شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


شانس و تور


شانس و تور
سینمای وودی آلن علی رغم ظاهر مفرحش همواره تماشاگر را به فكر وا می دارد، چنان كه به نظر می رسد این دعوت به تامل بخشی جدایی ناپذیر از تفریح عمومی تماشای آثار او باشد. در همان نگاه نخست، تیپ مركزی قریب به اتفاق فیلم های آلن بسیار قابل توجه است؛ مردی امل و ساده لوح اما خوش قلب كه در برخورد با زنی قدرتمند و شهوانی می خواهد به هر ترتیبی متقابلا او را اغوا كند و عموما اتفاقاتی پیش رویش قرار می گیرد كه به موقعیتی كمیك می انجامد.
آلن این تیپ مركزی را نه به عنوان یك دلقك، كه در حقیقت برای اشاره ای سمبلیك به رویارویی انسان در هیات شهروندی كاملا معمولی، كسی كه طبیعتا لازم نمی بیند همه چیز را تمام و كمال بداند و یا تجربه كند، در مواجهه با سیستم فریب كار و قدرتمند جامعه ی مصرفی بکار می گیرد. وودی آلن، به مثابه یكی از جدی ترین منتقدین اجتماعی امروز آمریكا، مطلقا در جایگاهی نازل تر از نظریه پردازان بزرگی همچون فیلیپ راث قرار ندارد.
خود می گوید بخش مهمی از موفقیت و دیده شدن آثارش را به تماشاگران اروپایی فیلم هایش مدیون است، اما علل این علاقه ی وافر - به خصوص در فرانسه - نمی تواند تنها در همگرایی دید معترض او با غرض ورزی همیشگی اروپایی ها در مقابل فرهنگ نوپای آمریكا خلاصه شود.
فردریش دورنمات نمایش نامه نویس سوئیسی در مصاحبه ای می گوید:"خوش بین نیستم كه تراژدی در روزگار ما توان پرداخت درد ها و رنج های انسان معاصر را داشته باشد، و اتفاقا شاید كمدی تنها قالبی ست كه با خشونت این دوره در تناسبی كامل قرار می گیرد.
" وودی آلن این قالب را به عنوان زیر بنای تمامی آثارش برمی گزیند و به نقد جامعه ای می پردازد كه گویا فقط با نگاهی كمیك می توان به خواب خرگوشی اش نگریست، نگاهی بسیار تند و تیزتر و عمیق تر از آنچه كه در بسیاری از فیلم های روشنفکر نمای امروز آمریکا دیده می شود. آلن زندگی را بسیار تراژیك می بیند اما تراژدی را ناتوان از بازگویی آن، تحمل رنج را با هر برهانی عبث می داند، تاریخ را تكراری باطل می انگارد وحتی در مورد بزرگترین فجایع بشری كمترین موضعی اتخاذ نمی كند.
او در "امتیاز نهایی" شاید به كامل ترین و گزنده ترین شكل به سراغ این دغدغه ی همیشگی رفته و به خوانش نقادانه ی تفكر داستایوفسكی پیرامون رنج و رستگاری، در یكی از شاخص ترین آثار او "جنایت و مكافات" می پردازد. به این ترتیب شاید بتوان"امتیاز نهایی" را اقتباسی آزاد از این رمان دانست، كه البته به شیوه ی خاص آلنی صورت پذیرفته است.
"تضاد" به عنوان درونی ترین وجه آثار آلن در این فیلم نیز نقشی تعیین كننده دارد. این تضاد - همچون همیشه - غالبا در كارآكترها دیده می شود و به گونه ای پیش می رود كه به وارونه ساختن نتایج اتفاقات منجر شود. آنچه در "امتیاز نهایی" بسیاری از این عناصر متضاد را شكل می بخشد مقوله ی تعریف ناپذیر "شانس" و اهمیت طنزآمیز آن در تعیین سرنوشت است (همان چیزی كه در مركز توجه تراژدی نیز قرار می گیرد).
در نیمه ی ابتدایی فیلم، وقتی تماشاگر كاملا به یقین رسیده كه همان قصه ی همیشگی"زن اغواگر" را پیش رو دارد كه به فروپاشی زندگی آرام و آسوده ی مردی سبك سر و همسر مهربان و وفادارش دامن می زند، یكبار با اجرای نقشه ی عجیب كریس، و بار دیگر در پایان فیلم وقتی او بر اثر اشتباه ابلهانه ی پلیس معجزه آسا (وحتی خنده آور) نجات پیدا می كند، غافلگیر می شود. هر دو غافلگیری با منطق شخصیت ها و موقعیت هایی كه در فیلم بنا شده در تطابق كامل است، اما همچنین نقشه ی كریس بسیار عجولانه طراحی شده و ناشیانه نیز اجرا می گردد، كارآگاه پلیس تا یك قدمی اثبات اتهام او پیش می رود، ولی كریس صرفا با خوش شانسی جان سالم به در می برد.
"شانس" نقطه ی ثقل مضمونی فیلم است كه در بطن خود ماهیتی دوگانه و "متضاد" دارد، و هم در "بازی" كه از دیگر مضامین مركزی فیلم به شمار می آید اهمیتی دو چندان می یابد. "بازی" در بسیاری از مهمترین فیلم های تاریخ سینما محور وقایع و ماجراها بوده است، این بازی ها عموما از دو دسته ی کلی بوده اند؛ یا یک بازی به خصوص محمل بسیاری اتفاقات می شده وخاصیتی صرفا مضمونی داشته، یا اصلا شكل فیلم ساختار یك بازی را به خود گرفته است. این فیلم ها یك سوال اساسی را مطرح می كنند: آیا تمامی آنچه هستی و حیات نام گرفته خود یک "بازی" نیست؟ آلن در "امتیاز نهایی" این بازی را بسیار شبیه به تنیس می بیند، توپ همواره در حال برخورد به تور است و تنها با فاصله ای اندک از این سو یا آن سو سرنوشت رقم می خورد؛ برنده یا بازنده.
كریس تنیسور حرفه ای ایرلندی كه خود را در میان اعیان خوش پوش لندنی یك دهاتی فقیر می پندارد، در بدو آشنایی با كلوئی اشراف زاده از میل خود برای پیشرفت سریع مالی سخن می گوید. بی صبری كودكانه ی او برای تحقق بخشیدن به این آرزو ارتباط مستقیمی می یابد با بازی"تهاجمی" اش با نولا و شهوت بارگی افسار گسیخته ی او كه پیر زن همسایه، معشوقه و حتی فرزند خودش را نیز قربانی می كند.
در حقیقت می توان گفت تمامی خصوصیات و ویژگی های موقعیت استثنائی كریس منطق كلی حوادث فیلم را شكل می دهند، و تمامی راهی كه او از ابتدا تا انتهای فیلم طی می كند بسیار شبیه به همان بازی حرفه ای خودش تنیس است كه البته در آن بسیار ماهر است، اما همان طور كه در جمله ای در ابتدای فیلم نیز گفته می شود مقداری هم شانس لازم است تا توپ از تور بگذرد و او برنده شود.
در اولین پلان فیلم گفتار روی تصویر بر کلمه ی "شانس" و "تور" تاکید دارد، و بلافاصله در پلان بعد دوربین به موازات کریس حركت می كند و او را از پشت تور تنیس در قاب نگاه می دارد. وقتی کریس به مدیر ورزشگاه می گوید: "از تورهای تنیس متنفرم" اشاره دارد به همان موقعیت خطرناکی که ممکن است توپ به تور برخورد كرده و به جای جلو رفتن به عقب بازگردد، و اگر ابعاد بازی كمی وسیع تر از یك مسابقه ی معمولی باشد... او به کلوئی می گوید: "تنیس برای من راهی بود تا از فقر فرار كنم، و حالا هم می خواهم کار دیگری بکنم؛ یک کار ویژه".
کمی بعد در اولین دیدار با نولا، وقتی او با ضربه ی محکم كریس غافلگیر می شود، تام سر می رسد و به نولا گوشزد می كند كه کریس زندگی اش را از طریق تنیس گذرانده؛ او با شانس هم زیستی دارد.
شاید فیلم درباره ی موقعیت به خصوصی باشد كه در آن احتمال پیروزی و شكست یكسان می شود و نیل به هر یك تنها به بخت و اقبال بستگی پیدا می كند. كریس برای مدتی نسبتا طولانی به بازی خطرناكش ادامه می دهد، و درست در زمانی كه به نظر می رسد شكست او حتمی خواهد بود به یكباره همه چیز وارونه می گردد. در فیلم اشاره می شود به این كه كریس می تواند با رقبایی حرفه ای مسابقه داده و حتی آنها را شكست دهد، اما او در طول فیلم از كوچك ترین مبارزه و استقامتی سر باز می زند. او كارآكتری به شدت درون گرا دارد، ولی با شروع رابطه ی عفونی اش با نولا وجوه تاریك ودرعین حال ضد و نقیضش نیز عیان می گردد.
در همان اولین برخورد، وقتی بازی كوتاه شان را با شرط بندی آغاز می كنند و كریس خودی نشان می دهد، نولا می گوید: "تو چه درد سری افتادم!..."، در حالی كه آلن به شیوه ای زیركانه همین جمله را لحظه ای پیش در صحبت كوتاه خود كریس گنجانده بود. نكته ی جالب توجه وجوه اشتراك او و نولاست. هر دو خارجی هستند، هر دو به طبقه ی پایین اجتماعی تعلق دارند و البته هدف هر دو از تداوم ارتباط با فرزندان این خانواده ی ثروتمند، حفظ همین "شانس" بزرگ است، چیزی كه خود با "سخت كوشی" هرگز نمی توانستند تصورش را هم بكنند.
نولا پیروزی كریس و شكست خود را خیلی زود پیش بینی می كند (هر چند همه ی پیش گویی های او درست از آب در نمی آید)، و كریس كه از مدت ها پیش "خوش شانسی" را به "خوش سرشتی" ترجیح داده قدم به قدم جلو می رود. از سویی آلن قائله را با یك كلی گویی درباره ی جامعه ی طبقاتی امروز ختم نمی كند؛ ارتباط آن دو با یكدیگر به عنوان آدم هایی از یك طبقه ی مشترك نیز مطلقا نتایج خوشایندی در بر ندارد.
كریس به شكلی نمادین نمی تواند همسر اشراف زاده اش را باردار كند، اما این كه ناخواسته صاحب بچه ای از نولا می شود بیش از آن كه معنای مثبتی در بر داشته باشد از همان ا"تضاد" ذاتی در مضمون اصلی فیلم ریشه می گیرد، چنان كه در پایان، او نه می تواند موقعیت فوق العاده ی ازدواج با كلوئی را به شهوترانی زودگذرش با نولا بفروشد، و نه چندان علاقه ای نیز به فرزندی كه از این همسر وفادار و ثروتمند دارد نشان می دهد. هم نولا و هم کریس وارد"بازی" کاملا مشابهی شده اند و البته كریس" تهاجمی تر" بازی می كند.در جایی از فیلم او از نولا می پرسد: "چرا تام را انتخاب کردی؟" و نولا انگار که بخواهد به زحمت جوابی دست و پا کند می گوید: "تام خوش تیپ بود" وقتی نولا همین سوال را تكرار می كند کریس هم جواب بهتری ندارد: "كلوئی زن شیرینی ست". هر یک از آنها یك سوی زمین ایستاده اند، اما در بازی مقابل یكدیگر نیستند، فقط بازی شان روی تور تداخل پیدا می کند.
از دیگر المان های تعیین كننده در رابطه ی آن دو علاقه ی نولا به "بازیگری" ست. شاید بتوان این را هم یكی از "بازی" های فرعی فیلم دانست. نولا هرگز در تست های بازیگری موفق نمی شود، حال آن كه کریس بازیگر چیره دستی به نظر می آید، او استعدادش را مانند نولا در فیلم های دون مایه ی تبلیغاتی هدر نمی دهد، آن را همچون ابزاری كارآمد در اختیار می گیرد تا هم كلوئی و خانواده اش را فریب دهد و هم حتی پلیس را گمراه کند.
هرچند در این میان حلقه ی طلا نیز نقش فرشته ی نجات او را بر عهده می گیرد؛ این حلقه همچنان که نماد پیوند سست کریس و کلوئی ست، همچون توپ تنیس میان بازیكن ها می چرخد، به تور برخورد می كند، و بخت یك یك آنها را رقم می زند ا(نخستین بار وقتی کریس نیمه شب روی لبه ی تخت می نشیند و دست به چانه به قتل نولا می اندیشد حلقه ی طلایش در مرکز کادر قرار می گیرد).
زندگی كریس در نهایت ممكن با شانس در آمیخته؛ آن طور كه خود می گوید شانس آورده یك مربی او را دیده، تنیس از جمله بازی های مورد علاقه ی اعیان و اشراف بوده، به این ترتیب با تام روبرو شده و به خانه ی آنها راه یافته، و بالاخره علائق هنری اش كلوئی را سخت مجذوب نموده است. تضاد در شخصیت كریس آشكارا به چشم می خورد؛ نه ورزش حرفه ای اش و نه علائق هنری او - همچون اپرا - به طبقه ی اقتصادی اش ارتباطی ندارد.
در همان آغاز نشان می دهد كه كاملا با خوی و خصلت نجیب زاده ها بیگانه است، و این چند پارگی طنزآمیز در ذائقه نیز بیش از هر چیز به بوالهوسی و حتی تمامیت خواهی او اشاره دارد. وقتی همراه كلوئی وارد خانه ی جدیدشان می شوند كریس كنار شبكه ی بزرگ شیشه ای می ایستد و از ترس همیشگی اش از ارتفاع سخن می گوید. شبكه ی شیشه ای این خانه ی مجلل بی شباهت به تور تنیس نیست.
از طرفی این حرف با صحبت دیگری از او درباره ی تنفرش از تور در اوایل فیلم همخوانی جالبی دارد، و از طرف دیگر محل كاری كه پدر زن سخاوتمندش برای او در نظر گرفته طبقه ی فوقانی ساختمانی مرتفع است (كریس همواره در این ساختمان احساس ناراحتی می كند). پس از قتل پیر زن، هنگامی كه برای صحنه سازی یك سرقت، طلا و جواهرات او را برمی دارد و با عجله داخل جیب هایش می گذارد، نوع حركاتش این گمان را برمی انگیزد كه او علی رغم اجرای نقشه اش واقعا می تواند دزد این جواهرات هم باشد، چرا كه در این صحنه ی بخصوص - و تا زمانی كه به كلوئی در محل قرارشان ملحق نشده - از نقاب نمایشی اش خبری نیست. آلن با شگردهای خاص خود، بارها در طول فیلم كریس را در چنین موقعیتی قرار می دهد تا تضادهای درونی اش را بیش از پیش عریان سازد.
در یكی از درخشان ترین سكانس های فیلم، اشباح پیرزن و نولا وارد خانه ی كریس می شوند و به او هشدار می دهند كه در انتظار كیفر قتل آن دو باشد. این تصویر - كه همچون گفتار آغازین فیلم تنها برای یك بار بكار می رود و به همین جهت نیز بسیار مشخص است - بیش از آن كه بخواهد بخشی از ماجرا را پیش گویی كند، این كاربرد كلاسیك را به تمهیدی برای غافلگیری بعدی تبدیل نموده، و همچنین اشاره دارد به مقایسه ی ذهنی كریس میان عمل خودش و آنچه كه در "جنایت و مكافات" داستایوفسكی خوانده است؛ تصویری كمیك، از اتفاقی به غایت هولناك. همین سکانس کات می خورد به اتاق خواب کارآگاه که نیمه شب سراسیمه بیدار می شود و حتم دارد به راز قتل ها پی برده است.
ترتیب نمایشی در اینجا از دوجنبه بسیار طنزآمیز است؛ در نگاه اول این طور به نظر می رسد كه دیدار كریس با اشباح باید خیال خود او باشد نه کارآگاه (این کریس است که نیمه شب پشت میز كار خوابش برده و آمادگی هر توهمی را دارد)، و دیگر این که کارآگاه برخلاف حرفه ی منطق محورش، تنها در عالم غیر عقلایی خواب و رویاست كه به حقیقت ماجرا پی می برد، می گوید: "کریس ویلتون قاتل است، من دیدم که این کار را کرد". تضاد در هر دو وجه این طنز ظریف به چشم می خورد؛ یک بار توجیه های حق به جانب و فیلسوف مابانه ی کریس با سخن نولا در مورد نقشه ی ابتدایی و پر از اشکال او و كیفر زود هنگامش قطع می شود، و یک بار هم نمای درشت و تاثیرگذار صورت اشک آلود این مرد كابوس زده به چهره ی مضحک کارآگاه که از خواب می پرد كات می خورد.
در دنیای این فیلم آدم ها به دو دسته ی بزرگ خوش شانس ها و بدشانس ها تقسیم شده اند؛ دسته ی اول قدرت را در اختیار دارند و اوقات فراغت فراوان شان را به هنر و فرهنگ اختصاص می دهند، دسته ی دوم اما یا رانده می شوند و یا برای محقق شدن خوش شانسی دیگری از صفحه ی روزگار محو می گردند. این بدبینی اجتماعی آلن وقتی نمود روشن تری می یابد که حرف های کریس به اشباح نولا و پیر زن با صحبت های او و تام در رستوران (در اوایل فیلم) کنار هم قرار می گیرند؛ حین سفارش غذا حرف از اتومبیل های گران قیمت و ویژگی های منحصر به فرد آنها به میان می آید، این گفتگو به بحث درباره ی ناامیدی نولا از حرفه ی بازیگری اش و سرانجام صحبت از فلسفه ی زندگی و نطق آتشین كریس می انجامد. اما وقتی او در برخورد با اشباح از همین حرف ها برای توجیه جنایت خود استفاده می کند، با بی تفاوتی خشونت آمیز نولا و پرسش دردآلود پیرزن در مورد بی گناهی خودش در این ماجرا روبرو می شود.
آلن پیوسته چنین انتقادی را به قشر سرمایه دار و حاکم آمریکا که یکی از بارزترین نمود هایش همان مافیای استودیویی هالیوود است وارد می داند. او روشنفکر نمایی های فریبنده ی قشر بورژوازی را بی هیچ اغماضی رد می كند و شاید درست به همین علت فیلم هایش عموما خالی از میزانسن هایی ست كه پیچیده یا خیلی متفکرانه به نظر بیایند، هر چند در بطن همین سادگی حاوی بینشی عمیقند. آلن حكیمانه ترین دیالوگ ها را به گونه ای تنظیم می كند كه در موقعیتی متضاد به طنز تبدیل شوند.
می توان پیر زن همسایه و یا معتاد یابنده ی حلقه - که باعث خوش شانسی كریس شده - را جزو همان آدم های بدشانس دنیای این فیلم به حساب آورد، ولی از سوی دیگر كریس به جنایتی دست زده كه به نظر می رسد كابوس آن به عذابی دائمی در باقی عمرش تبدیل شده باشد، چه بسا این هم به خودی خود بد شانسی بزرگ او باشد... فیلم به لحاظ تحلیل طبقاتی، در "بازی" سرنوشت افرادی همچون کریس را همواره صاحبان"توپ روی تور" می بیند. ولی نجیب زاده هایی مثل تام و کلوئی با موسیقی و تاتر و فلسفه سرگرمند، توپ شان در ارتفاعی بالا پرواز می کند، و اگر هم باختی در میان باشد در حد همان سرگرمی های هنری مفرح و در عین حال ناچیز خواهد بود؛ تنیس بازی مخصوص اشراف است.
در سكانس مهم رستوران، تام از مشكل انتخاب بین اتومبیل های لوكس حرف می زند و كریس از استون مارتینی كه تنها راننده ی آن بوده، و وقتی باز تام سرخوشانه جملات قصار فلاسفه را پشت هم ردیف می كند كریس از ایمان مذهبی غم انگیز پدرش سخن می گوید. هر یك از اعضای خانواده ی متمول كلوئی از كشته شدن نولا به طرزی مشمئز كننده اظهار تاسف می كنند، و تماشاگر فیلم آلن پیشاپیش آگاه است كه او با یكی از تفنگ های شكاری همین خانواده، در همین شهر بزرگ تاترها و موزه ها كشته شده است.
در گفتار روی تصویر ابتدای فیلم این طور می آید: "فكر این كه خیلی چیزها از كنترل آدم خارجند وحشتناك است"، آلن از توده ی عظیمی حرف می زند كه به هر تقدیرنمی توانند از سلطه خلاصی یابند.
هم از این روست كه تنها كلوئی اشراف زاده با آن حق به جانبی متملقانه اش از سخت كوشی حرف می زند؛ كلام پوچی كه شعار مطلق است و برای او تنها یك حرافی ساده. تمامی اشارات و كنایات آلن به هالیوود ختم می شود؛ جایی كه در آن ورای رنگارنگی چشم نواز همه چیز، عدالت محلی از اعراب ندارد و صاحبان اندیشه همواره كمترین "نقش" را ایفا می كنند.
در پایان فیلم، پدر کلوئی درباره ی کودک تازه به دنیا آمده ی او و کریس می گوید: "در هر کاری که بخواهد موفق می شود"، تام انگار از قول کریس (یا برای کنایه به او و اعتقاداتش) جواب می دهد: "مهم نیست كه موفق شود، بهتر این است كه خوش شانس باشد". کریس در سكوت تلخی کنار همان شبكه ی شیشه ای بزرگ ایستاده، و گویی با اندوه آن سوی زمین بازی را می نگرد.
منبع : عصر يخبندان


همچنین مشاهده کنید