جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


چگونه می شود با وحشت خنده آفرید


چگونه می شود با وحشت خنده آفرید
● تجربه جدید سینمای ایران در ژانر وحشت
در آگهی های تبلیغاتی فیلم آمده است؛ اولین فیلم سینمای وحشت ایران. آیا پارک وی در این زمینه واقعاً اولین است؟ ما در سینمای وحشت معمولاً از چه می هراسیم؟ سینمای امریکا به تعبیری سینمای ژانر است و ژانر وحشت نیز در کنار ژانر وسترن، پلیسی، کمدی، تاریخی ، ملودرام و... از انواع مقبول سینمای امریکا است و اغلب نیز از گیشه پاسخ مثبت می گیرد.
در سینمای وحشت ما معمولاً از موجودات ماورایی و ارواح خبیثه و هیولاهای خون آشام و آدم های مجنون و روانی و قاتلان خطرناک و... به هراس می افتیم. با این تعریف پارک وی در سینمای ایران تجربه جدیدی نیست و سال ها پیش ساموئل خاچیکیان این ژانر را آزموده بود و در دوره طلایی فیلمسازی اش هم معمولاً با اقبال عمومی روبه رو می شد.
در فیلم توفان در شهر ما مخاطب از یک دیوانه، در فیلم دلهره از دیدن مردی که به ظاهر مرده بود و جنازه اش به شکل اسرارآمیزی جا به جا می شد و در ضربت از مرد تبهکاری که قهرمان فیلم او را کشته بود و جنازه اش را در باغچه یی چال می کرد، واقعاً به هراس می افتاد. یا شاید آن زمان ما دوران کودکی خود را طی می کردیم و سینمای ایران نیز کودک بود و ما در یک بازی کودکانه از هر چیز کوچکی وحشت زده می شدیم. اما به نظر می رسد که سینمای وحشت از ساموئل خاچیکیان تا امروز پیشرفت چندانی نداشته است و همچنان متکی بر یکسری نشانه های کلیشه یی و تکرار شونده است.
ما هنوز هم مخاطب را از طریق شب و رعد و برق و باران و نورپردازی پر سایه - روشن و خانه قدیمی و زن تنها و بی پناه و موسیقی شوک آور، به هراس می اندازیم. اما آیا مردم واقعاً از این تمهیدهای کودکانه می ترسند؟ گفتم که پارک وی اولین تجربه سینمای وحشت در ایران نیست. از خاچیکیان گفتم و بگویم که حتی چند سال پیش فیلم خوابگاه دختران نیز در همین زمینه ساخته شد و اتفاقاً آن فیلم بسیار بیشتر از پارک وی مردم را به وحشت انداخت.
به هنگام تماشای آن فیلم بعضی از تماشاگران واقعاً می ترسیدند و تعدادی از دختران نیز جیغ کشیدند. اما فیلم پارک وی با آن که از نظر خون و خشونت بسیار سر تر از خوابگاه دختران است کسی را نمی ترساند و حتی برعکس گاهی تماشاگران را به خنده وامی دارد.
ترس و انتظار معمولاً بسیار بیشتر از وقوع یک واقعه خطرناک می تواند ایجاد تعلیق و دلهره کند. هیچکاک در این زمینه مثالی دارد که قابل توجه است؛ فرض کنیم که دو نفر در اتاقی نشسته اند و از هر دری سخن می گویند و سر آخر بمبی منفجر می شود و هر دو نفر می میرند.
این صحنه فقط یک لحظه تماشاگر را دچار شوک می کند، اما دلهره یی به وجود نمی آورد. حالا فرض کنیم که این دو نفر نشسته اند و دوربین لحظه یی به پایین می رود و بمبی را نشان می دهد که زیر میز کار گذاشته اند.
در این صورت هر حرکت ساده و یا هر صحبت پیش پاافتاده این دو نفر، می تواند مخاطب را دچار دلهره کند. بمب حتی می تواند در آخرین لحظه کشف شود و انفجاری در فیلم صورت نگیرد. در فیلم دیگران بدون آنکه خونی از دماغ کسی بریزد تماشاگر در تمام لحظه های فیلم دلهره نفسگیری را تجربه می کند.
اما جیرانی در پارک وی چند نفر را به قتل می رساند و مدام خون و جسد و چهره های مثله شده نشان مان می دهد و با این همه هیچ کس نمی ترسد. علت چیست؟ چون زمینه یی به وجود نمی آید و داستانی که شکل می گیرد پیرنگ منطقی ندارد و شخصیت ها باورپذیر از کار در نمی آیند و در نتیجه همدلی مخاطب را نسبت به خود جلب نمی کند.
در پارک وی جوانی روانی و نامتعادل به نام کوهیار به دختری سالم و بهنجار به نام رها دل می بندد. حرکات و گفتار و نگاه های کوهیار به قدری نامتعادل است که به نظر می رسد همین حالا از تیمارستان گریخته است. از کوهیار بدتر مادر او است که با زبان بی زبانی می گوید دیوانه هستم و همین حالا مرا به تیمارستان منتقل کنید. اما رها آنچنان غافل است که مشاعرش را از دست داده است. پدر رها نیز همه چیز را عادی می بیند.
تنها نامادری رها که به اصطلاح روان شناس است در چشمان کوهیار نشانه هایی از ناهنجاری را کشف می کند. آن هم موقعی که کار از کار گذشته و رها به عقد کوهیار درآمده است. در واقع دیوانه واقعی رها و خانواده اش هستند که دیوانه ها را آدم عادی می انگارند و با آنها ارتباط برقرار می کنند. بنابراین مخاطب این آدم ها و روابط شان را باور نمی کند و به تبع آن نسبت به زندگی شان کنجکاو نمی شود.
پارک وی ورسیون تازه یی از قرمز است. در قرمز نیز قهرمان زن، زیر سیطره مردی بود که از نظر روانی تعادل نداشت و به شکل بیمارگونه یی همسرش را مورد آزار و شکنجه قرار می داد. اما در قرمز، سیر داستان و پردازش شخصیت ها به نسبت فیلم حاضر منطقی تر به نظر می رسید. اصولاً جیرانی در فیلم های خود کاری به منطق درونی حوادث ندارد و تنها به قصد هیجان آفرینی حادثه پردازی می کند. اما تماشاگر حوادثی را که بی منطق و بی زمینه سرریز می شود باور نمی کند و از آن تاثیر نمی گیرد.
در پایان پارک وی نیز همچون قرمز رابطه ظالم و مظلوم عوض می شود و زن به انتقام جویی برمی خیزد. رها از خانه پدرش می گریزد و به خانه کوهیار می رود تا او را شکنجه بدهد و بعد به شکل فجیعی به قتل برساند. می گویند گندم از گندم می روید و جو از جو. دانه پرتقال بالقوه ظرفیت آن را دارد که به درخت پرتقال بدل شود.
اما گندم همین طوری جو نمی شود. همان طور که از دانه پرتقال نیز خرزهره به عمل نمی آید. اما در جهان جیرانی هر اتفاق عجیبی می تواند روی بدهد و هر شخصیتی به هر سمتی که فیلمساز اراده کند می تواند به حرکت در بیاید. چون اصل حادثه پردازی است. رها در این فیلم همان پرتقالی است که یکباره به خرزهره بدل می شود. چطور ممکن است که یک دختر معمولی یکباره به قالب یک جانی شقی و شکنجه گر و خطرناک در بیاید.
از منظر فیلم رها بر اثر همنشینی با کوهیار مبتلا به دیوانگی شده است. انگار که دیوانگی همچون جنون گاوی بیماری واگیرداری است که بر اثر مجاورت انتقال پیدا می کند.
وحشت و دلهره معمولاً از دانایی و درک حقیقت ناشی می شود و انسان های غافل کمتر این احساس را تجربه می کنند. واهمه های انسانی صورت های مختلفی دارد و شامل دلهره های ماورایی و طبیعی و روانی و جسمی و اجتماعی و سیاسی و انسانی می شود و هنرمندان اصیل که شاخک های حسی حساسی دارند، هرگز نسبت به دلهره های بشری بی تفاوت نبوده اند.
اما سینمای تجاری و ژانر وحشت تنها به ظاهر این دلهره ها توجه دارند و از هیجان آفرینی تنها ابزاری برای تحصیل سود می سازند. تجربه دلهره وقتی ما در سالن امن سینما نشسته ایم و خطری ما را تهدید می کند نوعی لذت دگرآزارانه به وجود می آورد و سینمای وحشت نیز دقیقاً از همین نیاز روحی سود می گیرد.
اما هنرمندان اصیل تر به شکل انسانی تر و عمیق تر و هنرمندانه تری دلهره های بشری را بازتاب می دهند و در این زمینه می توانیم به داستان های کافکا و ادگار آلن پو و پاره یی از نمایشنامه های اوژن یونسکو و در سینما به تعدادی از فیلم های ماندگار هیچکاک اشاره کنیم. متاسفانه فیلمسازان ایرانی بیشتر از قراردادهای قشری و سطحی سینمای وحشت سود می گیرند و پارک وی نیز مصداق کاریکاتور شده همین فیلم ها است.
در صحنه یی از فیلم، رها و دوستانش تصمیم می گیرند که نمایشنامه باغ وحش شیشه یی اثر تنسی ویلیامز را برای اجرای صحنه یی تمرین کنند. کارگردان گروه، نقش لورا را برای رها در نظر می گیرد و بعد جوانی را معرفی می کند و می گوید که او قرار است نقش جیم اوکانر عاشق لورا را بازی کند.
کوهیار ناظر این مکالمه است و نمی خواهد کسی نقش عاشق رها را بازی کند و حسادتش گل می کند و جنون مزمنش به تدریج حاد می شود. جیرانی احتمالاً یا نمایشنامه باغ وحش شیشه یی را نخوانده است یا آن را در سال های دور خوانده و از یاد برده است. جیم اوکانر در این نمایشنامه عاشق لورا نیست.
دوست و همکار تام است و تام شبی به خواست مادرش او را برای شام دعوت می کند تا شاید بتواند خواهر معلولش را به او قالب کند. اما جیم زن دیگری را دوست دارد و قرار است به زودی با او ازدواج کند و تنها نسبت به لورا احساس ترحم می کند.
توصیه می کنم جیرانی اگر این نمایشنامه را نخوانده، حتماً بخواند و اگر خوانده و از یاد برده است دوباره مرور کند. باغ وحش شیشه یی یکی از عمیق ترین درام های اجتماعی و روانشناسانه جهان است و از جهت پردازش شخصیت و منطق داستانی و آمیختن دلهره های اجتماعی و فردی می تواند برای فیلمسازان و فیلمنامه نویسان و از جمله فریدون جیرانی سرمشق موثر و کارآمدی به وجود بیاورد. کسی که باغ وحش شیشه یی را بخواند و به خوبی درک کند، هرگز قرمز و سالاد فصل و پارک وی و از این قبیل نمی نویسد.
بهزاد عشقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید