جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


بار دیگر منهتن ناآرام


بار دیگر منهتن ناآرام
۵۰ سال بعد از ظهور اولیه اش در صحنه تئاتر، «داستان وست ساید» یكی از معروف ترین نمایش ها و فیلم های نیم قرن اخیر یك بار دیگر در نیویورك به صحنه رفته و خاطرات قدیمی را زنده كرده است.
یكی از طراحان این اجرای جدید پل ژیلارد است كه تخصص در نمایش های موزیكال دارد و با طراح قبلی این نمایش كه جروم رابینز بود، سابقه همكاری داشته است و لابد همین مسأله است كه سبب شده «داستان وست ساید» در رجعت اش به صحنه پس از صبری كلان رنگ و نمای موفقی داشته باشد. كارشناسان امر و منتقدان تئاتر در نیویورك، آن جا كه هر نمایشی در برادوی با یك نقد مثبت یا منفی به اوج و یا حضیض می رسد، می گویند شباهت های این اجرای تازه با اجرای اولیه آن فراوان است و كسانی كه هر دو را دیده اند از خطوط مشترك این دو اجرا به شگفت آمده اند. ابزار لازم هم در این راه به كار گرفته شده، به طوری كه یك بار دیگر از موسیقی لئونارد برنشتاین برای این نمایش سود جسته می شود و از همان طراحی صحنه استفاده شده است كه نخستین بار، ۵۰ سال پیش برادوی را تكان داد و یك موج جدید در هنر تئاتر از سپتامبر ۱۹۵۷ به راه انداخت.
كارگردانی این اجرای تازه را به جویی مك نیلی سپرده اند كه او هم از دستیاران پیشین جروم رابینز است و وی بسیاری از شاخصه های اجرای «داستان وست ساید» را كه یادگارهای اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ هستند و سپس در قالب یك فیلم موزیكال (كار رابرت دایز) جوایز اصلی اسكار ۱۹۶۲ را درو كرد، تكرار نموده و عجیب تر از همه این كه حتی در اوایل تابستان ۲۰۰۷ نیز این شاخصه ها و انتخاب ها دور از روند روز و غیرمدرن نشان نمی دهد. توفیق اجرای جدید «داستان وست ساید» به حدی بوده كه از حالا مقرر شده است این نمایش در پائیز امسال به پاریس، رم و مونترال نیز انتقال یابد و در صورت امكان در برلین و بوداپست هم اجرا شود.
مك نیلی به خوبی توانسته است آن احساس شتاب و سرعت جاری در متن نمایش را به درون اجرای تازه آن هم منتقل كند و این را در حركات بازیگران و نوع اجرای برنامه به وسیله بازیگران نمایش و حرف ها و آوازهایشان هم می توان حس كرد.
مشت های گره كرده و برخوردهای تند كاراكترها كه براساس قصه وست ساید است از خشم و سرخوردگی كاراكترها در یك اجتماع ناامن در گوشه ای از آمریكا خبر می دهد. آن جا، منطقه ای در غرب منهتن نیویورك است. منطقه ای كه اكثریت در آن با ثروتمندان است اما از برخی طبقات مهاجر و ندار نیز تهی نیست. بنابراین داستان وست ساید همیشه توانسته است در شرح این تقابل ها و تفاوت ها موفق عمل كند و تولید جذابیت نماید. چه در سال ۱۹۵۷ كه وست ساید برای نخستین بار به روی صحنه رفت و چه در اواسط ۲۰۰۷ كه اجرای مجدد آن را شاهدیم. قصه بر روی دو كاراكتر اصلی و اطرافیان آنها متمركز است. آنها ماریا و تونی هستند. جوانانی كه در منطقه مذكور و در میان مشتی از همگنان تندروی خود زندگی می كنند و با این كه جوانانی ناآرام در آن جا گروه و دسته هایی را برای خود تشكیل داده اند و در پی حكمروایی در منطقه هستند، این دو جوان به یكدیگر علاقه مند می شوند و دنیا را جور دیگری می بینند.
این كه آنها در غوغای تضاد و ستیزهای جاری در منطقه مجبورند این علاقه را نادیده بگیرند و به منافع گروه و قشر خود نیز بیندیشند ، مسأله ای است كه به متن قصه تعلیق لازم را می بخشد ولی اگر این هم نبود در نمایش هایی از این دست هنر صحنه آرایی و نشان دادن علایق محلی و ترسیم یك محیط ناآرام به خودی خود به كار جذابیت می بخشد. رابرت ویاگاس كه یكی از برنامه ریزان برادوی و از كارشناسان و تهیه كنندگان نمایش ها در آن است، می گوید: «وست ساید از زمان عرضه اش بسیاری از قواعد و كلیشه های یك نمایش را عوض كرد و كوشید استانداردهای تازه ای را بیافریند و در این امر موفق بود. تا قبل از آن نمایش های موزیكال نوعی محدودیت ویژه خود را داشتند اما وست ساید كاری كرد كه این ژانر و هنر بسیط تر شود و مفهوم و حیطه گسترده تری بیابد. منظورم تنها شمار و تعداد آوازها و یا حركت های گروهی بازیگران بر روی صحنه نیست و تنها نوع حركت در مسیر قصه گویی و استفاده از آوا و موسیقی به عنوان ادوات بیان ماجراست.
وست ساید از نخستین نمایش ها و تئاترهای بزرگ جهان درباره پرداختن به جوانان و موضوعات متمركز بر آنان بود و در نتیجه تبدیل به یك موج شد. هر نمونه بعدی هم كه از راه رسید، نوعی و اریاسون روی این نمایش بود و من معتقدم كه حتی نمایش هیراسپری نیز از همین روند نشأت می گرفت و در همین تعریف می گنجید. آن نمایش، هنر تئاترهای موزیكال را كامل تر و متعالی تر ساخت و آن موج و نگرش و روند هنوز هم باقی است. ما در این زمینه همیشه مدیون امثال لئونارد برنشتاین، ارتور لارنتس و استیفن ساندهایم هستیم، ولی حقیقت آن است كه وست ساید به این سبب موفق شد كه فاكتور آزادی در بیان قصه را رعایت كرد و الگوی تازه ای از جوانان ارائه نمود. هرچند خشمی كه عرضه كرد، خبر از ناسالم بودن جامعه (آمریكا) می داد.
اما مهم ترین مشخصه «داستان وست ساید» فراتر از همه محسنات فوق، كم ترین استفاده از دیالوگ در طول اجرا و كم ترین حرف از زبان كاراكترها است و حتی تعداد آوازها هم به حد و اندازه بسیاری از نمایش های موفق دیگر نمی رسد و طراحان اولیه و خالقان اصلی این نمایش و همچنین رابرت وایز در مقام كارگردان آن نسخه بلند سینمایی، ابتدا كوشیده بودند با یك نگاه خیره و یا یك حركت تند و تیز كاراكترها و بازیگران به این سو و آن سو چیزی را كه می خواهند، بگویند و گزیده گویی كنند و اگر صدها رسم تئاترها در نمایش های بعدی و سال های آتی تكرار شده باشند، این امر مختص داستان وست ساید مانده است و كمتر نمایش موفقی در دو دهه اخیر به حد این نمایش مبتنی بر كم ترین دیالوگ بوده است.
به حرف های ویاگاس برمی گردیم: «اگر داستان وست ساید مطرح و اجرا نمی شد و اوج نمی گرفت، بسیاری از موزیكال های موفق بعدی را كه همگی به شكلی وام دار آن هستند، به چشم نمی دیدم. شیكاگو نمونه روشنی است. نمایش هایی از این دست بدون این كه بخواهند، از وست ساید خط گرفته اند.» در تأیید حرف های ویاگاس باید گفت كه با توفیق این نمایش طراحانی مثل باب فاس هم اوج گرفتند و با هنر آنها نمایش ها و فیلم هایی مثل«تمامی آن جز» متولد شدند. ۵۰ سال بعد از اجرای اولیه، وست ساید همان قدر زنده است كه در گذشته بود و حتی «خیابان كیو» نیز به لحاظ نورپردازی با آن برابری نمی كند. حرف آخر را مك نیلی می زند: «فرقی نمی كند كه وست ساید چه می گوید، زیرا طبایع آدم ها عوض شده است و آن چه اهمیت دارد، اصول قصه گویی است. اصولی كه خود وست ساید آن را در صحنه تئاتر تعریف و از نو معنا كرد.»
وصال روحانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید