شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


عشق و مرگ


عشق و مرگ
● نگاهی به فیلم گرداب ساخته حسن هدایت
گرداب، اقتباس سینمایی از داستان گرداب صادق هدایت رمان نویس مدرن و شهیر ایرانی است که حضور تلویحی خود نویسنده نیز بر فیلم مشهود است. ابتدای فیلم با تصویری از هدایت در حال نوشتن قصه آغاز می شود و با روایتگری صدایی که مبین بیان قصه از زبان خود نویسنده است در طول فیلم ادامه می یابد و در پایان نیز با تصویری دوباره از هدایت به اتمام می رسد.
روایت قصه از زبان نویسنده به نزدیکی بیشتر حال و هوای فیلم به رمان کمک می کند و متناسب با روان شناختی قصه دوستی مخاطب ایرانی بنا می شود. گرداب قصه همایون کارمند اداره گمرک است که به خاطر خودکشی صمیمی ترین دوست و رفیق زندگی اش فرو می ریزد و مرگ او را باور نمی کند.
هیچ نشانه یی از میل به خودکشی در بهرام نمی یابد و از این حادثه تلخ در بهت و افسردگی غرق می شود تا اینکه وصیتنامه یی از بهرام به دستش می رسد که در آن تمام اموال و دارایی اش را به دخترش هما بخشیده است. از سوی دیگر پلیس و مامور امنیه نامه های عاشقانه در منزل بهرام پیدا می کند که حرف هایی از عشق او به زنی گفته شده که مانعی بزرگ برای وصال در آن وجود داشته است.
همایون از مجموعه این حوادث به ویژه شباهت دخترش به بهرام به تدریج شک می کند که هما دختر بهرام است نه او. حس درماندگی از خیانت زنش به او و سوء استفاده رفیقش از اعتماد و دوستی چندین ساله میان آنها همچون آتش بر جانش می افتد. حسی از نفرت و سرخوردگی را در وی شعله ور می کند تا جایی که سراسر وجودش پر از خشم و کینه می شود. با همسرش درگیر می شود و او را به خیانت و بی وفایی متهم می کند، همان واکنشی که همسرش نیز در برابر او دارد. یعنی زنش از کم توجهی و بی مهری همایون به خود و دخترش شکایت دارد و او نیز وی را به رابطه عاشقانه با زنی روسی متهم می کند. این تقابل و درگیری کمک می کند تامین زمینه باورپذیری شک همایون در ذهن مخاطب نیز نقش ببندد و به همدردی با قهرمان شکست خورده داستان منجر شود. قهرمانی که با بازی شهاب حسینی به تصویر ادبی کاراکتر قصه نزدیک است.
همایون روزگار سخت و تلخی را می گذراند. فضای بی رنگ و سیاه داستان و دود خاکستری سیگار به خفگی و انتشار غم در فضای قصه کمک می کند و البته روایت راوی که لایه های درونی تری از شخصیت همایون را بازگو می کند به تعمیق این فضا می انجامد. وی در وضعیت دشوار روحی در کافه همیشگی با مردی برمی خورد که مدرس فلسفه است، به دلالی اجناس هم می پردازد و شبها نیز به کافه نشینی و گفت وگو با دیگران مشغول است، شغل های بی تناسبی که به قول خودش محصول یک جامعه بی تناسب است.
گفت وگوی همایون با مرد غریبه وی را در لایه پیچیده و مجعول تری از موقعیت تراژیک خود قرار می دهد. این سخن که به خاطر خیانت و بی توجهی او به زنش چنین بلایی سرش آمده و زنش هم به او خیانت کرده است. گویی با این سخن همایون ویران تر می شود و هویت و من درونی اش فرو می ریزد و زخمیتتر می شود.
او که تاکنون از دیگری می گریخت اینک باید نفرت از خویش را نیز تحمل کند و این سخت ترین شکل بودن است و شاید مصداقی از سخن معروف صادق هدایت که در زندگی دردهایی است که مثل خوره آدمی را در انزوا می خورد و نابود می کند.
همایون اینک به خود نیز شک می کند و مستاصل می شود استاد فلسفه سخن حکیمانه یی به او می گوید؛ اینکه آدمیان برای حل مشکلات حل نشدنی یا فرار می کنند یا فراموش اما همایون نه می توانست از خود فرار کند و نه تلخی این حادثه را به فراموشی بسپارد لذا وسوسه می شود که خودکشی کند. برخورد او با مرد همسایه که آدمکش حرفه یی است و به ویژه این سخن او که اگر روزی معشوقم به من خیانت کرد خودم را مقصر می دانم به این وسوسه دامن می زند اما او نمی تواند از جانش بگذرد پس تصمیم می گیرد که تقاضای ماموریت به شهری دور کند تا شاید بتواند بر خود مسلط شود یا فراموش کند اما در هنگام جمع آوری وسایل به پاکت وصیتنامه دوستش برمی خورد و آن را پاره می کند ولی متوجه کاغذ کوچکی در آن می شود که بهرام در آن پرده از راز خود گشوده است. وی نوشته بود که سال ها است به بدری همسر رفیقش علاقه داشته است.
برای وفاداری به دوستی شان با ندای دل خود مبارزه می کند اما این آتش عشق آنقدر فروزان است که مجبور می شود با کشتن خود آن را خاموش سازد تا مبادا به دوستش خیانت کرده باشد. همایون تازه می فهمد که اشتباه بزرگی کرده است.
با عجله به خانه پدر زنش می رود تا همسر و دخترش را به خانه بازگرداند اما دریغ که از تقدیر جا می ماند و دخترش در حادثه تصادف جان می دهد. گرداب از عناصر تراژیک و روان کاوانه یی برخوردار است که با واکاوی لایه های درونی و پنهان شخصیت های داستان، نقبی به ضمیر ناخودآگاه آدمی و پیچیدگی های آن می زند و بخش عمیقی از منویات درونی مخاطب را در بستر فضای شرقی به تصویر می کشد.
فضایی که همواره در پرده هایی از سرکوب و فراموشی در دنیایی از وهن و گمان به رازگونگی و افسون زدگی زیست جهان انسان شرقی عمق می بخشد و حادثه یی شاید از جنس عشق و مرگ به بازنمایی و انبساط این حس مبهم کمک می کند. گردابی که در پی درهم تنیدگی فردیت و تاریخ اجتماعی ما بر محور تاریکی و ابهام، زندگی همه را در خود فرو می بلعد و استحاله می کند. کندی و سردی فضای فیلم به برون فکنی این دنیای معجوج می انجامد و دنیای آدم هایی که تنها در کنار هم زندگی می کنند بی هیچ حرفی و امیدی. دنیایی که تقدیر آدمی شاید سوء تفاهمی بیش نباشد.
سیدرضا صائمی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید