جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


جایگاه ارزش ها در تئوری های مدیریت


جایگاه ارزش ها در تئوری های مدیریت
فرهنگ عامل وحدت بخش ارزش های اجتماعی است كه به ارزشها نوعی یگانگی می بخشد.فرهنگ و ارزشها درمیان تعدادی از افراد جامعه، مشترك و ازنسلی به نسل دیگر منتقل می شود.فرهنگ سازمانی به عنوان یكی از مهمترین زیرسیستم های مدیریت، بارزترین جایی است كه ارزش ها در آن رشد می كند.
تحول سازمانی دارای دو ركن فرهنگی و ساختاری است و هنگامی كه هدف تحول مدیریت است هر دو ركن باید تغییر كند.رهبـری و سبك های رهبری از دیگر زیرسیستم های مدیریت است كه شدیداً تحت تاثیر ارزش های سازمانی قرار دارد.ارتباطات از دیگر زیرسیستم های مهم مدیریت است كه شدیداً تحت تاثیر ارزشهاست.هر جامعه ای ارزش های خاص خود را دارد كه ارزش های سازمانی از آن متأثر است.
ارزش ازجملــه واژگـانی است كه در دهه های اخیر بخشی از كتاب ها و مقالات مدیریتی را به خود اختصاص داده است. مفهوم و جایگاه ارزشها در مدیریت و ارتباط آن با ساختار، روشها، فرایند و عملكرد مدیریت از مواردی است كه در این مقاله به آن پرداختـه می شود.اهمیت این موضوع در شرایط فعلی جامعه ایرانی، بخصوص با وجود دیدگاه های بومی تحت عناوین توسعه، تئوری بومی مدیریت و مدیریت اسلامی كه هریك توجه ویژه ای به فرهنگ جامعه و ارزشهای آن دارند، ضرورت پرداختن به مقوله مهم ارزش ها در مدیریت را محرز می سازد. مقاله حاضر صرفاً جستجویی است اجمالی كه می تواند زمینه را برای پژوهش گرانی فراهم سازد كه درصدد سنجش رابطه بین ارزشهای ملی با سبكها و عملكردهای مدیریتی كشور هستند.
گرچه پیشینه بحث درمورد تئوری های مدیریت و چگونگی تحقق آنها در جوامعی با فرهنگ های مختلف به اواسط قرن بیستم میلادی برمی گردد، یعنی زمانی كه قدرت های پیروز جنگ جهانی دوم درصدد ارائه الگوی خاص خود برای ممالك تحت نفوذ برآمدند، امری كه الگوی مدیریت توسعه را مطرح و موجب پیدایش گرایشی به نام مدیریت تطبیقی در دانش مدیریت شد، اما در دهه های اخیر به وفور از پدیده ای به نام فرهنگ سازمانی و فــرهنگ ملــی و حتی فرهنگ جهانی در شاخه های مدیریت، بخصوص در حوزه های رفتار سازمانی، خط مشی گذاری و مدیریت استراتژیك سخن به میان آمده است. بعدها تئوری بومی مدیریت مطرح شد و در دو دهه اخیر در ایران از مدیریت اسلامی گفته شد و دریك دهه اخیر دامنه این بحث به سایر كشـورهای مسلمان نیز كشید. بی گمان محوری ترین عنصر فرهنگ‌، ارزشهاست. وقتی كه از سبكهای مدیریتی امریكایی، ژاپنی یا هر جامعه دیگر سخن به میان می آید، عنصر اصلی تمایز بخش ارزشهاست. طرح ارزشها در مدیریت گرچه در حوزه مدیریت فراملی نضج گرفت اما بعدها در اكثر حوزه ها موردتوجه قرار گرفت.
دراین مقاله با اتكاء به نظریه استادانی چون مرحوم دكتر منوچهر كیا (۱)و مرحوم دكتر عبدالله زندیه(۲) كه تاكید ویژه ای بر ارزش ها و نقش مهم آن در تئوریهای مدیریت داشته اند كوشش شده است، مناطق، محل ها و منافذی كه حضور ارزش ها در تئوری های مدیریت عیان است، معرفی شوند. از آنجا كه ممكن است مدیریت اسلامی موردقبول همه مخاطبان نباشد، تلاش می شود بحث ارزشها عامتر از جامعه اسلامی مطرح شود. چرا كه اگر پذیرفتیم ارزشها در ساختار، روشها، فرایند و عملكرد مدیریت موثرند، خود به خود تاثیرپذیری مدیریت درجامعه اسلامی اثبات شده است و به همین منوال در سایر جوامع با ارزشهای خاص خود.روش تحقیق درایــن مقــاله، توصیفی و جمع آوری اطلاعات به صورت كتابخانه ای بوده است.
بدیهی است به دلیل گستردگی و پیچیدگی موضوع، امكان ورود به عمق و تحلیل جامع همه نظریه ها و تئوری ها و ارزیابی آنان وجود نداشته است. انتظار می رود اندیشمندان و پژوهش گران توانمند با مطالعات و پژوهش های علمی و میدانی، ضمن شناسایی نظام ارزشی جامعه و معرفی ویژگیها و عناصر آن، ارتباط این نظام ارزشی با نظام مدیریتی كشور، بخصوص سبك رهبری مدیران را موردتوجه قرار دهند.
ارزش ها غالباً به ایده هایی اطلاق می شوند كه انسان ها درباره خوب و بد، مطلوب و نامطلوب دارند. در فرهنگ فلسفی »لالاند« چهار مفهوم برای ارزش ارائه شده است؛ اول ارزش به عنوان چیزی كه فرد یا گروهی به آن علاقه دارند. دوم چیزی كه كم و بیش درمیان عده ای موردتوجه واحترام است. سوم وقتی كه فرد یا گروهی در رسیدن به هدف خود،‌ارضا می شوند. و چهارم از جنبه اقتصادی كه ارزش كالا و عمل مطرح است (محسنی، ۱۳۷۴، ص ۲۱۷). از نگاه اندیشمندانی كه مقوله فرهنگ و ارزش ها توسط آنها مورد مطالعه قرار گرفته است، ارزش ها در سطوح فردی، گروهی، ملی و فراملی قــابل تــوجــه است از دیـدگاه جامعه شناسان ارزشهای اجتماعی تنها درصورتی وجود دارند كه افرادی وجود داشته باشند كه بتوانند اشیاء و اشخاص را ارزشیابی كنند. در این راستا، نقش اجتماعی مهمترین مكانیسمی است كه به واسطه آن می توان ارزشها را توجیه و سمبولیك كرد. در جامعه نقش های متفاوت اجتماعی فرد را نمی توان دارای ارزش اجتماعی یكسان دانست. (محسنی، ص ۲۱۸) ارزشهای اجتماعی به مدل های كلی رفتار، احكام جمعی و هنجارهای كرداری كه موردپذیرش عمومی و خواست جامعه قرار گرفته اند اطلاق می شوند. (بابایی، ۱۳۷۲، ص ۲۶۵) ر سطوح كلی جامعه ارزش ندارد.
باتوجه به كثرت تعاریف درمورد ارزش ها و بخاطر پرهیز از اطاله كلام مواردی از آن به شرح زیر تلخیص می گردد:
۱) ارزش گاه درقالب یك هدف و گاه رسیدن به هدف و با بهاء دادن به یك موردمطرح می شود. گونه های بسیاری از ارزشها قابل شناسایی و تشخیص اند ازجمله ارزش های اقتصادی، اخلاقی، سیاسی، حقوقی، فرهنگی و دینی (سازگارا، ۱۳۷۷، ص ۱۰۵)
۲) آنچه نوع و میزان و مرتبت ارزشها را تحقق می بخشد، فرهنگ است. فرهنگ به ارزشها هویت می بخشد. به عبارت دیگر، معیار ارزشها ازطریق فرهنگ شناسایی می شود. رابطه متقابل بین فرهنگ و ارزشهای قابل قبول و مطرود در هر جامعه ای وجود دارد. چرا كه ارزشها نیز موجب شناخت و تفاوت فرهنگ می شوند. (سازگارا، ص ۱۱۳). فرهنگ طبق ارزشهای خود الگوها و مدل های خاصی فراهم می سازد و از این طریق مدلهای رفتاری و آرمانی را در جامعه تدارك می بیند. طی ارزیابی ارزش ها و ارائه الگوها از طریق فرهنگ، هویت »من« یا »ما« درهر جامعه ای معین می گردد (سازگارا، ص ۲۱۳).
۳) ارزشها، نظامهایی از نمادهایی هستند كه درقالب ایده های انتزاعی اخلاقی مربوط به خوب و بد، مناسب و نامناسب، درست و نادرست سازماندهی شده اند. این نمادهای اساسی مشترك عبارتند از:
ـ زبان،
ـ تكنولوژی،
ـ عقیده،
ـ هنجار،
ـ ذخیره های علمی و... (ترنر، ۱۳۷۸، ص ۷۵).
۴) ارزش ها انتزاعی هستند، آنقدر كلی كه قابلیت به كارگیری در موقعیتهای بسیار متفاوت را دارند اما هنجارها كه عبارتند از استانداردهای رفتاری قابل قبول در درون یك گروه كه اعضای آن در آن سهیم اند و آن را رعایت می كنند، به ما می گویند كه در یك وضعیت خاص چه چیزی موردانتظار است و برای انجام دادن آن مناسب است. (ترنر، ص ۷۵). هنجار یا نرم، معیارهای قطعی است كه رفتار مردم از آن پیروی می كنند. درواقع این نرمها نظام هایی از نمادهایی هستند كه به افراد می گـویند در موقعیت های خاص از آنها توقع می رود كه چه رفتار و كنش متقابلی داشته باشند (ترنـر، ص ۹۷). لـذا در مواقعی كه نرم به كار می رود منظور راه های عمل وانجام دادن است نه طرق فكر كردن (سازگارا، ص ۱۰۳).
۵) اگر نقش های اجتماعی را منشأ رفتارهای موردانتظار از افراد بدانیم و هنجارها را معیارهای قطعی رفتار مردم، می توان ارزش ها را ضوابط اخلاقی، مرامی و بایدهایی دانست كه در هر گروه اجتماعی موثر بوده و با شدت و ضعف رفتار گروه و اعضایش، یعنی آنچه را كه آنها انجام داده یا فرو می گذارند، تشكیل داده و برای گروه وحدت درونی ایجاد می كند (بابایی، ص ۲۶۹).
۶) ازنظر اندیشمندان فلسفه اسلامی، ارزش ها یك سلسله اصول كلی، ثابت و مطلق اند كه تحت هیچ شرایطی تغییرنمی كنند، اما مصداق آنها تغییرپذیر است. از این منظر ملاك كلی ارزش اخلاقی، مصلحت عمومی فرد و جامعه و مصلحت واقعی انسان است. یعنی هر چیزی كه موجب كمال واقعی انسان است، نه چیزی كه دلخواه افراد و مورد خوشایند آنهاست. البته اگر ملاك اصلی ارزش در اسلام، كمال نهایی است، مصداق آن قرب الهی است. در نظام اسلامی، هدف كسب رضای خداست. در این نظام، ارزشها نه كاملاً مطلق و ثابت اند كه در هیچ شرایط زمانی و مكانی تغییر نكنند و نه اینكه همیشه تابع شرایط زمانی و مكانی باشد، بلكه اصول آن ثابت و مصداق ها متغیراند. (مصباح یزدی، ۱۳۷۶، ص ۲۳۰)
۷) درمورد رابطه ارزشها و روشها و تفاوت آنها باید گفت: در سوالات روشی، بحث بر سر این است كه چگونه می توان از نقطه الف به ب رسید؟ اگر این نقاط بر روی هوا یا زمین باشد باید برای كشف پاسخ از علم مكانیك پرسید. اگر درجامعه باشد باید از علم جامعه شناسی و روانشناسی پرسید... … دین از این نظر كه دین است متكفل و متعهد پاسخ دادن به سوالات روشی و مــدیــریتــی نیست. چرا كه اینها جنبه های عقلانی است. جنبه روشی حكومت هم عقلانی است. یعنی عاقلان باید بنشینند و با كمك یكدیگر امر حكومت را از حیث مدیریت، سامان بدهند. دقیقاً به همان نحو كه باید مسایل طب و بهداشت خود را تنظیم كنند. در قلمرو ارزشها، مجموعه ای از ارزشهای درجه اول و عام وجود دارد كه مقبول تمام عقلا و مطلوب همــه انسـانهــاست و هیــچ كس - علی الاصول - با آنها مخالفتی ندارد، مثل عدالت، مبارزه با ستم …... درواقع این ارزشها خود ملاك حقانیت دین هستند. اگر دین مردم را به سوی عدالت سوق ندهد در حقانیت آن شك می شود. ادیان این ارزشهای عام و درجه اول را به مردم آموزش می دهند. این ارزشها ماهیتاً دینی نیستند. دین به منزله پشتوانه این ارزشهای اخلاقی ایفای نقش می كند. به لحاظ منطقی این ارزشها فرادینی هستند. ارزشهای درجه دومی و سومی نیز وجود دارند كه یا منبعث از ارزشهای عالی ترند (مثل حسن قناعت و قبح تكبر) یا منبعث از دینداری كه ذاتاً دینی هستند (مثل توكل، رضا، شكر نعمت، حرمت، ریا ...) و یا از قبل احكام عملی و جوارحی اند (مثل حرمت شراب وجوب حجاب برای زنـان) كــه احكـام فقهی تلقی می شوند (سروش، ۱۳۷۶، ص ۵ - ۳۶۴). از این منظر حكومت دوجنبه دارد: یك جنبه مدیریتی و روشی كه كاملاً غیردینی است و دوم جنبه ارزشی كه یا ذاتاً فرادینی و یا ذاتاً دینی است و حكومت خادم آن است.
▪ ارزشها و علوم:
گـرچه ارزشها به دلیل ریشه ای كه درجهان بینی و باورهای اساسی دارد در فلسفه هم قابل بحث است. اما از آنجا كه در این مقاله بیشتر نظر بر ردیابی محلهای ارتباط ارزشها با علوم كاربردی و بویژه مدیریت است، صرفاً به تعدادی از علوم انسانی كه ارزشها به نحوی در آنها حضور دارند اشاره می شود: علاوه بر علم اقتصاد كه ارزش در آن برای سنجش مطلوبیت كالا و كــار مـوردتوجه است، شاید بتوان جامعه شناسی را از شاخص ترین علومی دانست كه به جدّ به بحث فرهنگ و ارزشها پرداخته است. ازنظر جامعه شناسان فرهنگ غالباً به عنوان یكی از مفاهیم گسترده و نادقیق مدنظر است كه عامل توحید بخش ارزشهای اجتماعی تلقی می شود كه به ارزشها نوعی یگانگی می بخشد. (محسنی، ص ۲۰۵). فرهنگ - كه ارزشها یكی از زیرسیستم های آن است - جامعه ای را از جامعه دیگر متمایز ساخته و تقویت كننده همكاری و روابط میان افراد است، فرهنگ و ارزشها درمیان تعدادی از افراد جامعه، مشترك و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. همان طوری كه پیشتر ذكر شد جامعه شناسان، نقش اجتماعی را بهترین مكانیسم توجیــه و سمبلیـك كـردن ارزشها می دانند (محسنی، ص ۲۱۸). درجامعه شناسی ارزش هایی مطالعه می شود كه مطلق و ۲۱۹).
برخلاف جامعه شناسی كه ارزش های اجتماعی موردتوجه است، در علم روانشناسی غالباً بحث ارزش ها درسطح فرد موردبررسی قرار می گیرد. درعلم سیاست با پرداختن به موضوعاتی چون ارزشهای قومی، ملی و جهانــی، فــرهنگ و ارزش موردتوجه قرار می گیرد. بخصوص درحوزه سیاستگذاری كه مشترك بین سیاست و اداره است، نقش ارزشها حائزاهمیت است.(۴) شاید بتوان گفت در مدیریت كه یك رشته بین رشته ای و از علومی ماننــد روانشنــاســی، انســان شناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، حقوق و سیاست نیز بهره می برد، ارزشها حضور پررنگ تری داشته و درتمام نقاط سیستم به چشم می خورد.
▪ ارزشها و مدیریت:
اگر مدیریت را یك سیستم بدانیم، حضور ارزشها در زیرسیستم های متعدد آن بـه چشم می خورد كه به برخی از آنها اشاره می شود:
فرهنگ سازمانی به عنوان یكی از مهمترین زیرسیستم های مدیریت، بارزترین جایی است كه ارزشها در آن رشد می كند. با پذیرش این اصل كه ارزش های مشترك ازجمله عناصر فرهنگ سازمانی بوده و به همراه باورها تجلی فرهنگ سازمانی هستند (استانلی دیویس، ۱۳۷۳، ص ۲۲۱) و ارزشهای اصلی سازمان، كه به مقیــاس وسیـع مــوردتوجه همگان قرار می گیرند، معرف فرهنگ آن سازمان هستند (رابینز، مبانی رفتار سازمانی، ۱۳۷۳، ص ۳۷۹) و موازین اخلاقی سازمان، یك سیستم ارزشی هستند كه سرلوحه كار اعضای سازمان قرارگرفته است (جفری و كارون، ۱۳۸۰، ص ۳۴) و توجه به اینكه فرهنگ سازمانی سیستمی مركب از چندین ارزش مشترك است كه كاركنان را رهبری می كند و اینكه اغلب در كنار روشهای مدیریت اجرایی، سازمان و نتایج آن را در سطح بالا به منابع انسانی منعكس می كند (جفری و كارون، ص ۷۷) و درصورتی كه ارزش های سازمانی را نــاشی از عــوامل متعددی مثل سمبل ها، ساختار قدرت، ساختـار ســازمانی، رهبری، داستانها و اسطوره ها و سیستم های ســازمــان بدانیـم (TIM HANNAGAN, ۲۰۰۲, P ۱۴۶) ارتباط متقابل فرهنگ سازمانی و ارزشها و سیستم مدیریت، به خوبی عیان می گردد. ادگارشاین می گوید: »پارادایــم هــای فرهنگی در سازمان شكل می گیرند به نحوی كه چگونگی فكر واحساس افراد سازمان درباره مسایل و موقعیتها و روابط آنها را مشخـص ســازد« وی سطــوح مختلفی را برای فرهنگ، به عنوان مانیفست قائــل است كه مصنــوعـات در سطـح اول و ارزشها در سطـح دوم قــرارمـی گیـرند (TONNI THOMPSON, ۲۰۰۱,P ۱۸۳) پیتر دراكر نیز براین باور است كه سازمانها باید برای خود معیــار و ارزشهایی داشته باشند، مردم هم همین طور. برای اینكه فرد در سازمان، كارآمد و موثر باشد ارزشهای او باید با ارزشها و معیارهای سازمان، سازگاری و همخوانی داشته باشد (دراكر، ۱۳۷۱، ص ۲۱۲). در مقوله مدیریت تغییر نیز برخی بر این باورند كه نظامهای ارزشی سازمان اغلب آمادگی و میزان آن برای انجام تغییرات را تعیین می كند (اپل و استامف، ۱۳۷۹، ص ۱۵). و در توسعه سازمانی نیز تغییرات ارزشها ملازم با هر نوع توسعه و تغییر شمرده می شود. ازمنظر دیگر، هر نوع تحول و توسعه سازمانی را مستلزم وجود فرهنگ آن می دانند. به تعبیر دیگر تحول سازمانی دارای دو ركن فرهنگی و ساختاری است. هنگامی كه هدف، تحول مدیریت است، هر دو ركن باید تغییر كند. ركن فرهنگی دربرگیرنده باورها، ارزشهـا و نگاههای مدیریت است و این ركن فرهنگی است كه نوع نگاه و نگــرش را تعییــن مــی كند (باقریان، ۱۳۷۹، ص ۲۶). و ارزش ها كه عبارتند از مجموعه دیدگاه هایی كه بین نیك و بد، مطلوب و نامطلوب تفاوت قائل می شوند، در انتخاب اهداف استراتژی و رسیدن به آنها و ارزیابی نتایج مثبت و منفی تاثیر دارند (گلوك و جاچ، ۱۲۷). در مطالعات تطبیقی هم، محیطهای اجتماعی و فرهنگی از اهمیت بسزایی برخوردارند. در این پژوهش ها بر محیط فرهنگی، ارزش ها واعتقادات، هنجارهای اجتمــاعی و حتی افسانه ها و داستان ها تاكید می شود (راگونات، ۱۳۷۱).درواقع به لحاظ اینكه بیشتر افراد ذینفع در سازمان نیز اعضای جامعه تلقی می شوند، لذا بیشتر ارزشها و عقاید آن ها از تاثیرات اجتماعی و فرهنگی نشأت می گیرد (جفری، ۱۳۸۰، ص ۷۷).
تصمیم گیری و خط مشی گذاری از دیگر عناصر سیستم است كه عمیقاً تحت تاثیر ارزشهای جامعه است. علاوه بر تاثیری كه ازطریق ارزشهـای مدیران، كاركنان و دیگر افراد مرتبط بر فــراینــد تصمیم گیــری و خط مشی گذاری به وجود می آید، نظام فكری، اخلاقی و ارزشی جامعه نیز به طور مدام بر تصمیمهای مدیران تاثیر می گذارند (باقریان، ص ۱۵). ازسوی دیگر، اینكه در مرحله شناخت مسئله، چه چیزی را مسئله بدانیم، با كدام اولویت، بازهم متأثر از ارزشهای محیطی است. سازماندهی كه از آن تحت عناوین وظایف مدیر، اصول مدیریت و نیز گامی از فرایند مدیریت نام برده می شود از دیگر زیرسیستم هایی است كه ارزشها به نحوی بر چگونگی و نتایج آن تاثیر می گذارند. تمركز و عدم تمركز، پهنا و بلندی هرم سازمان، حیطه نظارت، صف و ستاد و نحوه ارتباط آنها با هم، میزان پذیرش مشاركت و تفویض اختیار در سازمان مكانیسم های ارتباط بین واحدها ازجمله مسایلی است كه تحت تاثیر ارزشهای حاكم بر سازمان و داخل سازمان قرار دارند. سازمانهای علی، اشكال و چگونگی عمل آنها نیز از دیگر مواردی است كه در حوزه سازماندهی متأثر از ارزشهای جامعه و نوع نگرش آن به انسان و جایگاه خواهدبود. علاوه بر زیرسیستم های نامبرده موارد دیگری نیز یافت می شوند كه محل تاثیرگذاری ارزش ها بر آنها ازجمله: تعارض، استرس و كنترل كه وضعیت هریك و نحوه برخورد سازمان و مدیران با آنها تاحد زیادی بستگی بر فرهنگ ســازمـانی و ارزش های حاكم بر آنها دارد
▪ ارزشها و تئوری های مدیریت: شاید بتوان، باتوجه به آنچه گفته شد، ردپای ارزش ها را در همه تئوری های مدیریت از كلاسیك ها - و حتی پیشتر از آن - گرفته تا نظریه های جدید مدیریتـی را پیگیری كرد. ماكس وبر و دیگر نظریه پردازان كلاسیك، گرچه نه به صراحت، اما تلویحاً واقعیتی به نام ارزشها و خواستهای شخصی افراد را با تاكید بر مجزا دانستن آن از رفتارهای رسمی و اداری پذیرفته اند. آنچه در تقسیم بندی منابع قدرت از وبر نقل شده است و یا برخی اصول چهارده گانه مدیریت فایول و حداقل دو اصل از اصول مدیریت علمی تیلور، هریك به نحوی بر پذیرش تفاوتها و ارزشهای افراد در سازمان گواهی می دهند. بدون شك مكتب نئوكلاسیك ها، كه با مطالعات هاثورن آغاز شد، ارتباط بین ارزشهای افراد و عملكرد آنها در سازمان را موردتایید قرار داده است و در ادامه نظریه های رفتارگرایان و افرادی چون مازلو، هرزبرگ، مك گریگور، چستربارناد، هرسی، بلانچارد و... … هریك به نحوی مهر تاییدی بر نفوذ ارزشها در سازمان و عملكرد آن نهاده اند. و بعدها با تولد نظریه نوین كه تركیبی از نگرش های سیستمی و اقتضا است و با پذیرش عنصر مهمی چون محیط در سیستم مدیریت، تقریباً كمتر تئوری مدیریت می توان یافت كه مستقیم یا غیرمستقیم مقوله فرهنگ و ارزشها را در سازمان موردتوجه قرار نداده باشد. بخصوص تئوری های رفتار سازمانی و مدیــریت تطبیقــی و مــدیریت استراتژیك آن چنان نقش ارزشها را پررنگ دیدند كه بدون توجه به ارزشها و فرهنگها هریك از آنان از هویت مستقل دور می شوند. در تئوریهای جدیدی همچون مدیریت كیفیت جامع، مدیریت برمبنای هدف، مهندسی ارزش و مهندسی مجـدد، نقش فــرهنگ و ارزشهــا بی محوری تر از گذشته است.چه درمورد جامعه بزرگ براساس نظام ارزشی خاص، كه معین كننده اهداف و جهت بخش رفتارها باشد، انجام می گیرد و اصولاً نظام ارزشی نقشی جز همین بخش را ندارد. البته ممكن است اثرپذیری نظام رفتاری از نظام ارزشی آگاهانه و تبیین شده نباشد ولی گزینش یك نظام رفتاری و ترجیح آن بر سایر نظامهای مفروض، همواره مبتنی بر پذیرفتن قبلی یك نظام ارزشی متناسب با آن سیستم رفتاری است و درواقع پذیرفتن همان نظام ارزشی است كه هرچند به صورت ناخودآگاه، نظام رفتاری خاصی را تعیین می كند. (تبیین مفهوم مدیریت اسلامی، ص ۲۵).
۱ - مرحوم دكتر كیا با ارائه مجموعه قضایایی، »تئوری مدیریت برمبنای اخلاق« را ارائه داده است.
۲ - مرحوم دكتر زندیه در مقاله ای تحت عنوان »فرضیه هایی در قلمرو مدیریت اسلامی« نكات قابل ملاحظه ای را مطرح ساخته است.
۳ - در ایـن مــورد بــه كتـاب »تصمیم گیری و خط مشی گذاری عمومی« نوشته دكتر سیدمهدی الوانی مراجعه شود.
منابع:
۱ - الوانی، سیدمهدی، مدیریت عمومی، تهران، نشرنی، ۱۳۷۹، چ چهاردهم.
۲ - استانلی، دیویس، مدیریت فرهنگ سازمانی، ترجمه ناصر میرسپاسی، تهران، نشر مروارید، ۱۳۷۳.
۳ - اپل بام، گالوی و استامف لوكالین، مدیریت استراتژیك، ترجمه عباس منوریان، تهران، مركز آموزش مدیریت دولتی، ۱۳۷۹.
۴ - بابایی،عبدالله، ارتباط ارزش های انسانی، تهران، انتشارات دستان، ۱۳۷۲.
۵ - باقریان، محمد، مفاهیم و چارچوب مدیریت راهبردی با نگرش های بومی، تهران، مركز آموزش مدیریت دولتی، ۱۳۷۹.
۶ - جانـاتـان، اچ، تـرنر، مفاهیم و كاربردهای جامعه شناسی، ترجمه محمد فولادی و محمدعزیز بختیاری، تهران، موسسه امام خمینی، ۱۳۷۸.
۷ - جفری، هریسون و كارول جان، مدیریت استراتژیك، ترجمه بهروز قاسمی، تهران، نشر آبتین، ۱۳۸۰.
۸ - دراكر، پیتر، چالش های مدیریت در سده ۲۱، ترجمه محمود طلوع، تهران، نشر رسا، ۱۳۷۹.
۹ - رابینز، استیفن پی، مبانی رفتار سازمانی، ترجمه علی پارسائیان و سیدمحمد اعرابی، تهران، پژوهشهای فرهنگی، ۱۳۷۳.
۱۰ - راگونات، مدیریت تطبیقی، ترجمه عباس منوریان، تهران، دانشگاه آزاد اسلامی، ۱۳۷۱.
۱۱ - كیا، منوچهر، تئوری های مدیریت و مدل های سازمان، تهران، مركز آموزش مدیریت دولتی، ۱۳۷۷.
۱۲ - گلوك، اف ویلیام جاچ، آزلارنس، سیاست بازرگانی و مدیریت استراتژیك ترجمه خلیل شورینی، تهران، یادواره كتاب، ۱۳۷۱.
۱۳ - سازگارا، پروین، نگاهی به جامعه شناسی با تاكید بر فرهنگ، تهران، نشر كویر، ۱۳۷۷.
۱۴ - سروش، عبدالكریم، مدارا و مدیریت، تهران، نشر صراط، ۱۳۷۶.
۱۵ - محسنی، منوچهر، جامعه شناسی عمومی، تهران، كتابخانه طهوری، ۱۳۷۴.
۱۶ - محمد افندی، حسن، نگرش توحیدی در مدیریت و امور عمومی، تهران، مركز آموزش مدیریت دولتی، ۱۳۷۶.
۱۷ - مصباح یزدی، محمدتقی، پیش نیازهای مدیریت اسلامی، تهران، موسسه امام خمینی، ۱۳۷۶.
۱۸ - زندیه، عبدالله، فرضیه هایی در مدیریت اسلامی، (مدیریت دولتی)، تهران، مركز آموزش مدیریت دولتی.
۱۹ - جمعی از نویسندگان، تبیین مفهوم مدیریت اسلامی، تهران، مركــز آمــوزش مــدیریـت دولتی۱۳۷۸
منبع : وبلاگ مدیریت و عرفان


همچنین مشاهده کنید