جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

پرسش‌های فلسفی


پرسش‌های فلسفی
▪ حکمت چه نسبتی با فلسفه دارد؟
ـ فیلســـــــــــــوف محب حکمت قرآنی است. کلمه حکمت، قرآنی است “من یوتی الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا”. سهروردی فیلسوف را حکیم و حتی با پیامبر یکی می‌داند، در نظر سهروردی زرتشت هم پیغمبر و هم حکیم است. سهروردی اصلا فلسفه نمی‌گوید، حکمت می‌گوید. حکمت حرف محکم زدن و درست فکر کردن است. اگر فیلسوف درست فکر کند، حکیم است. این معنی اصطلاحی است. بعضی قائل به فرق‌اند که قرارداد است و مسئله‌ای را حل نمی‌کند.
کفر چیست؟
کفر پوشیدگی و ظلمت و سیاهی است. کافر حقیقت را پنهان می‌کند و می‌پوشاند. این کفر که متلازم سیاهی است، مورد نظر ابن‌سینا نیست. سیاهی وظلمت بد است. عارفان بحثی در نور کرده‌اند . این بحث مهم در آثار نجم‌الدین کبری و دیگران آمده که نور سیاه، بالاترین نور است. نور سرخ، نور زرد، نور سیاه اشاره به ذات احدیت الهی است. خداوند برای ما در صفات و اسمای حسنی، تجلی می‌کند. به مقام ذات، راهی نیست. مقام ختمی مرتبت (ص) هم در مناجات می‌گوید که احدی به مقام ذات راه ندارد. همیشه پنهان است ازلا وابدا. بنابراین عارفان از آن به نور سیاه تعبیر کرده‌اند. نور سیاه در تعبیر ابن‌سینا، کفر است. ورود به کفر حقیقی یعنی نزدیک شدن به توحید ذات.
▪ چرا فلسفه را نکوهش کرده‌اند؟
ـ عارفان فیلسوف گمراه که گرفتار سود و زیان است را مذمت کرده‌اند چرا که اندوختن هم، عقل است. مذمت از این عقل است والا روایت از طریق اهل بیت(ع) است که “اول ما خلق الله العقل” این عقل را کسی مذمت نکرده است. اگر فلسفه نبود، تاریخ و فرهنگ و حتی دین نبود. دین در پرتو عقلانیت تفسیر شده است. فلسفه ناپیدا است ولی مرتبا ما را هدایت می‌کند. فلسفه به زندگی جهت می‌دهد اما علم، جهت نمی‌دهد. حتی در مدل لباس و آرایش مو هم فلسفه نقش دارد. گاهی فلسفه پخته است مثل ابن‌سینا و افلاطون و ... هیچ انسانی نیست مگر آنکه فلسفه ورز است. بدون فلسفه نمی‌توان نفس کشید . علم به زندگی معنی نمی‌دهد. فلسفه ورزی غیر از فلسفه آموزی است. اگر معنی در زندگی نبود، یک لحظه زنده نبودید و خودکشی می‌کردید. معنی دارای زندگی در پرتو تفکر فلسفی است. هر چه عمیق‌تر فکر کنید، معنی شفاف‌تر بیان می‌شود. ممکن است نتوانید بیان کنید، اما دارید.
▪ عقل یعنی چه؟
ـ عقل نور است و اصلا انسان نور است. این نکته‌ای است که سهروردی به آن پرداخته است. پیروان مکتب تفکیک، نفس ناطقه را ظلمت محض می‌دانند و متوجه اشکال این عقیده نیستند. در ظلمت محض، معنی و روشنی نیست. ظلمت نه برای خودش روشن است و نه با غیر خودش می‌تواند ارتباط برقرار کند. نفس با خدا ارتباط پیدا می‌کند.سهروردی می‌گوید نفس نور است و اگر نور نبود نمی‌توانست با نورالانوار ارتباط پیدا کند.من اگر ظلمت محض بودم معنای نورالانوار را نمی‌فهمیدم.من نورم و معنی نورالانوار را می‌فهمم. این نور گاهی کمرنگ و گاهی در حجاب واقع می‌شود، اما ذات انسان، نورانی است و نورانی یعنی عقلانی زیرا نور یعنی آنچه روشن است و غیر خود راهم روشن می‌کند و این دقیقا خاصیت عقل است عقل برای خود ظاهر است وغیر خود در پرتو عقل ظاهر می‌شود. عقل را باید با عقل تعریف کرد. هیچ‌چیز غیر از عقل نمی‌تواند آن را معنا کند .تعریف کردن یعنی فرا رفتن و عقل هر تعریفی از خود بکند از آن فراتر می‌رود. من از این عقل سخن می‌گویم. آیا حق دارم از این عقل سخن بگویم؟ اگر حق دارم این عقل به من اجازه می‌دهد که بخواهم وحی را هم بفهمم و تا آن را نفهمم نمی‌توانم ایمان بیاورم. نمی‌توانم به چیزی که معنا ندارد و آن را نمی‌فهمم ایمان بیاورم. بنابراین ایمانی را که نتیجه فهم و معرفت نباشد چیزی جز عادت یا فریب نمی‌دانم.
▪ معنی “ظلوما مجهولا” چیست؟
ـ ظاهر این آیه این است که قرآن کریم از انسان تعریف می‌کند:”انا عرضنا الامانه علی السموات والارض ...” (ما امانت را به آسمان‌ها و زمین عرضه کردیم ، نتوانستند تحمل کنندوانسان پذیرفت که انسان ظلوم و مجهول است.) مفسران در تفسیر مطلب به زحمت افتاده‌اند. ظلوم و مجهول،‌حس طغیان است.
از صفات بارز طغیانگر، ظلم و جهل است. هنر آدم این است که طغیان می‌کند. هر موجود، حدی دارد که از آن تجاوز نمی‌کند. پشه ، فیل وحتی فرشته حد معین دارد و یک بند انگشت از آن بالا نمی‌رود. تنها موجودی که حد مشخص ندارد، انسان است. ملاصدرا به صراحت می‌گوید انسان حدی ندارد مگر آنکه از آن تجاوز کند. اینکه انسان حد دارد قول ارسطو است. هر کجا برود همچنان می‌رود و از پایانش مترس. با این قدرت است که بار امانت را به دوش کشید.
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید