پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

انسان سالم از دیدگاه قرآن


انسان سالم از دیدگاه قرآن
● ‏شخصیت انسان
(قل کلّ یعمل علی شاکلته) (اسراء/ ۸۴)
بگو: هرکس بر پایه ساختار [ روانی و بدنی ] خود عمل می‏کند.
بیکی از مهم‏ترین بحثهای روان شناسی، روان شناسی شخصیت است، و بررسی رشد و سلامتی انسان نیز بدون پژوهشی اساسی درباره شخصیت بی‏نتیجه خواهد بود.
شخصیت چیست؟ هنوز روان شناسان نتوانسته‏اند به تعریفی که همه بر آن هم داستان باشند دست یابند، اما می‏توان گفت:
(شخصیت، هدف نهایی تمام بررسی‏های روان شناختی است، پس در روان شناسی یافته‏ای نیست که در شناساندن شخصیت سهمی‏بر عهده نداشته باشد. [۱]
(در روان شناسی جدید، شخصیت، نه فصل جداگانه‏ای از (فصول) روان شناسی در الگوی سنتی است که در کنار آنها قرار بگیرد و نه جمع ساده یافته‏های فصول و مباحث، یا تألیف و ترکیب ساده آنها بر حسب ذوق و سلیقه شخصی. [۲]
(کلّ یعمل علی شاکلته) (اسراء/ ۸۴)
هر کس بر اساس آنچه در ساختار روانی بدنی او شکل گرفته عمل می‏کند.
هر کس بر اساسی حرکت و عمل می‏کند که شخصیت او را شکل داده است. طبیعی است که انسان هشیار بی‏تردیدی، در می‏یابد باید دنبال این اشاره را بگیرد و در این باره به طور جدی پژوهش کند. چه عواملی شخصیت او را شکل می‏دهد؟ چه عواملی سبب شکل گرفتن شخصیت سالم و چه عواملی سبب شکل‏گیری شخصیت ناسالم در انسان می‏شود؟ شخصیت بهنجار چگونه شخصیتی است؟ شخصیت نابهنجار چگونه است؟ و آیا قرآن برای این پرسشها پاسخ دارد یا پاسخ آن را به عهده خرد و یا فطرت انسان نهاده است؟
شاید لازم به یادآوری نباشد که روش قرآن محدود کردن خویش در بحث موضوعی و حرفهای یکبار مصرف نیست، گاه از یک آیه کوتاه می‏توان در دانشهای گوناگون و برای پرسشهای مختلف پاسخ گرفت، بنابراین نباید انتظار داشت قرآن به روش روان شناسان و بویژه روان شناسان شخصیت، مطالب را به صورت پرسش و پاسخ و فصل بندی‏های اندازه گیری شده دسته بندی کند و سپس نتیجه بگیرد، اما در حوزه دانشهایی که جزء رسالت قرآن است حرفهای اساسی، زیر بنایی، جهت بخش و آموزنده را می‏توان در جای جای قرآن جست و از مجموع آنها پاسخ پرسشهای خود را به دست آورد.
درباره شخصیت نیز همین گونه است. اولین سرنخی که قرآن می‏دهد این است: رفتار اشخاص، رنگ و بوی شخصیت آنها را دارد.
انسان خردمند، پرسشهای دیگر را باید خود مطرح کند و برای پاسخ آنها نظر قرآن را جست‏وجو کند.
● شخصیت چیست؟
برای این که کمی‏به درک نظر قرآن نزدیک شویم یکی دو نظر را درباره شخصیت بیان می‏کنیم. مفهوم شخصیت و کیفیت شکل‏گیری آن در مکتبهای گوناگون (مانند روان کاوی فروید، بیهاوریسم و روان شناسان متأخرتر و انسان گرا) یکسان نیست، به همین دلیل تعریفهای شخصیت بسیار فراوان‏اند. (آلپورت) ۱۹۴۹ دراین باره به گردآوری و یاد کرد پنجاه تعریف متفاوت پرداخته است، با این حال این تفاوتها مربوط به اصل موضوع شخصیت نیست، بلکه متوجه مفهومی‏است که از آن ساخته‏اند؛ و در نتیجه منعکس کننده ناهمگرایی‏های دیدگاه‏های نظری مؤلفان است. [۳]
الف) یکی از تعریفهای بسیار ساده، تعریف مایلی است:(شخصیت یک کلیت روان شناختی است که انسان خاصی را مشخص می‏سازد.
و اضافه می‏کند:
(روان شناسی در بحث شخصیت همواره تفاوتهای فردی را در مد نظر دارد، و هدف آن تعریف هر چه صحیح‏تر این تفاوت‏ها و تعیین آنهاست.
او درباره عناصر تشکیل دهنده شخصیت نیز بر این باور است:
(وقتی مفهوم شخصیت به معنای وسیع مورد نظر باشد، طبعاً مفاهیم خوی، مزاج و استعداد را که مبین سه جنبه خاص هستند در بر می‏گیرد. [۴]
ب) تعریف دیگر، تعریف اریک فروم است: (شخصیت، مجموع کیفیتهای موروثی واکتسابی است که خصوصیت فرد بوده و او را منحصر به فرد می‏کند. [۵]
او در توضیح تعریف فوق می‏گوید:
(فرق بین کیفیتهای موروثی و اکتسابی معادل فرق بین مزاج، استعدادها و کلیه کیفیتهای ذاتی از یک سو و منش (character) از سوی دیگر است. [۶]
سپس برای رفع ابهام در بیان تفاوت (مزاج) و (منش) سخن بسیار مفصلی دارد که خلاصه آن چنین است:
(مزاج، به (چگونگی واکنش) دلالت دارد و ذاتی و تغییرناپذیر است، اما منش، نتیجه تجربیات شخصی، به خصوص تجربیات سالهای اولیه زندگی بوده و تا حدی با درون گرایی و تجربیات نوین تغییرپذیر است. مثلاً اگر کسی (آتشی مزاج) است، کیفیت واکنش او تند و قوی است، ولی این که نسبت به چه چیز واکنش مزبور تند و قوی است مربوط به منش است. اگر بهره ور، دادگر و با محبت است، در عشق، در عصبانی شدن به علت بی‏عدالتی و متأثر شدن از یک فکر نو واکنشی تند و قوی نشان خواهد داد. و اگر دارای منش ویرانگر و سادیستیک است در ویرانگری و خشونت، تند و قوی می‏شود. [۷]
فروم بر این نکته تکیه دارد که فقط رفتار منش را می‏توان جزء اخلاق دانست و آنچه مربوط به مزاج است جنبه اخلاقی ندارد. [۸]
ج) تعریف گوردون ویلارد آلپورت: آلپورت یکی از اولین نظریه پردازان شخصیت است که عینک فرویدیسم را از چشم بر می‏دارد و دیدگاه ساده انگارانه رفتارگرایی را کنار می‏گذارد.
بر خلاف اریک فروم، که سالهای اولیه زندگی و دوره کودکی را بسیار مهم تلقی می‏کند، آلپورت با دوره بلوغ به عنوان دوره ای به نسبت مستقل برخورد می‏کند و بیش‏ترین نقش را هم در تشکیل شخصیت به مقاصد و نیتهای شخص می‏دهد.
روان شناسی تفهمی(Psychologi Verstehnde) آلمان در این عقیده پافشاری می‏کرد که فلسفه خاصی که هر فرد درباره زندگی دارد و صفت عمده شخصیت او را تشکیل می‏دهد، یعنی همان نظام ارزشهای فردی.
همین نکته را پروفسور پل ویس به گونه‏ای دیگر بیان کرده:
(ما اشخاصی را می‏شناسیم، زیرا به آینده‏ای که آنها در جست‏وجوی آن هستند واقفیم.)
حتی روان شناسی صنعتی (industrial Psychologiy) دریافته است که مقاصدر دوررس، موجب یادگیری سودمندی و سرشاری تولید می‏شود و رضایت کارگر را از کار خویش فراهم می‏کند.
او با تأکید به عنصر فوق می‏گوید: جامع‏ترین واحدهای ترکیبی در شخصیت، همان مقاصد و نیتهای فرد هستند که جهت آنها به آینده است. این صفات برای هر انسانی منحصر به فرد هستند و همیشه آماده‏اند تا اجزای ساده تر را هماهنگ با خود به سوی خویش جذب کنند، آنها را راهنمایی کنند، و یا از پیدایش آنها جلوگیری نمایند.
و سرانجام، شخصیت آن چیزی نیست که فرد در اختیار دارد، بلکه حاصل برجسته رشد، شخصیت نامیده می‏شود.
اگر بخواهیم سخن آلپورت را خلاصه کنیم بی‏تردید برجسته‏ترین عنصر در شخصیت افراد را همین مقاصد، نیات و ارزشهای فرد تشکیل می‏دهد، و اگر درباره شخصی بخواهیم بدانیم که چگونه رفتار خواهد کرد، باید از مقاصد و نیات و هدفهای دراز مدت او آگاه باشیم، یعنی هر کس طبق شخصیت شکل گرفته خود که ساختار عمده آن را عادتها و ارزشهای درونی تشکیل می‏دهد، عمل خواهد کرد. و اصولاً از نظر او اگر تلاش و تکاپویی هست برای رسیدن به همان مقاصد و اهداف و ارزشهاست، که البته هرگز به طور کامل به آنها نخواهیم رسید. [۹]
● نظریه قرآن درباره شخصیت
(شخصیت هر انسان همان چیزی است که رفتار او را شکل و جهت می‏بخشد. [۱۰] شاید بتوان این را به عنوان تعریف کلی شخصیت از دیدگاه قرآن به حساب آوریم، این تعریف با این که جهت بخش است، اما هنوز کامل نیست و آن گاه کامل می‏شود که عناصر تشکیل دهنده شخصیت را نیز از نظر قرآن شناسایی کنیم.
به تعبیری دیگر، تعریفی که ارائه کردیم نشان می‏دهد (کارکرد) شخصیت چیست. و نیز نشان می‏دهد که شخصیت دارای یک ساختار منسجم و کلیت روان شناختی است، ساختاری که در رفتار شخص تبلور پیدا می‏کند. این مطالب از آیه مبارکه‏ای که در صدر این قسمت آوردیم: (کل یعمل علی شاکلته) قابل استفاده است. اما برای شناخت ساختار شخصیت، عناصر مهم و کیفیت شکل‏گیری آن، باید از دیگر آیات قرآنی مدد بجوییم، و تا این مسأله را روشن نکنیم به شخصیت سالم از دیدگاه قرآن نیز نمی‏توانیم دست بیابیم.
مشکل اینجاست که این تعبیر (شاکله) که قابل ترجمه به شخصیت است، به این معنی، همین یک بار در قرآن به کار رفته است. پس چگونه می‏توان به ساختار و شکل‏گیری آن از دیدگاه قرآن پی برد؟ به نظر می‏رسد قرآن در خود همین آیه مبارکه مشکل را حل کرده است، زیرا شخصیت را همان چیزی می‏داند که کیفیت رفتار شخص را تعیین می‏کند و رنگ و بوی خود را به آن می‏بخشد، پس می‏توان به دنبال عناصر مهم شخصیت، مواردی را بررسی کرد که از نظر قرآن سبب جهت‏گیری در رفتار و چگونگی عمل اشخاص می‏شود. اگر از این سرنخ استفاده کنیم به دست آوردن پاسخ دشوار نیست.
در اینجا از یک روش در تفسیر موضوعی، که شهید سید محمد باقر صدر توصیه و عمل می‏کردند استفاده می‏کنیم، روشی که از کلام امام علی(ع) استفاده شده است، استنطاق از قرآن؛ یعنی پرسشهای خودمان را به قرآن عرضه می‏کنیم و تلاش می‏کنیم پاسخ قرآن را درباره آنها به دست بیاوریم. با توجه به تعریفها و نظریات روان شناسان درباره شخصیت، چند پرسش مطرح می‏کنیم و پاسخ آنها را از قرآن می‏خواهیم و سپس با بررسی عناصر تشکیل دهنده شخصیت بحث را کامل خواهیم کرد.
آیا می‏توان گفت در قرآن کریم چیزی به نام شخصیت وجود دارد؟
پاسخ این پرسش بی‏تردید مثبت است. صریح‏ترین آیه قرآنی درباره وجود شخصیت، (آیه ۸۴ سوره اسراء) است (کل یعمل علی شاکلته). علاوه بر این قرآن درباره ماهیت انسان و شیوه رفتار افراد طوری نظر می‏دهد که در وجود چیزی به نام شخصیت جای تردید نمی‏ماند، زیرا قرآن انسان را دارای کششهای درونی فطری و نفسانی می‏داند که در ستیز با هم قرار دارند و از سویی افراد را در انتخاب ندای فطرت یا فریاد نفسانیات، در برخورد با مظاهر زندگی متفاوت و دارای انتخاب ویژه می‏داند.
آیا انسان به طور کلی و شخصیت افراد، دارای خطوطی اساسی و کلی از پیش ترسیم شده‏ای هست یا خیر؛ مانند صفحه ای سفید است که خود او (بنابر نظر هستی گرایان طرفدار اگزیستانسیالیسم) و یا محیط و محرکها و پاسخها (به نظر رفتار گرایان) چگونگی او را می‏سازند.
انسان از نظر قرآن موجودی ویژه است، با جسمی‏ازگل و لای و روح خدایی. در وجود انسان از یک سو روح الهی و فطرت خداجو قرار دارد (فطرت الله التی فطر الناس علیها (روم/ ۳۰) که با هدایت مستقیم الهی می‏تواند راه را بیابد (انا هدیناه السبیل (انسان/ ۳) و اصول خوبی و بدی راتشخیص دهد (قد ألهمها فجورها و تقویها (شمس/ ۸) و از سویی دیگر کششهای مربوط به جسم، یا به تعبیر قرآن هوای نفس که برخی آن را خدای خویش قرار می‏دهند (أرأیت من اتّخذ إلهه هواه‏أ (فرقان/ ۴۳، جاثیه/۲۳) و در مقابل آنها کسانی هستند که دستورات الهی را چراغ راه خویش قرار می‏دهند و از فرمانهای ویرانگر نفس سرباز می‏زنند (و أمّا من خاف مقام ربّه و نهی النفس عن الهوی. فإنّ الجنّهٔ هی المأوی (نازعات/ ۴۱۴۰)
اما عوامل دیگر نیز در شکل گیری شخصیت انسانی تأثیر دارند، که بیرونی هستند و ازجمله محیط، اسوه‏های خوب و الگوهای ناشایسته، آموزشهای سازنده و یا ویرانگر، ولی از همه اینها مهم‏تر قدرت انتخاب و اختیار فراوان خود شخص است. یعنی نیتها و اراده خودآگاه او.
بنابراین انسان از نظر قرآن، صفحه‏ای سفید نیست که بدون هیچ راهنمایی به خود وانهاده شده باشد و خود او تمام مسؤولیت ساختن خویش را بدون هیچ الگو و هدف از پیش تعیین شده ای بر عهده داشته باشد، و یا تنها موجودی که پیرو محیط زیست و محیط اجتماعی خود باشد و بتوان او را با تبیین ساده انگارانه رفتارگرایی معرفی کرد، مانند واتسون که در محیط گرایی چنان افراط می‏کرد که می‏گفت:
(تعدادی کودک سالم و خوش بنیه و محیط خاصی را به سلیقه خودم برای تربیت آنها در اختیارم بگذارید، و من تضمین خواهم کرد که با انتخاب اتفاقی، هر یک از آنها را، صرف نظر از استعدادها، ذوقها، گرایشها، توانایی‏ها، پیشه‏ها و نژادهای اجدادشان، طوری تربیت کنم که به هر نوع متخصصی که من انتخاب کنم، از قبیل دکتر، وکیل، هنرمند وأ بلکه حتی گدا و دزد تبدیل شود. [۱۱]بنابراین انسان موجودی است دارای فطرت، و این اساسی‏ترین نیرو در انسان است که او را به سویی خاص به حرکت در می‏آورد، اگر به موانع برنخورد. اما این مفهوم به قول شهید مطهری با مفهوم دکارتی و کانتی و غیر آن فرق دارد. وجود فطرت در انسان به این معنی نیست که انسان از آغاز تولد پاره‏ای از ادراکات یا گرایشها و خواستها را بالفعل دارد و به تعبیر فلاسفه با عقل و اراده بالفعل متولد می‏شود. همچنان که درباره انسان، نظریه منکران فطرت از قبیل مارکسیست‏ها و اگزیستانسیالیست‏ها را نمی‏پذیریم که انسان در آغاز تولد، پذیرا و منفعل محض است و هر نقشی به او داده شود بی تفاوت است، مانند یک صحفه سفید که نسبتش با هر نقشی که روی آن ثبت شود متساوی است، بلکه انسان در آغاز تولد، بالقوه و به نحو امکان استعدادی، خواهان و در حرکت به سوی یک سلسله دریافتها و گرایشها است و یک نیروی درونی او را به آن سو سوق می‏دهد با کمک شرایط بیرونی و اگر به آنچه بالقوه دارد دست یابد به فعلیتی که شایسته اوست و انسانیت نامیده می‏شود رسیده است، و اگر فعلیتی غیر آن فعلیت در اثر قسر و جبر عوامل بیرونی بر او تحمیل شود، یک موجود (مسخ شده) خواهد بود. این است که مسخ انسان که حتی مارکسیست‏ها و اگزیستانسیالیست‏ها از آن سخن می‏گویند تنها با این مکتب قابل توجیه است.
از نظر این مکتب، نسبت انسان در آغاز پیدایش، با ارزشها و کمالات انسانی، از قبیل نسبت نهال گلابی با درخت گلابی است که یک رابطه درونی به کمک عوامل بیرونی اولی را به صورت دومی‏در می‏آورد، نه از قبیل تخته و چوب و صندلی که تنها عوامل بیرونی آن را به این صورت در می‏آورند. [۱۲]
درباره فطرت، در قسمت (ویژگیهای انسان سالم) نیز مطالبی خواهیم آورد.
اما درباره دوران کودکی، اگر چه قرآن کریم شکل‏گیری اولیه آگاهی‏های انسان را که جوهر اساسی شخصیت است در همان زمان می‏داند، قرآن می‏گوید:
(و الله أخرجکم من بطون أمّهاتکم لاتعلمون شیئاً و جعل لکم السمع و البصر و الأفئدهٔ لعلّکم تشکرون) (نحل/۷۸)
و خداوند شما را از شکم مادران‏تان در حالی که چیزی نمی‏دانستید بیرون آورد، و برای شما گوش و چشمها و دلها قرارداد، باشد که سپاسگزاری کنید.
اما این شکل‏گیری آگاهی‏های انسان (از خودش، جهان پیرامونش و آفریدگار و مدبر هستی) که به تدریج به وجود می‏آید و گسترش و ژرفا پیدا می‏کند، از نظر قرآن در یک دوره محدود، بسته نمی‏شود، و چنان نیست که در دوره کودکی همه چیز تمام شود و شخصیت انسان در آینده زیر تأثیر عقده‏های سرکوب شده و یا ناکامی‏های تلخ کام کننده در آن دوره باشد، زیرا از نظر قرآن دوره بلوغ (رسیدن به (اشدّ) یا (رشد» مهم‏ترین دوره نقش پذیری، مسؤولیت و تجلی شخصیت است، با نیروی ویژه این دوران که با تعبیر (أشدّ) یا (رشد) بیان شده است:
(هو الذی خقلکم من تراب ثم من نطفهٔ ثم من علقهٔ ثم یخرجکم طفلاً ثم لتبلغوا أشدّکم ثم لتکونوا شیوخاً) (غافر/ ۶۷ وحج/ ۵)
او همان کسی است که شما را از خاکی آفرید، سپس از نطفه‏ای، آن گاه از علقه‏ای، و بعد شما را [ به صورت ] کودکی بر می‏آورد، تا به (کمال قوّت) خود برسید و تا سالمند شوید.
در اصل، زمان تکلیف پذیری، قبول مسؤولیت و نیز تدبیر زندگی از نظر قرآن فقط در زمان (رشد) و به تعبیر دیگر قرآن، رسیدن به (توانایی کامل) ممکن است، و بهره‏گیری از آگاهی‏ها و نیروی اراده و انتخاب نیز، به طور اساسی در این مرحله تحقق می‏پذیرد.
(ولاتقربوا مال الیتیم الا بالتی هی أحسن حتی یبلغ أشدّه‏أ ) (انعام/ ۱۵۲)
و به مال یتیم جز به نیکوترین نحوه نزدیک مشوید، تا به حد رشد خود برسد.
و در داستان ملاقات شگفت انگیز موسی(ع) با (آن آموزگار برجسته) آمده است.
(فأراد ربک أن یبلغا أشدّهما و یستخرجا کنزهما) (کهف/ ۸۲)
پس پروردگار تو خواست آن دو (یتیم) به حد رشد برسند و گنجینه خود را بیرون آورند.
البته مفهوم (رشد) گسترده‏تر از این مرحله خاص سن، یعنی رسیدن به دوران بلوغ سنی است، ولی در مواردی به این مفهوم نیز اطلاق شده است؛ از جمله:
(وابتلوا الیتامی‏حتی اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا الیهم أموالهم) (نساء/ ۶)
ویتیمان را بیازمایید تا وقتی که به [ سن ] زناشویی برسند؛ پس اگر از ایشان رشد یافتید، اموالشان را به آنان رد کنید.
همچنان که رشد در قرآن به معنای رسیدن به سنی خاص محدود نمی‏شود، همان گونه از کلمه (اشدّ) (کمال توانایی) نیز فقط توانایی جسمی‏را در نظر ندارد.
به هر حال، دوره کودکی و آموخته‏های آن و گسترش تدریجی ادراکهای فطری شخص و رشد تدریجی جسم و فکر او از نظر قرآن، مراحلی از مراحل مقدماتی رسیدن به رشد است، اما نه چنان که دیگر شخص آن گونه که فرویدیسم سنتی معتقد بود شخصیت خویش را در همان دوران به گونه‏ای بسازد که دیگر رهایی از آن ممکن نباشد، زیرا مفاهیم پذیرش مسؤولیت، وظیفه، و انتخاب به طور عادی در همان زمان رشد اتفاق می‏افتد.
● نقش فطرت در شخصیت انسان
فطرت و (نفس ملهمه) انسان (وجدان اخلاقی)، چه اندازه در ساخت و شخصیت او نقش دارند؟ و نقش وراثت، محیط، عادتهای اجتماعی و انتخاب و اختیار انسان در این میان به چه اندازه است؟ و آیا فطرت و نفس ملهمه ملزم کننده‏اند؟
از نظر قرآن انسان با فطرت خداجویی خلقت شده است (روم/ ۳۰) و پیمان او باخالق خویش در (عالم الست) مورد تأکید قرار گرفته است (اعراف/ ۱۷۲) و نیز تأکید شده که انسان دارای نیروی شناخت خوبی و بدی و خیر و شر و به تعبیر قرآن فجور و تقوی است (شمس/ ۸) و با این که در جهان آفرینش زمینه طوری است که شخص می‏تواند آیات روشن الهی را در آن ببیند، (قد تبیّن الرشد من الغی) اما او می‏تواند راه رشد را انتخاب کند و یا به راه (غیّ) گام بگذارد و می‏تواند با هدایت پذیری، شاکر باشد و یا با سرباز زدن از آن کفور باشد (انّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً) (انسان/ ۳) پس ممکن است شخص با داشتن فطرت الهی، از مسیر منحرف شود و با داشتن نفس ملهمه، فجور را انتخاب کند. زیرا در عین حال که فجور و تقوای نفس به او الهام شده است، چنان نیست که این چراغ همیشه روشن بماند، ممکن است کسی آن را خاموش کند و یا (نیروی) روشن کننده آن را به شدت ضعیف و در عمل غیرقابل استفاده گرداند. و عده‏ای که آن را پاک نگه دارند، از نور آن بهره خواهند برد.
(قد أفلح من زکّیها. و قد خاب من دسّیها) (شمس/ ۹ و۱۰)
درباره نقش وراثت نیز همان آیه سوره دهربسیار واضح است که فرمود:
(انا خلقنا الانسان من نطفهٔ امشاج) (انسان/۲)
ما انسان را از نطفه مختلطی آفریدیم.
این نطفه مختلط که دربردارنده خصوصیات ارثی نیز می‏باشد در شخصیت انسان مؤثر است، اما نه چنان که شخصی را از انتخاب و اراده آگاهانه محروم کند، زیرا درست پس از آن بلافاصله می‏فرماید: (فجعلناه سمیعاً بصیراً. انّا هدیناه السبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً)
مقدار و اندازه رشد و تعالی شخصیت انسان تا چه اندازه است و آیا مرزی دارد؟
این یکی از پرسشهای اساسی درباره رشد و سلامتی ودر نهایت کمال انسانی است؛ انسان تا کجا می‏تواند بالا برود؟ آیا جایی هست که اگر شخصی به آنجا رسید دیگر باید متوقف شود و بالاتر از آن جایی برای صعود نباشد؟
به نظر می‏رسد از نظر قرآن کریم، تعالی، رشد و (کمال) انسان حد و پایانی ندارد، انسانی که خود مسجود فرشتگان است، و با آموختن اسماء، در مسابقه بزرگ از فرشتگان نیز جلو افتاده است (بقره آیات مربوط به آفرینش آدم و سجده فرشتگان) دارای مراتب و درجات متفاوت رشد، سلامتی و کمال است. یعنی حتی اگر کسی به مقام پیامبری نیز برسد باز هم کار تمام نشده است، زیرا حتی پیامبران نیز دارای درجاتی بوده اند، و برخی از آنان بر برخی دیگر برتری داشتند:
(تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض منهم من کلّم الله و رفع بعضهم درجات‏أ)(بقره/ ۲۵۳)
بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم، برخی از آنها، خدا با او سخن می‏گفت؛ و بعضی را درجاتی داد.
بی‏تردید محمد بن عبدالله (ص) خاتم پیامبران است، به صراحت قرآن، و نیز اشرف مخلوقات است، یعنی در همان زمانی به رسالت برانگیخته شد از تمام موجودات و ماسوی الله برتری داشت، اما آیا دیگر برای آن حضرت رسیدن به درجاتی بالاتر از آنچه داشت میسر نبود؟ آن همه عبادت، تهجد، جهاد بی‏وقفه و تحمل دشواریهای انجام رسالت چیزی بر کمال و درجات آن حضرت نیفزود؟
در سوره مبارکه (نصر) آن حضرت به تسبیح و استغفار مأمور شده است، آیا پیامبر در ۶۳ سالگی و مقارن رفتن به جوار رفیق اعلی چیزی بیش از آنچه در زمان آغاز رسالت داشت، نداشته است؟ این سخن را اگر بپذیریم، معنای آن این است که بر پیامبر(معاذ الله) ستم رفته باشد، زیرا قرآن به صراحت می‏گوید عمل شایسته هیچ عمل کننده‏ای، از زن و مرد را ضایع نمی‏کند (آل عمران/ ۱۹۵) و انسانها درآخرت، اگر به مقدار ذره‏ای خیر و شر انجام بدهند، آن را خواهند دید (زلزله/ ۸) اکنون چگونه آن همه (عمل صالح) که بی‏تردید به مقیاسی بالاتر از هر عمل دیگر ارزش داشت چیزی بر فضل و درجه پیامبر نیفزوده است؟
به هر حال، در منطق قرآن، کمال انسان دارای مراتب است و شخص به هر جا که برسد، هنوز جای صعود به بالاتر وجود دارد.
نگارنده توجه دارد که این مرز بی‏انتها به مقیاس ما مربوط به نهایت کمال است، و نه (سلامتی) به مفهومی‏که ما در جست‏وجوی آن هستیم، که خود تا مراحل اساسی اما آغازین کمال می‏رسد. اما به هر حال این پرسش چون از مرز تعالی و رشد و سلامتی و کمال است، ناگزیر به بالاترین درجه آن اشاره می‏شود. منظور ما از سلامتی نیز داشتن شخصیت متعادل، معنی‏داری در زندگی و دچار اضطراب و دلهره و یأس نشدن است که شخص را تا مرز تهی شدن از انسانیت پایین می‏کشاند.
● آیا شخصیت انسان در جایی بسته می‏شود؟
مانند این پرسش را پیش از این آوردیم، آن پرسش ناظر بود به نظریه روان کاوی فروید، و دوران کودکی و عقده‏های سرکوب شده و انبار شده در ضمیر ناخود آگاه، اما این پرسش گستره بیش‏تری دارد، منظور این است: آیا از نظر قرآن زمانی وجود دارد که دیگر شخص دگرگونی پذیر نباشد و نتواند آگاهانه در روان خود تغییر ایجاد کند. قرآن بر تغییر در روان بسیار تأکید دارد و نمونه‏هایی را نیز بیان کرده است که این تغییر در آنها صورت پذیرفته است. مگر آنجا که شخص مرگ را به چشم خود ببیند و فرصت عمل طبق دیدگاه و آگاهی تازه یافته را نداشته باشد، مانند فرعون در حال غرق شدن.
● تحول و دگرگونی روانی
دگرگونی و تحول در نفس از عواملی است که می‏تواند جامعه را نیز دگرگون کند و نعمتهای الهی را زایل و یا جلب نماید:
(إنّ الله لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بأنفسهم‏أ ) (رعد/ ۱۱)
خداوند سرنوشت هیچ قومی(و ملتی) را تغییر نمی‏دهد مگر آن که آنان آنچه را در خودشان است (و در نفس و روان‏شان وجود دارد) تغییر بدهند.
و در آیه دیگر می‏فرماید:
(ذلک بأنّ الله لم یک مغیّراً نعمهٔ أنعمها علی قوم حتی یغیّروا ما بأنفسهم و أنّ الله سمیع علیم) (انفال/ ۵۳)
این برای آن است که خداوند، هیچ نعمتی را که به گروهی داده، تغییر نمی‏دهد، جز آن که آنها خودشان را تغییر بدهند، و خداوند، شنوا و داناست؟این تغییر را خداوند بارهاو بارها در قرآن بیان کرده است، یکی ازموارد آن ساحران زمان فرعون است، که با درک حقانیت حضرت موسی(ع) اولین مؤمنان به آن حضرت بودند، اما این هم واقعیتی است که برخی بر بیماری همچنان باقی می‏مانند. مانند فرعون، که تا هنگام غرق شدن همچنان لجاجت می‏ورزید.
در قرآن تعبیری است که در مورد انسانهای محروم از سعادت هدایت و سلامت دل به کار می‏رود: (قساوت). در این مرحله شخص آن چنان در بیماری فرو می‏رود که (نمی‏خواهد) خود را درمان کند، و با مقاومت منفی می‏گوید: (سمعنا و عصینا) اینان همانهایی هستند که خداوند بر دل آنها مهر نهاده است.
(سواء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لایؤمنون. ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوهٔ) (بقره/۶ و۷)
آنان نیز از بیماری نجات پیدا نمی‏کنند، زیرا نمی‏خواهند، بلکه بیماری شان نیز پیشرفت می‏کند: (فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً)
بنابراین باقی ماندن عده‏ای که بسیارند بر بیماری و استفاده نکردن از چراغ هدایت الهی در درون یعنی فطرت و خرد، و چراغ بیرون یعنی پیامبران، واقعیتی غیرقابل انکار است، و این به آن دلیل است که آنان نمی‏خواهند، و چنان نیست که اگر بخواهند نتوانند در خود تغییر ایجاد کنند، زیرا از نظر قرآن راه همچنان باز است. مفهوم انقلابی (توبه) به گونه‏ای که در قرآن مطرح است (بی‏واسطه میان بنده و خدا) همان درِ گشوده به جهان سلامتی است؛ مفهومی‏که آیات بسیاری در قرآن کریم بر آن تأکید می‏کند.
● نگاهی دوباره به عناصر تشکیل دهنده شخصیت
از آنچه تا اینجا آوردیم می‏توان چنین نتیجه گرفت که:
(شخصیت انسان، تشکیل شده است از عناصری مشترک و ویژه که مجموع آنها شخصیت فرد را شکل می‏دهد و رفتاو او را سمت‏وسو و معنی می‏بخشد.
منظور از عناصر مشترک چیزهایی هستند که همه جنس و نوعی را که شخصی به آن تعلق دارد دارا هستند، ویژگی حیوانی جنس و خصوصیات انسانی نوع، نیروهای عام، مثل فطرت، نفس ملهمه، خرد و تا اندازه‏ای غریزه به علاوه چیزهای خاص‏تری مثل محیط اجتماعی و گروه و طبقه و ویژگیهای زیستی.
منظور از عناصر ویژه چیزهایی هستند که شخص را از اشخاص دیگر جدا می‏کنند مانند: ویژگیهای موروثی، بهره هوشی، کیفیت استفاده از نیروی خرد، فطرت و تجربیات و احساسات ویژه، و آنچه شخص را از دیگران مشخص می‏سازد که مجموع آنها از هر شخصی شخصیت ویژه می‏سازد. شخصیت اگر چه به تدریج شکل خود را کامل می‏کند، اما هیچ‏گاه چنان نیست که قابل تغییر و دگرگونی بنیادین نباشد، این دگرگونی عمده در جهت‏گیری فکری و نظام ارزشهاست که با دگرگونی در جهان و تفکر شخص و تغییر نظام ارزشهای فردی او شخصیتش نیز دگرگون می‏شود. این دگرگونی همیشه به سمت کمال یا به سوی سقوط نیست، بلکه به سمتی است که نیتها و اهداف آگاهانه مشخص دنبال کند. این همان تفاوت اساسی دیدگاه قرآن با دیدگاه (مزلو) و برخی دیگر از روان شناسان انسان گرا است، زیرا آنان معتقدند که انسان دارای چنان فطرتی است و چنان ساختاری که اگر به خودش واگذاشته شود حتماً به سوی خوبی روی خواهد آورد و خیر و صلاح خویش را نیز درک می‏کند.
دیدگاه قرآن درباره شخصیت انسان خوشبین‏تر از همه دیدگاه‏های دیگر است، و انسان را دارای رتبه خلیفهٔ اللهی می‏داند و مسجود فرشتگان، اما به این حقیقت نیز واقف است که علاوه بر جریان فطرت و وجدان اخلاقی، جریان تند شهوتهای گونه‏گون نیز هست که فرد را به سوی خود می‏کشند، تنها در صورتی شخص می‏تواند از آن گردباد وحشتناک رهایی بیابد که سکان کشتی شخصیت او را نیروی عقل و اراده قوی حق خواهانه به دست داشته باشد، اراده‏ای که با قطب نمای فطرت و چراغ عقل و نیروی ایمان به حرکت خویش ادامه دهد، و دانش و آگاهی به دست آمده از هدایت الهی و ارشاد پیامبران سوخت موتور آن را پیوسته تأمین کنند.
● مهم‏ترین انگیزش شخصیت سالم از دیدگاه قرآن
قرآن در مورد انسان، واقع‏بین است، نمی‏خواهد یک بعدی نگاه کند، زیرا فرستنده قرآن همان کسی است که خود او انسان را آفریده است.
او انسان را آفریده شده از (نطفه امشاج) می‏داند و می‏داند که کششها و کوششهای او همیشه و ناگزیر به یک‏سو نیستند، اما در این میان یک کشش اساسی وجود دارد، و آن همان چیزی است که مهم‏ترین انگیزه انسان سالم و شخصیت سالم به حساب می‏آید. هر کس این انگیزه را در خود تضعیف کند، در مسیر حرکت خود به بیراهه خواهد رفت و هیچ چیز دیگری او را (راضی) نخواهد کرد، و دچار زندگی تنگ و سخت و معیشت ضنک خواهد شد.
اما این آفرینش انسان، اگر چه از نطفه امشاج است، ولی بی‏حساب نیست، و خداوند راه را مشخص کرده:
(آیا زمانی طولانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود؟! ما انسان را از نطفه مختلطی آفریدیم، و او را می‏آزماییم؛ (بدین جهت) او را شنوا و بینا قرار دادیم! ما راه را به او نشان دادیم، او یا سپاس‏گزار است و یا ناسپاس) (انسان/۱ تا۳)
مهم‏ترین انگیزش شخص سالم یافتن (شاه کلید) اسرار هستی است. یافتن معنی و سمت و سوی حیات.
این انگیزش، همچون چشمه‏ای زلال از قله فطرت انسان می‏جوشد و سرازیر می‏شود، و اگر به مانعی برنخورد در مسیری درست حرکت می‏کند و تشنگان را سیراب و مزارع را مشروب می‏سازد، ولی اگر به مانع بر بخورد، ممکن است در مسیر، راه کج کرده و به جایی برود که به قصد رفتن به آنجا راه نیفتاده است، در ریگستانی فرود رود و یا در مردابی زندانی شود و یا طعمه باتلاقی شود که همچون دامی در راه انسانها به کمین می‏نشیند.
فطرت خداجو، خرد حقیقت جو و حقیقت پذیر انسان، آن گاه که دست به دست یکدیگر دهند، شخص، چشمانی بینا و بصیرتی ژرف خواهد یافت، بصیرتی که او را به سوی مشاهده اندیشه و کشف حقیقت می‏راند. اینان همان (اولوالالباب یا خردمندان) هستند که در آفرینش آسمان‏ها و زمین و گردش شب و روز می‏نگرند، و نشانه‏هایی را می‏بینند. این انگیزش آن قدر قوی است که شب و روز، در حال ایستاده، نشسته و به پهلو خوابیده شخص سالم را آرام نمی‏گذارد، و آن وقت به این حقیقت روشن دست می‏یابند که هستی، با این همه رمز و راز و گستره و ژرفا، بی‏هدف آفریده نشده و بی‏معنی نیست. و این بصیرت به دست آمده از فطرت، خرد، اندیشه و اراده حق‏جویی انسان را به اساسی‏ترین درک ممکن درباره هستی رهنمون می‏شود: دیدن هستی آفرین در برگ برگ دفتر هستی. و سرانجام، نجوایی عاشقانه و دل انگیز: (خدایا! صدای منادی ایمان را شنیدیم و ایمان آوردیم) و آرزوی رسیدن به درجه (ابرار).
این تصویر زیبا، با تصویرگری اعجازآمیز در (آیات ۱۸۹ تا ۱۹۵)، بلکه تا آخر سوره آل عمران بیان شده است، که پیش از این نیز به این آیات اشاره شد.
به دست آوردن معرفتی درباره جهان هستی، انسان و زندگی خود که معنای تمام اسرار و پیچیدگی‏های زندگی را روشن کند و رفتار شایسته را شکل بدهد، یعنی جهان بینی درست نظام ارزشها و راه درست عمل، رسیدن به این حقیقت‏ها انسان سالم را به خداوند، معنی‏داری جهان، مسؤولیت خود، معنی زندگی و سمت و سوی حرکت، راهنمایی می‏کند.
این حقیقت مهم درباره انسان، یعنی این که مهم‏ترین انگیزش شخصیت سالم درک هدف و معنای آفرینش و شناخت آفریننده است، در داستان حضرت ابراهیم، آن گاه که برای جست‏وجوی حقیقت به ماه و ستارگان و خورشید و سرانجام به کشف حقیقت می‏رسد، به خوبی بیان شده است.
انسان سالم از نظر قرآن (انسان رشید، زندگی دل‏انگیز)
(برخی) از مهم‏ترین ویژگیهای انسان سالم از دیدگاه قرآن کریم را در حد توان و مجال در این قسمت می‏آوریم. بین انسان سالم و کامل تفاوت است و بحث از این دو نیز متفاوت، البته پژوهش پیرامون سلامتی برای فهم راههای رسیدن به کمال است.
آنچه در این نوشتار مورد نظر است ویژگیهای انسان سالم است. مرزهای سلامتی و کمال، خطوطی کمرنگ هستند که در اصل شاید به صورت خط نباشند. شاید مانند دو رنگی باشند که به صورت افشان به هم متصل هستند.
همان‏گونه که در تعریف انسان کامل و آرمانی توافق نظر دشوار است و تعریف آن مشکل، در مورد انسان سالم و رشد یافته نیز هنوز روان شناسان و دانشمندان علوم انسانی چندان توافقی ندارند و تعریف انسان سالم را آسان نمی‏دانند. [۱۳] اما صرف نظر از آن تعریفها منظور ما از انسان سالم و انسان کامل در قرآن به اجمال روشن است. انسان سالم از دیدگاه قرآن کسی است که در گام اول بیمار نباشد مثلاً چشم و گوش بینا و شنوا و دلی روشن بین داشته باشد، (صمّ بکم عمی) نباشد، و از سوی دیگر از آنچه دارد استفاده بهینه و شایسته کند، نیروهای ارزشمند فکری، روحی و بدنی خود را بیکار نگذارد و خود را در مسیر رشد و رسیدن به کمال نهایی قرار دهد، این انسان سالم است، در هر مرحله از کار که باشد؛ چه در آغاز و چه در انتها. هر انسان کامل انسان سالم نیز هست، اما برخی از انسانهای سالم، انسان کامل هستند و برخی از انسانهای سالم، هنوز کامل نیستند.
به همین دلیل است که ما گاه آیاتی را مورد استشهاد قرار می‏دهیم که در مورد انسانهای کامل‏اند و در اصل، آنچه مورد نظر است عناصری از کمال هستند، مگر خود سلامتی از شرایط مهم کمال نیست؟ اما باید توجه داشت که وقتی مورد استشهاد ما انسانهایی باشند که نمونه‏های عالی کمال هستند، ما به آنچه لازمه سلامتی یا لازمه تمامیت سلامتی است تمسک می‏کنیم، نه عالی‏ترین مدارج کمال.
مثلاً درباره حضرت ابراهیم(ع) که بیماری مسری محیط زیست اندیشه او را آلوده نکرده است؛ در محیطی که همه به دهان کودک فطرت خویش پستانک داده‏اند، ابراهیم به دنبال پستان حقیقت است تا فطرت خویش را تغذیه کند، در محیطی که تقلید از پدران و بزرگان مانند وبایی فراگیر همه را از پای در آورده است و (شخصیت) انسانها را بیمار کرده و تا سر حد (مردگی) رسانده و در نتیجه آنها را زبون دست ساخته‏های خودشان کرده، تا آنجا که به پرستش بتان بی‏خاصیت و طاغوتان ستمگر واداشته، ابراهیم(ع) مسؤولیت اندیشه و عقیده خود را خود به عهده می‏گیرد و به تشخیص خرد و ندای فطرت خویش اعتماد می‏کند، این یافتن خود و تکیه به آنچه که دارد، او را از صورت زندگی اقماری بیرون می‏آورد. تا آنجا که ابراهیم(ع) به خدا می‏رسد، مراحلی را که لازمه سلامتی و مقدمه کمال است یکی پس از دیگری پشت سر می‏گذارد. البته پس از یافتن راه، استقامت و پایداری او نیز جزء نشانه‏های سلامتی شخصیت اوست.
اگر چه بدون آنچه برشمردیم کمال ممکن نیست، ولی این پایداری آیا جزء مراحل بالای سلامتی است یا خود مرحله‏ای ازمراحل کمال است؟ در این گونه موارد خواننده با بزرگواری بر ما دشوار نخواهد گرفت و اجازه خواهد داد که پایداری در راه عقیده خرد پذیر و فطرت پسند را جزء مراحل تمامیت سلامتی به حساب آوریم، زیرا هر مبارزی که در راه اعتقادات دینی، ارزشهای پسندیده فرهنگی و تمامیت ملی و ارضی خود تلاش و پایداری کند می‏تواند انسان سالمی‏باشد، اگر چه ممکن است شخص کامل به مفهوم قرآنی نباشد.
اما ویژگیهایی هم در ابراهیم(ع) و دیگر پیامبران و اسوه‏های الهی بویژه شخص رسول اکرم هستند که دیگر آنها بی‏تردید جزء عالی‏ترین مدارج کمال‏اند و در بحث (انسان کامل) باید مورد توجه قرار گیرند، و در این نوشتار مورد نظر نیستند.
مثلاً درمورد حضرت ابراهیم(ع) قرآن او را (یک امت قانت) می‏داند (نحل/ ۱۲۰) و (اوّاه منیب) (هود/ ۷۵) لقب می‏دهد، و خطاب به او در مورد قربانی کردن فرزندش می‏فرماید: (لقد صدّقت الرؤیا) و تعبیراتی ازاین دست که نشانگر عالی‏ترین مراحل کمال است، این گونه مسائل در این نوشتار مورد توجه قرار نمی‏گیرد، زیرا نیازمند مجالی فراخ‏تر است.
● انسان سالم و رسالت قرآن
آیا می‏توان برای شناخت انسان سالم به سراغ قرآن رفت؟ ساختن شخصیت سالم جزء رسالت قرآن است، یا رسالت اساسی قرآن فقط نشان دادن (راه رستگاری) است و به سلامت روانی و روحی در این دنیا کاری ندارد؟
دکتر ویکتور فرانکل می‏گوید، هدف مذهب و روان کاوی متفاوت است، با آن که مذهب بسیار بیش‏تر از آنچه که روان درمانی می‏تواند به انسان بدهد، به او می‏دهد، ولی بسیار بیش‏تر از آن نیز می‏خواهد؛ مذهب خواستار رستگاری انسان و روان درمانی خواستار سلامتی انسان است. البته همان گونه که در جای خودش آورده ایم، فرانکل معنی‏یابی را اساسی‏ترین راه رسیدن به سلامت روانی می‏داند و مذهب را نیز معنای غایی جست وجوی بشر، اما در عین حال باید بگوییم که دانشمندان غربی وقتی (مذهب) می‏گویند، نظرشان به معارف کلیسا و کتابهای موجود مسیحی و یهودی است و متأسفانه از اسلام و قرآن آگاهی مناسبی ندارند، اما حکم را کلی صادر می‏کنند. و این در حالی است که کتابهای آسمانی گذشته، با توجه به سپری شدن زمان معین شریعت‏شان، توسط قرآن نسخ شده‏اند، البته احکام جاودانه تمام ادیان در قرآن جا داده شده اما احکام و معارف مربوط به دوره‏های خاص زمانی، دیگر منسوخ گشته‏اند، و از سویی این کتابها خود تحریف شده‏اند، دست کم تحریفهای مربوط به ترجمه و فقدان اصل، مسلّم‏اند.هر حال، با این که فرانکل درست می‏گوید که مذهب، بیش‏تر از آنچه روان درمانی می‏تواند، به انسان می‏دهد، اما در این که سلامتی شخص در این دنیا منظور و مقصود مذهب نباشد، سخن او جای اما و اگر دارد، زیرا اسلام همان گونه که اصل زندگی دنیا را مقدمه‏ای برای زندگی جاودانه آن جهانی دانسته است، سلامتی شخصیت انسان را نیز مقدمه سلامتی برای آن زندگی برشمرده است:
(و من کان فی هذه أعمی‏فهو فی الآخرهٔ اعمی‏و أضلّ سبیلاً) (اسراء/۷۲)
و از سویی در موارد مختلف، سکینه، آرامش، و اطمینان و نداشتن اندوه و بیم که از عناصر لازم سلامت روانی در زندگی دنیا هستند به عنوان نعمت قابل سپاس ذکر شده و در موارد دیگر نیز زینت دنیا و (نصیب) شخصی از دنیا مطلوب قلمداد شده که اشخاص به توجه به آنها فراخوانده شده‏اند. مواردی از این گونه آیات را بنگرید:
(ألا إنّ اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون. الذین آمنوا و کانوا یتّقون. لهم البشری فی‏الحیوهٔ الدنیا و فی الآخرهٔ لاتبدیل لکمات الله ذلک هو الفوز العظیم. و لایحزنک قولهم إنّ العزّهٔ لله جمیعاًأ ) (یونس/ ۶۲ تا ۶۵)
آگاه باشید (دوستان و) اولیاء خدا، نه ترسی دارند و نه غمگین می‏شوند! همانا که ایمان آورده‏اند، و (از مخالفت فرمان خدا) پرهیز می‏کردند. در زندگی دنیا و آخرت، شاد (و مسرور)ند با وعده‏های الهی که تخلف ناپذیر است! این است آن رستگاری بزرگ، سخن آنها تو را غمگین نسازد! تمام عزت (و توانایی) از آن خداست.
(یثبّت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فی الحیوهٔ الدنیا و فی الآخرهٔ)
(ابراهیم/ ۲۷)
خداوند کسانی را که ایمان آوردند، برای گفتار و اعتقاداتشان، استوار می‏دارد، هم در این جهان و هم در سرای دیگر.
درآیه‏ای اهمیت آخرت و برتری آن را ذکر می‏کند اما بلافاصله تأکید می‏کند نصیب خودت از دنیا را نیز فراموش نکن. و چنین به نظر می‏آید که تمام طیبات، نعمتها و لذتهای دنیا به گونه‏ای انسانی و پاکیزه و بدون اجحاف به دیگران و فساد در زمین، برای پیروان قرآن نه تنها مجاز، بلکه به دست آوردن آنها نعمتی بزرگ و مستلزم ستایش و سپاس پروردگار است. در منطق قرآن دنیا را مذموم نمی‏بینیم، نصیبی از نعمات دنیا برای ماهست، منتهی اینها در مقابل نعمتهای آخرت کوچک، حقیر و کم‏ارزش هستند.
(وابتغ فیما آتاک الله الدار الآخرهٔ و لاتنس نصیبک من الدنیا و أحسن کما أحسن الله الیک و لاتبغ الفساد فی الأرض إنّ الله لایحبّ المفسدین) (قصص/ ۷۷)
و در آنچه خدا به تو داده، سرای آخرت را بطلب، و بهره‏ات را از دنیا فراموش مکن، و همان گونه که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن؛ و هرگز در زمین در جست‏وجوی فساد مباش، که خدا مفسدان را دوست ندارد.
بنابراین نمی‏توان گفت جهان بینی قرآنی که آخرت را اصل می‏داند، ما را به توجه نکردن به سلامت، نشاط و مواهب الهی در دنیا فرا می‏خواند، بلکه ما را به استفاده درست و شایسته و دوری از فساد فرا می‏خواند. رهبانیت و برخی از ریاضتهای طاقت‏فرسا در اسلام توصیه و تجویز نشده است. منظور ما از این مطلب این بود که بهره داشتن از مواهب الهی در دنیا امتیاز است، و سلامت روحی و روانی نیز در سطحی بالاتر از سلامت جسمی، ارزشمند.
با توجه به این مطلب می‏توان مدعی شد که قرآن به زندگی، معیشت، سلامتی جسمی‏و روانی انسان در این دنیا نیز توجه جدی دارد. به ویژه که در قرآن به سلامتی، آرامش و به تعبیر قرآن (سکینه) که همان آرامش روانی است بسیار توجه شده و بر مؤمنان به این سبب که بر آنها (سکینه) نازل کرده منت گذاشته است.
نازل کننده قرآن نه تنها روان شناس‏ترین روان شناسان، بلکه آفریننده روان است، و در تشخیص بیماری و سلامتی و معیارهای آنها هیچ خطایی در دانش او راه ندارد.
بیماران بدنی به پزشکان مراجعه می‏کنند، اما آنانی که در روان خود اختلال و بیماری احساس کنند یا اطرافیان‏شان آنان را بیمار روانی تشخیص دهند به روان درمانی روی می‏آورند و یا به روان پزشکان مراجعه می‏کنند. اما مکتبهای روان شناسی با هم اختلاف دارند و این اختلاف گاه بسیار زیاد است. روان کاوانی که روان انسان را همچون انرژی‏های انبار شده فرض می‏کنند، با آنان که آن را یک سیستم ارتباطات می‏پندارند، در برخورد با بیماری روان به یک گونه عمل نمی‏کنند. آن یکی تلاش خواهد کرد این انرژی‏های فراهم آمده به گونه ای متناسب و در جای لازم به کار گرفته شود، و این یک تلاش خواهد کرد اختلال به وجود آمده در این سیستم رابطه‏ها را از بین ببرد. و به همین سان مقایسه کنید.
(مُراجِع) ، (روان پریش) و (روان نژند) یا علاقه‏مندان به سلامتی آنان، چگونه مطمئن خواهند شد که این روان کاو بخصوص، همان کسی است که باید به او مراجعه کنند، از کجا معلوم که او با پیش فرضهای درست و نظریه صحیح دست به روان درمانی می‏زند؟ آیا هنوز زوایای نهفته‏ای در وجود انسان و روان او از دید اینان پنهان نمانده است که در روند درمان اثری مخرب بر جای بگذارد؟ و اصولاً با توجه به این که دانش انسان در هر زمینه، از جمله روان شناسی و روان درمانی رو به رشد است، طبیعی است که دیدگاه‏های دیروز، امروز کهنه‏تر به نظر برسند و دیدگاه‏های امروز، فردا رونق چندانی نداشته باشند.
اما پدید آورنده قرآن، پدید آورنده روان انسان، جامعه انسانی و جهان نیز می‏باشد، خلأی در دانش او راه ندارد که بعد از این تکمیلش کند، و دانش او تجربی نیست که در مورد انسان تجربه‏ای نیاندوخته داشته باشد تا پس از این بیاموزد بلکه خود او انسان و روان او را طراحی کرده و آفریده است؛ چیزی درباره انسان بر او پوشیده نیست:
(أ هو أعلم بکم إذ أنشأکم من الارض و إذ أنتم أجنّهٔ فی بطون أمّهاتکم فلاتزکّوا أنفسکم هو أعلم بمن اتقی) (نجم/ ۳۲)
او نسبت به شما از همه آگاه تر است، از آن هنگام که شما را از زمین آفرید و در آن هنگام که به صورت جنین‏هایی در شکم مادران تان بودید؛ پس خودتان را پاکیزه جلوه ندهید، او پرهیزگاران را بهتر می‏شناسد.
(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب الیه من حبل الورید) (ق/ ۱۶)
ما انسان را آفریدیم و وسوسه‏ها نفس او را می‏دانیم و ما به او از رگ قلبش نزدیک‏تریم.
اوست که انسان را با این گونه ویژگیهایش آفریده است، پس بسیار طبیعی است که شرایط و انگیزه‏های رفتار او را بداند و بگوید:
(قل کلّ یعمل علی شاکلته) (اسراء/ ۸۴)
بگو هر کس به اقتضای شخصیت خود عمل می‏کند.
وحتی ازاین بالاتر، خود اوست که انسان را می‏گریاند و می‏خنداند:
(و أنّه هو أضحک و أبکی) (نجم/ ۴۳)
و او مشاهده‏گر بالینی خوبی نیز هست؛ همیشه با انسان است، و نزدیک تر از رگ گردن به انسان.
بنابراین سلامتی انسان، یا انسان سالم، در اصل موضوع اساسی مورد نظر قرآن است، و پدید آورنده قرآن نیز کسی است که روان انسان را آفریده است، بنابراین برای استفاده از دیدگاه او درباره سلامتی انسان، شخصیت سالم و جامعه سالم جای نگرانی و چند و چونی نیست، راههای رسیدن به سلامت و بهداشت از گرفتاری در چنگال بی‏رحم بیماری را به روشنی ترسیم کرده است.
بنابراین هنگامی‏که سخن از انسان سالم به میان آید بی‏تردید می‏توان به سراغ قرآن رفت و نظر قرآن را در این باره جویا شد. زیرا (انتظاری) که ما از قرآن داریم در همین راستاست. قرآن کتاب هدایت و راهنمایی انسانهاست، و هر چیزی در این باره باشد اصول آن در قرآن موجود است.
به تعبیر دیگر، رسالت قرآن انسان سازی است، بنابراین طبیعی است که درباره فرایند (انسان) شدن هر چه را که لازم است بیان کرده باشد، بر خلاف سایر رشته‏های علمی‏مانند فیزیک، شیمی، تاریخ، زیرا رسالت قرآن بیان فرمولهای فیزیک و شیمی‏و بیان حوادث تاریخی نیست.
قرآن، درمان دردهای درونی
قرآن خودش را سلامتی می‏نامد، سلامتی برای قلبها.
(یا أیّها الناس قد جاءتکم موعظهٔ من ربکم و شفاء لما فی الصدور و هدی و رحمهٔ للمؤمنین. قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا هو خیر ممّا یجمعون)
(یونس/ ۵۸و ۵۷)
ای مردم اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است؛ و درمانی برای آنچه در سینه‏هاست؛ (درمانی برای دلهای شما) و هدایت و رحمتی است برای مؤمنان.
بگو: به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوند؛ که این از تمام آنچه گردآوری کرده‏اند بهتر است.
و در آیه دیگر می‏فرماید:
(و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمهٔ للمؤمنین و لایزید الظالمین إلاّ خساراً)
(اسراء/ ۸۲)
و از قرآن، آنچه شفا و رحمت است برای مؤمنان نازل کردیم، و ستمگران را جز خسران نمی‏افزاید.
در جایی دیگر فرموده است:
(أ قل هو للذین آمنوا هدی و شفاء) (فصلت/ ۴۴)
بگو: این (کتاب) برای کسانی که ایمان آورده‏اند هدایت و درمان است.
فرستنده قرآن که روان شناس‏ترین، و بلکه روان آفرین است، قرآن را کتاب شفا و سلامتی نامیده است. بنابراین نه تنها می‏توانیم برای جست وجوی سلامتی نسخه قرآنی بخواهیم، بلکه تنها نسخه مطمئن همان نسخه قرآنی است.
انسان دارای فطرت الهی است. انسان‏های سالم به ندای فطرت خود گوش می‏دهند و سعی نمی‏کنند ندای فطرت را خاموش و این قطب نمای کشتی شخصیت خویش را بی‏استفاده بگذارند.
انسان (موجودی رها) شده نیست. علاوه بر این که چراغ خرد را در اختیار دارد، جهت‏یابی به نام فطرت نیز در وجود او قرار داده شده است، انسان می‏تواند با این جهت یاب به راه راست و به سوی مقصدش پیش برود و با چراغ خرد، راه را روشن کند. این فطرت الهی، جهت یابی است که در همه مردم وجود دارد (فطر الناس علیها)، ولی برخی ممکن است آن را مورد استفاده قرار ندهند، یا علائم دریافتی آن را جدی نگیرند، و در نتیجه مقصد اصلی حرکت خود را گم کنند.
این فطرت الهی در انسانها، از سویی هماهنگ با دین الهی است و از سویی با تمام هستی:
(فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیّم و لکنّ أکثر الناس لایعلمون) (روم/ ۳۰)
پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار، ولی بیش‏تر مردم نمی‏دانند!
کسی که روی خود را به سوی آیین حنیف الهی کند، خود را با تمام هستی هماهنگ خواهد دید، زیرا؛ (یسبّح لله ما فی السموات و ما فی الارض) (جمعه /۱)
آنچه در آسمانها و زمین است همواره تسبیح خدا می‏گویند.
علاوه بر این انسان در نفس خود (معیاری درونی) دارد، یا به تعبیری دیگر (خود معیار) است، بدی و خوبی را درک و (حس) می‏کند، زیرا (فجور) و تقوای نفس، به آن الهام شده است:
( و نفس و ما سوّاها. فألهمها فجورها و تقویها) (شمس/ ۸ و۷)
و قسم به (نفس) جان یا روان انسان و آن کسی که آن را متناسب آفریده و سپس فجور و تقوی (شر و خیرش) را به او الهام کرده است.
بنابراین انسان، محک و معیاری در درون خویش دارد، که صرف نظر از معیارهای منطقی و استدلالی، مانند چراغ است، چیزی را (اثبات) نمی‏کند، روشن می‏کند و نشان می‏دهد، و نه صفحه‏ای سفید، و بی‏هیچ طرحی. شاید نظر مزلو درباره فطرت انسانهای سالم بی‏شباهت به این نظر قرآنی نباشد.بنابراین، اولین ویژگی انسان سالم این است که برای شنیدن ندای فطرت خود گوشی شنوا دارد، و طبیعی است که نشنیدن ندای فطرت، معلول بیماری خطرناکی است که (کری) ظاهری و نشنیدن آوازه‏های بیرونی در برابر آن بیماری بی‏اهمیت است. برای شنیدن، دیدن و فهمیدن آنچه فطرت می‏گوید و نشان می‏دهد و می‏خواهد بفهماند، گوش، چشم و دل لازم است که در انسانهای ناسالم این ابزار از کار افتاده‏اند:
(ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوهٔ و لهم عذاب عظیم)
(بقره/ ۷)
خدا بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده و بر چشم‏هایشان پرده‏ای افکنده شده، و عذاب بزرگی در انتظار آنهاست.
● انسان سالم، تشنه دانستن و فهمیدن
انسانهایی که دارای فطرت بیدار هستند، از وقتی که چشم بدین جهان باز می‏کنند کنج کاوی بی‏صبرانه‏ای آنها را برای دانستن به حرکت در می‏آورد، مانند کنج کاوی آغاز کودکی. حس نیاز به دانستن در آنها قوی است، اما فقط دانستن آنها را ارضا نمی‏کند، عطش شدیدتری آنها را به سوی فهمیدن می‏راند، فهمیدن و نفوذ در ژرفای حقایق. ممکن است در دانستن، بسیاری از انسانهای عادی یا حتی ناسالم، با انسانهای سالم مساوی باشند، اما تفاوت اساسی در فهم و درایت است؛ انسانهای سالم آنچه را می‏دانند تلاش می‏کنند بفهمند و تا به فهم آن دست نیافته‏اند از پای نمی‏نشینند. آنان ممکن است (احتمال)های فراوانی را در نظر بگیرند، با مشاهده شنیدن و در نهایت فهمیدن با تعقل و مراجعه به فطرت خود به ارزیابی می‏پردازند و حق را از ناحق، خوب را از بد، روا را از ناروا تشخیص می‏دهند، و در سایه چنین درکی حرکت به سوی مقصود را ادامه می‏دهند.
برای اینان روییدن یک گیاه به همان اندازه شگفت آور است که گردش منظم خورشید و ماه و پرتوافشانی آنها، به نظر آنان جهان درون خودشان به بزرگی تمام کهکشانهاست و در هر دو جهان، گستره و ژرفای بسیاری می‏بینند که می‏توان برای فهم آنها تلاش کرد. آنان در آفرینش آسمانها و زمین تفکر می‏کنند تا بفهمند معنای آفرینش و کلید رمز این همه حرکت، نظم، نیرو، زیبایی و عظمت چیست؛ انسانهای سالم سرانجام به درک حقیقت هستی، یعنی (معنی داری) آفرینش و حیات پی می‏برند آنان زمزمه سرود هستی را می‏شنوند و ناگهان احساس می‏کنند که با آنان هم نوا شده‏اند. آنان سرود و تسبیح خوانی آفرینش را می‏شنوند و ناگهان از ژرفای دل فریاد می‏زنند پروردگارا! این همه را بیهوده نیافریده‏ای!
(الذین یذکرون الله قیاماً و قعوداً و علی جنوبهم و یتفکّرون فی خلق السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار) (آل عمران/ ۱۹۱)
آنان که خدا را در حال ایستاده و نشسته و آن گاه که بر پهلو خوابیده‏اند، یاد می‏کنند؛ و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین می‏اندیشند؛ (و می‏گویند:) بار الها! اینها را بیهوده نیافریده‏ای! منزّهی تو! ما را از عذاب آتش نگهدار!
در این آیه (بلکه دراین فراز آیات ۱۸۹ تا ۱۹۵) حالت تفکر، کنج کاوی و نتیجه نهایی تفکر انسانهای سالم مشخص شده است، که در همه هستی آیات الهی را می‏بینند و سرانجام به شناخت کلید رمز جهان هستی پی می‏برند.
نمونه‏ای از عالی‏ترین تصویر جست‏وجو برای دانستن و فهمیدن در داستان حضرت ابراهیم(ع) آن گاه که ماه و ستارگان و خورشید را می‏بیند، و یا آنجا که چگونگی زنده شدن مردگان را جست‏وجو می‏کند و فرمان در هم آمیختن چهار پرنده را دریافت می‏کند آمده است، و قرآن که ابراهیم(ع) را الگوی انسانهای شایسته، سالم و دارای قلب سلیم معرفی می‏کند، این جست و جوها را به عنوان امتیازات آن حضرت بر می‏شمارد.
مهم‏ترین مسأله او فهم نظام و سازمان هستی است.
مهم‏ترین (مسأله‏ای که انسانهای سالم می‏خواهند به حل آن نائل شوند، فهم سازمان هستی، شناخت هستی آفرین، و جایگاهی است که از آن آمده‏اند و آنجایی که به سوی آن خواهند رفت. آیات قرآن دراین باره بسیار سخن گفته است. از نمونه‏های عالی آن داستان حضرت ابراهیم(ع) است.
درفرازی دیگر از آیات قرآن (آل عمران آیات ۱۹۰ تا ۱۹۵) نیز که پیش از این نقل شد، تفکر در نظام هستی و معنی داری آن و رسیدن به معنای هستی و ایمان به هستی آفرین، ویژگی مهم انسانهایی قلمداد شده که می‏خواهند بدانند ازکجا آمده‏اند، چرا، و به کجا می‏روند، و چرا؟ و این همه با تدبیر کیست؟ تاآنجا که با این اندیشه، ناگهان پرده‏ها از جلو چشمان آنها کنار می‏رود و فریاد می‏زنند: (ربّنا ما خلقت هذا باطلاً)!
بلافاصله، با حل اولین مسأله، یعنی ایمان به هستی آفرین، آغاز و پایان راه خود را نیز در می‏یابند: (انک من تدخل النار فقد أخزیته‏أ) و بدین‏سان مسأله مبدأ و معادشان با تفکر در قدم اول، ایمان در گام دوم، استمداد از خداوند در گام سوم و امداد الهی در گام چهارم حل می‏شود.
آنان زیرتأثیر محیط و افکار کلیشه‏ای و تقلیدی قرار نمی‏گیرند، و خودشان را شایسته اندیشه و مسؤول عمل و انتخاب خویش می‏دانند.
قرآن کریم انسان را موجود با کرامتی می‏داند که مسؤولیت انتخاب خویش را خود بر عهده دارد، هیچ کس مسؤول انتخاب و عمل دیگران نیست، قرآن خاطر نشان می‏سازد که رهبران ضلال نیز در قیامت خود را در پذیرش گمراهی و انحراف پیروان خود شریک نمی‏دانند و حتی شیطان نیز از انسانهای سیاه کار برائت می‏جوید، و گناه هیچ کس را کسی دیگر به عهده نمی‏گیرد (و لاتزر وازرهٔ وزر اخری) و نه تنها دشمنان و گمراه کنندگان، که حتی پدر ومادر و برادر و فرزندان نیز که از نظر نسبت و علاقه نزدیک‏ترین کسان به انسان هستند، در هنگام حسابرسی و کیفر او را تنها می‏گذارند و از او می‏گریزند.
(یوم یفرّ المرء من اخیه. و امّه و ابیه. و صاحبته و بنیه. لکلّ امرئ منهم یومئذ شأن یغنیه) (عبس/ ۳۴ تا ۳۷)
روزی که آدمی‏از برادرش، و از مادر و پدرش، و از همسر و پسرانش می‏گریزد. در آن روز، هر کسی از آنان را کاری است که او را به خود مشغول می‏دارد.
اینها همه برای آن است که به انسان هشدار دهد: برای انسان بودن و سلامت فکر و روان خویش خودت باید تصمیم بگیری و مسؤول کیفر و پاداش کارهایت در حین حسابرسی نیز خود تو هستی.
در الگوهایی هم که معرفی می‏کند، ایستادن در مقابل جهالت را حتی اگر در برابر پدر و نزدیکان باشد مهم‏ترین ویژگی انسان سالم بر می‏شمارد. در مورد (ابراهیم و همراهان او) که به عنوان اسوه معرفی شده‏اند، همین گونه رفتار را نشان می‏دهد.
(لن تنفعکم أرحامکم و لا أولادکم یوم القیامهٔ یفصل بینکم و الله بما تعملون بصیر. قدکانت لکم أسوهٔ حسنهٔ فی ابراهیم و الذین معه إذ قالوا لقومهم إنّا برءاؤ منکم و ممّا تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوهٔ و البغضاء أبداً حتی تؤمنوا بالله وحده) ممتحنه/۴و ۳)
روز قیامت نه خویشان شما و نه فرزندان‏تان هرگز به شما سود نمی‏رسانند. [ خدا ] میان‏تان جدایی می‏افکند، و خدا به آنچه انجام می‏دهید بیناست. برای شما در (عمل) ابراهیم و کسانی که با او هستند سرمشقی نیکوست، آن گاه که به قوم خود گفتند: (ما از شما و آنچه به جای خدا می‏پرستید بیزاریم. به شما کفر می‏ورزیم و میان ما و شما دشمنی و کینه همیشگی پدیدار شده، تا وقتی که فقط به خدا ایمان آورید)
قرآن، تفکر تقلیدی، یا به تعبیر بهتر تقلید به جای تفکر را مانع بزرگی در راه سلامت اندیشه و گردنه‏ای غیرقابل عبور در راه رسیدن به حق می‏داند، یکی از ویژگیهای زشت گروه‏های معارض با انبیا را نیز همین تقلید از پدران و مسؤولانه نیاندیشیدن آنان می‏داند:
(قالوا یا صالح قد کنت فینا مرجوّاً قبل هذا أتنهینا أن نعبد ما یعبد آباءنا و إنّا لفی شکّ ممّا تدعونا الیه مریب ) (هود/ ۶۲)گفتند: ای صالح! به راستی تو پیش از این، در میان ما مایه امید بودی. آیا ما را از پرستش آنچه پدران‏مان می‏پرستیدند باز می‏داری؟ و بی‏گمان، ما از آنچه تو ما را بدان می‏خوانی سخت دچار تردید هستیم.
مسؤولیت انتخاب خویش را به گردن دیگران انداختن، چه به گردن رهبران گمراه، یا پدران و نزدیکان و یا محیط، در منطق قرآن زشت‏ترین کاری است که شخص ممکن است انجام بدهد.
خداوند حالت اسف‏انگیز کسانی را که خود نیاندیشده‏اند و به جای انتخاب آگاهانه راه و روش زندگی خویش، کورکورانه از دیگران تقلید کرده‏اند، به تصویر کشیده است:
(روزی که چهره‏هاشان را در آتش زیر و رو می‏کنند، می‏گویند: ای کاش ما خدا را فرمان می‏بردیم و پیامبر را اطاعت می‏کردیم) (احزاب/ ۶۶)
در چنین هنگامه دشواری که کار از کار گذشته است، آنان گناه انتخاب نکردن راه و روش صحیح در زندگی و برنگزیدن جهان بینی درست را به گردن رهبران خود می‏اندازند:
(و قالوا ربنا انا أطعنا سادتنا و کبرائنا فأضلونا السبیلا. ربنا آتهم ضعفین من العذاب و العنهم لعناً کبیراً) (احزاب/ ۶۷و ۶۸)
و می‏گویند: پرودگارا، ما رؤسا و بزرگ‏تران خود را اطاعت کردیم و ما را از راه به در کردند، پروردگارا! آنان را دو چندان عذاب ده و لعنتشان کن، لعنتی بزرگ.
و جالب اینجاست که آیه معروف (عرضه امانت) الهی، که به اختیار و مسؤولیت انسان تفسیر شده، درست سه آیه بعد از این آیات آمده است.
اما قرآن این منطق پوسیده را نمی‏پذیرد، وحتی به کسانی که در ضعف نگه داشته شده‏اند نیز هشدار می‏دهد که مبادا از اندیشه و انتخاب مسؤولانه سرباز بزنند و به انتخاب یا انحراف دیگران سربگذارند.
(و قال الذین کفروا لن نؤمن بهذا القرآن و لا بالذی بین یدیه و لو تری إذ الظالمون موقوفون عند ربهم یرجع بعضهم الی بعض القول یقول الذین استضعفوا للذین استکبروا لولا أنتم لکنّا مؤمنین. قال الذین استکبروا للذین استضعفوا أنحن صددناکم عن الهدی بعد إذ جائکم بل کنتم مجرمین. قال الذین استضعفوا للذین استکبروا بل مکر اللیل و النهار إذ تأمروننا أن نکفر بالله و نجعل له انداداً و أسرّوا الندامهٔ لما رأوا العذاب و جعلنا الأغلال فی اعناق الذین کفروا هل یجزون إلاّ ما کانوا یعملون)؟(سبأ/۳۱و ۳۳)
وکسانی که کافر شدند گفتند: نه به این قرآن و نه به آن (توراتی) که پیش از آن است هرگز ایمان نخواهیم آورد. و ای کاش بیدادگران را هنگامی‏که در پیشگاه پروردگارشان بازداشت شده‏اند می‏دیدی [ که چگونه ] برخی از آنان با برخی گفت وگو می‏کنند؛ کسانی که زیر دست بودند به کسانی که [ ریاست و ] برتری داشتند، می‏گویند: اگر شما نبودید قطعاً ما مؤمن بودیم. کسانی که [ ریاست و ] برتری داشتند، می‏گویند: اگر شما نبودید قطعاً ما مؤمن بودیم. کسانی که [ ریاست ] و برتری داشتند به کسانی که زیر دست بودند، می‏گویند: مگر ما بودیم که شما را از هدایت پس از آن که به سوی شما آمد باز داشتیم؟ بلکه خودتان مجرم بودید. و کسانی که زیردست بودند به کسانی که [ ریاست و ] برتری داشتند می‏گویند: بلکه نیرنگ شب و روز بود، آن گاه که ما را وادار می‏کردید که به خدا کافر شویم و برای او همتایانی قرار دهیم. و هنگامی‏که عذاب را ببینند پشیمانی خود را آشکار کنند. و در گردنهای کسانی که کافر شده‏اند غلها می‏افکنیم؛ آیا جز به سزای آنچه انجام می‏دادند می‏رسند؟
در این آیات، کیفر، مربوط به عمل خود اشخاص است، فقط انسانهای جاهل و نادان، روش فکری و زندگی خود را انتخاب نکرده و گناه آن را به گردن چرخش روزگار یا افسون رهبران گمراه می‏پندارند که مسؤولیتی ندارند، اما قرآن با لحن معنی داری می‏پرسد: (آیا جز کیفر آنچه را که انجام می‏دادند، می‏بینند؟)
● انسان سالم؛ مسؤولیت پذیر و پیشرو
انسان سالم مانند خاشاکی نیست که باد او را به هر کجا بخواهد ببرد، آنان انسانهایی مسؤولیت پذیرند. آنان نه تنها در مقابل کجروی،انحراف، جهالت و فساد سکوت نمی‏کنند و یا در جریان آن حل نمی‏شوند، بلکه در برابر حرکت جامعه و خانواده و نزدیکان خویش، خود را مسؤول می‏دانند. آنان از این که دیگران در منجلاب فساد و بیراهه‏های سرگردانی به سوی نابودی درحرکت باشند رنج می‏برند.
انسان سالم در منطق قرآن، کسی است که خود وخانواده خود را از شعله‏های سوزان نجات دهد.
(یا ایها الذین آمنوا قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارهٔ) (تحریم/ ۶)
ای کسانی که ایمان آورده‏اید خودتان و کسان‏تان را از آتشی که سوخت آن مردم و سنگها هستند حفظ کنید
مهم‏ترین ویژگی انسانهای سالم که از زیان و ناسلامتی رسته‏اند، بعد از ایمان، عمل صالح یعنی کار و رفتار شایسته ذکر شده و مهم ترین مصادیق عمل صالح نیز توصیه دیگران به حق و پایداری (و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر)
انسانهای سالم، از راه نیافتن دیگران چنان رنج می‏برند که گاه خود را به زحمت می‏اندازند، خداوند به پیامبر می‏فرماید:
(لعلّک باخع نفسک ألاّ یکونوا مؤمنین) (شعراء/ ۳)
شاید تو از (اندوه) این که (مشرکان) ایمان نمی‏آورند، جان خود را تباه سازی.
در آیه دیگر به آن حضرت یادآور می‏شود که تو تنها وظیفه‏ات اشاره و رساندن پیام الهی است (و ما علی الرسول الا البلاغ) (عنکبوت/ ۱۸) و تو نمی‏توانی پیام روشن الهی را به مردگان و کران بشنوانی این می‏رساند که پیامبر چقدر از جهالت و انحراف و بیماری فکری و روانی مردم زمان خود و آیندگان رنج می‏برده است.
از سوی دیگر، انسانهای سالم دوست دارند که پیشرو حرکت به سوی راه راست و سلامتی افراد و جامعه باشند. حضرت ابراهیم، این اسوه قرآنی، نه تنها در مقابل وظیفه امامت و رسالتی که خدا بر عهده او گذاشته شکرگزار است، بلکه برای فرزندان خویش چنین آرزویی دارد، آرزوی پیشوایی انسانهای سالم و شایسته.
(و اذا ابتلی إبراهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال إنّی جاعلک للناس إماماً قال و من ذرّیّتی قال لاینال عهدی الظالمین) (بقره/ ۱۲۴)
و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود، و وی آن همه را به انجام رسانید (خداوند به او) فرمود: من تو را پیشوای مردم قرار دادم. [ ابراهیم ] پرسید و از دودمانم چطور؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمی‏رسد.
● استواری و پایداری انسانهای سالم
انسانهای سالم، که راه و روش خود را نه با تقلید، بلکه با تفکر و بصیرت انتخاب کرده‏اند، به تدریج به ژرفای بیش‏تری در اقیانوس حقایق راه می‏یابند، و گستره بیش‏تری فرا روی آنان قرار می‏گیرد. به همین دلیل آنان به سرچشمه های یقینی دست می‏یابند و این سبب می‏شود که بر عقیده و راه روش زندگی خویش استوار بمانند. آنان از این که اکثریت مردم (لایعقلون) ، (لایعلمون) ، (لایتفکرون) وأ هستند، و نه تنها آنان را که در اقلیت هستند مورد تمسخر و استهزاء قرار می‏دهند، بلکه به شدت علیه آنان موضع گیری می‏کنند و شکنجه و آزارشان می‏دهند، هراسی ندارند. همچنان استوار می‏مانند و در برابر مخالفت‏ها و موانع سرخم نمی‏کنند، در این حال از خداوند نیز استمداد می‏کنند تا بتوانند همچنان پایدار و استوار بمانند.
خداوند در داستان حضرت موسی، وقتی از راهیابی جادوگران به حق سخن می‏گوید، که سبب ایمان آنها شد، از پایداری آنان نیز یاد می‏کند. فرعون آنها را تهدید کرد، اما آنان نه تنها موضع خود را عوض نکردند و جا خالی نکردند، بلکه مردانه پای دریافت خود از حقیقت، و جهان بینی درستی که به آن دست یافته بودند، ایستادند:
(قالوا إنّا الی ربّنا منقلبون. و ما تنقم منّا إلا أن آمنّا ب‏آیات ربنا لما جاءتنا ربنا أفرغ علینا صبراً و توفّنا مسلمین) (اعراف/ ۱۲۶)
(جادوگران فرعون که با دیدن اعجاز حضرت موسی ایمان آورده بودند در مقابل تهدید او) گفتند: ما به سوی پروردگارمان باز خواهیم گشت. و تو ما را به کیفر نمی‏رسانی جز برای این که ما به (معجزات موسی ) آیات پروردگارمان وقتی برای ما آمد ایمان آوردیم. پروردگارا! بر ما شکیبایی فرو ریز و ما را مسلمان بمیران.
در داستان مبارزه طالوت و جالوت نیز خداوند از زبان مؤمنان مخلصی که برای مبارزه آماده شده بودند نقل می‏کند که:
(و لما برزوا لجالوت وجنوده قالوا ربنا أفرغ علینا صبرا و ثبّت أقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین) (بقره/ ۲۵۰)
و هنگامی‏که (مؤمنان) با جالوت و سپاهیانش رو به رو شدند، گفتند: پروردگارا!، بر [ دلهای ] ما شکیبایی فرو ریز، وگامهای ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرما.
کسانی که در راه جهان بینی توحیدی پایداری کنند به روشن بینی ویژه‏ای می‏رسند که در آن حالت دیگر (بیم) و (اندوه) دست از سر آنان برمی‏دارد، آنان با دیدن دست امداد الهی دیگر از کسی و چیزی ترس به دل راه نمی‏دهند و هیچ چیزی نیز در این راه آنان را اندوهگین نخواهد کرد:
(ان الذین قالوا ربّنا الله ثم استقاموا فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون) (احقاف/ ۴۶)
به تحقیق کسانی که گفتند: (پروردگار ما خداست) سپس ایستادگی کردند، بیمی بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد.
البته در منطق قرآن، بشارت اساسی مربوط به جهان آخرت است، و به دنبال این آیات مژده بهشت جاودان به آنان داده خواهد شد، اما اثر روحی و روانی چنین حالتی نیز مورد توجه است، رهایی از (ترس) و (اندوه).در آیتی دیگر تفکیک نتایج هر دو جهانی استقامت در راه اعتقاد درست، که در منطق قرآنی همان اعتقاد توحیدی است، بیان شده است:
(ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزّل علیهم الملائکهٔ الاتخافوا و لاتحزنوا و أبشروا بالجنهٔ التی کنتم توعدون. نحن أولیاءکم فی الحیوهٔ الدنیا و فی الآخرهٔ و لکم فیها ما تشتهی أنفسکم و لکم فیها ما تدّعون) (فصلت/ ۳۱و ۳۰)
در حقیقت، کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس ایستادگی کردند، فرشتگان بر آنان فرو می‏آیند و می‏گویند: هان، بیم مدارید و غمین مباشید، و به بهشتی که وعده یافته بودید شاد باشید، در زندگی دنیا و در آخرت دوستان تان ماییم، و هر چه دلهایتان بخواهد در [ بهشت ] برای شماست، و هر چه خواستار باشید در آنجا خواهید داشت
شما قیاس کنید این نوع زندگی را با زندگی کسی که نه تنها خود، بلکه جهان و انسان را به خود وانهاده می‏داند، و به خصوص درباره انسان می‏پندارد که موجودی است رها شده، و هیچ چیزی ندارد که بر آن تکیه کند، و پایان زندگی را در همین مرگ دنیوی می‏داند، عوامل بسیاری برای ترس او وجود خواهد داشت، ترس از مرگ هیچ گاه او را آرام نخواهد گذاشت، مگر این که به فکر چیزی دیگر خود را (مشغول) کند، یا به عوامل تخدیری و سکرآور پناه ببرد و ترس از مرگ، ترس از بیماری بی‏درمان به فشار روحی شدیدی بینجامد.
بنابراین، نتیجه پایداری و استواری در راه جهان بینی الهی، که همان یافتن کلید رمز جهان هستی است صرف نظر از نتیجه اصلی، رستگاری و نعمات جاودان، آرامش روحی و روانی در دنیا و یافتن تکیه گاهی در خور اطمینان و رهایی از هر گونه (بیم) و (اندوه) در این جهان نیز خواهد بود، درست همان مشکل بزرگی که انسان امروز را به پرتگاه نابودی نزدیک کرده است. فشارهای روحی و روانی، انسانهای بریده از مذهب را در عین رفاه و داشتن امکانات رفاهی فراوان و مستمر، به موجوداتی قابل ترحم تبدیل کرده است.
برای چنین انسانهای سالم حتی مرگ نیز نگران کننده و دلهره‏آور نخواهد بود، زیرا آن نیز مرحله‏ای دیگر از زندگی است، و بازگشت به سوی آفریدگار: (انا لله و انا الیه راجعون) در مقابل اینان کسانی هستند که به تعبیر قرآن مذبذب هستند، و پایگاه فکر و اعتقادی محکمی ندارد، و یا آنان که بعد از رسیدن به حق به انحراف می‏گرایند و به جاهلیت بر می‏گردند.
انسان سالم از ضعف انسان آگاهی دارد، اشتباه و لغزش او را بیدار می‏کند، اما ناامید، هرگز!
انسان سالم می‏داند که (خلق الانسان ضعیفاً) و این یعنی امکان لغزش و اشتباه.
این یکی از اساسی‏ترین عناصر جهان بینی قرآنی درباره انسان است: ضعف در خلقت و امکان لغزش، فرق مؤمنان و متقیان با غیر آنان در این است که آنان از شرک و گناهان کبیره دوری می‏کنند، و هرگاه لغزشی از آنها سربزند، که بیش‏تر لغزشهای کوچک است، بی درنگ درصدد جبران آن بر می‏آیند.
جبران خطا بدون ناامیدی، و خود را به دست یأس و قنوط نسپردن، ویژگی مهم انسانهای سالم قرآنی است، و در مقابل، اصرار بر خطا، تلاش نکردن برای جبران خطاها، بازنگشتن به مسیر درست، ناامیدی، یأس و قنوط از ویژگیهای منافقان، کفار و دیگر انسانهای ناسالم است.
(و لئن أذقنا الانسان منا رحمهٔ ثم نزعناها منه إنّه لیؤس کفور. و لئن أذقناه نعماء بعد ضرّاء مسّته لیقولنّ ذهب السیئات عنّی انّه لفرح فخور. إلا الذین صبروا و عملوا الصالحات أولئک لهم مغفرهٔ و أجر کبیر) (هود/ ۱۱و ۹)
و اگر از جانب خویش نعمتی به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود! و اگر بعد از شدت و رنجی که به او رسیده نعمتهایی به او بچشانیم، می‏گوید: مشکلات از من برطرف شد، و دیگر باز نخواهد گشت! و غرق شادی و غفلت و فخرفروشی می‏شود مگر آنها که (در سایه ایمان راستین) صبر و استقامت ورزیدند و کارهای شایسته انجام دادند؛ که برای آنها، آمرزش و اجر بزرگی است!
این انسان با دیدن نعمتی چنان خوشحال و مغرور شود که دیگران را کوچک بشمارد و بر آنان فخر بفروشد و روزهای سخت خود را فراموش کند، یا این که شخصی بادیدن مشکلات و سختی‏ها چنان خود را ببازد که جهان در نظرش تیره و تار شود و هیچ نور امیدی افق چشم او را روشن نکند، نشانه ناهماهنگی شخص با سازمان هستی و درک نکردن مسایل بزرگ تری است که درک آنهاانسان را در معصیت و خوشحالی در حال اعتدال نگه می‏دارد. به همین دلیل مؤمنان شایسته کار که صبر و استقامت جوهره شخصیت آنها را از زنگارهای گذرا پاکیزه کرده از چنین حالتهایی به دورند.
در آیات ۱۴ و ۱۵ سوره مبارکه فجر حال کسانی به تصویر کشیده شده که وقتی به تعبیر قرآن (مبتلا) به نعمت می‏کند و آن را اکرام می‏کند و مورد نعمت قرار می‏دهد، سربالا می‏گیرند که: (ربی اکرمن) (پروردگارم مرا گرامی داشته). اما تا پای آزمایش پیش می‏آید و روزنه روزی آنان تنگ تر می‏شود فریادشان بلند می‏شود که: (ربی أهانن)! (پروردگارم مرا خوار کرده است). و اینان آنهایی هستند که به مسایل اجتماعی و پیرامون خود توجه ندارند، مال یتیم را می‏خورند و سخت به مال اندوزی همت گمارده‏اند در مقابل آنان از دارندگان (نفس مطمئنهٔ) سخن می‏گوید که به هر بادی نمی‏لرزند و همواره از خداوند راضی هستند و خداوند از آنان راضی است.
به هر حال، اگر کسی دچار سختی شد، یا لغزشی از او سرزد، اگر انسان سالمی‏باشد (تسلیم یأس و قنوط) نمی‏شود.
(ثم إنّ ربّک للذین عملوا السوء بجهالهٔ ثم تابوا من بعد ذلک و أصلحوا إنّ ربّک من بعدها لغفور رحیم) (نحل/۱۱۹)
اما پروردگارت نسبت به آنها که از روی جهالت بدی کرده‏اند، سپس توبه کرده و در مقام جبران برآمده‏اند، پروردگارت بعد از آن آمرزنده و مهربان است.
و از زبان حضرت یعقوب(ع) که یوسف عزیزش را گم کرده بود، اما همچنان امیدوار یافتن او بود و یا در مورد بشارت فرزند که به حضرت ابراهیم(ع) دادند، سخنانی امیدوارانه از ایشان نقل می‏کند.
بدین‏سان، امید در امور مربوط به زندگی این جهان و آن جهان از ویژگیهای انسانهای سالم است و این یعنی استواری و پایداری شخصیت سالم در برابر خوشحالی و سختی. به همین دلیل آنان کسانی نیستند که تنها در هنگام سختی به یاد خدا و عبادت او باشند بلکه در هنگام نعمات نیز در حال خشوع و عبودیت هستند، بر خلاف انسانهای ضعیف و ناسالم.
قرآن در آیات بسیاری، تضرع، دعا و روی آوردن به خدا در هنگام بیم و اضطرار و دشواری، و روی گرداندن از او را در هنگام خوشی و رفاه، به شدت تقبیح می‏کند و حتی گاه لحنی طنزآلود دارد و چنان برخوردی را خنده آور تلقی می‏کند.
البته نفس تضرع درحال شدت نه تنها بد نیست، بلکه یکی از فلسفه های امتحان الهی است (انعام/ ۴۲)
به شرط این که حالت توجه پس از رهایی از شدت فراموش نشود، اما آن گاه که شخص پس از رهایی از مشکلات به یکباره همه چیز را فراموش می‏کند و خدا از یادش می‏رود و (غفلت) تمام وجود او را فرا می‏گیرد، زشتی آشکار می‏شود و این یعنی ناسلامتی روانی و شخصیتی.
انسانهای سالم، در اقلیت
اکثریت مردم از دیدگاه قرآن، کفور، نابخرد، بی‏ایمان در یک سخن ناسالم‏اند، فقط اقلیتی ازمردمان می‏توانند با روشن نگه داشتن چراغ خرد خویش، راه درست را انتخاب کنند و در مسیر صحیح گام بگذارند، و آن سان که شایسته است نیروهای جسمی‏و فکری خویش را به کار گیرند. بنابراین، متفکران، اولوا الالباب، دارندگان بصیرت و انسانهای شکرگزار که چشم بینا، گوش شنوا و قلبی سالم داشته باشند، و در این مسیر راه سلامتی حرکت و پایداری کنند اندک هستند، اما اقلیت بودن خودشان و کثرت ناسالمان، آنها را به تردید و دو دلی نمی‏کشاند و سبب عقب نشینی آنان در برابر روش و فرهنگ عامه مردم نمی‏شود.
انسان سالم همان گونه که درباره جهان بیرون به اندیشه، مشاهده، ارزیابی، تفکر و نتیجه‏گیری می‏پردازد، در مورد شناخت خود و نفس و روان خویش نیز با جدیت ومداومت تلاش می‏کند و اگر لازم باشد در نفس خود تغییر می‏دهد.
(انّ الله لایغیّر ما بقوم حتی یغیّروا ما بأنفسهم) (رعد/۱۱)
(و ذلک بأنّ الله لم یک مغیّراً نعمهٔ أنعمها علی قوم حتی یغیّروا ما بأنفسهم) (انفال/ ۵۳)
انسان سالم به جایی می‏رسد که می‏تواند از بالا به مسایل نگاه کند، نگاه کلی نگری که هر چیزی را در ساختار کلی آن می‏بیند و جایگاه وظیفه او را درک می‏کند، او در گرداب مسایل کوچک غرق نمی‏شود، نه این که آنها را جدی نگیرد، بلکه از آن جهت که جزئی بودن آنها را در کلیت هستی درک می‏کند. با این دید است که مصیبت ها و دشواریها و حتی مرگ، مسایلی جزئی، کوچک و حل شده به نظر می‏رسند، و انسانهای سالم در سراء و ضراء و حین البأس مقاوم و پایدارند.
● روحیه برابری و برادری
درحیات اجتماعی نیز انسان سالم خود را عضوی از پیکر اجتماع می‏داند و به دیگران با دیدی عطوفانه و برادرانه نگاه می‏کند و دیگر انسانها را خواهران و برادران خود می‏داند. آیات فراوانی در این زمینه هست از جمله:
(انّما المؤمنون اخوهٔ) (حجرات/ ۱۰)
انسانهای سالم قرآنی کسانی هستند که (یؤثرون علی انفسهم و لوکان بهم خصاصهٔ) (حشر/ ۹) و این بسیار طبیعی است که (برادران) در یک خانواده یا در مقیاس بزرگ‏تر، جامعه سالم قرآنی خود را سهیم درد و رنج و مسؤول برآورده سازی نیازهای جامعه بدانند و حتی فراتر از آن عمل کنند، یعنی تا ایثار و مواسات.
آنان تبلور عقیده و تفکری هستند که دارند، و بین رفتار و گفتار آنان دوگانگی وجود ندارد، زیرا دوگانگی در گفتار و رفتار نشان دهنده دوگانگی شخصیت انسانهاست، در حالی که انسانهای سالم به وحدت شخصیت رسیده‏اند.
قرآن، انسانهای ناسالم را، که حقیقت را حتی درک هم می‏کنند اما فقط برای دیگران خوب می‏دانند، دیگران را به کار نیک دعوت می‏کنند و خود به آنچه می‏گویند پایبند نیستند، به شدت توبیخ می‏کند:
(یا ایها الذین آمنوا لم تقولون مالاتفعلون. کبر مقتاً عند الله أن تقولوا ما لاتفعلون) (صف/۲ و۳)
انسانهای سالم سرانجام به درک خویش می‏رسند. درک خود ازجمله نیازمند درک مقام (خلیفهٔ اللهی) انسان است. این درک او را وا می‏دارد که تمام استعدادهای الهی خویش را شکوفا کند، خلاقیت، زیبایی و نکویی و این یعنی نخستین حلقه کمال.
البته مراحل پیشین نیز هر یک پله ای برای رسیدن به بام کمال است، اما پس از یافتن کلید رمز جهان هستی، شناخت و اعتقاد به جهان آفرین، شخص تلاش می‏کند خود را آن گونه که شایسته است بسازد، خدا گونه شود؛ خواستار پاکیها و زیبایی‏ها. و سرانجام نزدیک شدن به آن کمال و زیبایی و نیکویی مطلق. این تلاش آگاهانه (مرحله ایمان پس از مرحله اسلام (حجرات/۱۴) ) پای گذاشتن بر اولین پله کمال است.
به همین دلیل است که انسانهای سالم قرآنی تلاش می‏کنند سلامتی خود را حفظ کرده و خود را به مرحله کمال برسانند، تا جایی که اسوه و الگو و پیشوای انسانهای سالم قرار گیرند، و نه تنها خود که برای ذریه خود نیز این آرزو را دارند. (بقره/ ۱۲۴)
آنچه گذشت، برخی از ویژگیهای فکری، اعتقادی، ارزشی و عملی انسانهای سالم است که علاوه بر رهنمون شدن شخص و جامعه انسانی به سوی رستگاری، آثار ارزشمند روانی و اجتماعی نیز دارد سکینه، اطمینان و مفاهیمی از این دست که نشان دهنده آرامش و تعادل شخصیت است وحیات طیبه که در برابر (معیشت ضنک) قابل توجه است. (معیشهٔ ضنکاً) نتیجه روی گردانی از خداست، که اثر دنیوی آن، این است و اثر اخروی آن نیز کیفر سخت الهی.
پاورقی :
[۱]. مایلی، تحول و پدیدآیی شخصیت، ترجمه دکترمحمود منصور، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۳، صفحه سه (ازمقدمه مترجم).
[۲]. مایلی، تحول و پدیدآیی شخصیت، ترجمه دکترمحمود منصور، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۳، صفحه سه (ازمقدمه مترجم).
[۳]. همان / ۱.
[۴]. همان / ۱.
[۵]. اریک فروم، انسان برای خویشتن، ترجمه اکبر تبریزی، ۶۶.
[۶]. اریک فروم، انسان برای خویشتن، ترجمه اکبر تبریزی، ۶۶.
[۷]. همان / ۶۸و ۶۷.
[۸]. همان / ۶۸.
[۹]. گوردون آلپورت، رشد شخصیت، فاطمه افتخاری، کتابهای سیمرغ، تهران ۱۳۵۲ ، ۹۲ ۹۶ (با اختصار).
[۱۰]. همان/ ۹۴.
[۱۱]. هنریک میزیاک، ویرجینا استاوت سکستون، تاریخچه و مکاتب روان شناسی، احمد رضوانی، معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی، مشهد، ۱۳۷۱، ۵۰۲.
[۱۲]. شهید مطهری، مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی(انسان در قرآن) دفترانتشارات اسلامی(از جلد ۱ تا جلد ۴) صفحه ۲۹۳.
[۱۳]. روان شناسی کمال، مقدمه.
منبع : سایت پاسخگو


همچنین مشاهده کنید