جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

معماران عصر سلطه


معماران عصر سلطه
● جان پركینز كیست؟
جان پركینز متولد سال ۱۹۴۵ نیوانگلند در ایالات متحده و دانش آموخته دانشگاه بوستون در رشته تجارت است. او در آژانس امنیت ملی ایالات متحده استخدام شد و به تشویق آن آژانس فعالیت های خود را در نقاط مختلف دنیا از جمله: آفریقا، آسیا، اروپا، آمریكای لاتین و خاورمیانه آغاز كرد و در خلال فعالیت خود شاهد برخی از رویدادهای مهم تاریخ معاصر؛ نظیر پولشویی در عربستان سعودی، سقوط شاه ایران، قتل عمر توریخوس ـ رئیس جمهور پاناما ـ و تهاجم ایالات متحده به پاناما در سال ۱۹۸۹ بود و حتی در بعضی از آن رویدادها شخصاًً حضور داشت و نقش مهمی ایفا كرد. شهرت پركینز به دلیل موقعیتش به عنوان یك جنایتكار اقتصادی است.
درواقع شغل وی متقاعد ساختن كشورهای جهان سوم به پذیرش وام های كلان به منظور توسعه تأسیسات زیربنایی آن كشورها بود، این وام ها زمینه وابستگی كشورهای جهان سوم را فراهم می كرد و به این ترتیب حكومت ایالات متحده قادر به تسلط بر اقتصادهای نابسامان این كشورها می شد.
پركینز در دهه ۸۰ به عنوان عالی ترین مسئول اجرایی، در شركت انرژی های جایگزین شونده مشغول به كار شد و پس از فروش شركت در سال ۱۹۹۰ در نقش حامی حقوق بومیان و جنبش های محیط زیست ظاهر شد و با قبایل ساكن آمازون ارتباط نزدیك برقرار كرد.
او درباره فرهنگ های بومی، شمنیسم و اكولوژی، كتاب های بسیاری نوشت كه به زبان های مختلف دنیا ترجمه شد. پركینز پس از حملات یازده سپتامبر، كتاب اعتراف های یك جنایتكار اقتصادی را به چاپ رساند و در آن كتاب به بازگو كردن زد و بندهای شگفت انگیز خود در قالب داستان واقعی پرداخت و دنیایی از فساد، ارتشا و دسیسه های بین المللی را افشا كرد؛ همان دسیسه هایی كه امروز جمهوری آمریكا را به امپراتوری نامقبول جهانی، نزد مردم جهان تبدیل كرده است.
متن زیر گزیده ای از كتاب تاریخ سری امپراتوری آمریكا است كه پركینز در فصلی از آن، دخالت های ایالات متحده در آمریكای لاتین را شرح داده است:
... در آسانسور باز شد. سه مرد داخل آن ایستاده بودند. آن ها برخلاف من و پیپ، كت و شلوارهای رسمی امور بازرگانی به تن نداشتند و ساده و غیررسمی بلوز و شلوار پوشیده بودند. یكی از آن ها كت چرمی به تن داشت، با این همه آن چه بیشتر توجه من را به خود جلب كرد اسلحه های آن ها بود. هر سه نفر كلاشینكف به همراه داشتند!
پیپ توضیح داد: «این روزها حمل سلاح در گواتمالا یك نیاز و ضرورت ناخوشایند اما اجتناب ناپذیر است.» او من را به درون آسانسور راهنمایی كرد و ادامه داد: «حداقل برای آن دسته از ما كه دوستان ایالات متحده و دموكراسی هستیم، حمل سلاح اجتناب ناپذیر است ما به این اسلحه ها كه دشمنان مایای ما را به قتل می رساند احتیاج داریم.
من یك روز پیش از آن از میامی رهسپار گواتمالا شدم ودر مجلل ترین هتل شهر اتاقی گرفتم، وقتی كه مدیران شركت مهندسی استون و وبستر (SWEC) از من خواستند تا ضمن خودداری از نوشتن درباره نقش خودم در مقام یك «جنایتكار اقتصادی» برای شركت در گواتمالا كار كنم، درواقع یكی از آن فرصت های نادر و استثنایی برای من فراهم شد.
پیپ جرمیلو ـ نام مستعار است ـ قراردادی را با شركت مهندسی استون و وبستر به امضا رسانده بود و طبق آن قرارداد با كمك به شركت به منظور توسعه نیروگاه های خصوصی در كشورش موافقت كرد. وی یكی از اعضای قدرتمند در بین گروه كوچكی از نخبگان ثروتمند بود كه از زمان غلبه اسپانیا بر گواتمالا، كشور را اداره می كنند. خانواده پیپ، مالك شهرك های صنعتی، ساختمان های اداری، مجتمع های مسكونی و اراضی وسیع و پهناور كشاورزی هستندكه محصولات این اراضی به ایالات متحده صادر می شود. از نظر شركت استون و وبستر نكته حائز اهمیت در خصوص پیپ، نفوذ و قدرت سیاسی وی بود كه عموماً برای پرداختن به این گونه كارها در گواتمالا ضروری است.
من نخستین بار به عنوان یك جنایتكار اقتصادی در اواسط دهه ۷۰ از گواتمالا دیدن كردم. شغل من متقاعد ساختن حكومت گواتمالا به پذیرش و درخواست وام به منظور تكمیل و اصلاح شبكه برق كشور بود. پس از آن در اواخر دهه ۸۰ به جمع هیأت مدیره یك سازمان غیرانتفاعی دعوت شدم كه این سازمان در راه اندازی بانك های با اعتبار اندك، به اقلیت های مایا و سایر مردمی كه سعی داشتند خود را از فقر و تنگدستی نجات دهند، یاری رساند. در خلال آن سال ها، با خشونت غم انگیزی كه در نیمه دوم قرن بیستم، موجب بروز تفرقه و دودستگی در كشور شد، كاملاً آشنا شدم.
گواتمالا مركز تمدن مایا بوده است. تمدنی كه تقریباً هزار سال در اوج رونق و شكوفایی بود و درخلال این مدت به عصر فروپاشی خود قدم نهاده بود. بسیاری از مردم شناسان فروپاشی آن را به ناكامی مایاها در مواجهه با خسارات زیست محیطی ناشی از رشد مراكز شهری عمده در پی حمله فاتحان اسپانیایی به گواتمالا در سال ۱۵۲۴ نسبت می دهند. بزودی، گواتمالا به كانون نفوذ و سلطه نظامی اسپانیا در آمریكای لاتین تبدیل شد كه این سلطه تا قرن نوزدهم ادامه یافت و موجب بروز درگیری های متعددی میان مایاها و ساكنان اسپانیایی منطقه شد.
در اواخر دهه ۱۸۰۰ میلادی، یك شركت مستقر در بوستون به نام یونایتد فروت ،گوی سبقت را از اسپانیا ربود و جایگاه و موقعیت خود را به مثابه وزنه ای سنگین در آمریكای مركزی تثبیت كرد و تا اوایل دهه ۵۰كه جاكوبوآربنز، نامزد انتخابات ریاست جمهوری در پلاتفرم و برنامه سیاسی خود آرمان ها و ایده آل های انقلاب آمریكا را تكرار كرد، یونایتد فروت همچنان مقتدرانه و اصولاً بلامنازع و بی رقیب بر اوضاع مسلط بود.
آربنز اعلام كرد: مردم گواتمالا باید از منابع و ثروت های سرزمین خود بهره مند شوند. به شركت های خارجی اجازه داده نخواهد شد كه بیش از این كشور و مردم را استثمار كنند. انتخاب وی در یك فرآیند دموكراتیك، در سراسر نیمكره به عنوان الگو و نمونه مورد استقبال قرار گرفت. در آن زمان كمتر از ۳ درصد مردم گواتمالا مالك ۷۰ درصد از اراضی بودند. از آن جا كه اجرای برنامه اصلاحات ارضی همه جانبه و گسترده پرزیدنت آربنز تهدید مستقیمی علیه فعالیت های یونایتد فروت به شمار می رفت، شركت از آن بیمناك شد كه پیروزی احتمالی آربنز وی را به نمونه ای برای دیگران مبدل سازد، نمونه ای كه ممكن است در سراسر نیمكره و شاید در جهان از آن الگوبرداری كنند. یونایتد فروت دست به اقدامات تبلیغاتی گسترده ای زد و دولت و كنگره آمریكا را متقاعد ساخت كه پرزیدنت آربنز گواتمالا را به كشوری وابسته به شوروی تبدیل كرده است و این كه برنامه اصلاحات ارضی وی دسیسه ای روسی برای از میان بردن سرمایه داری در آمریكای لاتین است. در سال ،۱۹۵۴ CIA كودتایی را ترتیب داد، هواپیماهای آمریكایی، پایتخت گواتمالا را بمباران كردند، در نتیجه پرزیدنت آربنز كه طی فرایند دموكراتیك بر سر كار آمده بود سرنگون شد و سرهنگ كارلوس كاستیلو آرماس، دیكتاتور نظامی مستبد دست راستی جانشین وی شد.
حكومت جدید فوراً روند اجرای اصلاحات ارضی را دگرگون كرد. شركت پرداخت مالیات را متوقف كرد، رأی گیری مخفی حذف شد و هزاران نفر از منتقدان كاستیلو زندانی شدند. در سال ۱۹۶۰ جنگ داخلی به راه افتاد كه طی آن گروه چریكی مخالف حكومت كه با عنوان اتحاد انقلابی ملی گواتمالا شناخته می شود با ارتش و جوخه های مرگ وابسته به جناح راست كه از حمایت ایالات متحده برخوردار بودند به مبارزه برخاستند. تشدید خشونت در خلال دهه ۸۰ مرگ صدها هزار تن از غیرنظامیان ـ كه بیشتر آن ها مایاها بودند ـ را موجب شد شمار بیشتری هم زندانی شدند و مورد شكنجه قرار گرفتند.
در سال ۱۹۹۰ ارتش، غیرنظامیان را در شهر سانتیاگو آتیتلان قتل عام كرد. این شهر در نزدیكی دریاچه آتیتلان واقع است و یكی از زیبا ترین نقاط آمریكای مركزی شناخته می شود. اگرچه تنها یكی از این كشتارها، سرخط اخبار بین المللی قرار گرفت؛ زیرا در جایی به وقوع پیوست كه در بین گردشگران خارجی محبوب و پرطرفدار بود. برطبق گزارش های شاهدان عینی، درگیری زمانی آغاز شد كه گروهی از مایاها در كنار دروازه های پایگاه نظامی تظاهرات كردند. ارتش یكی از افراد مایا را ربوده بود و مایاها از بیم آن كه وی نیز در شمار هزاران نفری قرار گیرد كه از سوی دولت به عنوان «ناپدید شده» قلمداد شده اند، خواستار آزادی وی شدند. ارتش به روی مردم آتش گشود. اگرچه در مورد شمار دقیق قربانیان اختلاف نظر وجود دارد اما شمار زیادی از مردان، زنان و كودكان بشدت زخمی و یاكشته شدند.
سفر من برای دیدار با پیپ جرمیلو كمی پس از این حادثه در سال ۱۹۹۲ ادامه یافت. وی از شركت مهندسی استون و وبستر خواست تا با وی شریك شوند و امكان سرمایه گذاری بانك جهانی را فراهم كنند. من می دانستم مایاها اعتقاد دارند كه زمین موجودی ذیروح است و این كه مكان هایی كه بخار آب از زمین بیرون می زند نزد مایاها مقدس محسوب می شوند. تصور من این بود كه هرگونه تلاشی به منظور ساخت نیروگاه در سرچشمه های آب گرم سبب بروز خشونت خواهد شد.
براساس تجربه یونایتد فروت ـ به علاوه موارد جدیدتری كه من در ایران، شیلی، اندونزی، اكوادور، پاناما، نیجریه و عراق با آنها آشنا بودم ـ یقین داشتم كه اگر یك شركت آمریكایی در جایی مثل گواتمالا دعوت به همكاری شود، سر و كله CIA هم پیدا می شود، خشونت شدت خواهد گرفت و پنتاگون ممكن است تفنگداران دریایی را به منطقه اعزام كند. من به خاطر خون هایی كه پیش از آن ریخته شده بود نزد وجدان خودم احساس گناه و شرمندگی می كردم. بنابراین مصمم بودم به منظور جلوگیری از آشوب و خونریزی بیشتر هر كاری كه می توانم بكنم.
آن روز صبح، اتومبیلی در هتل محل اقامت من، به دنبالم آمد و من را به یكی از ساختمان های بسیار مدرن و با ابهت گواتمالا رساند. دو دربان مسلح، من را به درون ساختمان راهنمایی كردند. یكی از آن ها من را با آسانسور تا طبقه بالا همراهی كرد. وی برای من توضیح داد كه این ساختمان به خانواده پیپ تعلق دارد و آن ها هر ۱۱ طبقه را به خود اختصاص داده اند: بانك تجارت آن ها در طبقه پائین، دفاتر مربوط به امور مختلف بازرگانی در طبقات دوم تا هشتم و محل سكونت افراد خانواده در طبقات نهم، دهم و یازدهم قرار داشت. پیپ، دم در آسانسور به استقبال من آمد. پس از صرف قهوه و گفت وگوی مقدماتی مختصر، به پیشنهاد وی از ساختمان بازدید كردیم. البته به جز طبقه نهم كه وی گفت: این طبقه برای امور شخصی مادر بیوه اش در نظر گرفته شده است .
اگر مقصود پیپ از ساختمان، تحت تأثیر قراردادن نماینده شركت مهندسی استون و وبستر بود، باید بگویم كه وی موفق شد. در پی دیدار با وی و چندتن از مهندسانش در طبقه پنجم با پروژه ساخت نیروگاه در سرچشمه های آب گرم آشنا شدم. ما به همراه مادر، برادر و خواهر وی در طبقه یازدهم ناهار صرف كردیم. سپس برای بازدید از مكان مورد نظر به سمت آسانسور رفتیم و همراه با محافظانی كه كلاشینكف داشتند سوار آسانسور شدیم.
در آسانسور بسته شد، مردی كه كت چرمی به تن داشت دكمه طبقه پائین را فشار داد. در مدتی كه آسانسور پائین می رفت، هیچ كدام از ما حرفی نزد. در این مدت من همچنان به كلاشینكف ها فكر می كردم. دریافتم كه محافظان آن جا حضور داشتند تا از من و پیپ در برابر مایاها محافظت كنند؛ یعنی، در برابر همان مردمی كه روزگاری من از طریق مؤسسه غیرانتفاعی به آن ها كمك كرده بودم، من از احساس امروز دوستان مایا و عقیده آن ها راجع به خودم متعجب شدم. آسانسور از حركت باز ایستاد. وقتی در آسانسور باز شد، انتظار داشتم آفتاب بعدازظهر را از سمت ایوان ورودی كه پیشتر از آن وارد شده بودم ببینم. در عوض، یك گاراژ سیمانی بزرگ را دیدم كه بی اندازه روشن و نورانی بود و رایحه سیمان مرطوب از آن به مشام می رسید.
پیپ دست خود را روی شانه ام گذاشت و با صدایی آهسته به من دستور داد: «این جا بمان».
جان پركینز‎
ترجمه: محمداسماعیل نوذری
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید