پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


نه؛ بقیه‌اش را خودمان می‌دانیم


نه؛ بقیه‌اش را خودمان می‌دانیم
● نگاهی به فیلم «مرد عنکبوتی ۳» ساخته سم ریمی
دیر زمانی است که سال های سینمایی دوران ما بدون نمایش اقتباس های تصویری کمیک استریپ ها، دیگر به پایان نمی رسند. به زمانه جدیدی قدم گذاشته ایم. دیگر لازم نیست برای تماشای دوباره و چند باره ماجراهای شگفت انگیز و سرگرم کننده قهرمان های شکست ناپذیر و فنا ناشدنی عصر حاضر در انتظاری چند ساله به سر ببریم و بعد از دیدن چهره تکراری آنها (و به خصوص ابر قهرمان های سال های دور) سرخورده یا خوشحال بشویم و بعد با خودمان فکر بکنیم که آنقدر صبر ارزشش را داشت یا نه.
در این دوران اصلاً صبر معنایی ندارد. پرده های سینما هر چهار ماه یک بار نسخه جدید تر و باکیفیت تری از قهرمان های شناخته شده (و بعضاً ناشناخته برای بیگانگان با فرهنگ همه گیر کمیک بوک ها و شخصیت های ریز و درشتشان) را نشانمان می دهند.
اشتیاق تماشاگران برای تماشای قهرمان های دست ساز زمانه شان بر روی پرده سینما و اشتهای تمام نشدنی استودیوها برای تولید و ساخت فیلم هایی با محوریت آنها به نوعی در دل خودش همان تعریف قدیمی و عملی «صنعت سینما» را هم پنهان کرده؛ یک چرخه تماماً اقتصادی تولید - مصرف و عرضه - تقاضا با مجلاتی (و کتاب هایی) که ماهانه یا بعضاً هفتگی نوشته و فیلم هایی که هر ساله از رو ی شان ساخته می شوند، محصولات جانبی انبوهی(بازی های کامپیوتری، اسباب بازی ها، عروسک ها، لباس ها، خوراکی ها) که به فروش می روند، برنامه های تلویزیونی که تولید می شوند، مجله های سینمایی که خبرها و ماجرا های پشت صحنه و مهمانی ها و مراسم را پوشش می دهند، پول هایی که از جیب خریداران می رود و کیسه هایی که در طرف دیگر پر می شود، سرمایه گذاری هایی که برای آثار و تولیدات موفق تر بعدی صورت می گیرد، دوربین ها و سخت افزارهای جدیدی که ساخته می شوند، نرم افزارهای کامپیوتری جدیدی که طراحی می شوند، فناوری جدیدی که شکل می گیرد، سری دوزی هایی که انجام می شود و چرخه ای که می گردد و می گردد و این همه پول و شغل و سرمایه تولید می کند.
ساخت و عرضه بهتر و جذاب تر (و به بیان درست استانداردتر) این محصولات عملاً استودیو ها را به رقابتی تمام عیار وا داشته. سیل کارگردان های توانمند و با شعوری که با ساخته های اول و دوم شان سینمادوستان را مبهوت کردند و مژده خلق فیلم هایی بدیع تر و خلاقانه تر و کارنامه پربارتری را در آینده می دانند، ولی بعد ها برای ساخت بزرگترین پروژه های کمیک استریپی به کار گرفته شدند، نشان می دهد که این رقابت تا چه اندازه جدی است.
این کارگردان ها در برابر وسوسه جدا شدن یا نشدن از دنیای نیمه مستقل خویش، رسیدن به شهرت و ثروت، عملی ساختن تمام رو یا های دوران کودکی شان و همچنین کار با قوی ترین، کارآمدترین، ثروتمند ترین، حرفه ای ترین و پشرفته ترین دم و دستگاه فیلمسازی دنیا منش های گوناگونی را برگزیده اند.
مقایسه فیلم های اولیه و آثار متاخر تر و پروژه های آینده یا به سرانجام نرسیده کارگردان هایی مثل برایان سینگر، روبرت رودریگس، دارن آرنوفسکی، گیرمو دل تورو، کریستوفر نولان به خوبی گویای تغییر سبک کاری ایشان در طول زمان و در پیوند با هالیوود است. (البته ذکر این نکته هم ضروری است که دنیای کمیک بوک ها در روی پرده تنها به قهرمان ها/ ضدقهرمان ها محدود نشده. آثار مستقلی چون «دنیای شبح» تری زوئیگف و «شکوه امریکایی» شری اسپرنگر برمان و رابرت پالچینی بخش دیگر و کمتر شناخته شده آن دنیا را که با آدم هایی به شدت معمولی سروکار دارند، در این سال ها نشان داده اند و هر دو در زمان نمایش شان در فهرست ده فیلم برتر منتقدان قرار گرفتند.)
بحث درباره برنده ها و بازنده ها یا موفقیت و شکست کارگردان ها در این رقابت های هر ساله چند وقتی است که به کار عبثی تبدیل شده. برای واژه های فوق تعریف درستی نداریم. نمی دانیم آیا کارگردان ها هم مثل تهیه کنندگان به اهداف خود رسیده اند یا نه.
حتی ذکر گزاره ای شبیه «مسابقه قهرمان های کمیک استریپ و نوول های گرافیکی امسال، با نمایش«روح سوار» و «۳۰۰» شروع بسیار مایوس کننده ای داشتند»- که برای ابتدای این متن در نظر گرفته شده بود- با فروش های نزدیک به ۳۰۰ و ۵۰۰ میلیون دلاری این دو فیلم (که همچنان هم ادامه دارد) و اعلام خبر ساخته شدن دنباله های احتمالی (با وجود نقد ها و نگاه منفی کارشناسان) بیشتر به حرف مفت و بی ربط یا واکنشی احساسی و آنی می ماند که نه تنها حس غبن و خستگی و بیزاری در مواجهه با آنها را دوچندان می کند بلکه بیشتر به کار گفت وگویی خودمانی می آید و نه چیز دیگر. چرا انتظار داریم مثلاً سال ۲۰۰۷ دیگر همه فیلم ها به مذاقمان خوش بیاید؟ چرا نمی پذیریم و بی خیال نمی شویم؟
چرا باز با سماجت از بد بودن و چرایی بدبودن این همه فیلم حرف می زنیم. چرا عادت نمی کنیم همان طوری که مثلاً این روز ها دیگر از تماشای سفر عوامل سازنده مرد عنکبوتی به مسکو جا نمی خوریم، جهان تغییرات اساسی کرده. چرا با آن کنار نمی آییم؟
البته تنها این برق فلاش های خبرنگاران روسی نبود که صورت های توبی مک گوایر و کریستین دانست را سفید کرد. سازندگان «مرد عنکبوتی۳» چند هفته به نمایش عمومی آن با سرعتی همپای شخصیت اول فیلم شان درکلیه پایتخت های بزرگ دنیا از (برلین و پاریس بگیرید تا لندن و توکیو) ظاهر شدند و با تمام وجود برای آن تبلیغ کردند.
سکوت خبری درباره ساخت و فیلم و قصه آن که دو سال و اندی به طول کشیده بود ناگهان در عرض چند ماه شکسته شد. حجم مصاحبه ها و تیزر های گوناگون و برنامه های تلویزونی و موارد تبلیغی و اشاره های گذرا- و قطعاً حساب شده به خطوط اصلی ماجرا های این دفعه - در عرض چند ماه آنچنان زیاد شد که عملاً خواسته یا ناخواسته طراوت و تازگی و لذت شگفت زدگی در برخورد اول با آن را از بین برد. (اتفاقی که درباره دزدان دریایی کارائیب و سیزده یار اوشن نمی افتد.) تماشاگران پیگیر و طرفداران شیفته این قهرمان قبل از نمایش فیلم خوب می دانستند این بار ازدواج مری جین و پارکر باز هم به مشکل برمی خورد، شخصیت های منفی مرد شنی و ونوم و جن جدید (همان هری- دوست پارکر- که راه پدرش را در پیش گرفته) هستند، ماده سیاهی لباس مرد عنکبوتی را دربرمی گیرد و او با وجه تاریک وجودش روبه رو می شود و... خب واقعاً قرار بود دیگر از چه چیزی ذوق زده شویم یا به هیجان بیاییم؟
اصلاً چه نیازی بود که ما این همه از فیلم جلوتر باشیم؟ (و خب کسانی که درباره اش کمتر می دانستند در برخورد بیشتر از آن لذت برده اند) دلشوره منطقی و قابل درک سازندگان فیلم ( با خرج ۳۰۰ میلیون دلاری شان که دیگر جای شوخی و اهمال و خطر کردن را باقی نمی گذاشت) تنها در تبلیغات آن خلاصه نشد ه است.
زمان سنجی یا به بیان درست تر محافظه کاری، نزدیک شدن به خواسته های مخاطبان منتظر و حساسیت بیش از اندازه آنها به شرایطی که درش قرار گرفته اند- بخوانید گیر کرده اند- آنها را به واکنشی توجیه پذیر و در عین حال بی اندازه مخاطره آمیز وا داشت که سویه تاریک و شوم آن مثل همان ماده سیاه رنگ لزجی که آرام آرام مرد عنکبوتی را در خود گرفت، اینجا کل فیلم و ذهن خالقان او را اسیر کرد، و متاسفانه برعکس قهرمانشان امکان رهایی از آن و رستگاری نهایی دشوار و نشدنی به نظر می رسید. توضیح اتفاق پیش آمده چندان به تیزبینی به خصوصی نیاز ندارد.
محبوبیت مجموعه فیلم های «جنگ ستارگان» (که چندین دهه همچنان دوام آورد و هر نسلی به نوعی آن را تجربه کرد)، «آدم های ایکس» و دنباله هایش و به ویژه موفقیت و دستاورد های هنری/ اقتصادی «ارباب حلقه ها» و موجی از فیلم های موفق (افسانه نارنیا) و آثار مزخرفی (اراگون و مسیریاب) که پس از آن ساخته شدند و می شوند و مهمتر از همه اینها کثرت فراگیر مجموعه های بی اندازه موفق تلویزیونی پربیننده و شاهکاری چون «گمشده» (امیدوارم فرصتی بشود تا بتوانم درباره این مجموعه که تمامی استاندارد های برنامه سازی تلویزیونی را زیر و رو کرده و به یک کالت تمام عیار بدل شده چیزی بنویسم) و «دفتر وکالت» (با هفت سال پخش مداوم) یا «قهرمان ها»، «آناتومی گری» و «خانواده سوپرانو»... (که توانسته اند تنها در یک شب نزدیک به ۲۰ میلیون تماشاگر را پای تلویزیون میخکوب بکنند) متر و معیار خوبی برای سلیقه و خواسته تماشاگر این دوران است که شدیداً از حضور شخصیت های گوناگون و ریز و درشت استقبال می کند، به خوبی با آنها و قصه های تودرتوی شان کنار آمده و حتی حرص تماشای بیشترشان را دارد.
فهرست تمامی فیلم هایی که قرار است در تابستان به نمایش درآیند خود گویای این ماجراست؛ «هری پاتر و فرمان ققنوس»، «خانواده سیمپسون» (با بیش از نزدیک به ۲۰ تا ۳۰ شخصیت اصلی که در طول ۱۸ سال نمایش بی وقفه دیگر جزیی از فرهنگ امریکا شده اند)، «سیزده یار اوشن»، «شرک سوم»، «دزدان دریایی کارائیب؛ در ته دنیا» و «گروه چهار نفره شگفت انگیز۲؛ ظهور موج سوار نقره ای» و... هرکدام دست کم بیش از شش شخصیت اصلی دارند.
این سری فیلم هایی که هر روز قسمت سوم و چهارمش در حال ساختند، جدای از اینکه بی حوصلگی و ترس هالیوود در دست زدن به تجربه های جدید، ته کشیدن ایده های نو و تز «خالی کردن جیب تماشاگر احمق - و نه مظلوم- تا هر جایی که امکان دارد» را در صورتمان می کوبند،، نشانگر رویکردی کاملاً تلویزیونی به سینماست؛ قسمت اول را می سازیم.
قسمت دومش هم شخصیت ها را پرورش می دهیم، قسمت سوم همه را به حال خودشان رها می کنیم، قسمت چهارم فلاش بک می زنیم و... همین باعث می شود کیفیت مستقل هر فیلم فدای فیلم اولی یا قبلی شده و همه چیز به دانسته ها و علایق تماشاگر پیگیر و مشتاق گذاشته شود.با این نگاه، حتی دیگر دیدن تیتراژ ابتدایی «مرد عنکبوتی ۳» با تکه تصاویری که به صورت خیلی موجز ماجراهای قبلی را در تارهای عنکبوت نشان می دهد، بیشتر شبیه تدبیر هنرمندانه ای برای نمایش «آنچه گذشت» به نظر می رسد تا چیز دیگر.
به هر حال فهرست فیلم های رقیب (اصلاً اگر بپذیریم که رقابتی در کار است) و آنچه گفته شد انگار آنچنان برای سازندگان فیلم مزاحمت های ذهنی درست کرده بود که مجبور شدند فیلم را با سه شخصیت منفی وارد بازار کنند و چون گویا این کافی نبوده شخصیت اول فیلم را نیز تقسیم به دو کرده اند و خب محصول نهایی نتیجه ای جز اختصاص فرصتی محدود برای پرداخت و شخصیت پردازی هر کدام از این موجودات جدید (که تازه شخصیت هری به تدریج در طول دو قسمت قبلی شکل گرفته بود و قاعدتاً می بایست کار فیلمنامه نویسان را حداقل تا اندازه ای راحت می کرد) و به جایش صرف وقت و تمرکزی دقیق و ظریف روی ظهور دیجیتالی/ بصری آنها را به دنبال نداشته است.
مرد شنی، ونوم، هری و مرد عنکبوتی (مثلاً بدکار) به تناوب برای مدتی ظاهر می شوند و بعد برای مدتی طولانی گم می شوند و جایشان را به دیگری می دهند تا فیلم از نفس نیفتد (و انصافاً این اتفاق هم صورت می پذیرد) با این حال حتی اگر یکی از آنها از کل ماجرا حذف می شد نه تنها نقصی حس نمی شد بلکه قطعاً با فیلم بهتری روبه رو بودیم چون قهرمان منفی کامل تری داشتیم. (مجموع این شخصیت ها حتی ذره ای مثل دکتر اکتاویوس / هشت پا(آلفرد مولینا) اثرگذار نیستند.)
تعقیب سرنوشت ابرقهرمان های کمیک استریپ در روی پرده سینما ها که لجوج ترین و سرسخت ترین شان بتمن و سوپرمن هستند و هنوز هم دوام آورده اند شاید بتواند به طرز غم انگیز و البته اجتناب ناپذیری توجیه گر برخورد جماعت سازنده آخرین قسمت و درماندگی شان باشد؛ اتفاقی که باید سه سال پیش می افتاد و با مقاومت و کله شقی و تیز هوشی ستودنی سم ریمی رخ نداد و مرد عنکبوتی ۲ را با یک قهرمان منفی به بهترین فیلم کمیک استریپی (با محوریت یک ابرقهرمان) شاید ده سال گذشته تبدیل کرد و باعث شد جایگاهی در نزدیکی های دو شاهکار برتون (بتمن و بتمن بازمی گردد) پیدا کند، این بار دیگر گریز از آن امکان نداشت. عوامل سازنده سه گزینه بیشتر پیش رو نداشتند:
۱) قهرمانشان دوباره برگردد (مثل سوپرمن و بتمن) که دلیلی نداشت چون از نظرها غیب نشده بود و به قول خودش «دوباره منم، مرد عنکبوتی، همسایه همیشگی شما».
۲) یا به عقب برگردد و دوباره شروع کند، (دوباره مثل بتمن) و خب چون ما شروعش را دیده بودیم امکان این یکی هم نبود.
۳) مثل بچه آدم (آدم های ایکس و بلید) به راه خودش ادامه دهد و حداقل تا اینجا قصه را ختم به خیر کنند. دو راه حل اول که انگار نهایت خلاقیت ادامه دهندگان سنت دنباله سازی هم هست واقعاً نتایج خوبی نداشته.
سوپرمن که اساساً شخصیتی تک بعدی و بدون لایه هست، برای زمان خاکستری ما ملال آور و فاقد ظرافت جلوه می کند و حتی نوستالژیک هم نیست و به نظر من دقیقاً به خاطر همان یک قهرمان منفی اش (لکس لوتر با بازی متظاهرانه کوین اسپیسی) و دغدغه های کهنه و بی مزه اش (و حتی دوباره گویی حرف های مرد عنکبوتی۲) دیگر موجود تاریخ مصرف گذشته ای است حالا هر چقدر هم برایان سینگر خودش را کشته باشد تا همه اجزای فیلم اش شکوهمند بشود. (بماند که منتقدان هم بعضاً به فیلم روی خوشی نشان دادند.) جدیدترین پروژه بتمن نیز با اسم «شوالیه تاریکی» که همه جا از آن با عنوان «بتمن شروع می کند ۲» یاد می شود (واقعاً شنیدن چنین چیزی چقدر مضحک و مسخره است وقتی بتمن شروع کرده دیگر ۲ اش چیست؟،) عملاً با بازگشت ًژوکر و کلی شخصیت های منفی جدید گاتهام سیتی احتمالاً به دوباره گویی پرزرق و برق موجودات قبلی و جدید منتهی خواهد شد و این تماشاگرانند که با لذت و شعف تمام تا ته وجودشان دوشیده می شود.
به هر حال خالقان مرد عنکبوتی ۳ راه میانه ای را در پیش گرفتند؛ مثل سوپرمن ۳ قهرمان خود را به دو بخش خوب و بد نصف کردند (در آنجا آلیاژی از فلز کریپتونیک و جرم تنابکو باعث چنین اتفاقی بود)، تعداد قهر مان های منفی را افزایش دادند (مثل بلایی که بعد از بتمن برتون، او را هم اسیر خودش کرد) و قصه خودشان را گفتند.
با وجود تمام این سرخوردگی ها و چهره درهم کشیدن ها و دلخوری هایی که موقع تماشای مرد عنکبوتی۳ حس می کنید، باز به نظر می رسد این موجود دوست داشتنی همچنان تنها قهرمانی است که ظرفیت دوام آوردن روی پرده را دارد و می تواند حتی بدون جلوه های ویژه به کارش ادامه دهد. او (و پیتر پارکر) یگانه قهرمانی است که فیلم به فیلم لایه جدیدی به شخصیت اش افزوده شده و همپای شخصیت های منفی مقابلش و حتی چندین قدم جلوتر از آنها قصه ها را پیش می برد.( باز برای مثال مقایسه کنید با بتمن که در این همه فیلم هایش جدا از مبارزه ابدی با آد م های شرور جذاب یا بی جذبه واقعاً چه نکته تازه یا وجه ناشناخته ای از او نشان داده شده است) مرد عنکبوتی در طول این سه فیلم در مسیری منطقی از درگیری با خصم شرور و بدذات برون به نبرد با دشمن درون رسیده و از آویزان شدن در آسمان خراش ها فاصله گرفته و کم کم به قدم زدن روی زمین عادت کرده است.
فیلم اول اگر بعد از این همه سال در ابتدای قرن بیست و یکم باز قصه همیشگی تکراری و بی اندازه بی سلیقه درگیری خوبی مطلق و شر مطلق را برایمان تعریف می کرد، اما فیلم دوم در فاصله به شدت معنی دار با آن با حضور یکی از بهترین، کامل ترین و پرداخته شده ترین شخصیت های منفی (دکتر اکتاویوس) موضوعاتی به مراتب مهمتر و عمیق تری را چون «چرایی نیاز به قهرمان» و «مشکلات ابرقهرمان بودن»در دل خودش داشت و نیازی هم نبود مثل«سوپرمن بازمی گردد»این قضیه را فریاد بزند.
حامد صرافی زاده
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید