پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

نام گرایی در فلسفه بودایی


نام گرایی در فلسفه بودایی
مراد از نام گرایی[۵] را، كه نظریه ای منحصر به فرد است، ارائه كرده اند. طبقِ این نظریه، واژه ها با طرد بعضی از جزئیات، كه استعداد عِلِّی متوقع را ندارند، معنا را انتقال می دهند. اعتقاد بر این است كه نام گراییِ درمه كریتی بیش از نام گراییِ دیگناگه بر فلسفه هندی تأثیر گذاشته است.
● وجودشناسی
موضوعات مورد علاقه فیلسوفان بودایی را می توان به موضوع كانونی ای به نامِ توقف رنج فروكاست. به نظر فیلسوفان بودایی، حذف رنج[۷] از جمله این اعتقادات است، زیرا این اعتقاد سرچشمه رفتار رنج زا است. بوداییانِ پیش از درمه كریتی اغلب دلایلِ جزء یا كل را برای نفی مفهومِ خود اقامه می كردند و سرانجام، وجود هر شیء مركبی را ردّ می كردند. این دلایل را، كه اطلاعاتِ زیادی درباره نام گرایی درمه كریتی در اختیار ما می نهد، با بررسی گذرای شیء مركبی چون میز به اختصار می توان بیان كرد.
هر چند میز در ظاهر یك شیء مركب از اجزای مختلف است، اما پرسش بوداییان این است كه آیا چنین چیزی واقعاً وجوددارد؟ آنها از خود می پرسند كه آیا میز، به عنوان كل، با اجزای خود این همانی دارد یا این نه آنی. اگر كُل با اجزای خود این نه آنی دارد، چه دلیلی بر وجود آن داریم؟ ]زیرا[ ادراكِ حسیِ مستقیم فقط مُدرِك اجزا است. اما اگر كلّ بااجزای خود این همانی دارد، آنگاه كُل باید در هر جزء به نحو كامل یا ناقص وجود داشته باشد. اگر كُل با اجزای خود این همانی كامل دارد، آنگاه تك تك اجزا كُلِ میز است. اگر میز با اجزای خود تنها این همانی ناقص دارد، آنگاه ماباید به جای یك میز درباره چندین میز ناقص سخن بگوییم. اگر ادعای ما این بود كه مجموعه اجزا با هم میز است، آنگاه مجموعه میز ـ اجزا باید میز باشد. سرانجام، اگر اجزا با شكل و هیئتی ویژه میز هستند، باز می توان سؤال كرد كه آیا آن هیئت با اجزای پیكربندی شده این همانی دارد یا این نه آنی. ]و این به [تسلسل می انجامد.
درمه كریتی به همین شیوه كه امتداد مكانی را نقد كرده است، امتدادِ زمانی را نیز نقد می كند و از این رهگذر، آموزه لحظه پایی را تصدیق می كند، كه بنابرآن، موجودِ اساساً واقعی تنها در كوتاه ترین آنِ زمان وجود دارد. دلیل این آموزه تا حدی آن است كه موجودی كه دست خوش تغییرِ آن به آن نیست، علت هیچ معلولی نمی تواند باشد، زیرا حالت علت باید قبل از ایجاد و بعد از ایجاد تغییر كند; وگرنه یا علت، معلول های خود را ابدالآباد در همه زمان ها ایجاد می كند، و یا هرگز هیچ معلولی را ایجاد نخواهد كرد. افزون براین، درمه كریتی به مدل علّیِ ادراك حسی اعتقاد دارد، كه بنابر آن، موجودِ محسوس علتِ محتوای شناخت حسیِ خود است. از آن جایی كه موجود پایا هرگز نمی تواند علت چیزی باشد، هرگز مُدرَك حسی واقع نمی شود. در نتیجه، هرگز نمی توان وجود آن را به طور قطع اثبات كرد، زیرا به تعبیر درمه كریتی «موجودیت[۹] است».
خلاصه آنكه، درمه كریتی هیچ شیء مركبی را به معنای دقیق آن واقعی نمی انگاشت. اما او به پیروی از فیلسوفان سلف خود بر آن است كه تنها از منظر قراردادهای زبانی و مفهومی می توان گفت كه اشیای مركب وجود دارند. این دو نحوه وجود در دو مقوله مهم جای می گیرند: اشیایی كه به معنای دقیق كلمه واقعیت های «بنیادین»[۱۲] اند.
● نقد كلی ها
تحلیل بسیار كامل درمه كریتی از موضوعات معناشناختی در كتاب سووپجنیه ورتی[۱۹] مصادیق آنند و این مصادیق گاو است كه بر حواس ما تأثیر می نهد و ما ظاهراً آنها را به صورت «گاوها» می شناسیم. در اینجا، اصطلاح فنی «مدلول» را می توان تا حدی متمایز از كاربردهای رایج تر آن در فلسفه غرب به كار برد، یعنی، اگر بخواهم دیدگاه رئالیسم هندی را بیان كنم، مدلول واژه «گاو» را می توان به بهترین صورتی خود كلی «گاوبودن» دانست.
درمه كریتی در نقد این دیدگاه می گوید كه یك واژه تنها در صورتی كاركرد معنایی دارد كه فردی كه آن را درك كرده است، به جزء اراده شده، كُنش[۲۰] پیدا كند. یك چنین فعلی ممكن است نوعی استفاده فیزیكی از آن امر جزئی یا عمل شناختاری محضی نظیر شناسایی باشد. حقیقت آن است كه كلیاتِ اساساً واقعی معنا را ناممكن می سازند، زیرا واژگان دال بر كلیاتِ اساساً واقعی نمی توانند نسبت به جزئیات كُنش ایجاد كنند.
درمه كریتی در اثبات این نتیجه، مسئله این همانی و این نه آنی را به عنوان نوعی از تحلیل مبتنی بر جزء یا كل، كه پیشتر ذكر شد، پیش می كشد. او می پرسد آیا كلی با جزئیات، كه مصدایق آنند، این همانی دارد یا این نه آنی. اگر این نه آنی دارد، آنگاه واژه «گاو» كنشی نسبت به جزئی ایجاد نمی كند، زیرا واژه گاو تنها دال بر كلی «گاوبودن» است، كه بین آن و جزئیات تباین كلی وجود دارد. با این وصف، هنوز می توان تأكید كرد كه واژه گاو می تواند نسبت به جزء اراده شده، كنش ایجاد كند، اما در این صورت باید پذیرفت كه یك واژه می تواند سبب كُنش نسبت به هر موجودی شود، اعم از آن كه با مدلول آن این همانی داشته باشد یا نداشته باشد.
از طرف دیگر، اگر بین كل و جزئیات مرتبط این همانی وجود داشته باشد، آنگاه كل، كلیت یا تكرارپذیری خود را از دست خواهد داد. به عبارت دیگر، یك گاو خاص باید با همه گاوهای دیگر این نه آنی داشته باشد، وگرنه هیچ گاوی را نمی توان از گاو دیگر تمییز داد. بنابراین، یك گاو خاص تكرارناپذیر است، یعنی یك گاو خاص در گاو خاص دیگر یا به عنوان گاو خاص دیگر وجود ]دوباره[ نمی یابد. اما اگر كلیِ «گاوبودن» با هر یك از گاوها این همانی دارد، آنگاه كلیِ گاو نیز تكرارناپذیر خواهد بود. ]زیرا [در هر مورد به كلیِ جدیدی نیاز است و واژه «گاو» را فقط می توان برای آن مورد خاصی، كه با كلیِ «گاوبودن» این همانی دارد، به كار برد.
پاسخ بعضی از رئالیست های هندی آن است كه بین جزء و كل باید این نه آنی باشد، اما واژه دال بر كل می تواند بر اثر نسبت جزء با كل سبب كنش نسبت به جز شود. نقد درمه كریتی مبنی بر این كه هر نوع نسبتی لزوماً یا به تناقض می انجامد یا به تسلسل، از جمله نقدهای مجاب كننده تر است. توضیح آن كه، طرف های نسبت یا باید این همانی داشته باشند و یا این نه آنی. اگر این همانی است، آنگاه نسبتی در كار نخواهد بود، زیرا هر نسبتی مستلزم این نه آنی است. از طرف دیگر، اگر طرف های نسبت با یكدیگر این نه آنی دارند، آنگاه نسبتی نمی تواند در كار باشد، زیرا اگر موجوداتی با تباین كلی بتوانند با هم نسبت داشته باشند، آنگاه هر موجودی با موجود دیگر می تواند ارتباط تصادفی داشته باشد. از این رو، مفهوم نسبتْ بی معنا خواهد بود. اما تناقض به قوت خود باقی است، یعنی طرف های نسبت هم این همانی دارند و هم این نه آنی. و اگر كسی پاسخ دهد یك نسبتِ ذاتی طرف های نسبت را به یكدیگر «پیوند می دهد»، آنگاه باید تبیین كند كه چگونه طرف ها با آن نسبت، نسبت برقرار می كنند. اگر در پاسخ، از نسبت درجه دوم سخن بگوید و بر آن باشد كه چنین نسبتی طرف ها را به نسبت پیوند می دهد، در این صورت به تسلسل دچار شده است.
● نظریه معنا[۲۱]
وجودشناسی درمه كریتی را می توان به این ادعا فرو كاست كه واقعیت نهایی لزوماً تك، و تكرارناپذیر است. از این رو، او معناشناسی رئالیستی را رد می كند، چرا كه در معناشناسی رئالیستی یك كلّی باید از یك حیث در هر یك از مصادیق خود تكرارپذیر باشد. با اینوجود، بدون كلی های واقعی چگونه توانایی ما را در استفاده از زبان می توان تبیین كرد؟ بودایی پاسخ می دهد كه واژه ها با طرد موارد خاصی، كه عاری از قابلیت های علّیِ متوقع اند، معنا را انتقال می دهند. از این منظر، معنا سه مؤلفه دارد: صورت شناخت،[۲۴]
به نظر درمه كریتی، زبان به این شیوه به مثابه تفكرمفهومی عمل می كند. نقش صور شناسایی را با توسل به شناخت، كه «بازشناسی»[۲۵] نام گرفته است، (یعنی عمل مفهومی، كه بر اساس آن شیء حسی شناسایی یا نام بردار می شود) بسیار آسان می توان بررسی كرد. برای بازشناسی باید قواعد و قراردادهای حاكم بر واژه یا مفهوم مناسب با آن را فراگرفت. محض نمونه، اگر بر قراردادهای حاكم بر «گاو» واقف باشید، می توانید بازشناسی كنید كه «آن گاو است». در نزد فیلسوفان هندی این پرسشی مهم است كه ما مفاهیم یا واژگانی چون «گاو» را بر چسب چه چیزی قرار می دهیم؟
در بحث بازشناسی، درمه كریتی مُدل علّیِ ادراك حسی را فرض می گیرد، یعنی یك امر جزئی با تأثیر بر حواس در ذهن صورتگری می كند. این صورت یا مفهوم محسوس همان چیزی است كه از راه ادراك حسی به آن علم داریم. این بدان معناست كه آنچه را كه به عنوان «گاو» شناسایی می كنیم، جزئی ای نیست كه بر حواس تأثیر می گذارد; بلكه، آنچه بر حواس تأثیر می گذارد، صورتی است كه آن جزئی در ذهن ما ایجاد می كند. از این رو، این كه واژگان یا مفاهیم به ما علم به جزئیات می دهند، فقط به بركت میانجی گری صورت های شناخت است، كه خود معلول آن جزئیات اند.
ناقدان این دیدگاه خاطر نشان می كنند كه اگر تنها مفاهیم و زبان، معرفت به صورت های شناخت را به بار می آورند، آنگاه خاستگاه افعال، كه بر چنین معرفتی مبتنی اند، صورت ها خواهد بود و نه جزئیات. درمه كریتی درپاسخ می گوید توده مردم بر اثر عادتِ شناخت كه تا اعماق ذهن شان رسوخ كرده، صورت ها را با خود آن جزئیات، كه علت صورت هایند، اشتباه می گیرند. در نتیجه این ادعا، او نادرستی همه معرفت های زبانی و مفهومی را نتیجه می گیرد، زیرا چنین معرفتی برآیندِ تركیب صورت با جزئی است كه علت آن است. درمه كریتی می گوید كه این دستگاه روانی تبیین می كند كه چگونه صورت ها می توانند سبب كنش به جزئیات شوند. او در ادامه می گوید با وجود این، صورت می تواند آگاهی سودمندی به بار آورد، زیرا صورتْ انسان را فقط به سوی جزئی ای كه علت این صورت است، راهنمایی می كند.
درمه كریتی در مقام توسل به رابطه علّی بین صورت ها و جزئیات تقریر مهمی را درباره صورت ها مطرح می كند. او می گوید هر شی ای، اعم از علت یا معلول، جزئی است و از آنجایی كه صورت ها معلول اند، آنها باید جزئیاتِ ذهنی باشند. صورت ها، همانند جزئیات، تكرارناپذیرند، لذا صورت ها نمی توانند در همه مواردی كه ما مفهوم یا واژه فرضی را به كار می بریم، این همانی داشته باشند. در عوض، درمه كریتی بر آن است كه این «طردها»یند كه در همه موارد واقعاً این همانی دارند.او در پرمانهوارتی كسوپجنیهورتی[۲۸] نامیده اند، هر صورت میزی، كه تعیین یافته، با هر صورت میز دیگری همانندی دارد، زیرا همه آنهایی كه تصور شده اند، میزند. از این رو، همه صورت های میز با یكدیگر این همانی دارند، زیرا همه آنها شناختی یكسان ایجاد می كنند. از آن جایی كه آن صورت ها معلول جزئیات خاصی اند، ما همچنین می توانیم بگوییم كه آن جزئیات نیز با یكدیگر این همانی دارند، زیرا همه آنها صورت هایی را ایجاد می كنند، كه همه آن صورت ها، شناخت درجه دومی ایجاد می كنند كه با یكدیگر این همانی دارند.
برخی از رئالیست های هندی برآنند كه این ادعا به تسلسل می انجامد. به تعبیر دیگر، از این منظر، همه صورت های میز با یكدیگر این همانی دارند، زیرا آنها معلولی همانند ایجاد می كنند، یعنی شناخت های درجه دوم آنها با یكدیگر این همانی دارند. اما از آن جایی كه آن شناخت های درجه دوم تماماً معلول هستند، آنها باید جزئیات ذهنیِ منحصربه فردی باشند. از این رو، این همانیِ شناخت های درجه دوم را نیز باید اثبات كنیم. و برای این منظور باید اثبات كنیم كه آنها همگی شناخت های درجه سومی كه دارای این همانی اند، ایجاد می كنند و این یعنی تسلسل. درمه كریتی در پاسخ می پذیرد كه این همانیِ مجموعه خاصی از صورت ها، از راه ایجاد شناخت های درجه دومی است كه با یكدیگر این همانی دارند. با وجوداین، این همانیِ شناخت های درجه دوم ناشی از این همانیِ معلول های آنها نیست، بلكه می گویند آنها همگی این همانی دارند، زیرا آنها این همانیِ شناخت های درجه اول را تعیین می كنند. این همانا توسل به تجربه است، یعنی این كه شناخت های درجه دوم شامل این تعیین همانندی می شود، امری است كه با ادراك شناخت های درجه دوم به اثبات رسیده است.
گویا درمه كریتی درباره همانندی، نظریه ای رئالیستی اختیار كرده است، یعنی بعضی از جزئیات با یكدیگر این همانی دارند، زیرا آنها در ایجاد صورت هایی كه به نوبه خود تعیین این همانیِ آنها را ایجاد می كنند، از قابلیت علّیِ یكسانی برخوردارند. اما او دقیقاً به دلایل فوق مفهوم قابلیت علّیِ مشترك را ردّ می كند، یعنی یك چنین شیء متحقق در جزئیات یا باید با جزئیات این همانی داشته باشد و یا این نه آنی، و هیچ یك از این دو شق منطقی نیست.
گیریم یك شی ای، كه در همه مصادیق این همانی داشته باشد، در كار نباشد، آنگاه چگونه می توان به این آگاهی تمسك كردكه، محض نمونه، همه میزها یك معلول ایجاد می كنند؟ حتی اگر نتوانیم نتیجه بگیریم كه یك فاعلیت علّی تكرارپذیر وجود دارد، آنگاه چه چیزی همانندی را در تك تك افراد میز فراهم خواهد كرد، به گونه ای كه بتوانیم واژه «میز» را برای یكایك آنها به كار بریم؟ درمه كریتی پاسخ می دهد كه ما اصلا به موجود تكرارپذیر نیاز نداریم. در عوض تنها باید بپذیریم كه اگر همه میزها معلولی همانند ایجاد می كنند، این ]ویژگی [لزوماً آنها را از جزئیات دیگر متمایز می سازد. خلاصه آن كه، این همانیِ همه میزها آن است كه آنها نا ـ میزها را طرد می كنند.
این حركت گویا معادل است با میز را ناـ ناـ میزخواندن و از خود می توان پرسید كه چرا باید به سلب مضاعف پناه بریم، و چرا فقط نگوییم كه میز، میز است؟ گرچه مفسران جدید به این ایراد به جدّ اعتنا كرده اند، درمه كریتی این تردید را نادرست می دانست، زیرا این ایراد در نمی یابد كه چگونه دعاویِ وجودشناختی رئالیست ستیز بر معناشناسی او حاكم شده است. نظریه درمه كریتی مبتنی بر این دلیل است كه تكرارپذیری موجودات محال است. از آن جایی كه ما بی تردید جزئیات را به نحوی تجربه می كنیم كه می توانیم آنها را دسته بندی كنیم، شناخت های ما باید بدون نیاز به تشخیصِ دقیق موجودِ تكرارپذیر، جزئیات را در دسته هایی طبقه بندی كنند. اما از آن جایی كه طبقه بندیِ ایجابیِ جزئیات محال است، ما باید جزئیات را به روش سلبی طبقه بندی كنیم. در اینجا نكته بحث آن است كه با آن كه نمی توانیم موجود منفرد و تكرارپذیری فرض كنیم كه تبیین كننده این حقیقت باشد كه جزئیات یك دسته فرضی از صورت های شناخت را ایجاد می كنند، و صورت های شناخت به نوبه خود تعیین همانندیِ جزئیات را ایجاد می كند، اما می توانیم بین جزئیاتی كه به آن تعیین می انجامد و جزئیاتی كه چنین نیستند، فرق بگذاریم.
كوُماری لا[۳۰] استدلال درمه كریتی را دَوْری می شمرد، یعنی آن كه، اگر بوداییان «درخت» را به روشی سلبی «ناـ درخت» تعریف كنند، آنگاه باید بتوان ناـ درخت ها را مشخص كرد. و این یا بسته به آن است كه فرد درختان را قبلا شناخته باشد، یا این كه به طریقی قادر باشد تا مستقیماً مشخص كند كه ناـ درختان چه هستند. در مورد نخست، نظریه طردْ زائد است، زیرا درختان را می توان پیش از طردِ آنها از ناـ درختان شناخت; در مورد دوم، فرد بدون سلب، متمم نا ـ درختان را مشخص كرده است. اگر چنین امری درباره نا ـ درختان ممكن است، چرا نباید درباره درختان ممكن باشد؟ پاسخ همان است كه پیش تر بیان شد، یعنی ما از راه شناخت های درجه دوم نفسانی، كه معلول صورت ها هستند، به این نه آنی صورت ها شناخت پیدا می كنیم. در هر حال، ما نمی توانیم موجود تكرارپذیری را ذكر كنیم كه دسته خاصی از صورت ها دارای آن هستند و هیچ یك از دیگر دسته های صورت ها دارای آن نیستند. ما تنها می توانیم به این نه آنی تمسك كنیم و از آن در تعریف هر دو دسته سود بریم. درمه كریتی می گوید اگر این نظریه دَوْری است، آنگاه در هیچ نظریه معناشناختی از دور گریزی نخواهد بود.
بی تردید، نظریه طرد بعضی از ابزار شناخت را در مقایسه صورت ها فرض می گیرد. درمه كریتی ذكر می كند كه این فرایند مستلزم نقوشی[۳۱] است كه تجارب پیشین در ذهن برجا گذاشته اند و آن نقوش در هنگام مقایسه فعال می شوند. عامل مهم دیگری ]نیز[ در هنگام مقایسه در ذهن حضور دارد و آن عبارت است از نیات و تمنیات در هنگام به كارگیری مفاهیم و واژه ها، یعنی به دلیل آن كه هر صورت شناخت لزوماً تك و منحصر به فرد است آن را می توان بیرون از مجموعه نامتناهیِ صورت ها دیگر قرار داد. محض نمونه، هر یك از صورت های میز یكهویكتا است و آن را می توان با تكیه بر یكتایی اش بیرون از تمامی صورت های دیگر و حتی دیگر صورت های میز قرار داد. اگر «میز» را جزء موجدِ آن صورت بدانیم، آنگاه این نه آنیِ آن صورت را با دیگر صورت های میز نادیده گرفته ایم. همچنین، اگر «مبلمان» را موجد آن صورت بدانیم، با نادیده گرفتن این نه آنیِ آن با صندلی ها و این دست چیزها و در عین حال با پافشاری كردن بر این نه آنیِ آن با هر نا ـ مبلمانی، مانند تنیس روی میز از حوزه خود فاصله بیشتری می گیریم. این فرایند عبارت است از كاركرد آمال، تمنیات، و دیگر امیالی كه ما آنها را برای هر نوع استفاده از زبان و مفهوم پدید می آوریم. نظریه طرد با آن كه اهمیتی را كه امیال و تمنیات در تعیین معنا دارد، توجیه می كند، به درمه كریتی این امكان را می دهد تا تكرارپذیری و دلالت را بدون التزام وجودشناختی به كلیات تبیین كند. طبق تقریر رئالیستی هندی، به نظر می رسد كه طردها عبارت اند از كلیات متحقق در صورت ها. از این رو، درمه كریتی با همان ایراد این همانیِ این نه آنی دچار می شود كه خود به رئالیست ها نسبت می دهد.
درمه كریتی برای گریز از این اِشكال، به فرق پیش گفته میان «واقعیت نهایی» و «قراردادی» تكیه می كند. طردها همانندِ انواع سلب، وجود نهایی ندارند. از این رو، هیچ واژه ای مدلولِ واقعی ندارد. با این وصف، با تكیه بر واقعیت قراردادی می توان گفت كه طردها صورت های شناخت را محدود می كنند و از آنجایی كه هر صورتی معلول منحصر به فرد یك ]امر [جزئی است، درمه كریتی با تكیه بر آن رابطه علّی می تواند بگوید كه جزئیات، به مثابه علت صورت ها، مدلولات با واسطه واژگان هستند. درمه كرتی با تكیه بر نظریه معنا شناختی اش از آموزه رئالیستی درباره كلیات شانه خالی كرد، اما در عین حال ادعا می كند كه آگاهی منتج از زبان به فعالیت مطلوب در جهان می انجامد.
جان دی. دانِ ، خلیل قنبری
[۱]. nominalism.
[۲]. Digna¦ga.
[۳]. Dharmaki¦rti.
[۴]. مشخصات كتاب شناختی این مقاله به قرار زیر است:
Dunne, John, D.; Buddhist Doctrine of Nominalism, in: Routledge Encyclopedia of Philosophy, ۱st ed, ۱۹۹۸, vol, ۷, pp. ۲۳-۲۷.
[۵]. exclusion.
[۶]. duh¤kha
[۷]. a¦tman
[۸]. Sattvam Upalabdhir eva
[۹]. Prama¦n¤ava¦rttika svopajn¦avrtti on Prama¦n¤ava¦rttika I.۳ab.
[۱۰]. Parama¦rthasat
[۱۱]. Prajn¬aptisat
[۱۲]. Samvartisat
[۱۳]. Svopajn¬avrtti
[۱۴]. Prama¦nava¦rttika
[۱۵]. anvaya
[۱۶]. Sa¦ma¦nya
[۱۷]. ja¦ti
[۱۸]. vyakti
[۱۹]. svalaksana
[۲۰]. Pravrtti
[۲۱]. theory of meaning
[۲۲]. Pratibha¦sa
[۲۳]. a¦ka¦ra
[۲۴]. vya¦rtti
[۲۵]. Pratyabhij·âna
[۲۶]. Prama¦nava¦rttikasopajn¬avrtti
[۲۷]. Prama¦nava¦rttika
[۲۸]. ekapratyavamarts¨ajn¬âna
[۲۹]. Kuma¦rila
[۳۰]. Mima¦mska
[۳۱]. va¦sana¦
منبع : فصلنامه هفت آسمان


همچنین مشاهده کنید