شنبه, ۱۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 30 March, 2024
مجله ویستا

روزهای رادیو


روزهای رادیو
در روزهای رادیو که فوتبال این جوری نبود. وقتی تلویزیون نبود، فوتبال هم جور دیگری بود. اسم هیچ باشگاهی را نشنیده بودم، بنابراین وقتی پس از بازی های آسیایی ۱۳۴۷ شنیدم همان بازیکنان تیم ملی در تیم های ناآشنای دیگری روبه روی هم بازی می کنند، تعجب کردم که مگر همچو چیزی ممکن است؟ تلویزیون که نبود در شهر ما، آشنایی با فوتبال هم محدود بود. هرچند در آن سن و سال، بازی و ورزش همیشگی مان ــ غیر از «چوب چلک بازی» و «گرگ بازی» و از این جور چیزها ــ همه اش فوتبال بود توی خیابان روبه روی خانه و زمین های بایر محله، اما هنوز اسم دو، سه تا تیم فوتبال باشگاهی شهرمان را هم نشنیده بودم.
ورزش پرطرفدار شهر ما بسکتبال بود و اسدالله کبیر و آن همکلاسی دیگرمان (که اسمش را درست در این لحظه از یاد برده ام و او هم مثل کبیر به تیم ملی راه یافت و حالا هم مقامی در فدراسیون بسکتبال دارد) در همان سال ها درخشش را آغاز کرده بودند. روزهای رادیو بود و از رادیو فقط قصه های شب و جانی دالر و برنامه های سرگرم کننده را گوش می کردیم. اخبار، مال آدم بزرگ ها و پیرمردها بود و خبرهای ورزشی را هم توی برنامه اخبار می گفتند. توی فوتبال بازی های محله و مدرسه، اسم چند تا از فوتبالیست های خارجی را از بچه های بزرگ تر مدرسه و محله شنیدم؛ بابی چارلتون، پله، بابی مور، اوزه بیو، یاشین، گوردون بنکس و... که بعدها فهمیدم همه از نام های آشنای جام جهانی ۱۹۶۶ انگلیس بوده اند.
در روزهای رادیو - که توی آن شهر کوچک، عده اندکی ماشین و تلفن داشتند یا اهل روزنامه خواندن بودندـ غیر از برنامه های محبوب رادیویی می باید یک اتفاق، خیلی بزرگ باشد که تبش همه گیر شود؛ مثل پرتاب آپولوها، قتل کندی، ترور حسنعلی منصور، فردین و گنج قارون، مسابقه های کاسیوس کلی، مرگ تختی و... البته برگزاری مسابقه های جام آسیایی فوتبال در ایران. از آن مسابقه ها فقط مسابقه نهایی بین ایران و اسرائیل را یادم هست که گزارشش را از رادیو شنیدم و از جمله با همان گزارش بود که عطا بهمنش در خاطره جمعی چند نسل، جاودانه شد. تیم ایران که گل خورد، لرزیدم اما آخر مسابقه بی اختیار به خیابان دویدم و دیدم که عده ای دیگر هم گویا بی اختیار به خیابان آمده اند و شادی می کنند.
روز باشکوه شهر کوچک. بعدها شنیدم که آن روز در تهران کاروان های شادی به راه افتاده. اگر در شهر کوچک ما هم تلویزیون می بود، حتماً عده بیش تری بی اختیار به خیابان ها می ریختند و خیابان ها بند می آمد و مردم بی اختیار و با اختیار می رقصیدند و شادی می کردند. مثل هشتم آذر ۷۶ که بزرگ ترین روز همه زندگی ام بود.
اما روزهای رادیو بود و رادیو، آن روزها، تا همین حد می توانست مردم را باخبر و تهییج کند. نخستین قهرمانی ایران در فوتبال آسیا تب فوتبال را بالا برد؛ خیلی زود مستند بلندی از این مسابقه ها ساخته شد که پس از خانه خدا دومین مستند ایرانی بود که در آن سال ها به نمایش عمومی درآمد و با استقبال هم مواجه شد.
در شهر ما هم فیلم جام آسیا (ساخته مرحوم هژیر داریوش) به نمایش درآمد و من که آن مستند قبلی را ندیده بودم، به دیدن این یکی رفتم؛ در سینما مهتاب که بعدها تبدیل به زندان شد و گویا یکی از زندانی هایش صاحب همان سینما بود.
از آن فیلم سیاه و سفید هم فقط همان قسمت مسابقه نهایی را به یاد دارم که این بار بهمنش راوی و گوینده گفتار متن فیلم هم بود. وقتی اسرائیل گل اول مسابقه را زد، تصویر امجدیه کات شد به خیابان های خلوت تهران در آن شب (صداهای زمینه هم برای القای التهاب نفس گیر موضوع، گویا در آن لحظه حذف شده بود)، و حرف های بهمنش حاکی از آن بود که انگار همه چیز منجمد شده، نفس ها در سینه حبس شده، آب سردی روی سر همه ریخته شده، همه یخ زده اند، یا همچو حالت ها و مفاهیمی.
و دیگر آن چه به شکل مبهمی به یادم مانده، چهره های عرق کرده بازیکنان بود که در آغوش هم یا بر دوش مردم، اشک شوق و شادی می ریختند؛ حسین کلانی، پرویز قلیچ خانی، همایون بهزادی، مهراب شاهرخی، مصطفی عرب، جعفر کاشانی، عزیز اصلی و... و عزیز اصلی از سر محبوبیت همین بازی ها بود که بازیگر سینما شد و بعدها مرحوم مهراب شاهرخی هم به سینما آمد و برخی از فوتبالیست های دیگر هم با چنین پیشنهادهایی روبه رو شدند و نپذیرفتند.
با اینکه روزهای رادیو بود، تب قهرمانی آسیا باعث افزایش و گسترش باشگاه های فوتبال شد و به جای جام باشگاه های تهران، اگر اشتباه نکنم در سال ۱۳۵۰ جام تخت جمشید به راه افتاد که باشگاه های شهرستانی هم در آن حضور داشتند. اما در شهر کوچک ما هنوز روزهای رادیو بود و حتی وقتی به شهر بزرگ تری رفتیم که از نیمه سال ۱۳۵۰ تلویزیون به راه افتاد، تک و توک خانه هایی تلویزیون داشتند و تا دو، سه سال بعد، هنوز روزهای ما رادیویی بود. گاه وبی گاه وقتی به خانه یکی از بستگان تلویزیون دار می رفتم - و آن موقع فوتبال باشگاه های انگلیس پخش می شد - یکی از چیزهایی که به حیرتم وامی داشت، کات از اکستریم لانگ شات ضربه دروازه بان به تصویر درشت دو بازیکنی بود که برای کله زدن به توپ، به هوا برمی خاستند. از خود می پرسیدم آنها از کجا می دانند توپ در کجا فرود می آید که با آن سرعت، دوربین شان را با آن کادرهای شکیل، درست به سوی هدف میزان می کنند؟
هوشنگ گلمکانی
هوشنگ گلمکانی منتقد مطرح و سردبیر ماهنامه فیلم که سال هاست در این حوزه می نویسد. گلمکانی در سابقه کاری اش ساخت فیلمی با نام «گنگ خواب دیده» در مورد محسن مخملباف را دارد.ضمن اینکه از او چند کتاب هم منتشر شده که می توان از میان این کتاب ها به «نقشی از رویا» و «کتاب تنگنا» اشاره کرد.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید