جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


گرفتار مارپیچ فقرمی‌شویم


گرفتار مارپیچ فقرمی‌شویم
دکتر وحید محمودی نخستین بار با ترجمه کتاب «توسعه به مثابه آزادی» اثر آمارتیاسن در ایران شناخته شد، دغدغه‌های او نسبت به مقوله‌های فقر و نابرابری در سال‌های پایانی دهه ۷۰ او را به وزارتخانه‌های بازرگانی و سپس به وزارت رفاه کشانید.
بخش عمده‌ای از مباحثات جدید پیرامون فقر، توسعه و سیاست‌های کلان کشورهای در حال توسعه و نیز ایران حاصل نگاه او و همگنان اوست. او اینک به هنگام‌ترین استاد توسعه و مدیریت در دانشگاه تهران است.
محمودی این سال‌ها عمده‌ فعالیت خود را صرف مطالعه و تحقیق می‌کند اما نام او در لیست ۵۷ اقتصاددان که هفته گذشته نسبت به برنامه‌های اقتصادی دولت نهم انتقاداتی داشتند برای بسیاری حاکی از وضعیت بحرانی کشور بود.
▪ رفع محرومیت از سیمای كشور هم جزو اهداف آرمانی و ارزشی ماست و هم جزو اهداف برنامه‌ای. اما در طول سال‌های گذشته به‌رغم تلاش به این مهم دست پیدا نكرده‌ایم. مشكل در كجاست؟
ـ در ابتدا باید فقر و نابرابری تعریف شود و بیان شود كه چگونه اندازه‌گیری می‌شود، چه راهكارهایی برای رفع آن موثر و چه معیارها و شاخصه‌هایی برای ارزیابی آن مناسب است. اصولا ابتدا باید مفاهمه‌ای در باب واژه «فقر» داشته باشیم. به عبارتی تعریف روشنی از این مفهوم داشته باشیم چون به قول اینشتین ۷۰ درصد هر پاسخ مساله‌ای به فهم دقیق آن مساله برمی‌گردد.
یكی از مشكلات اساسی كه ما در كشور با آن مواجه هستیم این است كه برداشت دقیق و همگنی از مفاهیم نداریم و به تبع آن در سیاستگذاری هم به راه خطا می‌رویم و به‌رغم برخورداری از انگیزه‌های بالا، تلاش زیاد و صرف هزینه‌های بالا به نتایج ملموس و دلخواه دست پیدا نمی‌كنیم. چون استراتژی‌ها، راهكارها و ابزارهای مورد استفاده تابعی از تعریف و فهم شما نسبت به اصل یا صورت‌مساله است.
در ادبیات اقتصادی هم هر زمانی بحث از نابرابری و فقر می‌شود فوری ذهنیت، ابزارهای اندازه‌گیری، ادبیات ما معطوف به فقر درآمدی یا نابرابری درآمدی می‌شود.
فقر درآمدی یعنی فقر به مثابه محرومیت از درآمد. فقیر را كسی می‌دانیم كه درآمد او از یك حدی پایین‌تر است. پس با دیدن فقر به‌مثابه محرومیت از درآمد پایه ارزیابی ما یا به عبارتی پایه اطلاعاتی ما درآمد خواهد بود. فقر درآمدی به دو دسته تقسیم می‌شود؛ فقر مطلق و فقر نسبی، فقر مطلق شامل افرادی است كه از اساسی‌ترین نیازهای زندگی محروم است و این را بر مبنای یك مبلغ مشخصی از درآمد در نظر می‌گیریم.
فقر نسبی شامل افرادی كه درآمدشان از نصف میانه یا میانگین درآمد جامعه پایین‌تر است. زمانی كه نگاه معطوف به این دو تعاریف شد طبیعتا به‌دنبال راهكارهایی می‌رویم كه بتوان افراد را به بالای خط فقر منتقل كرد؛ لذا جامعه هدف افرادی هستند كه زیر خط فقر هستند یا به كمك مالی، یارانه‌ها و انتقالات درآمدی آنها را به بالای خط فقر برسانیم.
▪ چقدر این نوع نگاه می‌تواند راهكارهای ملی برای فقر ارائه دهد؟
ـ خیلی كم. چون در این نوع نگاه كمتر به علل فقر توجه می‌كنیم و بیشتر بر معلول‌ها تكیه می‌شود. به همین خاطر باید به این سوال پاسخ دهیم كه: فقرچیست و چگونه حادث می‌شود؟ فقر معلول یكسری شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است كه در جامعه حادث شده است.
بنابراین در سیاست‌گذاری كاهش فقر، توجه دولت معطوف می‌شود به اینكه چنین اتفاقی رخ داده و تعدادی از افراد جامعه به دلایل مختلفی مانند شكست بازار، شكست دولت و دلایل جزئی دیگر زیر خط فقر هستند و ما باید سعی كنیم كه سطح درآمد این افراد را افزایش دهیم.
اما اگر علت‌شناسی شود، به علت فقر برگردیم دیده می‌شود كه الزاما درآمد نمی‌تواند یك پایه اطلاعاتی كاملی برای ارزیابی فقر باشد. درآمد یكی از ابزارهای خوب زندگی كردن افراد است. اگر دامنه نگاه از درآمد به انسان ارتقا یابد و مشخص كنیم كه چه مولفه‌هایی می‌تواند به انسان كمك كند كه زندگی مناسبی داشته باشد، درآمد یكی از ابزارها برای خوب زندگی كردن انسان است.
لذا ما مفهوم دیگری كه به آن می‌رسیم فقر قابلیتی است یا فقر به مثابه معلولیت از قابلیت‌ها. فقیر كسی نیست كه درآمدش از یك سطح حداقلی كمتر است، بلكه كسی است كه از قابلیت‌های پایه برای نقش‌آفرینی در جامعه محروم است؛ كسی است كه نمی‌تواند از وضعیت فقر خارج شود یا اینكه به شدت تحت مخاطره است و از دهك‌های بالای درآمدی به زیرخط فقر كشیده می‌شود.
درآمد صرفا یكی از عوامل محرومیت است، فرد با درآمد بالا، اما محروم از مشاركت‌های سیاسی، آشكارا فقیر محسوب می‌شود، یا برای مثال فردی كه با ۸ ساعت كار روزانه در تهران ۲۰ هزار تومان به دست می‌‌آورد، اگر به دلایل شرایط تورمی میزان ساعات كار خود را افزایش دهد، یعنی شغل دوم انتخاب كند كه بتواند قدرت خرید خود را حفظ كند، چون مجبور شده است كار دوم استراحت كند عملا از استراحت، مشاركت‌های اجتماعی و سیاسی و تعالی فردی محروم می‌شود و این فرد عملا فقیر است، در صورتی كه به لحاظ درآمدی این مساله نشان داده نمی‌شود.
بنابراین فقدان قابلیت برای كسی كه در وضعیت فقر درآمدی قرار ندارد نیز حائز توجه است. بدین دلیل كه او هم ممكن است آسیب‌پذیر باشد و همواره در معرض غلتیدن به دامن فقر است. اگر هر بحرانی اعم از بحران‌های طبیعی، مصنوعی و... شرایط اقتصادی به وجود آید امكان ایجاد وضعیت نامناسب برای انسان وجود دارد. بنابراین، اینكه فرد در چه وضعیتی قرار دارد خود به خود منبع ارزیابی و مقایسه رفاه بین فردی نیست و می‌تواند ارزیابی گمراه‌كننده‌ای باشد.
برای مثال اگر دو نفر را در نظر بگیریم كه دچار سوء‌ تغذیه شده‌اند اولی به خاطر فقر و دومی به علت اعتصاب غذا، این دو با هم تفاوت دارند از این نظر كه امكان رهایی از فقر برای اولی ممكن نیست و برای دومی امكان‌پذیر است. اینگونه مقایسه در فقر درآمدی خود را نشان نمی‌دهد.
یا فردی را در نظر بگیرید كه درآمد او بالای خط فقر است اما دچار مشكل سوء تغذیه است یعنی به دلایل مختلف ضعف دانش تغذیه، تبعیض جنسیتی و سایر مسائل دیگر اساسا ‌این مقدار درآمد تبدیل به انژری لازم برای سلامت افراد نمی‌شود. اگر در درون خانواده نابرابری جنسیتی وجود داشته باشد این سطح درآمد تصویر واقعی از فقر را نشان نمی‌دهد.
برای مثال در مناطق روستایی مكان‌‌هایی است كه در فقر و محرومیت بسر می‌برند. اول پدر و پسر و بعد دختر و مادر غذا می‌خورند. در جامعه ما این نوع نابرابری وجود دارد. اما فراتر از این مساله رفاه ذهنی و امنیت ذهنی است و با توجه به مشكلاتی كه بیان شد درآمد الزاما ‌به با سوادی منجر نمی‌شود اما باسوادی می‌تواند موجب درآمد بیشتر شود.
به طور كلی‌تر برای اینكه فرد قدرت مشاركت در عرصه جامعه را داشته باشد باید برخوردار از یكسری قابلیت‌های پایه باشد. قابلیت‌های پایه شامل قابلیت‌های فردی- محیطی است برای دسترسی به قابلیت‌های پایه یا سبد قابلیت پایه نیازمند دانش، مهارت، تجربه، سواد و آموزش و در انتها درآمد هستیم اگر نگاه‌مان را به سبد قابلیت معطوف كنیم، دیده می‌شود كه انسان باید واجد شرایطی بشود كه خودش بتواند راه خودش را انتخاب كند، قدرت انتخاب داشته باشد، سرنوشت خود را تعیین كند، بتواند در حوزه‌های مشاركتی حضور داشته باشد و ایفای نقش كند.
بنابراین مشخص می‌شود كه معیار ما از فقر این است كه فرد محروم از قابلیت پایه باشد. محرومیتی كه امكان مشاركت را از فرد سلب می‌كند. حال این مشاركت هم فردی، هم محیطی است. ممكن است فردی در دهك هشتم درآمدی باشد و بخواهد با هواپیما به شیراز سفر كند اما به‌خاطر فرسودگی ناوگان هواپیمایی این قدرت انتخاب در عمل در شرایط محیطی ازآن فرد سلب می‌شود در این مثال درآمد موجود است اما قدرت انتخاب نیست.
یا تفاوت بین یك فرد فقیر گرسنه با روزه‌دار. درست است روزه‌دار به قصد قربت و چشیدن طعم گرسنگی می‌خواهد حال گرسنه را درك كند ولی به واقع روزه‌دار هیچ‌وقت نمی‌تواند به طور واقعی حال گرسنه را درك كند. چون روزه‌داری محصول انتخاب است و «گرسنگی ناشی از فقر» محصول اجبار. افراد ممكن است كه از یكسری ظرفیت‌های پایه برای پرواز كردن و حركت كردن برخوردار باشند، اما اگر شرایط محیطی مهیا نباشد قابلیت‌ها به كاركرد و عمل تبدیل نمی‌شود.
موانعی وجود دارند كه اجازه نمی‌دهد قابلیت‌ها به عمل تبدیل شود و اینها موانعی هستند كه افراد را فقیر و مهجور نگاه می‌دارند و بسیاری از مهجوریت‌ها توسط دولت‌ها به اسم حمایت از فقرا صورت می‌گیرد. فقیر كسی است كه مفهوم ریسك اقتصادی را با دیوانگی اشتباه می‌گیرد.
بنابراین اگر بخواهیم با نگاه درآمدی فقرزدایی كنیم كسانی را مورد هدف قرار می‌دهیم كه زیرخط فقر هستند اما جامعه هدف به لحاظ قابلیتی هم، افراد زیرخط فقر هم بالای خط فقر است و همه این افراد جزء فقر قابلیتی هستند به عبارتی بخشی از افرادی كه به لحاظ درآمدی بالای فقر هستند به لحاظ قابلیتی فقیر محسوب می‌شوند.
▪ آنچه در سیاستگذاری كلان باید موردتوجه قرار گیرد، چیست؟
ـ در سیاست‌گذاری وظیفه اصلی این است كه انسان‌ها را توانمند كنیم تا با دانش اقتصاد و حداقل رفتارهای اقتصادی آشنایی پیدا كنند، تا ناگهان شخصی نیاید تعداد كثیری از افراد را به زیرخط فقر ببرد و دولت متكفل تامین این افراد شود.
▪ پس مهم‌ترین مساله در فرآیند فقرزدایی نگرش مناسب به مفهوم فقر است؟
ـ درست است. در رویكردهای رایج علت فقر كمبود درآمد است و علت كمبود درآمد در دو عنصر خلاصه می‌شود
۱) رشد اقتصادی اندك
۲) توزیع نامتعادل درآمد.
بنابراین تلاش می‌كنیم
۱) از طریق باز توزیع درآمدها
۲) از طریق افزایش نرخ رشد اقتصادی بتوانیم به فقرا كمك كنیم.
▪ اصولا در سیاستگذاری‌های كلان چه رویكردی می‌تواند بیشتر مطمح‌نظر باشد؟
ـ در رویكردهای كلان اقتصادی دو نوع رویكرد كلی در مسائل اقتصادی و توسعه داریم كه می‌توانیم نام آنها را رویكردهای رشدگرا و حمایت‌گرا بنامیم. رشدگراها به آینده وعده می‌دهند. آنها می‌گویند كه اگر در اقتصاد دخالتی وجود نداشته باشد، اجازه داده می‌شود كاركرد اقتصادی به‌طور معمول عمل كند.
نهایتا به ثروتی دست پیدا می‌كنیم و زمانی كه به آن ثروت می‌رسیم آن ثروت می‌تواند بین فقرا باز توزیع شود. حمایتگران هم می‌گویند كه نمی‌توان قبول كنیم كه تعداد كثیری از افراد زیر چرخ رشدگرایی له شوند و بعد ما آنها را به آینده حواله دهیم. به گفته كینز«در بلندمدت همه ما مرده‌ایم» و باید با دخالت دولت این بازتوزیع ثروت و درآمد را انجام دهیم.حال به لحاظ مفهومی نكته در اینجاست كه هر دوگروه تعریف مشابه‌ای از فقر دارند و می‌گویند فقر به معنی فقدان امكانات اولیه زندگی است و علت فقر را كمبود درآمد می‌دانند. حال یك گروه راه‌حل را در رشد اقتصادی می‌دانند و دیگری درحمایت مستقیم، دخالت‌های دستوری و تثبیت قیمت‌ها. اما هدف هر دو گروه افزایش درآمد و قدرت خرید است.
در نتیجه هم تعریف یكسانی از فقر است و هم علت فقر از منظر آنها یكسان است. هدف را یكسان می‌دانند و تنها تفاوت در راهكار است. اما به نظر من هر دو نگرش می‌تواند به بازتولید فقر منجر شود. برای رفع فقر در رویكرد رشدگرا راهكاری كه ارائه می‌شود سرمایه‌گذاری بیشتر است.
چون سرمایه‌گذاری منجر به رشد اقتصادی می‌شود، رشد اقتصادی منجر به افزایش درآمدها، افزایش درآمدها باعث توزیع نامتعادل درآمد. حال در این شرایط زمانی كه درآمدها افزایش پیدا می‌كند بنابر خصلت نگرش رشدگرایی با توزیع نامتعادل درآمدها مواجه می‌شویم یا عامل زمان كه طولانی می‌شود و در نهایت رانتها، فرصت‌های نابرابركه در سیستم به وجود می‌آید عملا منجر به سهم اندك فقرا از رشد اقتصادی می‌شود و پایین بودن رشد سهم فقرا باعث گسترش نابرابری اقتصادی و اجتماعی می‌شود، گسترش نابرابرهای اجتماعی منجر به فقر بیشتر می‌شود و این دایره بسته تكرار می‌شود.
همین‌طور بازتولید فقر در رویكرد حمایت‌گرا. اینها معتقدند كه با سیاست‌های حمایتی و تثیبت قیمت باید با مساله فقر برخورد كنیم، این سیاست باعث توزیع یكسان حمایت‌ها و بهره‌برداری اندك فقرا از حمایت‌ها می‌شود، همانطور كه امروزه یارانه‌های مختلف كه در اقتصاد به افراد داده می‌شود عمدتا قشرهایی كه از این یارانه‌ها بهره‌مند می‌شوند قشر بالای درآمدی جامعه هستند و افراد پایین درآمدی از این یارانه‌ها آنچنان متنفع نمی‌شوند.
▪ به هر حال این دخالت‌ها باعث اختلال‌های قیمتی و تخصیص ناكارآمد منابع می‌شود. دخالت دولت در اقتصاد منجر به گسترش رانت می‌شود، در نتیجه دوباره با گسترش نابرابری اقتصادی و اجتماعی روبه‌رو می‌شویم، گسترش نابرابری‌ها منجر به فقر می‌شود. با توجه به این ملاحظات پرسش اینجاست كه چرا فقر به وجود می‌آید؟
ـ علت فقر در نابرابری فرصت‌هاست. نابرابری فرصت‌ها یا تفاوت قابلیت‌های فردی یا تفاوت در فرصت‌های اجتماعی است یعنی از نظر دسترسی به منابع مالی، فرصت‌های شغلی، مشاركت‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، شفافیت‌های اطلاعاتی. این دو عامل باعث فقدان امكان رقابت، نقش‌آفرینی و مشاركت است.
بنابراین باعث نابرابری در برخورداری از فرصت‌های اقتصادی است كه این عامل منجر به فقر می‌شود و به همین دلیل می‌گویم ما زمانی كه با چنین وضعیتی مواجه می‌شویم در آن صورت آنچه مورد هدف‌گیری قرار می‌گیرد، معطوف به كاهش نابرابری فرصت‌هاست.
در یك عبارت رشد‌گرایان قائل هستند به رسیدن حق به فرد. اگر میوه‌های درخت توسعه را حق تلقی كنیم رشدگرایان قائل به رسیدن حق به فرد هستند با یك سازوكار نظام بازار آزاد محض. واژه رسیدن یك واژه فعال است یعنی كسی دخالت نكند و با سازوكار بازار نهایتا حق به فرد خواهد رسید. حق عواید رشد است.
از طرفی حمایت‌گرایان می‌گویند ما قائل به رساندن حق به مردم هستیم با سازوكار دستوری و تثبیت قیمت‌ها. نكته در اینجاست كه هر دو گروه حق را برخورداری از درآمد بالا می‌دانند. یعنی پایه تحلیل هر دو گروه درآمد است و هر دو می‌خواهند حق را با دو سازوكار مختلف به فرد برسانند.
اما رشدگرایان عملا فرد را فقیر و رها می‌بینند و حمایتگران انسان‌ها را اسیر می‌بینند و فرد را به دولت وابسته می‌كنند كه غذای فرد را تامین می‌كند. به عبارتی اینها مردم را جوجه گنجشكانی فرض می‌كنند كه بابایی به نام دولت به‌طور مرتب و مستمر غذای آنها را تامین كند.
هر دو گروه پایه اطلاعاتی‌شان درآمد است و هر دو متولی رساندن حق هستند؛ یك گروه با سازوكار بازار دیگری توسط دولت و نقش انسان و نقش فرد منفعل است.
به هر حال، فقر حاصل بی‌عدالتی در توزیع فرصت‌ها است و فقیر كسی است كه قدرت تشخیص و شناسایی فرصت‌ها را ندارد. هر مقدار افراد هزینه فرصتشان پایین‌تر باشد این نشان‌دهنده فقر است. كسی كه هزینه فرصتش متمایل به صفر است یعنی زمان در اختیار او قیمت یا ارزشی ندارد و در واقع قدرت انتخابش صفر است و به همین خاطر می‌گویم كه فقیر كسی است كه قدرت انتخاب ندارد و آنچه به انسان قدرت انتخاب می‌دهد درآمد، تجربه، مهارت و امكان مشاركت درحوزه‌های مختلف است، بنابراین فرآیند فقرزدایی واقعی فرآیند افزایش هزینه فرصت است.
هزینه فرصت فقرا هم با افزایش قدرت و دامنه انتخاب آنها افزایش پیدا می‌كند. چرا كه یك فقیر حاضر است ساعت‌ها برای چند كیلو كالای كوپنی در صف بایستد. چون وقت او هیچ ارزشی ندارد، یا به عبارتی چون انتخاب بدیلی برای استفاده از وقت خود ندارد.
حال به‌جای اینكه به او یارانه یا كالای كوپنی بیشتری عطا كنیم، فرصت‌های انتخاب او را به‌گونه‌ای افزایش دهیم كه هزینه فرصت پیدا كند، یعنی وقت او قیمت‌پذیر شود. این است فرآیند فقرزدایی واقعی. شك نكنید این نوع فقرزدایی با آموزه‌های دینی ما هم سازگاری بهتری دارد.
از فضای عمومی كشور چنین احساس می‌شود كه جامعه ما به تدریج به یك بحران اقتصادی و معیشتی گرفتار می‌شود. این وضعیت و نقطه بحرانی هر روز آثارش آشكارتر می‌شود. دولت نهم هم علائم اخطار را دریافت كرده اما به نظر می‌رسد راهكاری برای برون‌رفت از این بحران در آستین ندارد.
به رغم اینكه نیت و انگیزه دولت واقعا این است كه به مشكلات فائق آید و زندگی نسبتا سالم و مطلوبی فراهم كند اما متاسفانه موفقیت چندانی به همراه نداشته است. به نظر می‌رسد با توجه به صحبت‌های شما عمده مشكل دولت در نگرش غلط به حل معضل فقر است.
مجموعه آن چیزی كه به عنوان سیاست‌های كلان و سیاست‌های خرد در دولت فعلی در حال انجام است به نظر می‌رسد كه هزینه فرصت را به سمت صفر سوق می‌دهد و بر حجم فقر و محرومیت خواهد افزود. پیش‌بینی بنده این است كه با این روند اگر بخواهیم جلو برویم نه تنها به اهداف حوزه عدالت در چشم‌انداز ۲۰ ساله دست پیدا نخواهیم كرد، بلكه حدود ۵۰ درصد جمعیت كشور در آن زمان در گروه جمعیت آسیب‌پذیر قرار خواهند گرفت. لذا به گمان من با مجموع این سیاست‌ها راه به جایی نمی‌بریم!
درحوزه سیاست‌گذاری‌های كلان اگر سیاست‌ها بر روی یك پارادایم ذهنی و فكری مشخص نباشد از فرصت‌ها، ظرفیت‌ها، امكانات و قابلیت‌ها نمی‌توان به خوبی استفاده كرد. ما در ساختار سیاست‌گذاری‌ها دچار یكسری پارادوكس هستیم كه این پارادوكس نهایتا اثر خود را روی رفاه آحاد مردم می‌گذارد.
ما همزمان می‌خواهیم هم نگاه حاكمیت مردم و اقتصاد بخش خصوصی را داشته باشیم و هم دولت بر اقتصاد حكمفرما باشد، ولو اینكه در حرف منكر این تفكر باشیم، اما در عمل به شدت داریم به سمت حاكمیت دولتی حركت می‌كنیم. یعنی در مسیرهای مختلف در حركت هستیم و این فرصت را در واقع از جامعه می‌گیریم كه بتوانیم به خوبی از این امكانات و برخوردارهایی كه داریم استفاده كنیم.
در حوزه رفاه و برخورد با مسائل فقر، دولت جایگاهش را عملا جایگاه دولت پرستار تعریف كرده است؛ حاكمیتی كه می‌خواهد نان شب مردم را تامین كند. در آن صورت ضمن غلط بودن این نگاه افزایش هزینه آن سرسام‌آور است و باعث فربه شدن دستگاه دولت می‌شود.
لذا ما در مارپیچی گرفتار می‌شویم كه عملا امكان ادامه سیاست‌های حمایتی و گداپرورانه را هم نمی‌توانیم داشته باشیم، چون منابع كافی نداریم. بلكه سیاست‌های ما باید معطوف به این باشد كه همان قدرت انتخاب و مشاركت افراد را افزایش دهیم و به‌جای اینكه متولی تامین نان مردم شویم ما نیازمند یك نهضت كارآفرینی هستیم كه ظرفیت‌ها و قابلیت‌های پایه فردی را افزایش دهیم از طرفی دیگر بتوانیم فضای برابری ایجاد كنیم كه افراد خودشان سهم خود را از عواید رشد اقتصادی بگیرند.
در آن صورت اگر اینگونه به مسائل نگاه كنیم اساسا در این چارچوب فكری به هیچ‌وجه پذیرفته نمی‌شود كه بخواهیم فقرزدایی كنیم اما با توسعه سیاسی مخالف باشیم. به‌نظرم فقر، زائیده و محصول فساد و قدرت است. فقر برآیند فرآیندهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است. دارایی‌های ناچیز، بازارهای غیرقابل نفوذ و كمبود فرصت‌های شغلی، مردم را در فقر مادی گرفتار می‌سازد.
مجید یوسفی:
منبع : روزنامه هم‌میهن


همچنین مشاهده کنید