جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


زندگی بدون آنها مشکل است


زندگی بدون آنها مشکل است
‌● درباره اقتباس در سینمای امروز
«دو بز داشتند فیلم اقتباس شده از کتابی را می خوردند، یکی شان گفت؛ کتابش بهتر بود.»
هیچکاک
▪ یک اقتباس موفق یعنی چه؟ آیا اساساً اقتباس امری خلاقانه است؟ یک اقتباس تا چه حد باید به مرجعش وفادار باشد و چه محدودیت هایی دارد؟
اینها پرسش های همیشگی امر اقتباس است، که خود به پرسش و چالشی در سینما و ادبیات تبدیل شده است. هر فیلمسازی برداشت خاص خود را از این مقوله دارد، به طوری که این مساله می تواند تبدیل به موضوعی برای ساخت فیلم باشد، مثل فیلم «اقتباس» ساخته سال ۲۰۰۲ اسپایک جونز که به نوعی به فرآیند اقتباس در سینما می پردازد و نگاه هجوآمیزی به آن دارد.
نگاهی به آمار فیلم های اقتباسی در تاریخ سینما اهمیت مطلب را بیش از پیش نمایان می کند. به طوری که اکثر فیلم هایی که تا دهه هشتاد موفق به دریافت جایزه اسکار شده اند، فیلم های اقتباسی بوده اند و در مقابل، رمان هایی بوده اند که اقتباس از آنها آه از نهاد نویسندگان شان درآورده است (مثل کوندرا) و بسیاری از نویسندگان حاضر که نیستند از کارهای شان فیلمی ساخته شود.
این مقوله هنوز هم در سینمای جهان مطرح است و هر فیلمسازی به شکل خاص خودش از منبع مورد نظرش برای ساخت فیلم خود بهره می برد. ما از این میان به چهار فیلم از انبوه فیلم های اقتباس شده سال ۲۰۰۶ می پردازیم که هر کدام به شیوه متفاوتی به آن پرداخته اند، تا در انتها باز به همان سوال ابتدایی بازگردیم و به آن پاسخ دهیم که یک اقتباس موفق یعنی چه؟
● عطر؛ داستان یک قاتل
بیش از دو دهه از نخستین چاپ رمان عطر به قلم پاتریک ساسکید نویسنده آلمانی می گذرد. در طی این مدت، ۱۵۰ میلیون جلد از این رمان به ۴۵ زبان زنده دنیا ترجمه شده و لقب موفق ترین رمان آلمانی زبان را به خود اختصاص داده است. او در طی این ۲۰ سال به طور ناشناس در نزدیکی مونیخ زندگی کرده است، به هیچ مصاحبه یی تن نداده و همه درخواست های خرید کپی رایت سینمایی رمان عطر را رد کرده است.
تا اینکه بالاخره تام تیکور فیلمساز آلمانی الاصل و سازنده آثار موفقی چون «بدو لولا بدو» و «پاریس تو را دوست دارم» موفق شد رگ خواب این نویسنده هموطنش را بزند. فیلم که گفته می شود به خط روایی رمان وفادار مانده، داستان قاتلی است به نام ژان باتیست که به شکل حیرت آوری از شامه یی فوق العاده قوی بهره مند است و برای اولین بار که بوی دخترک آلوفروشی را استشمام می کند عاشق شده و می خواهد که عطر آنها را برای خود نگهدارد و در این راه به یک جنایتکار تبدیل می شود.
بن ویشاو، بازیگر توانمند و تازه از راه رسیده انگلیسی، با بازی خیره کننده اش در به تصویر کشیدن شخصیت عجیب و غریب ژان باتیست بسیار موفق ظاهر شده است. شخصیتی که گفته می شود به خاطر پیچیدگی های زیادش فیلمسازانی چون اسکورسیزی و کوبریک حاضر به ساخت فیلمی از رمان نشدند و کوبریک اعتقاد داشت که این رمان غیرقابل فیلم شدن است.
فیلم با این که فیلم فوق العاده یی نیست،از نظر بازیگری و طراحی صحنه فیلم و حتی روایت خالی از نقص است.
ولی با تمام جذابیت ها و استفاده از نریشن روی فیلم، در حد و اندازه های رمان نیست و استفاده از تکنیک نریشن برای نشان دادن وضعیت فکری باتیست در میانه های داستان که او منفعل شده و اتفاقات، بیشتر ذهنی است کارآمد به نظر نمی آید. عطر یکی از نمونه فیلم هایی است که کارگردان با خواندن چندین باره رمان، تمام سعی خود را برای ادبیاتی ساختن سینما به کار می برد و یک نمونه کلاسیک اقتباس از رمان است.
● پرچم های پدران ما
آیا فیلم «پرچم های پدران ما» را می توان یک فیلم اقتباسی دانست؟ فیلم روایت ویلیام برویلز و پال هگیس از کتاب «جیمز برادلی» است که براساس خاطرات سربازان جنگ نوشته شده است. جیمز برادلی پسر جان برادلی یکی از ۳ سرباز باقی مانده از گروه ۶ نفره یی است که بنا بر یک عکس، در حمله ارتش امریکا به جزیره کوچک ایوجیما، پرچم کشورشان را بر فراز کوه سوریباچی آن جزیره برافراشتند و به عنوان قهرمانان ملی معرفی شدند.
جیمز بعد از آن ضمن مصاحبه با برخی بازماندگان عملیات فوق و تحقیقات شخصی درباره نبرد خونین ایوجیما (که گفته می شود حدود ۳۰ هزار کشته و ۲۰ هزار مجروح و زخمی از دو طرف برجای گذارد) و سربازان حاضر در آن جنگ و همچنین عکس معروف برافراشتن پرچم امریکا بر بالای کوه سوریباچی، کتابی به نام «پرچم های پدران ما» نوشت که دستمایه فیلمنامه و فیلمی به همین نام قرار گرفته است.
اما فیلمنامه «پرچم های پدران ما» برخلاف کتاب جیمز برادلی فقط یک مستند تاریخی نیست، بلکه از ورای آن به دستاویز شدن آن ۳ سرباز برای تشویق مردم به جنگ، و تامین هزینه های جنگ می پردازد. فیلمساز با رفت و برگشت هایی که از وضعیت جنگی به حوادث پس از آن و موقعیت امروز سربازها نشان می دهد، سعی دارد واقعیت تراژیکی را بازگو کند که محور آن نه واقعه اصلی بلکه تاثیرات پس از آن واقعه است.
اینکه جامعه برای ایجاد همبستگی نیاز به قهرمان های پوشالی و دروغین دارد، هر چند که این قهرمان پروری فشارهای روحی فراوانی روی خود این شخصیت ها داشته باشد. شکل و فرم فیلم، ما را به یاد رمان «برهنه ها و مرده ها» اثر نورمن میلر می اندازد که طی آن ما یکی یکی با سربازانی که در جنگ حضور دارند آشنا شده و از وضعیت خانوادگی و روابط شخصی شان آگاه می شویم؛ آدم های معمولی که در جنگ تبدیل به ماشین های آدم کشی می شوند.
داستان فیلم «پرچم پدران ما» از نمونه داستان هایی است که بر محور یک عکس تاریخی قرار گرفته است. عکسی از جنگ، که هنگام برافراشتن پرچم امریکا توسط سرباز ها بر فراز قله سوریباچی برداشته شده است.
عکسی که با سر و صدای روزنامه ها و سیاستمداران تبدیل به یک اسطوره امریکایی شد و باعث شد که سیل کمک های دولتی و غیردولتی به سوی ارتش امریکا برای تداوم حضورش در جنگ سرازیر شود. از آن ۶ سرباز، ۳ نفر به اسامی برادلی ، رنی گگنان و آیرا هیز (که یک سرخپوست بود) زنده مانده و به عنوان قهرمان جنگ به امریکا بازگشته تا در نمایشی که دولت برای ادامه حضور در جنگ برپا کرده حضور پیدا کنند.
در انتهای فیلم ما از سرنوشت هر یک از شخصیت ها آگاه می شویم؛ آیرا هیز را مشغول کار در مزرعه یی می بینیم که یک خانواده با خوشحالی به طرفش می آیند و پس از اطمینان یافتن از هویتش، با وی عکسی یادگاری می گیرند و پولی کف دستش می گذارند و می روند، وی که نسبت به دیگر همراهانش از این وضعیت بیشتر ضربه خورده است با پلیس در گیر می شود و به زندان می رود و در نهایت به قتل می رسد.
رنی گگنان که ازدواج کرده، به دلیل ناتوانی نمی تواند به استخدام پلیس درآید و مجبور می شود به عنوان سرایدار کارخانه یی مشغول کار شود. جان برادلی هم تا پایان عمر با کابوس هایش دست و پنجه نرم می کند. جدا از فرم کلی فیلمنامه که تحت تاثیر «برهنه ها و مرده ها»ی میلر است، نبود قهرمان، حضور چند شخصیت اصلی در داستان و خصوصاً بخش آخر فیلم، اهل ادبیات را به یاد برادران کارامازوف داستایوفسکی می اندازد،
● مردگان
اسکورسیزی نیاز به معرفی ندارد، نه خودش و نه فیلم هایش و نه حتی فیلم جدیدش که بالاخره برای او جایزه اسکار به ارمغان آورد. اما چرا بحث اقتباس و مردگان اسکورسیزی؟ فیلمی که در واقع اقتباسی از یک رمان نیست، بلکه از فیلم دیگری از سینمای هنگ کنگ است. بازسازی یک فیلم هنگ کنگی به نام «ماجرای جهنمی» ساخته وی کنگ لو و سیو فای مک که در سال ۲۰۰۲ در هنگ کنگ اکران شد و به دلیل موفقیت هایی که کسب کرد قسمت های بعدی آن نیز ساخته شد. (هرچند اسکورسیزی و فیلمنامه نویسش ادعا دارند که هرگز نسخه اصلی فیلم هنگ کنگی را ندیده اند.)
اقتباسی که به خودی خود جای بحث دارد، چرا که فیلم چه از نظر پیرنگ و چه روابط بین اشخاص و کشمکش ها فرق زیادی با نمونه هنگ کنگی اش ندارد. اما نگاهی که اسکورسیزی به یک موضوع گنگستری و پلیسی دارد با همتای هنگ کنگی اش متفاوت است. نگاهی انسانی و اشاره یی به از دست رفتن زمان و انسان ها برای به دست آوردن آرمان هایی که هیچ وقت به دست نمی آیند؛ «چه فرقی می کند که پلیس باشی یا گنگستر وقتی یک اسلحه پر جلوی صورتت است.»
فیلم درباره دو مامور FBI است که یکی در FBI و دیگری در یک گروه گنگستری خبرچینی می کند. ماجرا از آنجایی شروع می شود که هر دو مامور که دوره آموزشی خود را با هم گذرانده اند از وجود یکدیگر با خبر شده و سعی بر پیدا کردن دیگری دارند. اصل داستان در هر دو فیلم یکی است، فقط برداشتی که اسکورسیزی از موضوع داشت و دریچه نگاه او به آن داستان فرق می کند، موضوعی که محور بحث هر اثر اقتباسی دیگر است. در تاریخ سینما نمونه های دیگری نیز از نوع اقتباس از فیلم دیده می شود که عموماً فیلم های خوبی نیستند، مثل فیلم «روانی» گاس ون سنت که نسخه ضعیف بازسازی شده «روانی» هیچکاک است.
با اینکه می توان گفت مردگان از فیلم قبلی اسکورسیزی بهتر است، ولی سازنده این فیلم از اسکورسیزی «راننده تاکسی» و «گاو خشمگین» فاصله زیادی دارد. فیلم با وجودی که سعی می کند در انتها حرف بزرگی بزند و خود را از یک فیلم گنگستری صرف جدا کند، ولی با در نظر گرفتن زمان زیاد فیلم ( ۱۵۰ دقیقه ) و موضوع تکراری آن که در خیلی از فیلم های امریکایی شاهد آن هستیم (فساد در دستگاه پلیس) بیننده را خسته می کند. علاوه بر این ایرادهای پیرنگی زیادی که در هر دو نسخه از فیلم دیده می شود (بر اساس اینکه با فیلمی پیرنگ محور سر و کار داریم) و ضعف بازی دی کاپریو در نقشی که زیاد با استیل بازی او همخوان نیست نیز مزید بر علت شده تا با وجود اینکه اسکورسیزی برای این فیلم موفق به دریافت جایزه اسکار شد آن را زیاد جدی نگیریم.
● فرزندان بشریت
فیلم در سال ۲۰۲۷ اتفاق می افتد و نزدیک ۱۸ سال از تولد آخرین کودک متولدشده انسان می گذرد و همه دنیا رو به نابودی است. در ابتدای فیلم ما با خبر مرگ جوان ترین انسان روی زمین مواجه می شویم و خودمان را برای یک وضعیت فوق العاده آماده می کنیم. تئو شخصیت اصلی فیلم شخصیت درونگرا و منفعلی است که در رمان شخصیتش به خوبی جا افتاده و ما با ذهنیت آرام و در عین حال به هم ریخته او آشنا می شویم.
در خیابان های لندن پرسه می زند و بعد به نزد همسر سابقش جولیان می رود تا خواسته او یعنی عبور یک دختر پناهنده از مرز را اجابت کند. دختری سیاه پوست که حامله و تنها باقیمانده نسل بشر است. فیلم که از رمان علمی - تخیلی پی دی جیمز اقتباس شده است به هیچ وجه یک فیلم علمی - تخیلی نیست و در مصاحبه یی هم که با خود کارگردان انجام شده، گفته است که قصد ساختن فیلمی علمی - تخیلی را نداشته و حتی رمانی که فیلم از روی آن اقتباس شده را نخوانده است، و تنها همکار فیلمنامه نویس اش رمان را خوانده است (تیموثی سکستون).
فرانسو کوارن کارگردان مکزیکی فیلم که قبل از آن هم چند کار اقتباسی از جمله هری پاتر (زندانی آزکابان) را به تصویر کشیده است، عنوان کرده که «من داستان را توی ذهنم داشتم و نمی خواستم که رمان را بخوانم و خودم را گیج کنم.»
او با «فرزندان بشریت» نوع دیگری از اقتباس فیلم را تجربه می کند که با بی اعتنایی تمام به نویسنده رمان همراه است و فقط از یکسری از اتفاقات و اسکلت پیرنگ رمان استفاده می کند. وی که با استفاده نکردن از مونتاژ و شاید تدوین سعی کرده تا افکت های مختلفی به تصاویر دهد باعث شده که فضا و محیط عناصر اصلی فیلمش باشند و پا به پای شخصیت ها در کلیت فیلم تاثیر گذار باشند.
فیلم «فرزندان بشریت» که با نشان دادن تصویر غریبی از شهر و انفجاری نابه هنگام، آغاز می شود، فضایی سرد ولی میخ کوب کننده دارد که به هیچ عنوان موازی با شروع رمان نیست. فضاها و حوادث فیلم هم با آنچه که در رمان می گذرد به کل متفاوت است و فیلمنامه نویس سعی کرده که از دغدغه ها و مشکلات امروز جهان برای نشان دادن فاجعه مورد نظرش استفاده کند. در واقع کتاب فقط یک نقطه عزیمت و الهام بخش فیلم است، همین.
▪ آیا با این اوصاف هنوز هم می توان یک قاعده کلی برای اقتباس نوشت؟ آیا واقعاً فیلمش بهتر است یا کتابش؟ آیا کتاب به خاطر کلماتش دامنه وسیع تری ندارد و سینما به دلیل محدودیت هایش ولی با ابزار فراوانش، ظرافت ها را گاهی حتی جذاب تر و بی طرف تر نشان نمی دهد؟
شاید مساله فقط بر سر دو نوع سواد یا تعبیر متفاوت از جهان است و موقعی که می توان هر اثر هنری را یک اقتباس دانست اصلاً چیزی به نام اقتباس وجود خارجی ندارد.
چیزی که از مرور آثار این چنینی می فهمیم این است که بهترین اقتباس ها هم هیچ وقت یک تقلید صرف نیستند و آثار هنری هیچ کدام نمی توانند جانشین یکدیگر شوند و در نهایت اینکه نمی توان هیچ نظریه مطلقی در رابطه با اقتباس و برتری آثار هنری از یکدیگر داشت، فقط می توان گفت که بدون آنها زندگی کردن مشکل است.
مهدی فاتحی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید