شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


تصویر مخدوش اروپا را احیا کنیم


تصویر مخدوش اروپا را احیا کنیم
«پروژه اروپای واحد (قاره اروپا) بدون قرار گرفتن فرهنگ و هنر در قلب هویت آن خشک خواهد شد و خواهد مرد.» نوشته فیلمساز افسانه ای، ویم وندرس.
بحث برسر عقیده روح اروپایی تاثیر معکوسی دارد و بیشتر باعث به وجود آمدن این شک می شود که اروپا از چنین روحی برخوردار نیست یا به این موضوع اشاره می کند که پروژه اروپای واحد فاقد دیدگاهی نسبت به آینده یا یک رویا است. در چنین شرایطی ما باید در این مورد کاری انجام دهیم، منظور از ما همه اروپایی ها یا آنهایی هستند که سیاست ها و خط مشی ها را تعیین می کنند. برای بیشتر اروپایی ها، اروپا به شکلی خلاصه، هویتی بیگانه پیدا کرده است و آنها چندان مطمئن نیستند که آیا باید نماینده این اروپای جدید باشند یا با آن مخالفت کنند؟ یا با این وضعیت جدید همراهی کنند یا خود را از آن جدا کنند؟ تصویر اروپا با چیزی که به عنوان یک قاره در ذهن داریم کاملاً متناقض است. تصویری که شبیه مارک معتبری از کالا و یادآور یک سری از تصاویر گذشته، داستان ها، رسم ها و تبلیغات و شهرت و تجارب شخصی است. احساس ما درباره روح اروپا دقیقاً مرتبط با این تصویر است. اروپا باید اعتماد به نفس خدشه دارشده اش را دوباره به دست بیاورد تا بتواند ذات و هویت خود را اصلاح کند. تصویر اتحادیه اروپا به طرز وسیعی از یادآوری شرایطی که در آن قانون اساسی اروپا به شکست انجامید، صدمه دیده و این (به خصوص) دردناک است.اروپا در واقع، شهرت ناچیزی بین جوانان دارد و تصویر اروپا چیزی بیشتر و بهتر از تصویر بقیه دنیای واحد نیست.در اجلاس G۸ در هایلیگندام در ماه گذشته، من ۵ روز را با جوانانی گذراندم که در سوی دیگر حصارها، از سیاستمداران شرکت کننده در سخنرانی جدا بودند. برای آنها اروپا بیشتر یک قدرت اقتصادی است که خراب شدن وضعیت جوی زمین، بد مصرف کردن انرژی، نابودی منابع و فقر و بی عدالتی در جهان را ناشی از مسائل سیاسی می داند.
و این مفهومی است که آنها از اروپای واحد به خاطر می آورند.این مساله غمگین کننده است زیرا ما می دانیم اروپا امروزه پناهگاهی برای حقوق بشر و جایگاه آزادی (همان طور که هیچ وقت در طول تاریخ این طور نبوده است) نیست و دیگر هویت اجتماعی (مثل سایر جاهای دنیا)، جمعیت های صلح طلب و راه و رسم دموکراتیک در آن وجود ندارد و این برای من بسیار دردناک است که می بینم بسیاری از جوانان در حال ترک اروپا هستند. وقتی که من پسر کوچکی بودم ایده اروپای واحد (قاره اروپا) موضوع مهمی بود. دوستی آلمان و فرانسه و حتی یک نوع دیدگاه آرمانگرایانه نسبت به تشکیل اروپای واحد سبب می شد نسبت به این موضوع، تصورات بلندپروازانه ای داشته باشم. آن زمان هنوز تصور اروپای واحد، بسیار دور از ذهن بود. من اغلب برای تماشای نقاشی های ورمیر، رامبراند و ون گوگ از رودخانه Ruhr در آلمان تا آمستردام می رفتم و هر بار که کارت هویت آلمانی ام را در مرز آلمان نشان می دادم قلبم (به دلیل اضطراب) به شدت می تپید.تاریخ اروپا در نیمه اول قرن بیستم، احساس خوشایندی نسبت به یک جوان آلمانی نداشت و از او به خوبی استقبال نمی کرد. چند سال بعد وقتی من با ماشین های سواری به بریتانی مسافرت می کردم، یک کشاورز تلاش کرد خودش و من را با کوبیدن ماشین پژوی خود به درخت بکشد. چون من اولین آلمانی ای بودم که از زمان جنگ تا آن موقع دیده بود. همه آن چیزی که من می دیدم به نظر می رسید به اندازه همان جنگی که در گذشته اتفاق افتاده، دور است. جنگی که طی آن نطفه ام شکل گرفت ولی زمانی که به دنیا آمدم، به پایان رسیده بود. امروزه مردم مجبور نیستند هنگام سفر در طول اروپا مدام کارت هویت خود را نشان دهند اما این کاری بود که ما مجبور بودیم به طور دائم انجام دهیم.
وقتی که من پسر کوچکی بودم چنین تصوری درباره آینده قابل باور نبود و حالا رویای اروپای واحد به واقعیت پیوسته است اما دیگر انگیزه ای برای حرکت در کسی نیست (دیگر تکان دهنده نیست) و به نظر می رسد اروپا از دور و برای کسانی که به آن تعلق ندارند (غیراروپایی ها) جذاب تر است.
در سال های اخیر هربار که من از دیدگاه کشورهای دیگر به خصوص آفریقا به اروپا نگاه کردم، از دیدن وضعیت افسانه ای اروپا که انگار بهشت روی زمین است، قلبم پر از شور و حرارت شد. قاره ما (اروپا) از دور حیرت انگیز و جذاب به نظر می آید. اما از نزدیک همه چیز آن معمولی، ملال آور و تیره و سرد است. (به اصطلاح اهالی برلین مثل قهوه سردشده است.) چه اتفاقی برای رویاها می افتد؟ چطور همه این آرمان ها فراموش می شوند؟
من سال های زیادی را در امریکا زندگی کردم اما در همان زمان به شکلی فزاینده به هویت ام به عنوان یک آلمانی (در روحم) و به عنوان یک اروپایی (در قلبم) معتقد و آگاه بودم و فکر می کنم تمام درخواست ها و آرزوها برای رویای امریکایی به همین موضوع مربوط است. این رویای همه مهاجران قرن ۱۸ و ۱۹ اروپایی است که کشورهای بومی خود را برای داشتن تنوع اجتماعی بیشتر یا به دلایل مذهبی ترک کرده و به سرزمین موعودی به نام امریکا مهاجرت می کنند. آنها امریکا را سرزمینی با فرصت های نامحدود می دانند که به آنها دقیقاً همان چیزی را می دهد که در وطن خود ندارند. (چیزهایی مثل آینده) کوهی از امیدها و آرزوهای اروپایی بود که سبب عظمت امریکا شد و در واقع رویای امریکایی در حقیقی ترین معنای کلمه همان آرزوی اروپایی است.چرا نباید معادل اروپایی «رویای امریکایی» وجود داشته باشد؟ آیا وقت آن نیست که شروع به تصور چنین رویایی کنیم؟ به خصوص در همان زمانی که امریکایی ها در حال دست کشیدن از آن هستند؟ (راستی چه زمانی این اتفاق افتاد؟ بعد از ناامیدی بزرگ در جنگ ویتنام؟ یا ماجرای واترگیت؟) تاکنون هیچ وقت صحبتی از رویای اروپایی نبوده است هر چند در گذشته سینما (جهان تصاویر متحرک) به این موضوع پرداخته است.
(با آغاز صنعت سینما) وقتی زبان فیلم پا به عرصه ظهور گذاشت، تقریباً به صورت همزمان در امریکا و اروپا رشد کرد و تقریباً در هیچ زمانی و در هیچ کجا، نه فقط در امریکا بلکه در فرانسه، شوروی و آلمان، تبدیل به یک صنعت واقعی نشد. در آلمان در سال ۱۹۲۰ صنعت جوان سینما بسیار پرانرژی بود حتی در کشورهایی مثل دانمارک و سوئد با وجود کوچکی صنعت سینما تولید فیلم های ملی آغاز شده و موفقیت هایی در عرصه بین المللی به دست آورده بود.
اما امریکایی ها به طور غریزی در استفاده از مزایای تصویر برای نقل داستان هایشان سریع تر عمل کردند. آنها می دانستند که با به کارگیری قدرت تصاویر می توانند رویای امریکایی را تحقق بخشند و از آن به عنوان راهی برای گسترش پیام خود به سراسر دنیا استفاده کنند و به سرعت دریافتند که این وسیله جدید، پتانسیل های تبدیل شدن به بزرگترین صنعت جهانی را دارد (برادران لومیر فکر می کردند که اختراع آنها جاذبه کوتاه مدتی دارد). اما تاریخ ثابت کرد که امریکایی ها درست می گویند و امروزه برای اکثر مردم دنیا رفتن به سینما مساوی با دیدن یک فیلم امریکایی است و اینچنین است که ما باید به قدرت پیشگویی امریکایی ها ایمان بیاوریم و هر چند از دیدن فیلم هایشان لذت می بریم و فیلم هایشان را تحسین می کنیم اما نباید فراموش کنیم تا چه اندازه صنعت فیلم امریکا در فروش و بازاریابی فیلم هایش - به خصوص در اروپای بعد از جنگ - بی رحمانه عمل کرده است. در آلمان، امریکایی ها سرمایه گذاری های گسترده ای را در صنعت داخلی فیلم آلمان انجام دادند و این کاملاً شبیه روش نازی ها بود که فیلم های آلمانی را مسموم کردند و باعث شدند کارهای باارزش قبلی محو شود.
در آن زمان، یک سینمای واحد اروپایی هنوز راهی طولانی در پیش داشت. در بهترین حالت سینمای اروپا یک جمع بندی از تمام کمپانی های کوچک فیلمسازی بود نه چیزی بیشتر از این. راه دیگری که متعلق به خودش باشد، نیافته بود، در حالی که مردم هنوز هم به ملی شدن فکر می کردند.امریکایی ها مدت ها قبل از رواج تفکر فرهنگ جهانی، به صورت متفاوتی فکر می کردند. ایالات متحده صاحب بزرگترین بازار انحصاری برای صنایع پیشرفته فیلم محسوب می شد و صادرات این فیلم ها یک تجارت پرسود جانبی بود که در آن اهداف بزرگتری برای پیشرفت وجود داشت. (پول حاصل از فروش فیلم ها در امریکا به تنهایی بیش از هزینه ای بود که برای تولید آنها به کار می رفت.)
رویای امریکایی با محبوب شدن فیلم های امریکایی پیشرفت کرد و هر چه بیشتر از حقیقت دور شد. رویای امریکایی بیشتر به وسیله این تصاویر است که زنده می ماند. سینما همه این تصاویر را می گیرد و آنها را تبدیل به تصاویری فراواقعی می کند. تاثیر این فیلم ها تنها به دلیل قدرت تصاویر نیست بلکه ترکیبی از طرح مناسب، روایت، داستان ها، تاریخچه، افسانه ها و رسم و رسوم، شهرت و اعتبار سبب چنین تاثیری می شود. سرانجام ایده اروپای واحد (قاره اروپا) به عنوان جایگزینی برای رویای امریکایی متولد شد. این ایده به وسیله مردان سیاست و تجارت حفظ و نگهداری شد و بدون شک هیجان انگیز بود. هیجان هایی که در اثر تماشای فیلم ایجاد نمی شدند. (مثلاً در یک پسر جوان آلمانی) اروپای واحد (قاره اروپا) خودش را با تصاویر معرفی نکرد و سعی نکرد به تحسین، تجلیل و معرفی خودش بر پرده سینما بپردازد. هر چند این موضوع تا حدی در فیلم های کمپانی های قدیمی فیلمسازی وجود داشت که البته رویاهای آنها تفاوت های ویژه ای با رویای اروپایی داشت. ما خوشحالیم که امروزه تجارت و تولید رویاهای قاره ای و تصاویر آرمانشهر امریکایی را کنار گذاشته ایم البته این عقیده، یک گرایش ضدامریکایی احمقانه نیست بلکه کاملاً برعکس. پیشنهاد من یک جور حذف کردن و ندیده گرفتن رویای امریکایی به وسیله اروپایی ها است.
من در جست وجوی تاریخچه تصاویر قاره خودمان (اروپا) هستم. آکادمی فیلم اروپا از دید من با آکادمی علوم و هنرهای فیلم امریکا برابری می کند. ما با قدمتی ۲۰ ساله، چیزی حدود ۲۰۰ عضو از ملت های مختلف را داریم که فیلم های اروپایی تولید می کنند. قاره اروپا حتی تا جورجیا گسترش یافته است و ما حتی اسرائیل و فلسطین را هم در گروه خودمان پذیرفته ایم. در ماه دسامبر بیستمین مراسم جایزه فیلم اروپایی را در برلین برگزار خواهیم کرد. مراسمی که به آن اسکار اروپایی می گویند و در برگزاری این مراسم در حال حاضر بیش از ۶۰ کشور دنیا مشارکت دارند که ۱۹ کشور آن از کشورهای عربی هستند. گاهی فکر می کنم اگر ممکن بود به سال ۱۹۸۸ برگشت و ۶۰ سال زودتر این کار را شروع کرد، سینمای اروپا هم مثل آکادمی اسکار در امریکا وضعیت متفاوتی پیدا می کرد. اما این سینما هرگز به عنوان وسیله ای برای مبارزات سیاسی (حتی تا امروز) استفاده نشده است.محتوا و اساس سینمای اروپا هنوز هم کاملاً براساس فیلمسازی فردی، منحصر به فرد و مستقل است. ما اروپایی ها در انجام کارها روش خاص خودمان را داریم. فرهنگ ما مهمتر از آن است که اجازه دهیم از سینما به عنوان وسیله ای در دست سیاستمداران یا تاجران استفاده شود. در آکادمی فیلم اروپا ما به شدت نگران این هستیم و سعی می کنیم دنیا را با سینمای اروپا آشنا سازیم و البته این کار اول باید در داخل اروپا و برای مردم اروپا انجام شود و آرزوی ما این است که هر چه زودتر به این هدف برسیم. اگر شما امکان شرکت در مراسم جوایز فیلم های اروپایی را داشته باشید می توانید ببینید که ما بسیار متفاوت و خاص عمل می کنیم. این مراسم ذاتاً بر مبنای رقابت نیست و دورنمای فیلم های اروپایی ما اساساً با رقابت بیگانه است. (جایزه ما در واقع دور هم جمع کردن خانواده بزرگ سینمای اروپاست.) هر چند به شمایل قاره اروپا آسیب وارد شده است، اما این غیرقابل جبران نیست. سینمای دیجیتالی از دیدگاهی سخت گیرانه، برای ایجاد تنوع در فیلم های اروپایی، یک موهبت حساب می شود و این سینما همه قوانین فیلمسازی را از نو بازسازی خواهد کرد. در واقع در سینمای دیجیتال استعدادهای بالقوه بزرگی (به عنوان داستان گوهای تصویری) از جوانان فیلمساز طبقه پرولتاریا (طبقه کم درآمد و زحمت کش) وجود دارند که راه های جدیدی را برای ارتباط می سازند و مخاطبان جدیدی هم پیدا می کنند. به عبارت دیگر آیا ما می توانیم با این فیلم ها تصویر اروپا را احیا کنیم. من به عنوان یک فیلمساز احترام زیادی برای داستان گوها قائل هستم (سینما بدون داستان ها و افسانه های بزرگ بشری به وجود نخواهد آمد). من موسیقی را بیشتر از هر چیز دوست دارم و موسیقی عنصری اساسی است که برای درک و لمس بیشتر تصاویر و هیجانات در سینما استفاده می شود.من در اکثر شهرها فیلم ساخته ام و فیلم هایم درباره مکان هایی هستند که من به نوعی با معماران آنها احساس همدلی می کنم. چون آنها هم (مثل ما سینماگران) سازه هایی را به شکل ساختمان هایی بلوکی شکل در فضا و مکان می سازند و شاید به خاطر این دلایل است که حالا من می خواهم از همه هنرها دعوت کنم تا به کمک اروپا بیایند و روح ورشکسته اش را نجات دهند.
هیچ کس بهتر از هنر، از پس این کار برنمی آید. هنرها چه کاری انجام می دهند؟ فرهنگ چه کاری می کند؟ آنها الهام بخش اند. در حالی که تجارت و سیاست به تنهایی به هیچ کس روحیه نمی بخشد اما هنر در هر جایی که باشد این ویژگی را دارد که به هنرمند و مخاطب خود زندگی ببخشد.
تاریخ اروپا به عنوان یک جامعه اقتصادی (از همان ابتدا) خودش را بر مبنای ویژگی های اقتصادی و قوانین بین المللی به عنوان ابزار ارتباطی معرفی کرد و هیچ راهی برای ایجاد ارتباط روحانی (به جز بین صنایع) بین شهروندان و همسایه ها وجود نداشت.مسلماً انجام این رنسانس فرهنگی و سیاستگذاری های آن کار دشواری است. تغییراتی که منجر به ایجاد دوران جدیدی می شود که به نظر می رسد جوهره دیدگاه جدید اروپایی در آینده است.سیاست و صنعت (در مسیر پیشرفت) تنها ما را به کوهپایه هدایت می کند اما بالا رفتن (به سمت قله) هنوز در مقابل ماست. اما آغاز علاقه من به اروپا از زمانی بود که نوجوان بودم و در کشوری زندگی می کردم که به سمت آینده ای نو حرکت می کرد. کشوری که به تازگی در خانواده جهانی ملت ها با صبر و بخشش زیادی پذیرفته شده بود. در آن زمان من دوست داشتم هر ملیتی به جز آلمانی داشته باشم. (به همین خاطر است که بسیاری از هم نسلان من وطن پرست و اروپایی شدن را به سادگی می پذیرند.) هنوز انفجار انتشار اطلاعات وجود نداشت. شارل دوگل و کنراد آدنائر را از طریق سینما یا از برنامه های خبری هفتگی می شناختم. من بیشتر وقتم را به مطالعه می گذرانم و مطالعه به من یاد داد که تمام این ماجراها و احساسات و تمام رازها و نقطه نظرات انسانی تنها در چارچوب کلمات قرار نمی گیرند.این موارد و احساسات باید بین خطوط پیدا شوند. در فضاهایی خالی که نه فقط کودکان بلکه تمام خوانندگان بتوانند حرف های خود را در رویا پیدا کنند. آنچه من توسط مطالعه جمع آوری کرده بودم، توسط سینما تایید شد.
سینما هم جایی بود که در آن شگفتی ها بین تصاویر مخفی شده بود و این دقیقاً همان حالتی است که در مورد موسیقی هم صادق است و جوهره دشوار و پنهان موسیقی بین خطوط و صداها مخفی شده است. موسیقی هنری است که به طور خودکار با مخاطب ارتباط برقرار کرده و فضای بسیاری برای بروز رویاهای شخصی ایجاد می کند و تاثیر آن منعکس شده و پژواک می یابد.
ویم وندرس، ترجمه؛ الهام طهماسبی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید