شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


خندیدن به تانک های روبه رو


خندیدن به تانک های روبه رو
نریشنی كه روی تیتراژ فیلم گذاشته شده حكایت از شرطی است كه پدر «همدم» برای ازدواج دخترش با «سهراب» می گذارد و ما وقتی وارد قصه می شویم كه سهراب ۲۳ سرباز عراقی را اسیر كرده است. سهراب به همراه رقیب عاطفی اش «جعفر» و «مرتضی» برادر همدم در یك گروهان خدمت می كنند و حركات این دو رقیب و رابطه آنها با «مرتضی» به اضافه این كه «مش سیف الله» یكی از فرماندهان و هم روستایی ها به این مثلث خنداندن مخاطب اضافه می شود.
مایه های اصلی خنداندن تماشاگر در فصل های ابتدایی تا فصل های میانی فیلمنامه عموماً بر پایه دیالوگ ها و حركات پیش پا افتاده است كه شاید سال ها پیش در سینما نخ نما شده آنقدر كه حتی مخاطب عام فیلم دیگر به این حركات نمی خندد، از جمله آن ها می توان به تغییرات در میمیك چهره برخوردهای بدنی، هل دادن ها و افتادن ها و حركاتی از این دست اشاره كرد كه مخاطب سال ها این گونه شوخی ها را در رسانه سینما و تلویزیون دیده است، به اضافه این كه بازیگران آن قدر با صدای بلند بر سر هم فریاد می كشند كه دیگر انرژی برای خلاقیت و ایجاد موقعیت خنده دار در همان حركات تكراری هم از آنها گرفته می شود.
البته نمی توان از این موضوع چشم پوشی كرد كه «پی رنگ» این اثر كه به موجب آن یك عاشق برای رسیدن به محبوبش باید ۲۵ سرباز عراقی اسیر كند، قابل توجه است و حتی می تواند سمبولیك هم باشد چرا كه او برای رسیدن به ناموس شخصی اش باید به ناموس وطن اش خدمت كند و اول ناموس وطن را پیش شرط می داند ولی این كه چگونه این روایت و قصه خنده دار جلوه كند مسأله دیگری است. ایجاد موقعیت طنز برخلاف اتفاقی كه تا فصل های میانی برای فیلم می افتد این نیست كه با حركاتی غیرعرف در روابط انسانی و اجتماعی مخاطب را بخندانی، مثلاً به طرف مقابل لگدبزنی یا حركاتی از این دست، بلكه ایجاد موقعیت طنز وقتی رخ می دهد كه در یك موقعیت كاملاً معمولی عملی ساده لوحانه و شاید به تعبیری ابلهانه انجام دهی. به این معنا كه شما عملی را از شخصیت مشاهده می كنی و اتفاقاً كاملاً عادی است، اما او نمی فهمد كه بسیار ساده لوحانه این كار را انجام داده وعواقب آن بزودی، حتی كمتر از چند ثانیه به خود او بازمی گردد، همین كار مخاطب را در موقعیت خنده قرار می دهد و اتفاقاً این خنده به نوعی تعلیق چندثانیه ای هم دارد و حتی مخاطب شروع به نكوهش شخصیت می كند.
در یكی از صحنه های فیلم «جعفر» پشت وانت نشسته و سر عصبانیت از «سهراب» یكی از گوسفندهای او را از وانت در حال حركت به پائین پرت می كند، این حركت اگرچه رفتاری عادی است (عادی نه به معنای روزمره و مكرر) اما همین كه مخاطب احساس می كند كه راننده از آیینه گوسفند سرگردان را می بیند و می ایستد، خودش خنده دار است. یا مثلاً وقتی سربازان عراقی مرتضی را دستگیر كرده و او «مش سیف الله» را سوار بر موتور می بیند، او را صدا می زند و به سربازهای عراقی می گوید: «این مش سیف الله خودمان است نترسید!» این حركت ساده لوحانه برای مخاطب خنده دار است.
اما از آن طرف وقتی پیاپی شخصیت های فیلم به هم لگد می زنند یا حركات اغراق آمیز انجام می دهند، حركات خنده دار را زیر پوشش خود می برند و پنهان می كنند. از فصل های میانی، فیلم درگیر لحن دیگری در خنداندن مخاطب می شود، لحنی كه درمی یابد حركات قبلی برای ایجاد موقعیت طنز نمی تواند مخاطب را به وجد بیاورد و بخنداند. در این لحن سعی می شود موقعیت های طنز ایجاد شود و این موقعیت ها در تضادهای رفتاری شكل می گیرد، به بیان دیگر، سهراب، با نفهمیدن و نشناختن موقعیت جنگ و فضای رعب آوری كه به هیچ كس و هیچ چیز رحم نمی كند با حركاتش تمام این فضا را به هیچ می انگارد.
او گلوله توپ را نمی بیند، از تفنگ هایی كه به سمت او نشانه رفته اند با بی تفاوتی می گذرد و حتی به لوله تانك به خاطر گوسفندش بی توجهی می كند. این حركات در كل تأثیراتی مفرح در ذهن مخاطب دارد و اینجاست كه حس می شود لحن خنداندن در این فیلم به سمت تكامل پیش می رود. در بخش هایی از فیلم سهراب به دنبال انگشت و امضا گرفتن از آدم هایی است كه می خواهد خوب بودن او را ضمانت كنند. او در شرایط بحرانی سراغ آدم ها می رود و در نمی یابد كه زمان امضا یا اثر انگشت گرفتن از آدم ها زمانی نیست كه آدم ها گرفتار جراحت وخیم جنگی هستند، او به سراغ «جعفر» می رود و به او از گوشت گوسفندی می دهد كه به آن خیلی علاقه داشت تا از او اثر انگشت بگیرد، یا با سربازان مجروح دیگر هم، چنین كاری را انجام می دهد، شاید خنده دارتر از این كار در بیمارستان، وقتی است كه او دچار عذاب وجدان می شود و به سراغ «مرتضی» برادر «همدم» می رود، «مرتضی» به خاطر كارهای او اسیر شده، این جمله را برادر سهراب می گوید.
«سهراب» می رود و «مرتضی» را در حالتی پیدا می كند كه دست و پایش بسته است، اولین سؤالی كه از او می پرسد این است كه آیا از من راضی هستی و حاضری این كاغذ را امضا كنی؟ وقتی با برخورد «مرتضی» و درخواست او مواجه می شود كه دست هایم را باز كن، بعد احساس می كند ممكن است «مرتضی» كاغذ را امضا نكند قصد ترك او را می كند. مسأله جان و زندگی وخاطرات و هستی یكی در گرو كمك دیگری است، آن هم در چنین شرایطی، آن وقت طرف مقابل دارد با او از مواردی حرف می زند كه بسیار پیش پا افتاده است. این دیالكتیك و تضاد خنده آور است. هر جایی در این فیلم این نوع تضاد ایجاد شده، مخاطب خندید اما هرگاه فضاهایی از جنس چارلی چاپلین، لورل و هاردی، هارولد لوید ، جری لوییس و كمدین هایی از این دست دیدیم مخاطب با بی تفاوتی از آن گذشت.
گذشته از خنداندن های موقعیتی و گاه كلامی در فیلم «پیك نیك در میدان جنگ» قصه هم در نوع خودش خنده دار بود. تضادها و تقابل هایی كه بین دو سویه یا دو ضلع مثلث برای رسیدن به ضلع دیگر قابل تأمل بود. «جعفر» كه «سهراب» را رقیب عاطفی خود می دانست، تلاش می كرد خودش را به برادر «همدم» یعنی مرتضی نزدیك كند و او را متقاعد كند كه به پدر «همدم» بگوید، «جعفر» داماد ما خواهد بود. از طرف دیگر «سهراب» هم در تلاش بود شرط پدر «همدم» را اجرا كند. در این بین شیطنت های «جعفر» و نامه هایی كه به نام «همدم» برای «سهراب» می نوشت و در یكی از آن ها اظهاركرد كه با او ازدواج كرده است از جاذبه های فیلم بود كه برای مخاطب عام تعلیق ایجاد می كند، «پیك نیك در میدان جنگ» در تلاش بود فضایی متفاوت از جنگ ترسیم كند در این حوزه موفق بوده است، اما باز هم تأكید می كنم این موفقیت در شكل روایت، قصه و از همه مهمتر «پی رنگ» فیلمنامه است، اما در اجرا درگیر شیوه های نامناسب می شود.
در این فیلم اگرچه جنگ محور مركزی نیست اما به خوبی فضاها، فشارها و مشكلات جنگ را مشاهده می كنیم؛ فضاهای خط مقدم، نرسیدن مهمات و آذوقه، علاقه مندی های خانوادگی و دلتنگی از فاصله گرفتن از آن ها، فداكاری برای وطن و اعتقادات و روحیه بالای سربازانی كه به خاطر اعتقاد می جنگیدند نه اعتبار، همه این ها در این فیلم به نوعی تصویر شده بود، اگرچه برای یك فصل یا یك پلان اما به هرحال در ساختار فیلم گنجانده شده بود.
در روایت اصلی هم، كه درواقع به زحمت می شود از روایت دیگر جدا كرد چون درهم تنیدگی موضوعی - مكانی در این روایت ها وجوددارد روایت دلدادگی است. دلدادگی ای كه عواقبش به جنگ كشیده شده است. جنگ غیرمسلحانه «سهراب» و «جعفر» و جنگ مسلحانه همه ایرانیان (سربازان) با رژیم بعث. دست بردن به چنین موضوعی، آن هم در سرزمینی كه درگیری اتفاق افتاده را «دفاع» می پندارد به نوعی دشوار است، چرا كه ما درآن سال ها از وطن و اعتقادمان دفاع كردیم و معتقد بودیم و هستیم كه افرادی كه درآن خاك جنگیدند همه و همه فقط با این دغدغه در آن موقعیت زندگی و «دفاع» می كردند در صورتی كه علاقه های دیگر انسانی، درآن شرایط وجودداشته است، همانطور كه در فیلم «پیك نیك...» و پس از آن «اخراجی ها» از آن سخن به میان رفت. اما تفاوت بیان است كه فیلمی را قابل دیدن می كند. در «پیك نیك...» سهراب وقتی بر اثر نامه دروغین «جعفر» می فهمد «همدم» ازدواج كرده از همه عناصر دوست داشتی خودش می گذرد تا به سربازان برسد. او گوسفند خود را قربانی می كند تا به سربازان كباب بدهد و به قول خودش «آن ها جان بگیرند» این استحاله یك سرباز است. استحاله ای كه در می یابد «مام» سرزمین اش و سربازانی كه از این «مام وطن» حمایت می كنند بسیار گرامی اند.
این شاید یكی از دریافت ها از روایت جنگ «پیك نیك...» باشد، جدای از این كه بخش طنز آن مشخصه ها و كاركردهای خودش را دارد.
در این میان و در بخش طنز (این دو بخش طنز و جنگ در هم تنیده اند، اگر این گونه از آن نام می بریم به این دلیل است كه كاركردهایشان را جداگانه بیان كنیم)
حركات «سهراب» برای گرفتن سربازان عراقی تا حدی مخاطب را می خنداند و دلیل آن این است كه «سهراب» خیلی ساده لوحانه اقدام به گرفتن سربازان می كند، آن گونه كه گاه آدم احساس می كرد درپی گرفتن یك حیوان اهلی است. یا زمانی كه «سهراب» به اشتباه فرمانده گروهان را درجاده و در حالی كه او ماشین اش خراب شده دستگیر و به عنوان جاسوس به قرارگاه می آورد. در این فصل بازی دوسویه «علی صادقی» قابل تأمل است و شاید بتوان گفت در بیشتر فضاها، تضادی كه در آگاهی های علی صادقی به عنوان بازیگر نقش «سهراب» درمورد این نقش وجوددارد او را به خوبی هدایت می كند. او به خوبی دریافته كه «سهراب» شخصیتی ساده دارد و این شخصیت ممكن است نسبت به بعضی حوادث پیرامونی آگاهی نداشته باشد، از جمله این كه او فكر نمی كند اگر اسیر شود به جای این كه اسیر بگیرد، چه عواقبی ممكن است درپی داشته باشد.
آگاهی های «سهراب» با هم در تضاد و تقابل اند، یك مورد را می داند، در عوض موردمشابه دیگری را كه در همان راستاست، نمی داند و عكس العمل متضاد انجام می دهد. «پیك نیك در میدان جنگ» پس از «لیلی با من است» فیلمی است كه مسأله ای غیرجنگی را در فضای جنگ توصیف می كند، و توصیف آن مبتنی بر بیانی طنزآمیز از موقعیت است. همان طور كه در «لیلی با من است» ما تضاد در موقعیت ها داشتیم و همین امر باعث خنده در مخاطب می شد. در «پیك نیك در میدان جنگ» نیز چنین اتفاقی رخ می دهد.
در پایان وقتی «سهراب» به جلوتر از خط می رود تا از كباب گوسفندش به همرزمان دیگرش برساند، «آرپی جی زن» بدون توجه به پشت سرش و فاصله آتش، موشك را می فرستد و سهراب كه پشت او ایستاده بود آسیب می بیند، در این فصل مخاطب به یكباره با فضایی غمبار مواجه می شود، فضایی كه نمی توانست پایان بندی خوب و شایسته ای با توجه به ژانر فیلم كه طنز است، برای مخاطب باشد. افرادی كه بالای سر «سهراب» هستند برایش «شروه خوانی» می كنند و یكی یكی از جلوی دوربین گذرانده می شوند تا این كه نوبت به حدیث نفس گفتن و اقرار «جعفر» می شود.
«جعفر» پس از این كه به «سهراب» ابرازعلاقه می كند، می گوید: آن نامه ها همه كار من بود. «همدم» ازدواج نكرده است و اینجاست كه یكدفعه چشم های سهراب بازمی شود و او جان می گیرد.
این جان گرفتن جان دوباره ای است كه به مخاطب داده می شود و او را با خنده های احتمالی اش به خانه می فرستد.
درواقع اگرچه این پایان بندی، پایان بندی درخور توجهی نبود، اما همین كه خنده های فصل های میانی فیلم به بعد را در مذاق مخاطب به غم نكشاند جای خرسندی دارد. «پیك نیك در میدان جنگ» فیلمی است كه دستمایه های فراوانی برای سینمای جنگ خواهدداشت اگر با دقت از این پس به چنین فیلمنامه هایی توجه شود، چرا كه بخش هایی از فیلم كه درحالت بصری به اصطلاح درنیامده دلیلش تجربه نكردن كارگردان ها در این فضاهاست، چرا كه برخی از كارگردانان سینمای ایران كه عموماً در این ژانر فیلم می سازند، اعتقادی به این گونه طنز در جبهه ندارند و برخی دیگر كه چندان تجربه جبهه ندارند، یا سراغ این موضوع نمی آیند، یا اگر می آیند به دلیل حساسیت موضوع، چندان نمی توانند روی وجوه خلق صحنه های طنز - به دلیل توجه مردم به آرمان ها - تأكید كنند.
حسن گوهرپور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید