پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


تصویرگر ماهر زندگی‌های سرد


تصویرگر ماهر زندگی‌های سرد
فقدان اینگمار برگمن كه به تازگی در ۸۹ سالگی دار فانی را وداع گفته، بدون شك یك ضایعه بزرگ برای سینما است، زیرا این كارگردان افسانه ای سوئد از بزرگترین نمادهای سینمای موج نوی اروپا طی ۶۰ سال گذشته محسوب می شد و به رغم محدود و كم شمار شدن كارهایش از ۱۹۹۰ به بعد و دوری جستن وی از كارگردانی از سال مذكور و اكتفای او به نوشتن چند سناریوی پنهان برای سایرین و رویكرد به تئاتر، سینما و سینمادوستان اصیل هرگز وی را از یاد نبرده بودند.
طی ۶ دهه حضور در صحنه هنر، برگمن چند كار كلاسیك از خود به جای نهاد كه «فریادها و نجواها» ، «توت فرنگی های وحشی »، «پرسونا» و «مهر هفتم» از آن قبیل بودند. برخی می توانند تا ابد به سردی ایده های او و زندگی كند و بیش از حد سرد مخلوقات او بر پرده سینما ایراد بگیرند اما این تصویری بود كه استاد همیشه مایل بود از جریان زندگی در دوران معاصر ارائه دهد و این سردی و تأمل ملالت بار، فقط به طبیعت و خلق و خوی او به عنوان یكی از اهالی اسكاندیناوی مربوط نمی شد و ریشه در افكار مردی داشت كه زندگی های كنونی راچنین می دید و رفتار ناقص انسان ها را پایه گذار عدم تفاهم ها می دانست و آثار هنری اش به نمایش درآورنده همین خصلت های مسأله ساز در اجتماع بودند.
برگمن چنان از مردم و حتی سینمادوستان جدا شده بود كه سالها در جزایر متروك سوئد و یا جزایر فارو می زیست و فقط برای كارهای تئاتری اش به استكهلم می آمد و عزلت نشینی كه در جوانی برگمن هم جزیی از وجود وی بود، از اواخر دهه ۸۰ در وی نضج بیشتری یافت و در ۲۰ سال آخر حیاتش خیلی ها او را اصلاً نمی دیدند.
توجیهی كه برگمن از عزلت گرایی اش می داد، این بودكه او جزایر موجود در دریای بالتیك و بخصوص شبه جزیره های سوئد را بهترین مكان و لوكیشن برای تهیه فیلم های خود می انگاشت ، اما «استاد» حتی قبل از رویكرد به چنان مناطق و جزایری نیز از چنان تصاویر و مناطق و تجسم هایی برای رساندن منظور خود سود می جست و برای بیان حرف هایش نیازی به جزیره نشینی نداشت. لااقل سوئدی ها قدر او را می دانستند. درست است كه دراین كشور كم سكنه و سرد نیز نسل جوان قادر به برقراری ارتباط با افكار بیش از حد غیرمتعارف برگمن نشده اند و تمایل چشمگیری به دیدن كارهای او نشان نمی دهند، اما دولت سوئد و نسل مسن تر از گرامیداشت كارهای وی بازنمانده اند و از چند سال پیش یك بنیاد برای بزرگداشت وی و به نام خود برگمن به راه افتاده است كه وظیفه این نهاد از فردای روز مرگ استاد، تلاش برای معرفی هرچه بیشتر اندیشه ها و نگرش سینمایی او به نسل های بعدی توصیف شده است.
اما برگمن واقعاً كه بود و افكارش از كدام قبیل بودند؟ تشریح ایده ها و ترسیم جهان بینی ویژه او به رغم وجود داشتن بیش از ۵۰ فیلم بلند از وی و سرزدن او به چند ژانر و تنوع كارهای او باز هم سخت می نماید و این به سبب سردی و ناامیدی او از روابط انسانی بود كه در جای جای كارهایش ریشه دوانده بود. در این موردخاص بین سوئدی ها و جامعه سینمای اروپا یك نوع تفاهم و هم نظری كامل وجوددارد. استرید ویدینگ رئیس بنیاد برگمن می گوید: «حسن اصلی استاد، جامعه شناسی ویژه او بود و با وجود این نمی توان او را یك روایتگر عوام توصیف كرد.
برگمن نوع خاصی از جامعه شناسی را دستمایه كارش قرارداده بود ولی دركارهایش حس سرد یك زندگی كم حاصل همیشه جاری بود و او یك نقاش هنرمند در جزایر متروك زندگی بود.»
كن راسل فیلمساز قدیمی بریتانیایی ضمن زدن مهر تأیید بر حرف های ویدینگ و تصدیق طرز نگرشی كه گفتیم، اظهارداشته است: «برگمن بیش از حد محزون بود و شاید هم كارهایش چنین احساسی را می رساندند، اما مهم این بود كه روایت زندگی كاراكترهای او معمولاً دردهای نهفته بسیاری از مردمان را دربرداشتند و حتی مردمی را كه به ظاهر شاد بودند و مشكل روحی - اجتماعی نداشتند.» تردیدی نیست كه آثار برگمان ضد كلیشه هالیوود وفاقد شاخصه هایی بودند كه در فیلم های عوام پسند آن جا وجوددارد و این بدان معنا است كه كارهای او نباید در آمریكا فروش می كردند. مشكل بزرگی كه آكادمی علوم سینمایی و هنرهای تصویری یعنی نهاد اهداكننده اسكار با این مسأله داشت، این بود كه چگونه به رغم آگاهی از این واقعیت كارهای او كه مهرتأیید موج نویی های اروپا را بر خود داشتند، مورد تقدیر و سپاسگزاری ویژه خود قرار دهد. سران آكادمی دائماً با این مسأله و سؤال كلنجار می رفتند كه چگونه جایزه اسكار را به فیلم هایی بدهند كه ضدكلیشه «سرگرم كننده بودن» هستند و معمولاً قشر بسیار اندكی را به سالن ها می كشانند. یكی از نخستین شروط (بعضاً اعلام نشده) اهدا و دریافت اسكار این است كه حتماً فیلم مطروحه قادر به برقراری ارتباط با قشر عوام و مردم عادی باشد و تعداد زیادی را به سالن های سینما كشانده و فروش زیادی كرده باشد و در اكثر سالها از اهدای جوایز اصلی اسكار به كارها و آثاری بجز این خودداری شده است.
باوجود این میزان تأثیرگذاری برگمن و مهارت و استادی او در تكوین و ارائه زندگی مردم كه از زندگی در یك دنیای بی جان، به تنگ آمده اند آكادمی را واداشت كه استاد و كارهای او را طی سال های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۴ كاندیدای ۹ جایزه اسكار كند و درنهایت ۳ جایزه برترین فیلم خارجی سال طی دهه ۶۰ را به وی بدهد.
اما برگمن چه می گفت؟ مصاحبه های اندكی از او در دست است. درست است كه استنلی كوبریك به واقع حتی یك مصاحبه هم طی ۳۰ سال آخر عمرش انجام نداد اما گفت وگوهای برگمن با ارباب جراید نیز آن قدر كم بود كه براساس همان دفعات معدود نمی شد از ایده های او سردرآورد و یا وی را برخلاف طبیعت وجودی اش مردی خونگرم و صاحب حس خوشبینی به زندگی و اجتماع توصیف كرد. كن لوچ دیگر فیلمساز معروف بریتانیایی گفته است: «چند بار از زبان برگمن شنیدم كه گفت اصلاً حاضر نیست فیلم های خودش را ببیند، زیرا به وی حس بسیار بدی را می دهند و او نوعی از ركود به تصویر كشیده شده در كارهایش را لااقل بر پرده سینما غیرقابل تحمل می دید. حتی اگر این فرضیه برگمن را در ارتباط با برخی كارهای وی بپذیریم، اصلاً نمی توانم قبول كنم كه تلخی تصاویر وی، تمامی ۵۰ فیلم وی را پوشش دهد و این كه ادعا شود این تعداد فیلم از جانب او غیرقابل تماشا و تحمل بوده است، واقعاً عجیب است. این كه ازایده های خودتان این قدر بدتان بیاید اما فیلم هایی بسازید كه بعضی شان شاهكار است و برخی دیگر آثار نیمه كلاسیكی كه در سینما به جای خواهند ماند و به این زودی ها از یاد نخواهند رفت، جای حیرت و تحسین دارد.»
در پاسخ به سؤالی كه پیشتر مطرح كردیم و نه كن راسل و نه كن لوچ و نه حتی مایك لی جوابی به آن نداده اند، باید متذكر شد كه تم مشترك بسیاری از كارهای برگمن روابط به بحران كشیده شده خانواده ها و بخصوص زن و شوهرهایی بود كه دیگر یك نقطه مشترك و واحد در زندگی خویش نمی یابند و ادامه دادن به یك زندگی مشترك سرد و فاقد مفهوم، برایشان غیرممكن شده است. حتی تصاویر برگمن از این موضوع نیز سردی عجیبی دارند و گاهی خونسردی زیاد او در فریم بندی تصاویری ساكن و ایستا كه حس آشكاری از زندگی در آنها نیست و صبر و تأمل مفرط وی در ایجاد یك حركت و جاری كردن نوعی تنوع در كنش ها و واكنش كاراكترهای آثارش، تماشگران عامی را پس می زند، اما این روش و طریقی بود كه برگمن آگاهانه در پیش می گرفت و دقیقاً چنین خواستی داشت. خود او در یكی از معدود مصاحبه هایش گفت: «هر چه از من بر پرده سینما و به عنوان بخشی از فیلم هایم می بینید، جزیی از افكار من هستند و همیشه نیز چنین بوده است و این كه می گویم، تمام خصلت ها و عادات و رفتارها را در من دربر می گیرد. از دلتنگی گرفته تا خوشبینی و از بی تفاوتی گرفته تا خشونت.»
اما خصلت آخر (خشم) چیزی بود كه كمتر در آثار برگمن رؤیت می شد. آدم های او گاه در نهایت ناامیدی به یكدیگر و به روبه رو خیره می شوند و گاهی حس و توان خشونت هم ندارند. این خصلت بخصوص در فیلم های وی از ۱۹۵۵ به بعد عمومیت و رواج دارد، ولی در فیلم های نخست او برخورد و خشونت كم نیست. آن زمان، دوره ای بود كه هنوز ایده آل گرایی سرد و منفی در وجود برگمن نشست نكرده و او پا به میانسالی نگذاشته بود.
پس از آن اعتدال و قانع بودن به آن چه سرنوشت در مسیر زندگی آدم ها قرار داده و حتی راضی بودن از عدم تفاهم با همسر و خانواده، تم حاكم اكثر فیلم های برگمن شد. در نگاه سرد و خیره كاراكترها او می شد نارضایتی را به وضوح دید اما به ندرت راه حلی برای آنان یافت می شد. نوعی تسلیم بودن در برابر تقدیر و زمان در حركات و حرف های كاراكترهای آثار برگمن موجود و محسوس بود. خود او دوست نداشت به این قضیه اعتراف كند، اما بسیاری از كاراكترهای آثار او یك نوع واریاسون از روی شخصیت های آثار قبلی وی بودند.
او مدعی بود این افكار و برداشت ها، به گونه ای به وی الهام و القا می شود. «نمی دانم، گاهی تصاویری از گذشته به سراغم می آیند و سپس از امروز ایده و خط می گیرم. نمی توانم آنها را از یكدیگر تفكیك كنم. درست مثل كل زندگی كه بسیار بعید و سخت است كه خوب و بد و شادی و غم آن را برای مدتی طولانی از یكدیگر جدا كنید.»
چند روز پیش از مرگ برگمن، وی هشتاد و نهمین سالگرد تولدش را جشن گرفته بود، اما این روایتی است كه برخی نزدیكان وی رد كرده اند. به اعتقاد آنها، برگمن در روزهای آخر عمرش خسته تر و بیمارتر از آن بود كه در یك جشن شركت كند. یكی از آخرین دفعاتی كه وی در اجتماع دیده شده بود، مربوط به ۳ هفته قبل از مرگش می شد. در آن تاریخ وی در مراسمی كه برای بزرگداشت او و آثارش در جزایر فارو برپا شد، در میان حضار و سینما دوستان و مجریان مراسم ظاهر گشته بود. او روی صندلی چرخدار نشسته بود و چهره اش بسیار خسته نشان می داد. حرف های زیادی نیز در آن روز از زبان وی شنیده نشده بود.
وابستگان برگمن حتی حاضر نشده اند دلایل مرگ وی را به صراحت بگویند ولی تبعات كهولت و برخی بیماریها در این ارتباط دخیل بوده اند. آن چه مشخص است سیل تحسین و تمجیدی است كه در روزهای پس از مرگ برگمن شامل حال او شده و بزرگان سینما یك بار دیگر به تجلیل از وی پرداخته اند. آن كس كه در این زمینه از همه فراتر رفته، وودی آلن است. سینماگر معروف آمریكایی كه ۶۹ ساله شده و پس از سال ها كمیك سازی از اوایل دهه ۸۰ با آرزوی تبدیل شدن به چیزی شبیه به برگمن شروع به ساخت آثار تقریباً تیره اجتماعی خود كرد و از این طریق «زنی دیگر»، «جنایات و خلاف ها» و «سپتامبر» را ارائه داد و همیشه از مریدان برگمن بوده، او را برترین هنرمند سینما در تاریخ این شاخه هنری خوانده و گفته است: «اگر همه چیز را جمع ببندید و از دیدگاه های مختلف به موضوع بنگرید، فكر نمی كنم كسی بالاتر از برگمن در این حرفه ظهور كرده باشد.»
همان طور كه پیشتر نیز گفتیم تم مشترك اكثر كارهای برگمن تضاد روحی، عذاب رفتاری و ناآرامی اجتماعی كاراكترهایی است كه رنج برده اند، اما معمولاً فریاد خشم سر نداده اند. این تم در سال های دو دهه ۶۰ و ۷۰ كاملاً بر فیلم های وی حاكمیت یافتند و به همین سبب بود كه كودكی شاد و پراحساس و واكنش های نهفته و آشكار در فیلم «فانی والكساندر» آخرین اثر بزرگ استاد، یك نوع تضاد آشكارا با كارهای قبلی وی ایجاد می كرد و وجوه تمایز آن با كارهای قبلی برگمن بسیار محسوس بود. «فانی و الكساندر» كه برنده ۴ جایزه اسكار ۱۹۸۲ شد، به گونه ای نگاه به كودكی خود برگمن بود و یك خانوار بزرگ و عادات و تفریحات و مشكلات شان را به تصویر می كشید و شاید ما عمو و عمه و دایی اینگمار در دوران كودكی وی را به چشم می دیدیم. محل وقوع اتفاقات شهری به نام اپسالا در سوئد و زمان آن قبل از جنگ جهانی اول است. دو قصه گو و كاراكتر اصلی كه خردسالانی با نام های فانی و الكساندر هستند، مورد ظلم ناپدری خود قرار دارند. آنها كه به برگمن نزدیك بوده اند، می گویند این ناپدری كاملاً مشابه با پدر حقیقی خود این فیلمساز بوده و از روی وی الگوبرداری شده است. مهم نیست كه آن چه در سكانس های پایانی فیلم شكل می گیرد و طی آن الكساندر با بهره گیری از توان های غیرمتعارف و قوای ماوراءالطبیعه از ناپدری خود انتقام می گیرد، آیا واقعاً رخ داده است یا خیر و مهم تر ترسیم جذاب زندگی یك خانواده پرشمار و سرخوش در آستانه جنگ و هجوم مشكلات به سمت آنها است. اگر حس زندگی در «فانی و الكساندر» جوششی بیش از سایر كارهای برگمن دارد، باید اعتراف كرد حسی كه بیشتر از فیلم های او متصاعد شده، نه زندگی بلكه مرگ بوده است.
وصال روحانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید