جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

درسهایی از حج‏


درسهایی از حج‏
۱) كسب معرفت و شناخت‏ در این سفر، گروههای متفاوت، رنگارنگ، با لهجه‏های گوناگون‏ از اینجا و آنجا، دور و نزدیك می‏بینی. كسانی راكه قبلاً ندیده بودی و نمی‏شناختی. چهره‏ها و فرهنگهایی كه برایت ناشناخته بود. ایمانی كه جوشش آن را در دل اینهمه مسلمان، از خاور تا باختر عالم پهناور، لمس نكرده بودی‏ می‏آیند و می‏روند، می‏جوشند و می‏گریند و می‏نالند. محشری از ملّتهاست. صحنه، یادآور قیامتِ كبری‏ است. در اطراف كعبه، در روضه حضرت رسول، در ارتفاعات‏ كوه حرا و كوه ثور، در پهندشت عرفات و در وادی منا، اینهمه جمعیت... چه می‏گویند، و چه می‏خواهند؟ خدایا!... با اینها چه كرده‏ای كه عاشقانه به این دیار آمده‏اند. عشق چیست؟ بندگی كدام است؟ راز و رمز جاذبه حج در كجاست؟ حج چیست؟ «بنده» كیست و «آزاد» كدام؟ اینهمه چشم گریان و دل امیدوار، به درگاه خدا آمده‏اند. اینهمه زائر، برگِرد خانه خدا و یادگار ابراهیم خلیل می‏چرخند. ای ابراهیم! تو كیستی و چه كرده‏ای و اسماعیل و هاجرت كه بودند و چه كردند؟ زمزم و صفا و مروه، یادگار آن عشق زلال و عبودیّت ناب است. اینجا، گردنها همه در پیشگاه خدا كج است و سرها بر سجده و چشمها پراشك و دستها به نیایش باز. «منا»، حال و هوای دیگری دارد و «عرفات»، رمز و رازی دیگر. «طواف»، خود دریایی از معرفت و عشق و شیفتگی و جذبه است. سنگهای روی هم قرار گرفته «كعبه»، تاریخ مجسّم توحید است. و... «حجرالاسود»، نشان پیمان خدا با بندگان. تو از كجا آمده‏ای؟ و... به كجا آمده‏ای؟ چه كسی تو را آورده و وسیله پذیرایی در این ضیافت معنوی چیست؟ و رهاورد عرفانی تو و سوغات معنوی زائر این دیار چیست؟ اینجا مفهوم «حیات» را، راز «زندگی» را، شكوهِ اسلام را، مفهوم عبودیّت را، بیشتر و بهتر درك می‏كنی. اینجا سرزمین «معرفت و شناخت» است. این نیز، درسی از این سفر است.
۲) رهایی از تعلّقات‏ این كه از خانه و كاشانه، از شهر و وطن جدا می‏شوی و از «زندگی روزمرّه» دل می‏كنی، و در پی‏هدفی متعالی، خود را به سختی سفر و رنج راه می‏سپاری. این‏كه از همسر و فرزند و اقوام، جدا می‏شوی. و دوری آنان را بر خویش هموار می‏سازی، این كه «نقد دنیا» را می‏فروشی تا «اجر آخرت» را به دست آری، اینها همه، آموزش و تمرین رهایی از تعلّقات و وابستگیهاست. تا به خدا نپیوندی، از غیر خدا نمی‏گُسلی! گسستن از غیر، مقدمه پیوستن به خداست. «قطع علایق»، هم با جبران و ادای «حق النّاس» است، هم با دل كندن از آلودگیهای نگاه. اگر زائر كوی یاری، رنج غربت هم برایت راحت جلوه می‏كند. اگر مشتاق حضور در میقاتی، دل كندن از زمین و وطن هم برایت آسان می‏شود. اگر با پای اراده آمده باشی و سر سودای با خدا را داشته باشی، جاذبه‏های غیر او در نظرت كاسته می‏شود و راحت‏تر می‏توانی بار این «سفر معنوی» را ببندی. هم جسم را با خویش بیاور، هم دل را. اگر جسمت «اینجا» باشد ولی جانت در وطن، هنوز نیامده‏ای. مگر رسیدن، تنها با جسم و بدن است؟ ای بسا آمدگان كه نیامده‏اند! و ای بسا نیامدگان و در وطن ماندگان، كه دل و جانشان اینجاست، و پیش از تو در میقات و طواف و سعی و رمی حضور دارند. اگر جاذبه‏های غیر الهی را از قلب خویش زدوده‏ای، به مفهوم حج نزدیك شده‏ای. حج، تمرین این قطع علایق است. آری... گسستن از وابستگی‏ها!
۳) كبر زدایی‏ آموزش دیگر«حج»، فروتنی و خاكساری و «كبرزدایی» است. این درس، از همان آغاز پوشیدن لباس احرام و تلبیه آغاز می‏شود، در طواف و سعی و هروله ادامه می‏یابد و پا به پای همه، در عرفات حضور یافتن و در مشعر خفتن و در «منا» رمی جمرات كردن و حلق و وقوف و... خود را بهتر و بیشتر آشكار می‏سازد. اگر لباسهای عادی، نشان تشخّص است، اینجا دو جامه احرام، آن را از تو می‏گیرد. اگر «خودمحوری»، نشانه تكبّر و خودبزرگ بینی است، اینجا خود را در «جمع» فانی ساختن و قطره‏وار به دریا پیوستن و «خود» را ندیدن و مطرح نكردن در كار است، و گوش به فرمان خدا و مطیعِ امر و برنامه بودن و خاكی زیستن و برخاك خفتن! اگر همیشه، خود را می‏دیده‏ای، با همه منصب‏ها و عنوانها و اعتبارها، اینك زنی چون «هاجر» و جوانی چون «اسماعیل» را می‏بینی و بر گِرد خانه‏ای از سنگ، می‏چرخی و «بیت خدا» را محور حركت خویش می‏سازی. سعی در صفا و مروه، گامی دیگر در این راه است، و... «هروله»، تكاندن خود از غرورها و كبرهاست. وقتی به فرمان حق، از خانه و هتل واستراحتگاه دست می‏كشی و آواره و مقیم كوه و دشت و بیابان می‏شوی و در دریای خلایق، «گم» می‏شوی،» آنگاه است كه خود را پیدا می‏كنی و هویّت بندگی خویش را در این «خود فراموشی» و «خداجویی» می‏یابی. اصلاً تو كیستی كه به حساب آیی؟! تو چه داشته و داری، كه سبب غرورت شود؟ چه امتیاز پایدار و ماندگاری داری كه عامل تكبّرت گردد؟ در این وقوفها، حالتی اضطراری و موقعیّتی موّقتی و شرایطی كم امكانات برای تو پیش می‏آید. اینجاست كه از «روزمرّه‏گی» به درمی‏آیی و از پوسته و قشر زندگی، به عمق مفهوم حیات پی می‏بری. اینجا هم كبر و خود بزرگ‏بینی؟ باز هم خود را برتر دیدن و انتظار سلام و احترام گذاشتن؟ باز هم «خود» را دیدن؟ مگر بنا نبود كه آیین بت شكنی از ابراهیم بیاموزی و همچون او، شیطان وسوسه‏گر را «رمی» و طرد كنی؟ شیطانِ تو همان «نفس» است. بتِ تو، همان «خود» است. آیا توانسته‏ای نفسانیّات را در «مذبح ایمان» ذبح كنی و «خود» را در قربانگاه منا، زیر پا بنهی و تیغ بر حلقِ «نفس امّاره» بگذاری؟ اگر نه، پس چه عیدی و چه وقوفی؟! آری... درس حج، خاكساری و «كبرزدایی» است.
جواد محدّثی‏
منبع : فصلنامه الکترونیکی میقات حج


همچنین مشاهده کنید