جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


بازگشت به اکشن های سنتی


بازگشت به اکشن های سنتی
قسمت چهارم فیلم مشهور «جان سخت» كه اخیراً در سطح جهان اكران شده، به گونه ای شبیه به قسمت ششم «راكی» است كه سال پیش به نمایش در آمد و به خاطر كنجكاوی مردم درباره سرنوشت قهرمان اصلی بالنسبه خوب فروخته و چون در عرضه قسمت جدید ماجرا تأخیری گران روی داده، خیلی ها بی توجه به كیفیت اثر تازه به سمت آن می روند و اگر هم عیبی داشته باشد (كه قطعاً دارد) چشم بر آن فرو می بندند.
قسمت چهارم جان سخت كه نام «آزاد زندگی كن یا به سختی بمیر» را بر آن نهاده اند، قبل از دیدن، این برداشت و تصور را در شما به وجود می آورد كه شاید با یك فیلم بسیار بد و دور افتاده از سه قسمت قبلی طرف باشید و چون با تماشای آن در می یابید كه حاصل كار آن قدرها هم بد نیست، از آن خوش تان می آید، بدون این كه آن فیلم واقعاً خوب باشد. خط و هدف و قصه فیلم هایی از این دست، جملگی یكی است، ما یك قهرمان رو به پیری و كاراكتری فرسوده را پیش رو داریم كه می كوشد افتخارات گذشته اش را بازیابد و همین مسأله وجدی را به فیلم می بخشد كه می تواند دلیل توفیق نسبی آن و نادیده گرفتن قسمتی از كاستی های آن باشد. البته كاراكتر اصلی «جان سخت» یعنی همان پلیس نمردنی و واقعاً جان سخت با بازی مجدد بروس ویلیس در رل اصلی، ۱۹ سال پس از اكران قسمت نخست هنوز آن قدر شور و تحرك و انگیزه در خود بروز می دهد كه تماشاگران به دنبالش می آیند و وی را پس نمی زنند و این از خوش اقبالی سازندگان این فیلم جدید است.
قسمت سوم «جان سخت» در سال ۱۹۹۵ اكران شده بود و ۱۲ سال بعد از آن تاریخ فیلم چهارم مانند «راكی بالبوا» و كاری كه سیلوستراستالونه سال پیش در مورد آن انجام داده بود، مثل دیدن یك دوست قدیمی می ماند كه به دلایل مختلف اصلاً انتظار تجدید دیدارش را نداشته اید و از این امر به شگفت در می آیید. با این حال قسمت چهارم تا حدی فاقد قصه پردازی قابل قبول، دور از پایه و بنیادی عقلایی و حتی در برخی سكانس های خود احمقانه است و مشكلات فیلم در بخش های پایانی كه لن وایزمن در مقام كارگردان شدت و حدت برخوردها و میزان و تعداد اتفاقات را بیش از حد می سازد، به اوج خود می رسد.
در عین حال اگر در دل تابستان امسال فیلمی را می طلبید كه سرگرم تان كند و شما را به یاد گذشته و یكی از قهرمانان خیالی دو دهه سپری شده بیندازد، قسمت جدید «جان سخت» فیلم بد و گزینه نامناسبی نیست. یادمان باشد كه در سال های فروكش كردن اكشن های ویلیس و استالونه و فرماندار شدن آرنولد شوارتزنگر (در ایالت كالیفرنیای آمریكا) مفهوم كارهای اكشن هم در سینمای دنیا و بخصوص هالیوود تغییر یافت و از تكیه و تمركز بر افراد نیرومند به سوی فن آوری های كامپیوتری كشیده شد و در نتیجه قهرمانانی به صحنه آمدند كه هر چند صورت انسان های عادی را دارند، اما وجود و كارهایشان كارتونی است. با این اوصاف بازگشت به قهرمانان حقیقی و سنتی اكشن و تجدید روال گذشته در این ژانر و كسانی كه كامپیوتر و مشتی تصویر و مجموعه ای از خیال های تدوین شده تكنولوژیك نیستند، به حد كافی جلب كننده نشان می دهد.
سال ها بعد از قسمت قبلی (سوم) جان سخت، كاراكتر اصلی كه جام مك كلین (بروس ویلیس) نام دارد هنوز همان تیز هوشی و سرسختی گذشته را از خود بروز می دهد، اما بر عقل او افزوده شده و در نقطه مقابل از حركات گاه دلقك وار وی كاسته شده است. او از همسرش طلاق گرفته و آشفتگی حاصل از این امر در چهره او مشخص است. اما اگر از دنیای شغلی اش می پرسید باید متذكر شویم كه در آن جا همچنان موفق و سرسخت است و به عنوان كارآگاه پلیس نیویورك مسائل را جدی می گیرد و خوب هم كار می كند و وظایف محوله را با موفقیت به انجام می رساند.
اما مك كلین هم زندگی خصوصی آشفته ای دارد و هم زندگی شغلی ای كه به رغم تمركز و موفقیت وی در آن، می تواند به ارمغان آورنده دردسرهایی جدی و بزرگ و تازه برای او باشد. این چنین است كه تماشاگران باز به طور همزمان وارد دنیای دوجانبه و پر دردسر كارآگاه مك كلین شده و با وی به مدت ۱۳۰ دقیقه در این فیلم تولید شده توسط كمپانی فاكس همسو می شوند. یك روز مك كلین به تعقیب لوسی دختر نوجوانش (با بازی مری الیزابت وینستد) می رود تا مطمئن شود كه خطری تهدیدش نمی كند و سایر محصلان كالج وی را به دردسر نمی اندازد. اما همزمان با آن از اداره پلیس با وی تماس می گیرند و می گویند باید یك اخلالگر (هكر) بزرگ مراودات و ارتباط های كامپیوتری و اینترنتی را «دست بسته» به اداره پلیس ببرد تا در آنجا مورد بازجویی قرار گیرد.
پلیس منطقه در ماه های منجر به بازداشت این «هكر» كه مت فارل (با بازی جاستین لانگ) نام دارد، شاهد هجوم به شبكه های ارتباطی ـ رایانه ای خود توسط هكرها بوده است وگمان می كند كه همه چیز زیر سر مت فارل و وابستگان وی است. اما به محض این كه مك كلین برای انجام مأموریت محوله به منزل مسكونی فرد متهم می رسد، مهاجمان و تروریست ها آن جا را به توپ می بندند و چنان منزل را زیر آتش می گیرند كه مك كلین و فارل برای رهایی از دست آنها و زنده ماندن باید دست به عملیاتی محیرالعقول بزنند.
از همان جا مك كلین درمی یابد كه وارد مخمصه ای حقیقی و یك جنگ و گریز جانكاه شده است. هم او و هم فارل متوجه شده اند كه اگر به لحاظ فكری و برنامه ریزی حداقل یك قدم از تبهكاران پیش نباشند، كارشان تمام است و كاری كه باید انجام بدهند سر در آوردن از هویت كسانی است كه در پشت پرده این تهاجمات اخلالگرانه در شبكه های كامپیوتری كشور هستند و كل هكرهای كوچك را زیر سلطه و تحت فرمان خویش دارند. بر اثر رونق كار هكرها و تروریست ها بازارهای اقتصادی فلج می شوند، هواپیماها زمینگیر می گردند، برق قطع می شود و بر اثر به صدا درآمدن بی دلیل آژیرها مردم از ترس بمب گذاری شدن محل زندگی شان، خانه های خود را تخلیه می كنند و از محل می گریزند و حتی علائم راهنمایی و چراغ های قرمز در خیابان ها هم قاطی می كنند.
طراحی این عملیات آزار و ایذا، با یك مقام و متخصص امنیتی سابق به نام تامس گابریل (تیموتی اولیفانت) است اما هرچه نیروهای پلیس به سركردگی بومن (كلیف كرتیس) می كوشند او را به دام بیندازند، نمی توانند و حریف هوش و زرنگی طرف مقابل نمی شوند. بنابراین كار دشوار مذكور به مك كلین سپرده می شود كه هرچند از نمادهای تكنولوژی سر در نمی آورد و حتی بر موبایل هم تسلط و اشراف ندارد اما مجبور است گابریل را نشانه بگیرد و برای به دام انداختن او از فارل هم كمك بطلبد. با این كه اصل ماجرا، افراطی و گاه انیمیشن وار است، اما برخی سكانس ها به لطف ارائه خوب و البته فناوری های رایانه ای و اسپشیال افكت هنرمندانه، بسیار جالب نشان می دهند.
با چنین اوصافی دوسوم اول فیلم خوب نشان می دهد و بیننده ها را به دنبال خود می كشد اما همان طور كه پیش تر گفتیم وایزمن در مقام كارگردان در قسمت های آخر به افراط هایی روی می آورد كه حتی حاصل خوب سكانس های قبلی را كم اثر می سازد. این در حالی است كه وایزمن به عنوان سازنده فیلم های «زیرزمین» لابد باید تخصص هوشمندانه تری را ضمیمه این قصه می كرد و بیش از حد اسیر احساساتش نمی شد.
هر ۳ قسمت قبلی به كرات و با وسعت به ما گفته اند كه مك كلین بشدت مقاوم و نمردنی و به واقع جان سخت است و با این وجود دوئل های او و گابریل به حد و درجه ای می رسد كه اصلاً به باور نمی آید و زیاده روی كارگردان برای نشان دادن جان سخت بودن كاراكتر اصلی قصه اندك ریتم منطقی خود را هم از دست می دهد. هر لحظه ضربه ای كشنده به مك كلین وارد می شود، اما او دوباره به پا می خیزد و در نتیجه بیننده به این باور می رسد كه او مثل كاراكترهای تریلوژی ترمیناتور، یكی از موجودات موسوم به Cyborg است كه هر كار با او انجام بدهید، دوباره شكل می گیرد و محونشدنی است.
با این حال بروس ویلیس حتی در انجام مجدد كارهایی كه قبلاً هم ۱۰۰ بار از وی دیده شده، هنرمندانه عمل می كند تا حاصل كار باز هم جالب و قابل تحمل باشد، او خودش است، با همان نگاه های خیره آهنی، با چهره ای دردمند و غرولندكنان و بیانگر سرنوشت محتوم و پررنجی كه برایش نگاشته شده است. زوج او و جاستین لانگ با حالتی شبیه پدر و فرزند ارتباط كاری مناسبی را بر روی پرده سینما جلوه گر می شوند و اگر این بار بانی بدلیا یعنی ایفاگر رل همسر كاراكتر ویلیس در قسمت های قبلی فیلم را نداریم، وینستد در مقام دختر وی توانسته جای خالی مادر را پر كند و از كاراكترهای جالب و موفق فیلم چهارم باشد.
تیموتی اولیفانت در رل آدم بد قصه با تمامی بی رحمی و قساوتی كه دارد، به همان سرنوشتی دچار می شود كه ویلیام سدلر و جره می ایرونز آدم های بد و تبهكاران اصلی فیلم های دوم و سوم بدان دچار گشتند و شاید هم هیچ یك از آنها به اندازه خلافكار فیلم اوری ژینال (با بازی آلن ریكمن) موفق و جلب كننده نظر تماشاگران نبوده اند. با این حال همه پذیرفته اند كه هیچ یك از این تبهكاران در صحنه پایداری و بقا، به پای مك كلین نمی رسند. آدم بد فیلم پنجم نیز احتمالاً همین سرنوشت را خواهد داشت هرچند زمان تهیه و اكران آن همان قدر مبهم نشان می دهد كه در سال ۹۵ تاریخ تهیه قسمت چهارم (كنونی) گنگ و غیرقابل تشخیص جلوه می كرد.
وصال روحانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید