شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

مثل اعمال کافران در قرآن


مثل اعمال کافران در قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم ...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم و الذین كفروا اعمالهم كسراب بقیعهٔ یحسبه الظمان ماء حتی اذا جاءه لم یجده شیئا و وجد الله عنده فوفیه حسابه و الله سریع الحساب، او كظلمات فی بحر لجی یغشیه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یكد یریها و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور .
بحث این آیات درباره سرنوشت عمل كافر است كه اگر كافر عمل به اصطلاح خیری به عقیده خودش بكند چه سرنوشتی پیدا می‏كند و اگر عمل شری مرتكب بشود چه سر نوشتی پیدا می‏كند.
یكی دو مطلب به عنوان مقدمه باید عرض كنم.یكی اینكه وقتی قرآن می‏گوید «كافر» مقصود از كافر چیست؟آیا مقصود از كافر هر غیر مؤمن است، هر غیر مسلمانی را ما می‏توانیم بگوییم «كافر» و آنچه قرآن در اینجا تحت عنوان «كافر» می‏فرماید شامل همه غیر مسلمانها می‏شود، یا اینكه كافر معنی خاصی دارد كه در واقع غیر مسلمان به تقصیر را شامل می‏شود و به اصطلاح غیر مسلمان به قصور را شامل نمی‏شود؟علما یك اصطلاحی دارند كه این اصطلاح ریشه قرآنی دارد، جاهل را مقسم قرار می‏دهند و می‏گویند جاهل بر دو قسم است:یا قاصر است و یا مقصر، و طبعا هر خلافكاری این طور است.یك نفر خلافكار و مجرم یك وقت قاصر است و یك وقت مقصر. «قاصر» یعنی كوتاه و «مقصر» یعنی كوتاهی كننده.اگر كسی چیزی را نمی‏دانست و یا جرمی را مرتكب شد، یك وقت علت این كار قصور یعنی دست نارسی و كوتاهی است، یعنی او تقصیر ندارد، مقصر نیست و راهی غیر از این نداشته است (۱) ، و یك وقت او مقصر است و آن، وقتی است كه انسان یك چیزی را دانسته و فهمیده، اما به خاطر هوا پرستی و نفس پرستی، علی رغم آنچه خودش می‏داند و می‏فهمد عمل می‏كند.
قرآن خودش اصطلاحی در این زمینه‏ها دارد ولی نه به نام قاصر و مقصر.تعبیر قرآن تعبیر دیگری است از قبیل «المستضعفین‏» مستضعفین یعنی ضعیف شمرده‏شدگان، دست نارسان.در بعضی جاهای دیگر تعبیر دارد: «مرجون لامر الله‏» (۲) یعنی درباره یك طبقه‏ای شما اساسا قضاوت نكنید كه عاقبت اینها چیست، بگویید به خدا واگذار است، خدا خودش می‏داند كه بعد با آنها چه بكند، كه البته این خودش یك نوید رحمت است.
چنین اشخاصی ممكن است مسلمان نباشند.الآن نقاطی در جهان وجود دارد-در آفریقا، آمریكا، اروپا، مشرق زمین و خیلی از نقاط دیگر-كه بسا هست مردم نام اسلام را نشنیده‏اند و چه بسا در بعضی مناطق سیاستهای بالخصوصی حكومت می‏كند كه اصلا از اول نگذاشته‏اند آنها نام دین و نام خدا را بشنوند.اینها هم به یك معنا كافرند، یعنی مسلمان نیستند، اما كسی اینها را كافر معاند و كافر جاحد نمی‏گوید.كافر معاند یعنی آن فردی كه اسلام بر او عرضه شده و او درك كرده و فهمیده، ولی به خاطر اینكه منفعت و جاه طلبی و تعصبش اقتضا نمی‏كرده، وقتی خودش را مواجه با حق دیده است در مقابل حق و حقیقت قیام كرده و ایستاده است.اصل معنی كفر این است.هر غیر مسلمانی را، و لو كسی كه اسلام بر او عرضه نشده است تا عكس العمل مخالف در مقابلش نشان بدهد، به یك معنا می‏توانیم بگوییم كافر، ولی به یك معنای دیگر [نمی‏توانیم بگوییم]و قرآن هر جا «الذین كفروا» می‏گوید ناظر به آن طبقه نیست، بلكه ناظر به طبقه‏ای است كه حقیقت‏بر آنها عرضه شده است و آنها در مقابل حقیقت عناد می‏ورزند. «كفر» یعنی پرده كشی. آنها می‏خواهند روی حقیقت، ساتر و پرده بیندازند، یعنی مقصر هستند و از روی تقصیر[عمل می‏كنند].درباره همینهاست كه قرآن می‏فرماید: «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم‏» (۳) یعنی در حالی كه در عمق روحشان یقین دارند مع ذلك جحود می‏ورزند.
● حقیقت اسلام تسلیم است
حقیقت اسلام تسلیم است نه دانستن و ندانستن.دانستن و كشف حقیقت كردن، برای اینكه یك نفر مسلمان باشد كافی نیست.وقتی حقیقت‏برای انسان كشف شد باید عكس العملش در مقابل حقیقت این باشد كه «امنا و سلمنا و صدقنا» .این می‏شود اسلام، و الا من از شما می‏پرسم آیا شیطان كافر است‏یا كافر نیست؟بدون شك كافر است.قرآن هم می‏گوید: «و كان من الكافرین‏» (۴) .ولی از شما می‏پرسم آیا شیطان-كه قرآن او را كافر می‏خواند-خدا را می‏شناسد یا نمی‏شناسد؟می‏داند خدایی هست‏یا نه؟او از همه بهتر می‏داند.خدا را آنچنان می‏شناخت كه می‏گفت:
«فبعزتك‏» (۵) (به عزت خودت قسم).آیا شیطان پیغمبران و عباد مخلص خدا را می‏شناسد یا نمی‏شناسد؟خیلی هم خوب می‏شناسد، چون می‏گفت: «الا عبادك منهم المخلصین‏» (۶) یك عده عباد را سراغ داشت كه آنها را «عباد مخلص‏» می‏نامید و می‏گفت دیگر دستم به آنها نمی‏رسد. بندگان مخلص خدا را آنچنان می‏شناسد كه می‏گوید «ولی من به آنها دسترسی ندارم، هیچ روزنه و نقطه ضعفی در آنها نیست كه من در آنها نفوذ پیدا كنم‏» .ائمه را چطور؟ائمه را مثل انبیاء خوب می‏شناسد.آیا به معاد اعتقاد دارد یا نه؟یعنی آیا علم دارد كه روز قیامتی هست‏یا نه؟به آن هم علم و یقین داشت، می‏گفت: «فانظرنی الی یوم یبعثون‏» (۷) خدایا مرا تا روز قیامت مهلت‏بده.
این عنصری كه خدا و پیغمبران را می‏شناسد و به معاد هم اعتقاد جازم دارد-این سه ركنی كه ما همیشه شرط اسلامیت می‏دانیم-در عین حال قرآن می‏گوید كافر است، چون ملاك كفر این نیست كه انسان بداند یا نداند، و ملاك اسلام هم این نیست كه انسان بداند یا نداند.ملاك اسلام این است كه انسان بداند و در مقابل حقیقت تسلیم باشد، و ملاك كفر این است كه انسان بداند، حقیقت‏بر او عرضه شده باشد و او در مقابل قیقت‏بایستد و مخالفت كند.
پس اینكه قرآن در یك جا می‏فرماید اعمال كافران مانند تلی از خاكستر است كه بادتندی بوزد، در یك جا می‏فرماید مانند سرابی است كه تشنه او را آب خیال می‏كند و در یك جا به ظلمتهایی تشبیه می‏كند كه در اعماق دریاها وجود دارد، همه درباره انسانهایی است كه حقیقت‏بر آنها عرضه شده و در عین حال در مقابل حقیقت ایستاده‏اند. قرآن در یك جا تابلوی عجیبی را مجسم می‏كند: «و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علینا حجارهٔ من السماء» (۸) می‏گوید یاد كن آن وقتی را كه ست‏به آسمان بلند می‏كردند و می‏گفتند خدایا اگر سخن این محمد كه مدعی نبوت است‏حق است و واقعا پیغمبر است و راست می‏گوید و از ناحیه توست (۹) سنگی از آسمان بفرست و ما را ببر كه نبینیم.كفر معنایش همین است.
می‏گوید اگر این حقیقت است مرا ببر كه نبینم.
اما آن طبقات دیگر، یعنی كافرانی كه كافرند به معنی اینكه مسلمان نیستند ولی قاصران‏اند و به تعبیر خود قرآن «مستضعفان‏اند» ، «مرجون لامر الله‏» هستند-كه شاید اكثریت كافرها و غیر مسلمانها از این قبیل باشند، خدا عالم است-در آنها بحثی نیست.فلان زن یا بچه، فلان دهاتی یا بی‏سواد، یك گوشه‏ای افتاده و اساسا حقیقت‏به او نرسیده است]و گاهی حتی افراد دانشمندی[چنین هستند.]در كتاب عدل الهی این داستان را كه در شرح حال دكارت می‏نویسند، نقل كرده‏ام.دكارت فیلسوف معروفی است كه فلسفه خودش را از «شك‏» شروع كرد، یعنی در راهی كه از نظر فلسفه می‏رفت كم كم احساس كرد كه به بن بست رسیده است، یكدفعه همه خطها را كور كرد و گفت از نو و از همان اول شروع می‏كنم.
یكمرتبه شك كرد و گفت می‏خواهم در همه چیز شك كنم تا ببینم یقین را از كجا پیدا می‏كنم.نه تنها در امور مذهبی شك كرد، در سایر امور نیز شك كرد، گفت‏شاید خدا نباشد، پیغمبرانی نباشند، اصلا شاید دنیایی وجود نداشته باشد، رنگ و حجم و جسم و حرارت وجود نداشته باشد، همه اینها خیال باشد مگر نه این است كه انسان گاهی در خواب یك دنیای بسیار وسیع و عظیمی را می‏بیند كه در عالم خواب شك نمی‏كند كه آنچه می‏بیند حقیقت است اما وقتی بیدار می‏شود می‏بیند همه آنها خیال بوده است.بعد گفت:ولی در هر چه شك كنم در یك چیز نمی‏توانم شك كنم و آن اینكه «شك می‏كنم‏» ، در اینكه «شك می‏كنم‏» نمی‏توانم شك بكنم، پس شكی وجود دارد و شخص شك كننده‏ای وجود دارد كه من هستم.پس اگر هیچ چیز در جهان وجود ندارد من و شكم وجود داریم.بعد گفت پس یك نقطه پیدا كردم. حالا پایم را روی این نقطه می‏گذارم و این را پله اول قرار می‏دهم و قدم به قدم جلو می‏روم.
بعد آمد درباره خودش بررسی كند، گفت من كه هستم، شك من هم كه وجود دارد، آیا اگر هیچ چیز وجود نداشته باشد، من و شك من می‏تواند وجود داشته باشد، یا یك چیز دیگری هم باید وجود داشته باشد تا من و شكم وجود داشته باشیم؟دید نه، باید چیز دیگر هم وجود داشته باشد.قدم به قدم جلو رفت-كه داستانش مفصل است-و دید خدا را نمی‏تواند انكار كند، خدا وجود دارد، روح وجود دارد، جسم وجود دارد، و كم كم خیلی از چیزهایی را كه قبلا هم قبول داشت قبول كرد و خیلی از چیزها را قبول نكرد.
رفت‏سراغ مذاهب اینجاست كه انسان احساس انصاف می‏كند، یعنی احساس می‏كند كه او واقعا مرد با انصافی است.مذاهب محیط خودش را یك یك بررسی كرد و معتقد شد كه مذهب مسیح در میان مذاهب موجود بهترین مذهب است، ولی گفت من نمی‏گویم مذهب مسیح بهترین مذهب جهان است چون من نمی‏دانم در جهان چه مذاهبی وجود دارد-عرض كردم سیصد و پنجاه سال پیش مثل حالا نبوده، تازه حالا هم هنوز حقایق نسبت‏به همه جهان مكشوف نیست تا چه رسد به آن وقت-شاید در جهان مذاهب دیگری وجود داشته باشد كه آن مذاهب بر مذهب مسیح ترجیح داشته باشد.من فعلا می‏گویم بهترین مذهب موجودی كه من می‏شناسم این است.و عجیب این است كه وقتی می‏خواهد مثالی برای یك نقطه دور افتاده ذكر كند كه او بی‏خبر است در آن نقطه چه مذهبی وجود دارد، می‏گوید مثلا ممكن است در ایران یك مذهبی وجود داشته باشد كه از مذهب مسیح بهتر باشد.
یك چنین آدمی كه تعصب ندارد و در دلش را به روی حقیقت‏باز كرده، گیرم به حقیقت هم نرسد، از مستضعفین و قاصران است و او را نمی‏توان كافر به آن معنا شمرد یعنی كسی كه حقیقت‏برایش كشف شده و در مقابل حقیقت عكس العمل مخالف نشان می‏دهد، عناد و حجود و كفر می‏ورزد.
بعد از دانستن این مطلب، درباره مقبول واقع شدن اعمال انسان در درگاه الهی و به تعبیر قرآن بالا رفتن عمل انسان توضیح می‏دهیم.اصلا معنی مقبولیت[عمل، همان بالا رفتن آن است.] قبول كردن خدا مثل قبول كردنهای ما نیست كه یك امر قرار دادی باشد.ماهیت و واقعیت اعمالی كه انسان مرتكب می‏شود، به درجه اخلاص انسان، نیت انسان و پاكی روح انسان بستگی دارد.یك وقت هست كه عمل به سوی خدا بالا می‏رود (الیه یصعد الكلم الطیب و العمل الصالح یرفعه) (۱۰) و یك وقت هست كه عمل انسان بالا نمی‏رود بلكه پایین می‏رود. (ان كتاب الفجار لفی سجین) (۱۱) .
در روایت هست‏یك نماز ما می‏خوانیم-ما كه از عالم غیب خبر نداریم، ولی عالم غیب از این عالم شهادت ما خیلی وسیع‏تر و فصیح‏تر و منظم‏تر و حسابهایش دقیق‏تر است-یك وقت هست كه این نماز ما یك تجسم نورانی پیدا می‏كند، بالا می‏رود و پرده‏های هفتگانه(هفت‏حجاب)را پاره می‏كند.یك وقت هم هست كه نماز ما به صورتی است كه ملائكه‏ای كه مامور بالا بردن هستند، وقتی كه آن را به یك مقام بالاتر عرضه می‏كنند، آن مقام بالاتر می‏گوید «لفوه فی خرقهٔ‏» این را در یك پارچه‏ای بپیچید و بكویید به سر خواننده‏اش.خیلی نمازها هست كه به جای اینكه بالا برود پایین می‏رود. در روایت است كه انسان گاهی یك عمل خیر را به قصد قربت انجام می‏دهد، مثلا به قصد قربت و واقعا «قربهٔ الی الله‏» از یك نفر دستگیری می‏كند.
این عمل او می‏شود یك عمل نورانی و در مقامات بالا جا می‏گیرد، ولی بعد شیطان وسوسه می‏كند، با اینكه در حین عمل قصد ریا نداشته و ریا هم نكرده و عملش پاك بوده اما ریای بعد از عمل می‏كند.در مجلسی می‏نشیند، در حالی كه یك خیال در ذهن اوست مثل یك گربه‏ای كه او را در یك جوال كرده باشند می‏خواهد زود خودش را بیرون بیاندازد كه بله، اطلاع پیدا كردیم فلان كس گرفتار است، ما هم به نوبه خودمان كمك كردیم!دستور می‏دهند یك درجه عمل او را پایین بیاورید.[این كار تكرار می‏شود.]دفعه سوم دستور می‏رسد كه آن عمل را از بالا بردارید و بگذارید در سجین، در جهنم، یعنی عملی می‏شود در ردیف شرابخواری، همان عملی كه در ابتدا بالا رفت، می‏گویند آن را پایین بیاورید.● شرط بالا رفتن عمل انسان
پس اعمال انسان یك نظام واقعی دارد.برای اینكه عمل انسان بالا رود باید قصد انسان بالا رفتن باشد.این همان است كه به آن «قصد قربت‏» می‏گوییم.برای اینكه عمل انسان بالا برود باید نیت انسان خالص باشد و قصد بالا رفتن داشته باشد، و الا محال است انسان قصد بالا رفتن نداشته باشد و عمل او بالا برود.این است كه گفتیم انسان لا اقل باید ایمان به خدا و ایمان به آخرت-كه شرط قصد قربت است-داشته باشد، و الا آدمی كه اصلا به خدا ایمان ندارد و قصد قربت هم ندارد، نباید انتظار داشته باشد كه عمل او بالا برود.وقتی او عمل را بالا نفرستاده، عمل چگونه بالا برود؟!این درست مثل این است كه كسی سنگی را به طرف پایین انداخته و می‏گوید چرا سنگ به طرف بالا نمی‏رود؟سنگ را به طرف بالا نینداخته كه بالا برود.
● عناد موجب حبط عمل انسان
این مقدار(ایمان به خدا و ایمان به آخرت) شرط اصلی[مقبولیت و بالا رفتن عمل] است ولی چیزهایی هم هست كه به منزله آفت هستند، یعنی یك عمل راست و درست را خراب و فاسد می‏كنند، از جمله همین مساله عناد و كفری است كه عرض كردم.اگر انسان با حقیقت عناد بورزد، خاصیت عناد این است كه اعمال گذشته انسان را حبط می‏كند.یك نفر مسیحی مؤمن ممكن است عملی را به قصد قربت انجام دهد و مسلم عملش در نزد خدا ضایع نمی‏شود، اما اگر همان فرد در جای دیگر معاند باشد یعنی تا سخن از پیغمبر اسلام بیاید فورا عكس العمل مخالف نشان بدهد، این كفرش، آن عملش را ضایع و باطل می‏كند.همچنین یك نفر سنی ممكن است‏یك عمل را به قصد قربت انجام بدهد و عملش پاك و پاكیزه بالا برود اما اگر مساله امامت امیر المؤمنین بر او عرضه شد و قبول نكرد و عناد ورزید قطعا اعمالش همه به هدر رفته است.
نه تنها عناد این كار را می‏كند، خیلی چیزهای دیگر هم خود ما داریم[كه اعمالمان را هدر می‏دهد].نباید خیال كرد این مساله فقط مربوط به آنهاست.لازم نیست عناد تنها در مورد نبوت یا امامت‏یا توحید باشد، در موارد دیگر هم همین طور است. ممكن است انسان به نحو دیگری معاند باشد.فرض كنید كسی یك مساله‏ای از من می‏پرسد و من جوابی می‏دهم.از یك نفر دیگر هم همان مساله را می‏پرسد و او جواب دیگری می‏دهد.بعد به من می‏گویند فلان كس جواب مساله را این طور داد.تا به من گفتند، با اینكه من خودم بهتر از دیگران می‏فهمم كه او درست گفته اما حاضر نیستم خودم را بشكنم و بگویم ببخشید، من اشتباه كردم، ایشان درست فرمودند، بلكه شروع می‏كنم به توجیه و تاویل كردن و می‏خواهم به هر نحوی شده حرف او را خراب كنم و حرف خودم را به كرسی بنشانم.این هم خودش درجه‏ای از عناد است.در این صورت نمی‏تواند نماز من نماز درستی باشد در حالی كه من اینقدر خودخواه و معاندم كه حاضر نیستم سبت‏به اینكه مساله‏ای را دیگری بهتر از من جواب داده تسلیم باشم و به اشتباه خود اعتراف كنم.
حسادت هم همین طور است.پیغمبر اكرم فرمود: «ان الحسد لیاكل الحسنات كما تاكل النار الحطب‏» (۱۲) .
حسد، حسنات انسان را می‏خورد آنچنانكه آتش هیزم را، یعنی انسان حسناتی انجام می‏دهد و در دیوان اعمالش حسنات زیادی هست، بعد مرتكب یك حسادت می‏شود، تمام آنها محو و نابود می‏شود.در حدیثی پیغمبر اكرم در مورد بعضی از اعمال و اذكار فرمود هر كس این عمل را مرتكب بشود یا این ذكر را بگوید خداوند متعال برای او درختی در بهشت غرس می‏كند.یكی از حاضرین عرض كرد:یا رسول الله!پس ما در بهشت‏خیلی درخت داریم.فرمود:بلی، اگر آتشی از اینجا نفرستید و آنها را آتش نزنید.
پس می‏بینید اگر كافر (۱۳) ایمان به خدا نداشته باشد و به قیامتی معتقد نباشد و كاری را برای عالم بالا انجام ندهد عملش بالا نمی‏رود، و اگر چنین كاری را كرد ولی كفر عنادی و كفر جحودی داشت، خود این كفر جحودی، عملش را بعد از اینكه ماجور بوده از بین می‏برد، همین طور كه اعمال ما را مثلا حسادت از بین می‏برد.اعمال خیری كه مرتكب می‏شود اگر به قصد خدا نباشد و قصد قربت در كار نباشد توخالی و پوچ و سراب است، خیال می‏كند كاری كرده ولی وقتی كه چشم به آن جهان باز كرد می‏بیند تمام این اعمالی كه او آنها را خیر و مفید به حال خودش خیال می‏كرد بی‏روح و بی‏معنی و مرده است، اینها همه سراب‏اند و او خیال می‏كرده آب است.دیگر وای به حال انسانی كه كافر باشد، كفرش هم كفر جحودی و عنادی باشد و گناه هم مرتكب بشود، كافر در حال كفر مرتكب گناه بشود، آن دیگر «ظلمات بعضها فوق بعض‏» است.
قرآن برای این دسته مثل عجیبی ذكر می‏كند:[مثل آنها مثل] تاریكی اندر تاریكی است، می‏فرماید: «او كظلمات فی بحر لجی‏» .
دریایی را در نظر می‏گیرد كه آن دریا «لجی‏» باشد، یعنی قسمتی از آن یا همه آن، عمق بسیار زیادی داشته باشد.چرا قرآن مثال به دریای عمیق ذكر می‏كند و می‏گوید ظلماتی در دریایی عمیق، یعنی در عمق آن دریا؟برای اینكه اگر ما بخواهیم مثالی ذكر كنیم برای جایی كه در آنجا نور به هیچ وجه وجود نداشته باشد و انسان را در جایی ببرند كه هیچ نور وجود نداشته باشد، این است كه انسان را در عمق یك دریای عمیق فرو ببرند و خیلی هم فرو ببرند.
امروز بهتر از گذشته ثابت‏شده است كه نور در آب نفوذ می‏كند، یعنی همین طور كه هوا را روشن می‏كند آب را هم روشن می‏كند چنانكه شما كف حوضی را كه آب صاف داشته باشد می‏بینید، چون نور در آب نفوذ می‏كند و تا كف حوض می‏رسد.اما در دریاهای خیلی عمیق می‏گویند از عمق چند هزار متر بیشتر دیگر اساسا نور هیچ نفوذی ندارد، آنجا ظلمت مطلق است.
در قدیم خیال می‏كردند در طبقات زیرین اقیانوسها دیگر جانداری وجود ندارد، چون نور به هیچ وجه به آنجا نمی‏رسد و فشار آب هم خیلی زیاد است، ولی امروز كشف شده كه با اینكه نور خورشید به آنجا نمی‏رسد در عین حال جاندار وجود دارد.خدا مخلوقاتی را كه آنجا هستند طوری خلق كرده كه خودشان از اندرون خودشان نور تولید می‏كنند و ما یحتاج نوری در وجود خودشان تولید می‏شود.
بنابراین مثال برای جایی كه در آنجا نور هیچ وجود نداشته باشد كه بتوان فرض كرد انسانی را به آنجا ببرند، یكی «بحر لجی‏» است.قرآن نمی‏گوید «بحر» (دریا)-كه شامل همه دریاها بشود و بگویند بعضی دریاها نور تا ته آنها می‏رسد-بلكه می‏گوید «بحر لجی‏» دریای خیلی عمیق، اشاره به بعضی دریاها كه عمقشان در حدی است كه نور در آنجا نفوذ نمی‏كند.
ولی قرآن می‏خواهد بگوید كه عواملی از ظلمت‏بر وجود اینها (۱۴) احاطه پیدا كرده كه هر كدام به تنهایی اینها را در ظلمت فرو می‏برد.صرف این نیست كه اینها در ظلمت هستند، بلكه در ظلمت چند قبضه هستند و چند عامل روی همدیگر وجود دارد كه هر كدام به تنهایی مانع رسیدن نور است:در دریایی عمیق باشند، آنجا كه نور نمی‏رسد، بعلاوه سطح دریا هم آرام نباشد، دائما امواجی روی امواج قرار بگیرد كه از سطح عادی دریا مثل دو كوه بالا آمده باشد كه باز مانع بیشتری برای رسیدن نور است، از این هم بالاتر، هوا هم ابری باشد كه ابر هم مانع رسیدن نور خورشید یا ماه و ستاره و امثال اینها باشد.این دیگر چقدر ظلمت اندر ظلمت است: «ظلمات بعضها فوق بعض‏» مثل می‏آورد اینها را كه آنچنان ظلمتهایی روی ظلمتهایی بر اینها احاطه پیدا كرده است كه در حكم آدمی هستند كه در قعر چنین دریایی باشد كه چند عامل روی همدیگر قرار گرفته و مانع رسیدن نور شده است، درست عكس آن مثلی كه در آیه نور خواندیم، كه گفتیم آن مثل را چند جور توجیه كرده‏اند و از جمله -در روایت داشتیم-مثل مؤمن هم هست:
مثل نوره كمشكوهٔ فیها مصباح المصباح فی زجاجهٔ الزجاجهٔ كانها كوكب دری یوقد من شجرهٔ مباركهٔ زیتونهٔ لا شرقیهٔ و لا غربیهٔ یكاد زیتها یضیی‏ء و لو لم تمسسه نار نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء .
● سه مثل قرآن برای اعمال كافران
آنجا انسانهایی را فرض می‏كند كه این انسانها در جوی قرار گرفته‏اند كه نور است‏بالای نور، نور فطرتشان، نور نبوت، روشنایی در روشنایی است.بشر دیگری هم هست كه در ظلمت فوق ظلمت است:نور فطرت خودش را خاموش كرده است، این خودش یك ظلمت.ظلمت عناد آمده روی آن را گرفته است، ظلمت دیگر، و ظلمت ناشی از گناه و معصیتهای متوالی كه همان موجها و طغیانهای روحی انسان است (موج من فوقه موج) ظلمت دیگری، چون هر ظلمتی نقطه مقابل یك نور است:نور نبوت، نور وحی، هدایت وحی.آنجا كه هدایت وحی نباشد ظلمت است.نور فطرت، هدایت فطرت.آنجا كه چراغ فطرت خاموش شده باشد ظلمت است.نور عمل صالح(چون عرض كردیم: «و العمل الصالح یرفعه‏» خاصیت عمل صالح این است كه به قلب انسان نور می‏دهد).وقتی كه انسان عمل صالح انجام ندهد نقطه مقابلش ظلمت است.هر چه بر آن طبقه، نور فوق نور احاطه كرده، بر این طبقه ظلمت فوق ظلمت[حاكم است].
پس، از این دو مثلی كه قرآن در اینجا ذكر كرده است‏یك مثل این بود كه مثل اعمال كافران مثل سراب است.اینجا نظر به كارهای خیرشان دارد كه اینها به آن امید بسته‏اند.بیچاره‏ها!شما خیال[باطل]می‏كنید، تا ایمانتان به خدا درست نباشد و تا به نور خدا روشن نباشید اعمال شما روح پیدا نمی‏كند، اعمال شما حالت آب را پیدا نمی‏كند كه تشنگی شما را بر طرف كند.مثل دوم برای گناهان اینهاست.مفسرین هم راجع به اینكه چرا قرآن دو مثل آورده است وجوهی ذكر كرده‏اند و شاید بیشتر همین وجه را-كه بهتر هم همین است-گفته‏اند كه مثال اول برای كار خوب آنهاست و مثال دوم برای كار بدشان كه ظلمت در ظلمت است.
عرض كردیم كه برای اعمال كافران یك مثل دیگر هم در قرآن ذكر شده.مثال می‏زند به تلی از خاكستر كه باد تند بوزد و آن را از بین ببرد.جلسه پیش عرض كردیم كه این مثل، مثل كارهای خوبی است كه[آنها]به قصد قربت هم انجام داده‏اند و واقعا هم كاری كرده‏اند ولی بعد عناد و كفرشان یا چیز دیگری سبب شده است كه آن عمل از هم پاشیده شود.به هر حال قرآن این منطق را دارد چه برای كافر و چه برای مسلمان كه: «و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا» قرآن می‏گوید بسا هست كه انباری از عمل نیك وجود دارد ولی ما می‏آییم آن را مثل غبار پراكنده می‏كنیم.
(البته خداوند هرگز عمل خوب را با قید خوب بودن خراب نمی‏كند) یعنی نظام تكوینی ما این است، آنها گناهانی مرتكب می‏شوند كه اثر آن گناهان این است كه اعمال خیرشان را به كلی از میان ببرد و نیست و نابود كند.
این، سه مثلی بود كه قرآن برای اعمال كافران ذكر می‏كند، و همان طور كه عرض كردم مقصود از كافران در اینجا هر غیر مسلمانی نیست، بلكه آنان كه در مقابل حقیقت می‏ایستند و مخالفت و قیام و مبارزه می‏كنند.
آیه دیگر باز صحنه‏ای از نور را ذكر می‏كند، بر عكس این دو آیه كه صحنه‏ای از محرومیت از نور(محرومیت از نور وحی و محرومیت از نور فطرت)را كه اسمش ظلمت است، ذكر كرد، و آن این است كه نه سراغ انسان می‏رود، آن هم انسانی كه با حقیقت مخالفت می‏كند، بلكه سراغ همه ذرات عالم می‏رود كه همه ذرات عالم به نور الهی روشن هستند و هر موجودی در عالم خودش خدای خودش را می‏شناسد و تسبیح گوی خدای خودش است، و این قرآن بود كه برای اولین بار گفت كه اگر گوش شنوا و قلب بینا و آگاه داشته باشید، می‏بینید كه در سراسر هستی[همهمه]خدا شناسی و ذكر خدا و تسبیح خدا وجود دارد.
تفسیرش را ان شاء الله جلسه آینده عرض می‏كنم.و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
نویسنده: استاد مرتضی مطهری
پی‏نوشت‏ها:
۱- توبه/۱۰۶.
۲- نمل/۱۴.
۳- ص/۷۴.
۴- ص/۸۲.
۵- صافات/۷۴.
۶- ص/۷۹.
۷- انفال/۳۲.
۸- در اینجا انسان با خود می‏گوید لابد دست‏به دعا بلند كرده كه خدایا اگر این پیغمبر از ناحیه توست پس نوری در دل من وارد كن و به من توفیق تبعیت‏بده.
۹- فاطر/۱۰.
۱۰- مطففین/۷.
۱۱- اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب الحسد، حدیث ۲.
۱۲- [به معنی غیر مسلمان كه شامل اهل كتاب و غیره می‏شود.]
۱۳- [گروهی از كافران]
۱۴- مثلا شما یك دهی را در میان كوههای دور افتاده كه كمتر پای مردم شهری به آنجا می‏رسد و كمتر پای مردم آنجا به شهر می‏رسد در نظر بگیرید.اگر در آنجا از یك جوان مثلا بیست‏ساله، یكی از مسائل شكیات یا سهویات یا مساله‏ای در باب روزه یا خمس بپرسید می‏بینید خیره به شما نگاه می‏كند كه این چه می‏گوید؟چه بسا هست كه این مسائل اساسا در عمرش به گوش او نخورده و اصلا متوجه نشده كه چنین چیزهایی هم هست.به یك چنین آدمی «قاصر» می‏گویند چون این بیچاره تقصیری ندارد، از اولی كه چشم به این دنیا باز كرده خودش را در همین محیط دیده، در خانواده‏ای بوده كه در آن اصلا نماز و روزه‏ای وجود نداشته، تا وقتی كه بزرگ شده و به سن بلوغ رسیده است و بعد دنبال همان كاری رفته كه پدر و مادرش رفته بودند، و اصلا این گونه مسائل به فكرش نمی‏رسیده و كسی هم نبوده كه او را آگاه كند.از نظر قوانین به اصطلاح مدنی و دولتی هم، دولت‏حق مؤاخذه از یك چنین افرادی را ندارد، زیرا او چیزی نمی‏داند و اساسا اسم «قانون مدنی‏» هم در عمرش به گوشش نخورده است.
منبع : مرکز جهانی اطلاع رسانی آل بیت


همچنین مشاهده کنید