پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


فرهنگ عامه و منازعه ایدئولوژیک


فرهنگ عامه و منازعه ایدئولوژیک
شاید دشوارترین- و در عین حال نخستین و ضروری ترین- گام در راه تبیین حوزه مطالعات فرهنگی به دست دادن تعریفی از اصطلاح «فرهنگ» باشد. مشکل بتوان تعریفی واحد و مناقشه ناپذیر از «فرهنگ» ارائه داد؛ با این حال از منظری کلی می توان گفت فرهنگ هر جامعه ای عبارت است از مجموعه معانی مورد اجماع در آن جامعه. این معانی را آحاد جامعه از طریق آنچه فوکو «رفتارهای گفتمانی» (discursive practices) می نامد و نیز با اتکا به «متون» زندگی روزمره برمی سازند. در این جا مراد از اصطلاح «متن» مفهومی است که از راه نظریه نشانه شناسی در مطالعات فرهنگی باب شده است، یعنی ساختاری متشکل از چندین نشانه که معنای شان برحسب نحوه انتخاب و ترکیب آن نشانه ها معین می گردد. از این منظر، متن مفهومی دربرگیرنده است و آیین های نوروز همان قدر یک «متن» تلقی می شوند که یک مد لباس یا یک آگهی تلویزیونی یا ادبیات عامه پسند. ساخته شدن و رواج یافتن این معانی در حکم شکل گیری نوعی تفسیر از ماهیت زندگی است که فرهنگ نامیده می شود. وجه اشتراک انسان های هم فرهنگ، اجماع در خصوص این تفسیر است.
به رغم این اجماع، فرهنگ عرصه تعارض و تنش است. متون فرهنگی واجد معانی ذاتی و تغییرناپذیر نیستند. تفسیر این متون به زمینه تفسیر (context) و هم به جایگاه مفسر بستگی دارد. این موضوع را می توان با ذکر قیاسی از نقد ادبی بیشتر روشن کرد. در نقد ادبی جدید نیز- که سخت تحت تاثیر مطالعات فرهنگی قرار دارد- فرض بر این است که متون ادبی در هر دوره ای معانی جدیدی کسب می کنند که چه بسا نویسنده هنگام آفرینش آن متون هرگز در نظر نداشته است. در واقع معنا در مطالعات ادبی جدید مقوله ای آب گونه است؛ شکل می پذیرد و تغییر می کند. بر طبق فرض منتقدان ادبی زمانه ما، نویسنده معنا را در اثر «پنهان» نکرده است تا خواننده/ منتقد آن را «کشف» کند. معنا حاصل تعامل خواننده با متن است و در چارچوب تنگی مانند «درست یا نادرست» نمی گنجد.
از این حیث متون فرهنگی (همچون متون ادبی) در اذهان اقشار یا طبقات مختلف جامعه خواه ناخواه انعکاس های متفاوتی دارند. متن یا رفتار فی نفسه سرچشمه معنا نیست، بلکه محمل بیان معناست. از آنجا که معانی متفاوتی را می توان به متنی واحد انتساب داد، لذا معنا همواره به طور بالقوه آبستن کشمکش است. بدین مفهوم، از نظر مطالعات فرهنگی، حوزه فرهنگ محل منازعه ایدئولوژیک است. مطالعات فرهنگی به منظور پرتوافشانی بر ابعاد پیچیده تعارض تفسیرهای گروه های مختلف اجتماعی از متون فرهنگی و منازعه ایدئولوژیک در خصوص این تفسیرها صورت می گیرد.
فرهنگ عامه جلوه گاه این منازعه ایدئولوژیک است. در کتاب واژگان عمده، ریموند ویلیامز استدلال می کند که از چهار معنای اصطلاح «عامه»، دو معنا قدیمی و واجد دلالتی منفی هستند؛ ۱- «عامه» به معنای «کهتر» یا «دون مرتبه» و مترادف عامیانه، که نمونه هایی از مصادیق آن عبارتند از «ادبیات عامیانه» یا «مطبوعات عامیانه» و ۲- «عامه» به معنای «مورد پسند عوام یا افراد غیرروشنفکر» و مترادف عوامانه، که نمونه هایی از مصادیق آن عبارتند از «سرگرمی های عوامانه» یا «روزنامه نگاری به سبک و سیاق عوامانه». (ص۲۳۷) دلالت های منفی و تحقیرآمیز این دو معنا تا پیش از پیدایش مطالعات فرهنگی به منزله رهیافتی مدرن در پژوهش های اجتماعی، به میزان زیادی موجب نادیده گرفتن جایگاه و اهمیت فرهنگ عامه شده بود. از جمله تحولات بزرگی که از رهیافت موسوم به مطالعات فرهنگی در بررسی مسائل فرهنگ سرچشمه گرفته، عطف توجه به کارکرد خاص فرهنگ عامه است.
به منظور پرتوافشانی بر این کارکرد و توضیح این که فرهنگ عامه به چه مفهوم جلوه گاه منازعه ای ایدئولوژیک است، پرداختن به دو موضوع ضرورت دارد؛ نخست باید تبیینی از نحوه مشارکت در فرهنگ عامه به دست داد، سپس باید نقش ایدئولوژی را در این فرهنگ روشن کرد. در ادامه این نوشتار، برای پرداختن به موضوع اول از نظریه روانکاوی به تقریر بری ریچاردز و برای پرداختن به موضوع دوم از مفهوم هژمونی در اندیشه گرامشی استفاده خواهم کرد.
بری ریچاردز در کتاب روانکاوی فرهنگ عامه- که نمونه ای کاربردی از رهیافت میان رشته ای مطالعات فرهنگی است- نظریه فرهنگ عامه را بر سه اصل بنیادین مبتنی می داند. نخست اینکه ما اصولاً به صورت کنشگرانی مختار در فرهنگ عامه سهیم می شویم. پیداست که ریچاردز با مطرح کردن این اصل، در واقع وجه افتراق نظریه خود با نظریه آدورنو و هورکهایمر در خصوص «صنعت فرهنگ سازی» را برجسته می کند.
به اعتقاد ریچاردز و بنابر این اصل، ما بازی خوردگان درمانده یک «صنعت فرهنگ سازی» مقتدر نیستیم، بلکه از توانایی تمایزگذاری و انتخاب بین شکل های گوناگون فرهنگ عامه برخورداریم. دومین اصل بنیادین نظریه فرهنگ عامه این است که انسان ها با سهیم شدن در فرهنگ عامه کسب لذت می کنند، در غیر این صورت آن فرهنگ دیگر عامه پسند نمی بود.
اصل سوم این است که التذاذ ما از مشارکت در شکل های فرهنگی عامه پسندانه دو سرچشمه دارد و این هر دو واجد ماهیتی روانی هستند؛ نخست اینکه این لذت ها باعث ارضاهای شهوانی و ناخودآگاهانه روانی می شوند (از قبیل نشاط واپسروانه موسیقی، به شرح مبسوط ریچاردز در فصل های ۷ و ۸ کتابش). دوم این که فعالیت های فرهنگی عامه پسندانه ماهیتی لزوماً اجتماعی دارند و همین ماهیت موجب قوت قلب و لذت می شود. به زعم ریچاردز، «سهیم شدن در فرهنگ عامه مجدداً بر آن چارچوب اجتماعی بازدارنده ای صحه می گذارد که ما خود بخشی از آن هستیم، به آن تعلق داریم و آن چارچوب نیز به ما تعلق دارد». (ص۲۵)
به استدلال گرامشی، تداوم سلطه طبقه حاکم با توسل به جبر امکان پذیر نیست. در واقع، اعمال خشونت و جبر حکم راه حل موقت برای خروج از بحران را دارد و طبقه حاکم نمی تواند این سیاست را به طور راهبردی اختیار کند. مدرنیته از جمله با گسترش و امکان پذیر ساختن تعلیم و تربیت عمومی در سطحی بالاتر از جوامع پیشاصنعتی، باعث پرورش شهروندانی شده که به مراتب بیش از شهروندان جوامع قبلی به حقوق مدنی خویش آگاهند. علاوه بر این، سایر نهادهای جامعه مدنی که کارکردشان حراست از حقوق اقشار مردم در برابر دستگاه دولت است (از قبیل اتحادیه های کارگری و تشکل های صنفی اقشار خرده بورژوا)، وضعیتی را به وجود آورده اند که تداوم سلطه طبقه حاکم را به رضایت و رغبت آحاد جامعه منوط می کند.
در چنین وضعیتی، طبقه حاکم به «هژمونی» متوسل می شود؛ به بیان دیگر، به جای اعمال اراده مطلق حکومت (خودکامگی)، می کوشد تا اندیشه ها و آرا و ارزش های خاصی را که متضمن منافع و ادامه سلطه اوست ترویج کند.
به منظور این که اشاعه این آرا به نحوی نامحسوس و متقاعد کننده صورت بگیرد، نهادهای مدنی (مانند نظام آموزشی، رسانه ها و خانواده) باید این وظیفه را به عهده بگیرند و اندیشه ها و آرا و ارزش های یادشده را امری طبیعی جلوه دهند. بدین ترتیب، هژمونی طبقه حاکم موجد جامعه ای می شود که طبقات و گروه های فرودست رضایتمندانه به سلطه ای که به آنان اعمال می شود تن درمی دهند و به لحاظ فرهنگی و سیاسی از ارزش ها و اهدافی دفاع می کنند که متضمن ابقای ساختارهای غالب قدرت است. در چنین جامعه ای، جلوه های ستم طبقاتی باعث بی ثباتی اجتماعی نمی شوند، بلکه تعارض ها و تنش های موجود از راه های بی خطر دفع می شوند.
نکته بسیار مهم در این زمینه، جایگاه فرهنگ عامه به منزله عرصه منازعات ایدئولوژیک است. محققانی که الگوی مطالعات فرهنگی را در پژوهش های اجتماعی اختیار می کنند بر این اعتقادند که فرهنگ عامه امکانی برای مقاومت گروه های اجتماعی تحت سلطه و رویارویی با پارادایم های فرهنگی متضمن منافع گروه های مسلط فراهم می آورد. به عبارتی، گروه های فرودست منفعلانه به هژمونی طبقه حاکم تن درنمی دهند، بلکه ارزش های فرهنگی را تعدیل می کنند تا با نیازها و خواسته های شان انطباق یابد. در نتیجه، نوعی ذهنیت دوگانه در ایشان پدید می آید و اعتقادات شان تناقض آمیز جلوه می کند، زیرا اندیشه ها و آرای آنها، هم متاثر از هژمونی اعمال شده بر آنان است و هم متاثر از تجربیات زندگی روزمره.
از آنچه در باب فرهنگ عامه گفته شد، چنین برمی آید که این فرهنگ نه خودجوش است و نه تحمیلی. به سخن دیگر، فرهنگ عامه نه دقیقاً دربرگیرنده آن باورها و ارزش هایی است که گروه های تحت سلطه از سر اختیار وضع کرده اند و نه مبین باورها و ارزش هایی که ایدئولوژی گروه های مسلط به آنان قبولانده است.
اصطلاحی که گرامشی برای توصیف این حوزه از فرهنگ به کار می برد، «موازنه مصالحه آمیز» است. به تعبیر او، فرهنگ عامه آمیزه ای از ارزش های فرهنگی مسلط و مخالف است که در شکل های مختلف با یکدیگر ترکیب شده اند تا بین ایدئولوژی هژمونیک و خواسته های مغایر با آن ایدئولوژی، نوعی سازش صورت بگیرد. بر این اساس به اعتقاد پژوهشگران مطالعات فرهنگی، در فرهنگ عامه متون و رفتارهای گفتمانی در «موازنه ای مصالحه آمیز» به طور دیالکتیکی سیلان می یابند و در برهه های مختلف تاریخی، معانی مختلفی کسب می کنند. رفتاری که در گذشته مبین ارزش های طبقات حاکم محسوب می شد، ممکن است در این سیلان به جزئی از اجزای تشکیل دهنده فرهنگ عامه تبدیل شود.
شاید مهم ترین وجه مطالعات فرهنگی از منظر هژمونی این باشد که این الگوی پژوهشی، امکان رمز گشایی از مولفه های فرهنگ ساز را فراهم می آورد. فرهنگ عامه حوزه ای است که مولفه هایی از قبیل هویت قومی و ذهنیت نسلی و جنبه های فرهنگی جنسیت (gender) در آن شکل می گیرند و اشاعه می یابند. عطف توجه به فرهنگ عامه، در واقع کوششی است برای کشف قانونمندی های حاکم بر فرآیندهای شکل گیری ارزش های اجتماعی.
از این حیث، مطالعات فرهنگی نهایتاً در خدمت پژوهش های آینده اندیشانه ای می تواند قرار گیرد که با اتکا به معرفت کسب شده درباره وضعیت موجود، وضعیت فرهنگی آرمانی و ممکن الوقوعی را پیش بینی و برای نیل به آن وضعیت آرمانی برنامه ریزی می کند.
حسین پاینده
استاد مطالعات فرهنگی دانشگاه علامه طباطبایی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید