پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


فقدان ادبیات پلیسی در ایران


فقدان ادبیات پلیسی در ایران
۱) یادآوری
برای ساده تر شدن مطلب، از اول می نویسم «داستان پلیسی» و فرقی نمی گذارم بین تفاوت های موجود بین «رمان» و «داستان کوتاه» و فرقی نمی گذارم بین انواع ادبی در همین زمینه. می دانیم که داستان پلیسی خود بخشی است از ادبیاتی که تحت عنوان «جنایی» معروف است و داستان های «پلیسی» و «کارآگاهی» و «ماجرایی» و «تریلر» و «سری سیاه» و «گنگستری»و «جاسوسی» و غیره را شامل می شود. در اینجا به طور کل می گویم «داستان پلیسی».
۲) داستان پلیسی از کجا آمده
همه متفق القول ادگار آلن پو و داستان های «آگوست دو پن» او را اولین آثار داستان پلیسی می دانند که برمی گردد به سال های ۵۰-۱۸۴۰. اما موارد متعددی هم قبل و خیلی قبل تر از آن داریم که، مثل خیلی جاهای دیگر که آدم می خواهد تاریخ تولدی برای موردی تعیین کند، با اشکال مواجه می شویم.
مثلاً یکی، دو تا از نوشته های فریدریش شیللر ( آلمان) هست از اواخر قرن ۱۷که در زمره ادبیات پلیسی محسوب می شوند. بعد چند تا از آثار یکی دیگر از نویسنده های نامدار آلمانی، هوفمان، هم هست از اوایل قرن ۱۹ و قبل از آلن پو.
آنها که دقیق تر می شوند، موضوع را تعمیم می دهند به هابیل و قابیل و می گویند، این واقعه اولین اثر ادبیات «پلیسی» است. چرا؟ تمام عناصر لازم را داریم؛ قاتل، مقتول، انگیزه، محل قتل، اسلحه و مجازات.
بعد آنها که عادت دارند تا بیشتر موشکافی کنند، یک پله آن طرف تر می روند و نمایشنامه سوفوکل و به عبارتی اسطوره «ادیپ شهریار» را نمونه بارز ادبیات پلیسی قلمداد می کنند؛ طاعون به جان اهالی شهر تب افتاده. ادیپ پیگیر علت می شود و گام به گام می رود و به شوربختی خودش پی می برد. او از امکانات اسطوره یی برای پی بردن به جنایتی که روی داده بود استفاده کرد و امروزی ها از امکانات جرم شناسی.
بعد از آلن پو هم ردیفی از نویسندگان پلیسی نویس داریم که همه می شناسیم شان؛ آرتور کونان دویل، آگاتا کریستی، دوروتی سایر، چستر تون، ژرژ سیمنون، هنینگ مانکل، یان فلمینگ، ریموند چندلر، میکی اسپیلن، فریدریش دورنمات، دونا لئون و غیره و غیره. تازه در کنار این آثار شناخته شده، انواع آثار در لبه مرز را هم داریم؛ از داستایوفسکی (جنایات و مکافات) گرفته تا چارلز دیکنز (الیور تویست) و تئودور فونتانه (زیر درخت گلابی) و ویلیام فالکنر (روشنایی ماه اوت) و ترومن کاپوتی (در کمال خونسردی ) تا امبرتو اکو (نام گل سرخ).اما موردی داریم جالب توجه، به خصوص برای ما که بعداً می گویم.
یعنی پرونده های پیتاوال. محرز است که شیللر و هوفمان و گروهی دیگر متاثر بوده اند از کار یک وکیل فرانسوی به نام پیتاوال که در قرن ۱۸ ( ۴۳-۱۷۳۴ ) قتل ها و جنایت های پیچیده را در کتاب هایی جمع آوری و منتشر کرد که گویا ۲۰ جلدی شد و مورد استفاده نویسندگان. این وکیل احتمالاً اولین نویسنده یی است که در زمینه ادبیات پلیسی مستند سازی کرده است.
۳) چرا ما ادبیات پلیسی نداریم
بیاییم و نخواهیم مثل بعضی از محققان از هابیل و قابیل شروع کنیم، که خب، به ما هم مربوط می شود. نخواهیم مثل بعضی از میهن پرستان بگوییم که ما زمانی همه چیز داشته ایم و بر پدر مغول ها که از بین بردن شان و ادبیات پلیسی را هم حتماً داشته ایم و غیره.
به هر حال در کتابخانه های فلان دهکده زیمبابوه هم که بگردیم، چیز هایی در بین نوشته ها پیدا می شود. در گوشه و کنار شاهنامه مثلاً. سمعک عیار حتماً چیزهایی دارد و دنبال معمایی راه افتاده است. درست است که سهراب دنبال پدر می گشته، اما دنبال مردی می گشته که مادرش را تنها گذاشته بود. اما این خرده ریز ها را بگذاریم کنار.
الف) اظهر من الشمس که - گفتن ندارد- به طور کل سا بقه رمان و داستان کوتاه و بلند به آن صورت نداریم. ادبیات آن طرف ها سابقه چندین صد ساله دارد. دقت کنیم که همین داستان های پلیسی، حتی اگر آلن پو را هم بگیریم، سابقه یی ۱۸۰-۱۷۰ساله دارد.
ما صادق هدایت را و جمالزاده را آغازگر می دانیم که سابقه آن همین ۶۰-۵۰ سال پیش است. پس یک علت که چرا ادبیات پلیسی نداریم بر می گردد به جوان بودن ادبیات در انواع رمان و داستان کوتاه. لازمه جوانی تجربه کردن است و آن که جا افتاد، این هم حتماً می آید.
ب) بعد اقبال از این نوع ادبی است. می بینیم که حتی کتابخوان ها هم زیاد روی شان نمی شود بگویند دارند یک داستان پلیسی می خوانند. درست مثل شیفتگان فلسفه در ایران که روی شان نمی شود بگویند رمان می خوانند.
ماه پیش دو ترجمه از دورنمات با هم آمد بازار. «قاضی و جلادش» و «سوءظن». چند نفر به من گفته باشند «اما سوء ظن چیز دیگری است» خوب است؟ وقتی دلیلش را می پرسم (چون به نظر خودم قاضی و جلادش هم پلیسی ناب است و هم ادبیات ناب)، می گویند «بار فلسفی اش زیاد تر است». حالا باید صبر کنیم تا در ایران هم بپذیریم و جا بیفتد که داستان پلیسی هم می تواند «ادبیات» باشد.
بدانیم همان طور که در بالا آمد، داستایوفسکی و فالکنر هم در این زمینه گام زده اند. رمان تحسین شده امبرتو اکو، نام گل سرخ، هم جزء داستان های پلیسی به حساب می آید. بدانیم که برتولت برشت شیفته این نوع داستان ها بود، چون به نظرش پرداختن به نوع ادبی که چارچوبش از ابتدا تعیین شده است و باز امکان خلاقیت می دهد، هنر است.
اما علاقه و تمایل نویسنده هم لازم است. نمی دانم نویسنده های ما که بیشتر به «ادبیات اجتماعی-سیاسی-جامعه شناختی- روان شناختی- خانوادگی- مالیخولیایی- جنگی و...» علاقه دارند، تا چه اندازه به این نوع ادبی که هنوز هم در رده «سرگرمی» محسوب می شود، علاقه دارند. یک مشکل دیگر هم هست که به مذاق و مزاج منً ایرانی آسان طلب و آسان خواه زیاد خوش نمی آید؛ «متاسفانه» این نوع ادبی اتفاقاً از آن انواعی است که به تجربه و مطالعه خیلی زیاد و میزان معینی از بهره هوشی نیاز دارد.
باید آنقدر کتاب در این زمینه خواند و آنقدر پیگیر مسائل واقعی شد که بتوان آن تبحر لازم را کسب کرد. باید در چیدن طرح و توطئه یی که مو لای درزش نرود، مهارت داشت. در این مورد هم نمی دانم که آیا چند بار خواندن کار های سالینجر و سلین و کامو و تولستوی و کافکا و... وقتی برای نویسنده های ایرانی می گذارند یا نه.
در همین ردیف هم باید از منتقدان ادبی خودمان ذکری کرد؛ آیا آنها حاضرند تا کتابی در حوزه «ادبیات پلیسی» را بپذیرند و برای آنها مطالب دو سه صفحه یی خیلی تئوریک بنویسند؟ به هر حال نویسنده نیاز به پشتیبانی دارد. مهمتر اما:
ج) ابعاد اجتماعی/ سیاسی قضیه است، خیلی مهمتر از آن چیز ها که آوردم
داستان پلیسی از شکم دستگاه پلیس و دستگاه عدالت و قانون و غیره بیرون آمده است. یادمان نرود که وکیل فرانسوی پیتاوال حدود ۲۸۰ سال پیش پرونده های جنایی را جمع آوری و منتشر کرده بود. یعنی حتماً ۱۰۰ سالی بوده که دستگاه پلیس داشته اند و دادگستری. نزدیک به ۴۰۰ سال. مگر چند سال است که ما در اینجا اصولاً «پلیس» و «دادگستری» به مفهوم علمی - غربی اش داریم؟ تازه داشتن صرف که ملاک نیست.
چه امکاناتی به وجود آمده بوده تا «بازرس» داشته باشیم و «کارآگاه»؟ تا پدر و پدربزرگ من و شما این امکان را داشته باشد تا پیگیر جنایتی شود؟ آن زمان که پیتاوال پرونده های جنایی را جمع می کرد، شاهی در یکی از شهر های ایران زمین داشت از کله برج می ساخت و از چشم های درآورده، فرش. آن زمانی که ادگار آلن پو داستان پلیسی می نوشت، داروغه ها بیداد می کردند و اجحاف و تجاوز به هر چه که چهار پا و دو پا داشت، رسم زمانه بود.
وقتی جنازه یی پیدا می کردند، اگر زن و مرد و بچه یی بود از قشر های پائین که جلوی سگ ها می انداختند و اگر هم صاحبی داشت که مظنونی پیدا می کردند و از هر جا که دست شان بند می آمد آویزان یا شمع آجین می کردند تا «مïقر بیاید». اگر مردی بو می برد که زنش یا زنی در بین اقوام «پالانش کج است»، کجا بودند «مارلو و اسپید و مگره و خانم مارپل»؟ کارد بود و گردن زن کنار باغچه. دیگر آلن پو و شیللر و هوفمان را کجا می شد پیدا کرد؟
چند سال بعد تر هم که «آژان ها» دو تا توی گوشت می زدند و چوب و فلک بود و تخته و شلاق و اگر هم کوتاه نمی آمدی، یک شب تا صبح یک سربازخانه را به جانت می انداختند تا «مïقر» بیایی؟ دیگر «کانن دویل و کریستی و داشیل همت» چه جایی داشتند؟ اینجا هم باید اجازه بدهیم، تا این بازرس پلیس و کارگاه خصوصی «نهادینه» شود.
۴) آینده
امید هایی هست. چند سالی است که افسران بازنشسته شهربانی، پرونده های پرسر و صدا را در نشریات، به رنگ های مختلف، منتشر می کنند. کتاب می نویسند. شاید این مطالب کنجکاوی و علاقه برانگیزد. بعضی از همین آقایان هم شاید سطح روایت ها را بالا ببرند، از تکنیک های ادبی و قوه تخیل استفاده کنند و از لابه لای اینها داستان های پلیسی خلق شود. شاید وکلای دادگستری باشند که تمایلات ادبی داشته و دست به قلم ببرند.
یادمان نرود که مثلاً جان گریشام وکیل دادگستری بود و این کتاب های خوب و پرفروش، برگردان ادبی پاره یی از پرونده های جنایی است.
اگر اهل خواندن اخبار فت و فراوان قتل و جنایت و فساد های مالی و اقتصادی و غیره که دیگر در تمام روزنامه ها جای خود را باز کرده اند، باشید، می دانید که در این دیار چیزهایی اتفاق می افتد که حتی سوفوکل که فکر کرد اگر پسری را به جان مادر و پدرش بیندازد خیلی امر تکان دهنده یی است، خوابش را هم ندیده بود، یا گریشام که فکر می کند اگر بنویسد یک گروه کت و کلفت مافیایی و فاسد و همه کاره، جمع می شوند تا به خاطر چند میلیون دلار یکی دو نفر را سر به نیست کنند، به مخیله اش هم خطور نمی کند.
شاید چند سال دیگر نویسنده های جوان ما از ریموند کارور دست بکشند و یادشان بیاید که صرف نوشتن جمله هایی کنار فنجان قهوه و نوشتن درباره گفت وگو در تاکسی و در کافه تریا و در مورد آدم هایی که مات و مبهوتند، تحفه یی نیست و لطف کنند و این مسائل «بشری» را دستمایه کنند.
شاید نویسنده های جوان و سن و سال دار فراموش کنند که تقلید از نثر زیبای هوشنگ گلشیری واقعاً ساده نیست و ضرورتی هم ندارد. تازه با نثر او می شود داستان های پلیسی هم نوشت، شاید، از همه مهمتر؛ نویسنده و ناشر و خواننده بدانند که ادبیات پلیسی ارزش های خود را دارد.
شاید مترجم ها که به سراغ لیست پرفروش کتاب ها در اینترنت می روند و دیمی کتاب انتخاب می کنند و دو سه ماه نگذشته از یک کتاب ۱۰ تئا تر جمعه روانه بازار می کنند، ارزش داستان های پلیسی را کشف کنند. ظاهراً هم دارد لااقل این اتفاق آخری می افتد. داستان های پلیسی بیشتری در این اواخر منتشر شده اند.
استقبال از کتاب های سیاه «طرح نو» در این چند سال اخیر که خوب بود. استقبال از دو کار پلیسی دورنمات ( قاضی و جلادش و قول / نشر ماهی) خوب بوده است، هم از طرف خواننده و هم از طرف مطبوعات. چند مترجم صاحب نام هم که به سراغ این کتاب ها رفته و می روند. یعنی مترجم و خواننده و ناشر پیدا شده است. پس جای امیدواری هست که روزی این نوع دوست داشتنی ادبیات جهانی در ایران هم نویسنده های خود را پیدا کند.
س. محمود حسینی زاد
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید