جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


کمتراز ۱۸ ساله ها نخوانند


کمتراز ۱۸ ساله ها نخوانند
یعنی كه چه عذاب الیمی بود مدرسه رفتن، مخصوصاً روزهایی كه درس حساب داشتم. درست ساعت ۷ صبح كه قرار بود راه بیفتم و از یك كوچه پیچ در پیچ، خودم را به دبستان برسانم، دل پیچه و حالت تهوع و افت فشار و هر جور دردی به سراغم می آمد. همیشه اعداد و ارقام برایم حكم ملك الموت را داشته اند و هنوز هم بعد از چهل سال و اندی كه از سال های دبستان می گذرد، وقتی چشمم به چهار تا رقم می افتد، «قطعاً» اشتباه می كنم!
همه شوق من این بود كه زودتر سال تحصیلی تمام شود و من كنار مادرم با حداقل امكانات، بپلكم و او برایم از ادبیات و شعر و هنر و دین بگوید كه آن قدر دوست داشتم و آن قدر با تشنگی كویری در انتظار باران، تك تك واژه هایش را با تمام وجودم می مكیدم. تحصیل من و آموختن حقیقی من دقیقاً در لحظاتی صورت می گرفت كه دیگران به آن «وقت فراغت» می گفتند و سرنوشت آینده من، درست در جایی رقم می خورد كه «هیچ» اجباری مرا وادار به آموختن نمی كرد.
من ادبیات فارسی را در كنج آشپزخانه امن و در كنار مادری آموختم كه خانواده پرجمعیتی را اداره می كرد، اما كلامش و لحنش، سرشار از عطوفت بود. او فهم و درك بالایی از ادبیات داشت.
بعدها دیدم كه اتفاقاً بسیاری از افراد، در حرفه هایی كارآمد و موفق هستند كه آنها را در اوقات فراغت آموخته اند، زیرا مهم ترین عامل در فرآیند یادگیری، شوق یاد گرفتن است و این موتور محركه بسیار قوی، معمولاً در چارچوب دروس خشك و یكنواخت و همراه با اضطراب نمره و رقابت ناسالم و مدرك و كنكور، به كلی از كار می افتد و جای خود را به مانع عظیمی به نام «ترس از عقب ماندن» (معلوم نیست عقب ماندن از كی و از چی كه بالاخره هر جا كه باشی و هر كس كه باشی از یك عده ای عقب هستی و مگر این مهم است؟) می دهد.
اوقات فراغت مثل هر اصطلاح دیگری، آن قدر مطرح و گفته شده كه دارد كم كم به غولی شبیه بیكاری، اعتیاد و امثالهم تبدیل می شود، در حالی كه «یادگیری آنچه دوست داریم» و «آنچه دیگران دوست دارند ما یاد بگیریم» به قدری با هم متناقض هستند كه هدایت نوجوانان و جوانان در مسیر «یادگیری اوقات فراغت» نه تنها وقتی نمی برد و كاری ندارد كه آنها خودشان پیشاپیش آماده اند. این سنین دوره ای است كه انسان بیش از هر زمان دیگری دوست دارد «خودی نشان بدهد» و «لیاقت های خود را اثبات كند».
كافی است باور كنیم كه بخش اعظم كارها را خود آنها می توانند انجام دهند. شاید ایجاد یك زمین فوتبال، در فرآیند بوروكراسی و دالان های صعب العبور اداری ـ دولتی، نه به عمر این نسل كه به سه، چهار نسل بعدی هم وصال ندهد. آیا در این فاصله باید دست روی دست گذاشت تا فرجی شود؟ مسطح كردن یك زمین خاكی و راه انداختن بازی در آن، با كمی همت مردمی میسر است. طرح «نبود امكانات» فقط كار را دشوارتر می كند. این امكانات (كه بالاخره ما نفهمیدیم جن است یا پری) به دلیلی (یا دلایلی) یك جاهایی گیر می كنند و پشت ترافیك می مانند یا تابلوی سر چهارراه را اشتباه می فهمند و سر از ینگه دنیا درمی آورند. آیا باید بنشینیم تا جوان ترها در حسرت امكانات بمانند و بدتر از آن افسرده و ناتوان شوند؟
در زمان های نه چندان دور كه اصلاً كسی امكانات را حق مردم نمی دانست در آن روزها بچه ها با بستن یك طناب یا تور و چهار تا توپ پلاستیكی، والیبال بازی می كردند و طرفه این كه از همان ها كسانی به تیم ملی والیبال رفتند و تیم والیبال ایران برای خودش سری هم توی سرها درآورد. بدبختی اینجاست كه ما اصل ورزش را كه تخلیه صحیح هیجانات و شامانی و همدلی است، فراموش كرده ایم و دائم به «لیگ برتر!» فكر می كنیم. جوانان و نوجوانان ما، بخصوص دخترها، در اثر بی تحركی گرفتار درد جسمی و روحی شده اند و ما نشسته ایم تا كی سالن و زمین مناسب ایجاد شود.
مردم خودشان می دانند چه باید بكنند. بچه ها خودشان می دانند چه كارهایی را دوست دارند و چه درس هایی را فقط برای نمره و معدل می خوانند. تا نظام آموزشی ما مبتنی بر «زوركی انتخاب درس كردن» و «زوركی درس خواندن» است، چاره ای نداریم جز این كه برای آموزش عمیق و كارآمد همراه با شادی فرزندانمان، بر اوقات فراغت تكیه كنیم. فقط كافی است بپذیریم كه مردم، خودشان كارشان را بلدند، به شرط آن كه به یادشان بیاوریم كه این، آنها هستند كه باید دست دولت را بگیرند و به او بگویند «چه كاری از دستمان برمی آید»، وگرنه دولت كه با این هیكل حجیم، خودش را هم نمی تواند تكان بدهد، چه رسد به دیگران را! بپذیریم كه اوقات فراغت، بهترین فرصت برای شادی، یادگیری و تعمق است.
به سلایق و استعدادهای بچه ها احترام بگذاریم و «زور گفتن» را دست كم برای ایام تابستان تعطیل كنیم و مهم تر از همه، ظرف آجیل و تلویزیون را با هم از پنجره بیندازیم بیرون تا بچه ها از جا بلند شوند و بدوند! تماشای زیاد تلویزیون كه به صورت یك بیماری مزمن، یقه جامعه را گرفته، موضوعی بسیار جدی است كه كشورهای درست و درمانی كه همه كارشان حساب و كتاب دارد، حسابی در مورد آن مطالعه و اقدام كرده اند. نشود كه در این مورد هم سی سال بگذرد و فقط «ای داد بیداد» و «حالا چه كار كنیم» برایمان بماند!
تهمینه مهربانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید