جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


قدرت در خانواده


قدرت در خانواده
نوشته حاضر سعی دارد , مساله اقتدار و قدرت در خانواده و لزوم یا عدم لزوم وجود آن را بررسی كند . اما قبل از هر چیز با ید تعاریفی از مفهوم اقتدار و قدرت داشته باشیم :
- از نظر وبر سلطه( كه همان اقتدار است )(authority) مظهر عینی و ملموس قدرت((power است. وبر قدرت را چونان شانسی كه یك فرد در بطن روابط اجتماعی موفق شود خواست شخصی اش را در برابر مقاومتها به كرسی بنشاند , تعریف می كند و سلطه را چونان شانس روبرو شدن با اشخاصی در روابط اجتماعی كه آمادگی اطاعت از امری كه به آنان داده می شود , داشته باشند . نه قدرت و نه سلطه ویژه سیاست نیستند زیرا موقعیتها و ضرورتهای دیگری (اقتصادی و تربیتی ) هم وجود دارند كه در آنجا انسان لازم می بیند اراده اش را به كرسی بنشاند.(وبر , ۱۳۶۲ , صص۲۳۲تا ۲۳۴)
- پیتر میلر بین استیلا (domination) و قدرت (authority) تمایز قائل می شود . او عقیده دارد استیلا شیوه خاصی از اعمال قدرت است و شناخت از آن نیز بستگی دارد به شیوه خاصی از مفهوم سازی در مورد قدرت . استیلا شیوه ای است از كنش بر افراد یا گروهی از افراد كه درست بر خلاف آرزوها یا خواسته هایشان انجام گیرد . و این پدیده ای است كه ما اغلب در خانه , مدرسه , محل كار و در سطوح دولتی چه ملی و چه بین المللی می بینیم . گاهی استیلا ابعاد و حشتناكی می یابد و درچنین لحظه هایی ممكن است با كشتن افراد تحت استیلا به نتیجه مورد نظرش دست یابد .
برعكس قدرت از طریق ارتقای سوبژكتیو عمل می كند و مدبرانه است . قدرت محدود نمی شود به سلب كردن و به مبارزه طلبیدن , بلكه تلاش می كند فرد را با مجموعه ای از هدف ها و بلند پروازی های شخصی محاصره كند . از این زاویه قدرت پدیده ای درونی تر است . ( میلر ,۱۳۸۲,ص ۱۰).
این ها تعاریف كلاسیك از قدرت و اقتدار بودند . حال از منظر فمینیستی به این واژه ها می نگریم :
- در كتاب فرهنگ نظریه های فمینیستی چنین آمده : اكنون در نظریه فمینیستی مجموعه عظیم نوشته هایی درباره سرشت قدرت , كجا باید سراغ قدرت گشت و آیا شكلی از قدرت فمینیستی می تواند وجود داشته باشد , موجود است . فمینیسم موج دوم با تعریف قدرت به منزله سیاست جنسی شروع كرد , و این بحث را به میان كشید كه پیچ تنظیم قدرت در جامعه در دست مردان است . قدرت زنانه فقط در چهارچوب اقتدار مردانه وجود داشته است .
انسان شناسان فمینیست بین قدرت , اقتدار و نفوذ تمایز قائل می شوند . به نظر آنان زنان , به لحاظ بین فرهنگی , از برخی شكلهای قدرت در تصمیم گیری های اجتماعی برخوردار می شوند ولی از آنجا كه فعالیت های مردان كانون ارزش فرهنگی است . در تمامی فرهنگها منبع مشرعیت در اعمال قدرت نیز مردان هستند . چرا كه مردان مردان فاصله خود را با حوزه خانگی حفظ می كنند .
سایر نظریه پردازان فمینیست منشا قدرت را در آگاهی و زبان می دانند . برای نمونه الیزابت جین وی یكی از مهمترین اشكال قدرت را , كه افراد ضعیف ( یعنی زنان ) از آن برخوردارند ,
امتناع از پذیرش توصیف قدرتمند از ضعیف می دانند . قدرت زنان قدرت باور نكردن است .
جودیت نیوتن قدرت زنان را هنگامی كه زنان عواملی فعال هستند , قابلیت تعریف می كند . اما به نظر نانسی هارتسك تا زمانی كه جامعه به شكلی بازسازی نشده است كه دیگر سلطه ركن اصلی آن نباشد , آنچه فمینیستها بیشتر به آن نیاز دارند قدرت درون جامعه است نه ایجاد بدیل هایی در مقابل قدرت اجتماعی . (هام , ۱۳۸۲, صص ۳۴۶ تا ۳۴۸).
حال با چنین تعاریفی باید دید در كدام نوع قدرت و با چه تعریفی در خانواده ایده آل فرض می شود و اینكه آیا وجود یك نوع قدرت در خانواده مطلوب فرض می شود ؟
آنچه در نگاه اول به نظر می رسد این است كه اعمال قدرت با پذیرش مشروعیت آن از طرف افراد , از اعمال قدرت با كمك زور , قابل قبول تر است . اما اینكه این مشروعیت چگونه بوجود می آید و منشا آن چیست و چه كسی آن را تعریف می كند موضوعی است قابل تعمق.
این مشروعیت , ناشی از قدرت بیشتر یك جنس در فضای عمومی جامعه و مورد حمایت حاكمیت و قانون است .حال اگر شاخصهای قدرت یك جنس را در خانواده , درآمد و شغل ,‌ تحصیلات , سن و حمایت عمومی از یك جنس و .... بدانیم , این عوامل در جامعه ای مرد سالار معمولا از آن مردان خانواده است اما اگر چنین شاخصهایی در یك خانواده به نفع زن باشد وضع چگونه است ؟ باید گفت تا زمانیكه برتری یك جنس در یك جامعه پذیرفته شده باشد مشروعیت اقتدار زنان به عنوان مساله ای غیر قابل قبول باقی می ماند , البته ممكن است در یك خانواده به طور مشخص این اقتدار از طرف اعضا پذیرفته شود اما از جانب جامعه ای كه این خانواده در آن قرار گرفته تقبیح می شود .
اما بهتر است به جای اینكه به مشروعیت قدرت زنان در كنار اقتدار مردان پرداخت به این مساله توجه شود كه وجود اقتدار تا چه حد در یك خانواده مثبت و لازم است ؟
در تعاریف كلاسیك همان طور كه دیدیم و هارتسك نیز معتقد است , قدرت معادل سلطه است , حال گاه نامشروع است و گاه با پذیرش درونی از طرف افراد صورت می گیرد .
با یك دید منتقدانه به موضوع می توان گفت هیچ یك از این دو نوع در خانواده نمی توانند شرایط مساوی و آزاد برای بر آورده شدن خواستهای اعضای آن بوجود آورند . چرا كه طبق این تعاریف به هر حال یك سلسله مراتب و توزیع ناهمگون قدرت وجود دارد و همین ناهمگونی بستری از تنش را به وجود می آورد .
اگر به تعاریف فمینیستی نگاه كنیم , تعریف قدرت به منزله فعال بودن , آگاهی داشتن و زبان ما را با تعاریف جدیدی روبرو می كند .
اما آیا باید قدرت را دوباره تعریف نمود و شكلهای جدیدی برای آن منصور شد ؟و یا با قدرت با هر شكلی مقابله نمود ؟ اگر از قدرت آن هم به شكل جنسیتی شده دفاع نماییم , خواه قدرت زنانه باشد خواه مردانه , دیگر امكان مقابله با آن وجود ندارد . چرا كه تنها نوع جدیدی از آن را ارائه كرده ایم و كلیت آن را زیر سوال نبرده ایم .
در یك خانواده ممكن است تخصص بیشتر و آگاهی فزونتر یك فرد باعث شود كه اقتدار او بالاتر رفته و مورد پذیرش دیگران نیز قرار بگیرد اما چرا تخصص در یك حوزه باید نوعی سلسله مرتب را شكل بدهد وآیا نمی تواند فارغ از ایجاد روابط قدرت تنها نوعی همكاری و مشاركت تلقی شود ؟
ان چه كه بهتر است از طرف زنان در خواست شود تلاش برای فراهم آوردن شرایط مساوی در تصمیم گیریهای مهم زندگی باشد ( چه فردی و چه جمعی ) نه شكل و تعریف جدیدی برای مشروعیت بخشیدن به قدرت و مهمتر اینكه سلطه باید به عنوان ركن اساسی جامعه مورد سوال و حمله قرار بگیرد .
منبع : کانون زنان ایرانی


همچنین مشاهده کنید