پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


تاریخچه خشونت


تاریخچه خشونت
«تاریخچه خشونت» ساخته حیرت انگیز دیوید كراننبرگ داستان زندگی یك خانواده متوسط آمریكایی است كه به خاطر خشونتی جنون آمیز تقریباً به خاك سیاه می نشینند. داستان فیلم در سرزمینی سوررئال و پر از بی رحمی می گذرد، شهری كه می تواند هر كجا در ایالات متحده آمریكا باشد، شهری كه دائماً حمام خونی در آن به راه می افتد تنها به این دلیل كه دائم پاكسازی شود. بیشترین جذابیت -یا شاید هم جسارت- فیلم در این است كه كراننبرگ نمی خواهد ما به عنوان تماشاگر فیلم، بی آنكه بهایی بپردازیم از فیلم لذت ببریم. ظاهراً او دلش می خواهد ما رنج ببریم.
البته آقای كراننبرگ می خواهد كه در عین حال هنگام دیدن فیلم اوقات خوشی هم داشته باشیم. و همین كشمكش بین رنج و لذت است كه كمك می كند فیلم «تاریخچه خشونت» به یكی از تجربه های مهیج سینماروها تبدیل شود. این فیلم بر محور زندگی تام استال (با بازی درخشان ویگو مورتنسون) استوار است، شهروندی محترم كه دوست ندارد هویت واقعی اش كشف شود. مسئله فیلم به نوعی، ایمانی است كه ما به عنوان كسانی كه به رفتن به سینماهای چندساله معتاد شده ایم، در اثر دلهره های سرگیجه آور و ترسناك فیلم های اكشن، مدت ها است آن را از دست داده ایم.
چندین دهه است كه فیلم های اكشن گیشه ها را تسخیر كرده و همین امر موجب شده تا چشممان به دیدن تصاویر اجساد با گلوله لت و پار شده و تق تق شلیك فشنگ های مشقی خو بگیرد. برای سینماروهای حرفه ای دیگر دیدن صحنه های مرگ امری پیش پاافتاده و دیرآشنا است. چیزی كه آقای كراننبرگ نیز با آغوش باز از آن استقبال می كند!
فیلمنامه این فیلم برداشت آزاد جاش السون از رمان گرافیك جان واگنر و وینس لاك است كه در سال ۱۹۹۷ نوشته شده. مرد جوان تر (گرگ بریك) تی شرت و شلوار جین پوشیده است و مرد مسن تر (استفان مك هاتی) كت و شلوار مشكی مامورین كفن و دفن را به تن دارد. روز است و تقریباً اول صبح، اما از چهره اخم آلود و عبوس دو مرد چنین برمی آید كه ساعات طولانی كار سخت را پشت سر گذاشته اند. اما آنها به سر كار خود بازمی گردند: مرد مسن برای تسویه حساب به دفتر متل می رود، در همین موقع مرد جوان ماشین كروكی آخرین مدلشان را چندین یارد در جاده خاكی می راند. هنگامی كه مرد مسن تر برمی گردد، جوان را می فرستد تا آب بیاورد. آنها تقریباً آماده رفتن هستند اما اول باید چند نفر را به قتل برسانند.
در فیلم «تاریخچه خشونت» كشت و كشتار فراوان است اما هیچ كدام به اندازه اولین قتلی كه در دفتر متل اتفاق می افتد و آنجا را به دخمه ای از اجساد مردگان تبدیل می كند، خونین و انزجارآور نیست.
این فصل افتتاحیه سنگدلانه و هراس آور برای دعوت به تماشای مرگ - و تفریح كردن با آن- نشان می دهد كه فیلم آقای كراننبرگ یك سرگرمی سینمایی خونین معمولی نیست. خیلی زود دستگیرمان می شود كه قرار نیست در «تاریخچه خشونت» -كه در ابتدا بیشتر شبیه فیلم های ژانری پیش پاافتاده به نظر می رسد- هیچ چیز متعارف و معمولی وجود داشته باشد؛ هرچه بیشتر از زمان فیلم می گذرد بر وحشتمان افزوده می شود و با وقایع ناخوشایند بیشتری روبه رو می شویم كه مو بر تنمان راست می شود.
آقای كراننبرگ كه استاد خلق فضاهای پر از كشمكش و تضاد است، خود تاریخچه ای از تجربیات مربوط به تغییر و تبدیل ژانرهای گوناگون دارد، مخصوصاً ژانر وحشت كه می توان گفت آن را زیر و رو كرده است. او چنان از هوش سرشار و مهارت تحسین برانگیز خود در ساختن فیلم های اكشن استفاده می كند كه گویی یكی از كارگردانان ساختارشكن فرانسوی است كه سعی دارد دزدانه از آثار جان وو تقلید كند.
قاتلین در نهایت محكوم به نابودی هستند- سرنوشتی كه تقریباً همیشه در انتظار هیولاهای سینمای هالیوودی است- و مردی آنها را به سزای اعمالشان می رساند كه ظاهری بسیار منزه و موجه و مهربان دارد:تام استال. تام زندگی آرامی در كنار همسر خوبش ادی (ماریا بلو) و دو فرزند زیبای خود - پسری به نام جك (اشتون هولمز) كه در سنین نوجوانی است و دختر كوچولوی نازنینی به نام سارا (هایدی هیز) - می گذراند.
او صاحب رستورانی است كه در كنار دفتر یكی از مطبوعات جنجالی به نام «ساتردی ایونینگ پست» واقع شده است، شهری كه او و خانواده اش در آن زندگی می كنند به خواب آلودگی و دنجی یكی از شهرهایی است كه در حیاط پشتی یك استودیوی قدیمی ساخته شده.شهروندان این شهر با دیدن یكدیگر دست تكان می دهند و لبخندی از رضایت بر لبانشان نقش می بندد و جوان ترها مثل میكی و جودی در تریا برای هم بستنی می خرند. اینجا هیچ خبری از وال مارت یا مك دونالد نیست، مغازه ها ویترین های تطمیع كننده ندارند، هیچ زباله سمی به چشم نمی خورد، هیچ اثری از ناامیدی، ولگردی، یا مردان خشن دیده نمی شود.
اگرچه نشانه ای كه بالای در ورودی رستوران تام استال نصب شده حكایت از «خدمات دوستانه» دارد اما تبهكارانی كه یك روز نزدیك غروب وارد رستوران می شوند خدماتی كاملاً متفاوت دریافت می كنند. در صحنه ای چنان پرشتاب و با ریتمی تند كه هیچ یك از تماشاگران انتظار آن را ندارند اتفاقی می افتد كه نشان می دهد در شخصیت قهرمان داستان و همچنین در زیر ظاهر آرام این شهر كوچك مشكلی وجود دارد.
آقای كراننبرگ با این صحنه نشان می دهد كه می تواند در ساختن صحنه های مهیج تیراندازی حتی آقای وو را پشت سر بگذارد. در این درگیری هر دو تبهكار كشته می شوند- دوربین كراننبرگ مدتی بر روی صورت له شده یكی از آنان ثابت می ماند، چند ثانیه كشنده و آزاردهنده- و تام به عنوان «قهرمان آمریكایی» معرفی می شود. طولی نمی كشد كه خبرنگاران و رسانه ها به شهر سرازیر می شوند و سه مرد (از جمله اد هریس) با عینك های آفتابی، ماشین های مشكی نیز در میان آنها به چشم می خورند كه در كلامشان از اصطلاحات اراذل و اوباش زیاد استفاده می كنند و اینها همه نشانگر آن است كه دیگر در كانزاس (یا هالیوود) نیستیم، بلكه جایی در شمال شهری كه داستان فیلم «مالهالند درایو» دیوید لینچ در آن می گذرد یا در دورترین نقطه غرب، حوالی «داگویل» لارس فون تریر هستیم.
«تاریخچه خشونت» همچون دو فیلم مذكور می كوشد تا از طریق رویاها، كابوس ها و جنون های وسواس گونه به كاوش در اسطوره و معنای آمریكا (یا حداقل یك بازنمایی گویا) بپردازد. اما تفاوتی آشكار بین این فیلم ها به چشم می خورد چرا كه آقای لینچ در فیلم خود خشونت را به اروتیسیسم گره می زند، قرمزی ماتیك را با سرخی خون درهم می آمیزد و آقای فون تریر نیز ظاهراً این اواخر بیشتر به سمت ایده تقلیل گرایی گرایش پیدا كرده است اما در این بین آقای كراننبرگ در فیلم هایش بسیار خونسرد عمل می كند.
او به خوبی می داند كه فیلم های خشونت آمیز تماشاگر را بر سر ذوق می آورد: و تماشاگر با آغوش باز از صدای شلیك گلوله ها استقبال می كند. در اعمال قهرمانانه تام نكته جالبی وجود دارد. او اول پسرش را توبیخ می كند كه چرا پسر قلدری كه او را در مدرسه اذیت كرده كتك زده است اما اندكی بعد در كمال تعجب شاهدیم كه چگونه با همسرش رفتاری خشونت آمیز دارد.
«تاریخچه خشونت» را می توان ساده اندیشانه «تاریخ آمریكا» نامید اما با این كار عملاً هنر و منظور آقای كراننبرگ فدا می شود و فیلمش تا حد یك فیلم ایدئولوژیك تقلیل می یابد. اگرچه واضح است كه داستان در یكی از شهرهای كوچك آمریكا اتفاق می افتد (البته فیلم به جای ایندیانا در انتاریوی كانادا فیلمبرداری شده) اما شسته و رفته بودن غیرواقعی این دهكده از همان ابتدا روشن می كند كه این داستان در مكان و زمان حال اتفاق نمی افتد، بلكه در دنیایی به وقوع می پیوندد كه بسیار شبیه به سینما است.
آقای كراننبرگ كارگردان كانادایی، مسلماً در ساختن فیلم خود از این كشور [آمریكا] نیز كمك گرفته است. البته باید گفت كه او از فضای معتاد به خشونت سینمای امروز و خودقهرمان پنداری و خودتوجیه گری اغواگرانه ای كه ما آمریكایی ها به دنیا عرضه می كنیم نیز برای ساختن این فیلم كمك گرفته است. هرچه فیلم خشن تر می شود- در فیلم زمانی می رسد كه خون از ایندیانا تا فیلادلفیا را فرا می گیرد- تام و خانواده اش واقعی تر به نظر می رسند. او می كشد، پس خانواده اش هستند.
این ایده حتی از خود این فیلم هوشمندانه و زیركانه كه گاهی اوقات نیز به طور زننده ای مضحك به نظر می رسد بسیار خشن تر است. فیلم با كمدی چندش آوری تزیین شده است (مثلاً علامت «طعمه زنده» بالای یكی از صحنه های جنایت نصب شده است.) كه تمام بازیگران اصلی فیلم از جمله ویلیام هارت- كه متاسفانه خیلی دیر در فیلم ظاهر می شود- به خوبی از عهده ایفای آن برمی آیند.
باید گفت كه كراننبرگ با ساختن این فیلم بهترین كار خود را ارائه داده است. امروزه كارگردانان اندكی هستند كه همچون كارگردان این فیلم از حالت اروتیك خشونت روی پرده مطلع باشند. هنوز عده كمی از كارگردانان حاضرند اعتراف كنند كه جمله «این فقط یك فیلم است» دروغی بیش نیست و علاوه بر عقیده ای نادرست، نوعی فریبكاری است كه از آنها سلب مسئولیت می كند. آقای كراننبرگ به خوبی می داند كه فیلم ساختن چه معنایی دارد: آنها سرگرم می كنند پس ما هستیم.
منبع : عصر يخبندان


همچنین مشاهده کنید