جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


به گل های این پیراهن بیندیشید


به گل های این پیراهن بیندیشید
● درباره«دخترخاله ونگوگ و ...» نوشته فریده خرمی
مجموعه داستان «دخترخاله ونگوگ» نوشته «فریده خرمی» شامل دوازده داستان کوتاه است. داستان هایی با درونمایه های متفاوت اما در عین حال شبیه هم. شاید این سخن در نظر اول پرتضاد به نظر آید ولی مخاطب به هنگام خوانش نخست مجموعه می تواند به هر دو این جنبه ها وقوف پیدا کند. داستان های این کتاب هر کدام هر چند از قصه ای متفاوت برآمده و برساخته اند اما گواه نگاهی یکسان اند.
نگاهی که از نویسنده ای خبر می دهد که دغدغه هاش به شدت زنانه اند. اما آنچه این مجموعه را با کتاب ها یا دغدغه های شبیه او متمایز می کند فقدان گونه ای از جزیی پردازی است که پاره ای متفق القول می گویند از ویژگی های عمده نگاه زنانه است.
در این مقال سعی بر تایید یا تکذیب این نگاه نیست و فقط به ذکر پاره ای از مختصات متن داستان های خرمی می پردازم. شما در داستان اول این مجموعه با برشی از زندگی زنی آشنا می شوید که مادر فرزندی بیمار است که معلوم نیست دقیقاً در چه سنی قرار دارد. اما از شواهد چنین برمی آید که نازنین زیر یک سال داشته و مبتلا به بیماری نامشخصی است که علائم اش اسهال است. کودک مرتباً خود را کثیف می کند و مادر دستپاچه می خواهد او را تر و خشک کند. ضرباهنگ این داستان بسیار سریع بوده و نویسنده از ما توقع دارد به سرعت با این زن همذات پنداری کنیم. اما سوال این جاست که مخاطب با فقر اطلاعاتی که دارد چگونه می تواند در کنار زن یا مادر نازنین قرار گیرد؟
آیا این حق ما نیست که از موقعیت زن بیشتر بدانیم؟ جالب اینجاست که راوی داستان اول شخص است ولی نویسنده از این گزینه هوشمندانه (یعنی انتخاب راوی) حداکثر بار را نمی کشد. راوی اول شخص این قصه کوتاه حتی کارکرد نمایشی هم پیدا نمی کند. راستی اگر راوی دانای کل یا سوم شخص محدود به ذهن می شد چه اتفاقی می افتاد؟ آیا اثری متفاوت را شاهد بودیم؟ او در پایان بندی داستان تنها به ذکر جمله «خسته بودم، انگار مسابقه دو داده باشم و بعد امتحان هندسه» تا حدی نقبی می زند به ذهن جست وجوگرمان.
در ادامه راوی داستان « به نظر تو من چم شده» به شکل تکان دهنده و طنازی از ابتدای روایت می خواهد ماجرای خریدن پادری برای خانه را به شوهر یا زن همسایه بگوید ولی هر بار به دلیلی فرصت نمی شود. این سویه از شخصیت راوی به طریقی به کهن الگوی دغدغه ای زنانه برای روایت پهلو می زند. ابهام، عنصر اندیشیده این روایت است.
راوی تا آخر هم نمی تواند به کسی بگوید که چرا و چطور و چگونه برای خانه پادری خریده و در عوض ناچار می شود از همسرش و دوستان او که همراهش به خانه آمده اند، پذیرایی کند. نویسنده در این داستان همچنین با پرداختی درخور به وسواس های ذهنی راوی اشاراتی ظریف دارد. این اشاره ها با همان دو جمله ای که در ارتباط با خرید لاک و رژلب می گوید برساخته شده و از دل روایت بیرون می آیند. استراتژی نویسنده در این داستان متکی بر پرش های فکری راوی است.
ایده Flight Of Idea به خوبی در پیشبرد و جذابیت خط روایی که راوی اول شخص به ما ارائه می کند، حرکت دارد. او لحظه ای از رفتن به حیاط می گوید و لحظه بعد به آشپزخانه گیج و منگ بازمی گردد. صحنه ها در پی هم براساس منطق سینمایی قرار می گیرند. مونتاژها دال بر ذهنی مغشوش اند. حال این صحنه ها گاه مانند فضای آشپزخانه و ریختن آبگوشت بر زمین حیرت انگیز و خلاقانه اند گاه مانند موقعیت له کردن جوجه بسیار باورناپذیر و کارتونی. عیبی هم ندارد. چون نویسنده با ما قرار می گذارد که در فضایی عجیب که در آن همه چیز میل به پلشتی دارد با راوی او همراه شویم.
اما در خوانشی جدی تر با توقعی بالاتر ما از خود می توانیم بپرسیم که اگر راوی صحنه له کردن جوجه را با همان دقت نظر موقع ریختن آبگوشت نقل می کرد یا برای ما می ساخت بهتر نبود؟اما در داستان بعدی فقر جزئیات به بدنه روایت لطمه زده است.
«گل های این پیراهن...» نمونه داستانی است که بالقوه های خوبی برای پرداخت داشته و خرمی بی جهت فرصت سوزی کرده است. زن در این داستان از احساسات خود در قالب یادداشت روزانه می گوید. یادداشت هایی که معلوم نیست به دست چه کسی می رسد. پایان بندی این اثر با بهره مندی از عنصر مرگ اندیشی شکل گرفته است که به نظر می آ ید زائد بر متن است. دلیلی ندارد که راوی در این داستان به مرگ بیندیشد.
مگر به این دلیل که هنوز از دلمشغولی همسر فوت کرده رهایی نیافته باشد. او در یادداشت های خود از حس ظریف زنانه ای می گوید که برایمان تا حدی آشناست ولی در ادامه روی این احساسات کار بیشتر نکرده و همه چیز را در بوته ای از ابهام می گذارد. شاید بتوان گفت که یکی از ویژگی های ذهنی نویسنده در مجموعه داستان «دخترخاله ونگوگ» همین ابهام است. ابهامی که در سایه فقدان جزیی پردازی شکل گرفته است. این ویژگی دیگر داستان های مجموعه نظیر «قلب مرغ»، «آقا عزیز» و «دایره» هم دیده می شود.
روابط انسانی غالباً با اینکه بستر اصلی روایی را تشکیل داده اند ولی همچنان مبهم باقی مانده اند. در شکل فعلی هر چند آدم های طرح شده در روایت در بیشتر مواقع به خوبی قابل بازاندیشی و یادآوری اند ولی گویی تکه هایی از آنها نزد نویسنده باقی مانده است؛ تکه هایی که در ذهن خالق متن هنوز نفس می کشند و در تعیین خط و خطوط داستانی موثرند.
این تکه ها را می توان به پیراهنی تشبیه کرد که انگار آستین هایش دست ما نیست و اجرای داستانی به گونه ای است که نه می خواهیم و نه دوست داریم که خود چیزی به آن بیفزاییم. ما از نویسنده توقع داریم که او پیراهن کاملی از روایت اش به ما داده تا ما در ذهن خود برای ساده یا طرح دار بودن اش فکری کنیم.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید