جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

ورود به زندان اوین


ورود به زندان اوین
ورود به زندان اوین با چشم بند برایم بسیار غریب بود. ولی همچنان خوش خیال بودم كه از من هیچ چیز نمی دانند و به اشتباه دستگیر شده ام و به زودی آزاد خواهم شد. نخستین سؤال های بازجویی هم بر این خوش خیالی من دامن زد.
بیشتر راجع به قاچاق مواد مخدر پرسیدند و بعد اینكه سلطنت طلب هستم و یا كمونیست. خلاصه از هر دری سخن می گفتند به جز سازمان مجاهدین خلق! من هم به خیال اینكه نتوانسته اند به هویتم پی ببرند، راضی و خشنود بودم. اگرچه موقعیت پس از آن برایم مبهم بود. فكر می كردم اگر آزاد هم بشوم به كجا می توانم پناه ببرم و چه كاری باید انجام دهم.
سه روز به همین منوال گذشت و من در كنار راهروی دادسرای انقلاب اسلامی تهران، همچنان در خیال آزادی بودم. در طی این روزها در همان راهروی دادسرا همراه گروهی دیگر از متهمین حضور داشتم. همان جا غذا می خوردیم و همان جا هم می خوابیدیم و این نكته را هم باید اعتراف كنم كه پس از سال ها مجدداً همان جا نماز خواندن را شروع كردم. بدون اینكه بخواهم درباره نماز خواندن یا نخواندن بچه ها در طی آن سال ها صحبت كنم. (۵۹) ولی باید بگویم تا آنجا كه می دانم تقریباً عموم اعضای هسته مقاومت ما اهل نماز نبودند!!
در راهروهای دادسرا گاهی صداهای داد و فریاد می شنیدم. تصور شكنجه هایی كه در بیرون بسیار راجع به آنها شنیده بودیم و خودمان درباره شان تبلیغ كرده بودیم، ذهنم را مشغول كرده بود، شوك الكتریكی، آپولو، ناخن كشیدن، سوزاندن و. . .
آیا این شكنجه ها واقعیت داشت؟ در پیش خودم برخی داستان هایی كه در جزوه های سازمان خوانده و یا از اعضای آن درباره مقاومت مجاهدین خلق در زیر شكنجه و خواندن سوره «والعصر» شنیده بودم را مرور می كردم و از خود می پرسیدم آیا من هم می توانم با خواندن سوره «والعصر» در زیر آن شكنجه ها مقاومت كنم؟!
روز چهارم دستگیریم بود كه، دوباره به بازپرسی فراخوانده شدم و برای چندمین بار از من راجع به فعالیت هایم سؤال شد و من هم برای چندمین بار همان دروغ های قبلی را تحویل دادم. این درحالی بود كه آنها از همه فعالیت های من باخبر بودند ولی چهار روز فرصت داده بودند كه خودم آنها را باز گویم. طبیعی بود كه من حرفی نزنم و حتی هواداری ام از مجاهدین خلق را لو ندهم! اما بازهم از شكنجه خبری نشد.
راستی چه چیزی را می خواستم پنهان كنم؟ هسته مقاومت كه به طور كلی لو رفته و از هم پاشیده بود و طبق موازین سازمانی حتی اگر با لو رفتن و مخفی شدنم، خانه های تیمی عوض نشده بودند، لااقل در این چهار روزی كه از دستگیری من می گذشت، بایستی این عمل انجام می گرفت. (۶۰) بنابراین دلیلی برای كتمان مطالب نداشتم و از طرف دیگر چرا هواداری از سازمانی را كه می بایستی بدان افتخار می كردم، پنهان می نمودم؟ به نظرم شاید همه این ها به این دلیل بود كه به هر ترتیب می خواستم از آنجا قسر در بروم. حالا بعد از آن چه اتفاقی می افتاد، برایم اهمیتی نداشت.
بازجویم كه حاج داوود صدایش می كردند (بعدا دریافتم وی در سال های پیش از انقلاب از اعضای سازمان مجاهدین بوده وسالیان درازی رادر زندان های شاه گذرانده و البته پس از ماركسیست شدن سازمان رابطه اش را با آن قطع كرده است) به من آخرین اخطار را كرد كه حقیقت را درباره فعالیت هایم بنویسم، در غیر این صورت ناچار خواهند بود كه با حكم قاضی به تعزیر(۶۱) متوسل شوند.
اما من بازهم مقاومت كردم و همه مسائل را كتمان نمودم تا اینكه بالاخره حكم گرفتند و قرار شد تا تعزیر شوم. بازجو گفت هر وقت خواستم مطالب را بگویم، تعزیر متوقف خواهد شد. اول تصور می كردم كه با خواندن سوره والعصر واقعاً می توانم مقاومت كنم ولی امكان پذیر نبود. با هر ضربه گویی نفس آدم بند می آمد. چند بار دستم را به علامت اعتراف بالا بردم و تعزیر متوقف شد، اما با خارج شدن مطالب قبلی از دهانم، مجدداً ادامه یافت. نمی دانم چند ضربه شد، اما فكر می كنم ۲۰ تا ۲۵ ضربه شد كه بالاخره گفتم هوادار سازمان مجاهدین خلق بوده ام و بلافاصله تعزیر متوقف شد. بازجو بالای سرم آمد. هیچ وقت این جملاتش را از خاطر نمی برم كه در آن موقعیت، تأثیر عجیبی بر من گذارد. او در همان حالت گفت (نزدیك به این مضمون):
«چرا خودت را اذیت می كنی؟ چرا به خاطر سازمانی كه ادعای مبارزه ضد امپریالیستی داشت و امروز در دامان آمریكا و سیا و موساد جای گرفته، خودت را به خطر می اندازی؟ مگر ندیدی همه شان رفتند و شما و امثال شما را تنها گذاشتند تا جاده را برایشان صاف كنید و آن وقت قدم بر روی خون شماها بگذارند و برگردند؟ من هم مثل تو زمانی عضو این سازمان بودم و برایش مبارزه كردم و زندان كشیدم و شكنجه شدم. اما در همان زمان فهمیدم این ها آن مجاهدینی نیستند كه ادعا می كنند. باید به فكر خودت باشی. اگر به فكر خودت بودی، من هم كاری می كنم كه حكم كوتاه مدت بگیری و آزاد بشی. »
در آن موقع تصورم این بود كه ادعای بازجویم مبنی بر اینكه سابقه عضویت در سازمان دارد، فقط یك بلوف بوده است برای اینكه همذات پنداری من را برانگیزد. ولی بعد متوجه شدم كه تصورم نادرست بوده است و واقعاً بسیاری از كاركنان و بازپرسان شعبه های مختلف دادستانی انقلاب اسلامی تهران در آن سال ها از مبارزین و شكنجه شده های دوران طاغوت و برخی از آنها از فعالین سازمان بودند كه در همین رابطه دستگیر شده و حبس های طولانی را تحمل كرده بودند، اما در داخل زندان پی به ماهیت سازمان برده و از آن جدا شده بودند. (۶۲)
۵۹ -دیگر چنین مسائلی برای مجاهدین خلق امروز كه به جای سرودهای شهادت و ایران زمین و جهاد، ترانه «قلب من ادامه خواهد داد» سلین دیون خواننده آمریكایی را از فیلم رمانتیك تایتانیك می خوانند و از ترور مستشاران نظامی آمریكا در دوران شاه تبری می جویند، اهمیتی ندارد.
۶۰- طبق معمول مبارزات مخفی در صورت بی خبر ماندن از یكی از اعضای گروه، حداكثر بعد از ۲۴ ساعت تمامی مكان های قبلی بایستی تخلیه شده و قرارها لغو شود. به همین دلیل در آموزش ها توصیه می شد دستگیر شدگان، پس از ۲۴ ساعت كلیه اطلاعات خود را می توانند در بازجویی ارائه دهند و به همین دلیل بازپرسان سعی می كردند تا پیش از ۲۴ ساعت، اطلاعات لازم را از بازداشت شدگان بگیرند تا به اصطلاح قرارها نسوزند.
۶۱- تعزیر حكم شلاق كمتر از اندازه حد شرعی است كه قاضی آن را برای افشای حقایق و رفع خطر از جامعه مسلمین صادر می نماید.
۶۲ -از جمله محمد داوود آبادی (مهرآیین) ملقب به حاج داوودی كه سربازجوی شعبه یك دادستانی بود و از مبارزان و انقلابیون سرسخت دوران طاغوت به شمار می آمد. وی كه استاد كار جودو هم هست از سال ۴۸ عضو سازمان مجاهدین خلق شد و به اعضای آن آموزش رزمی می داد. او در اولین عملیات نظامی سازمان یعنی گروگان گیری شهرام، پسر اشرف پهلوی شركت داشت و در جریان ضربه گسترده ساواك به این سازمان در ۲۴ آبان ماه ۱۳۵۰ دستگیر شد. وی همچنین از طرف دیگر در رابطه با گروه حزب الله بین سال های ۴۸ تا ۵۰ فعالیت می نمود. دومین دستگیری اش در سال ۵۲ تا اسفند ۵۶ به طول انجامید.
همچنین احمد احمد كه مدتی مسئول روابط عمومی دادستانی انقلاب بود، سال ها در گروه های مسلح حزب ملل اسلامی، حزب الله و مجاهدین خلق فعالیت كرد و بارها به زندان افتاد و شكنجه های وحشیانه دژخیمان ساواك را تحمل كرد. دیگری سیداسدالله لاجوردی، دادستان انقلاب تهران از زجركشیده های زندان شاه بود كه در این مسیر یك چشمش ناقص شد. او از سال ۴۳ تا ۵۷ مجموعاً حدود ۹ سال را در زندان های مختلف شاه گذراند كه اتهام آخرین زندانش همكاری با سازمان مجاهدین خلق بود و باعث شد به ۱۸ سال حبس محكوم شود اما با اوج گیری انقلاب آزاد گردید و یا عزت شاهی (مطهری) كه به دلیل دوستی دیرین با محمد مهرآیین مدتی از همكاران دادستانی و كمیته انقلاب بود، او از معروفترین مبارزین بر ضدرژیم پهلوی محسوب می شود كه بنابر اسناد موجود بیشترین مدت را در سلول های انفرادی كمیته مشترك ضد خرابكاری (۳ سال) گذرانده و تنها شخصی است كه در این مدت نادرترین شكنجه ساواك را تحمل نموده است. به این طریق كه مدت ۱۶۵ روز (۵ ماه و نیم) به تختی در مسیر عبور زندانیان بسته می شد. برای عبرت آنها هر بار با گذر یك زندانی مورد ضرب و شتم با باتوم و كابل برقی قرار می گرفته است. این نوع شكنجه های او را دكتر شریعتی هم مشاهده كرده است. برای اطلاعات بیشتر رجوع كنید به كتاب های:
- خاطرات احمد احمد، به كوشش محسن كاظمی، انتشارات سوره مهر، .۱۳۷۹
- خاطرات عزت شاهی، مركز اسناد انقلاب اسلامی، .۱۳۸۴
- یاران امام به روایت اسناد ساواك (جلد ۶) شهید سیداسدالله لاجوردی، مركز بررسی اسناد تاریخی، .۱۳۷۷
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید