پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


آشتی دادن انسان مدارانه اندیشه ها


آشتی دادن انسان مدارانه اندیشه ها
چندی پیش در سال ۷۹، نشر هرمس کتابی منتشر کرد که حاوی مقالاتی از ماکس وبر و درباره ماکس وبر بود. این مجموعه، عقلانیت و آزادی نام داشت و آخرین مقاله آن ترجمه احمد تدین از کارل لوویت بود که به تفسیر وبر از جهان بورژوا- سرمایه داری بر مبنای اصل عقلانی شدن می پرداخت.
اکنون نمی دانم که شهناز مسمی پرست در کتابی که نشر ققنوس به تازگی منتشر کرده، با آگاهی از این مساله دست به ترجمه این مقاله زده است یا نه. به هر حال کتابی که اکنون با ترجمه ایشان در دست داریم، مقاله دیگری نیز از کارل لوویت دارد که تفسیر مارکس از جهان بورژوا - سرمایه داری بر مبنای «از خود بیگانگی» را ارائه می دهد.
کتاب «ماکس وبر و کارل مارکس» در واقع شامل سه مقاله از کارل لوویت به همراه پیشگفتاری از برایان ترنر است. سومین مقاله نیز به نقد وبر بر دریافت ماتریالیستی از تاریخ اختصاص یافته است.
در بهمن ماه سال گذشته، مطلبی از نگارنده درباره «با خودبیگانگی» در همین روزنامه به چاپ رسید که در آن کوشیده بودم به قدر بضاعت و توان، ارتباطی میان دیدگاه مارکس، وبر و مانهایم بیابم و به نوعی تأکید کنم که اختلافی چنان اساسی درباره «وضعیت های انسانی» میان گرایش ها و نحله های گوناگون فکری و فلسفی وجود ندارد.
از زمان باستان تا کنون، فیلسوفان در پی یافتن راه سعادت بشر و برون کشیدن او از تنگنای تیرگی بوده است. لوویت، که رویکرد فلسفی خودش از هایدگر متأثر است، با تحلیل انسان شناسی فلسفی وبر و مارکس، نشان می دهد که بخش زیادی از مناقشه ایدئولوژیک میان مارکسیسم و جامعه شناسی، حاصل بدفهمی متقابل بوده است.
شاید بتوان گفت که بررسی لوویت در این خصوص، یکی از متن های قابل توجه در میان تفسیر های مدرن از مضمون الیناسیون در نظریه مارکسیستی و مضمون عقلانی شدن و بوروکراتیسم در جامعه شناسی وبر است و شباهت ها و تفاوت های این دو متفکر بزرگ را به گونه یی مجمل اما نسبتاً روشن باز می نماید. هرچند که فارغ از همه اینها، به عقیده ترنر در مقدمه کتاب، نظریه مارکسیستی باید دوباره از شالوده بازسازی شود و این بازسازی ضرورتاً مستلزم ارزیابی بنیادی مجددی از رابطه علمی و سیاسی میان مارکسیسم و جامعه شناسی، یعنی میان مارکس و وبر است.
کارل لوویت در ۱۹۷۳ چشم از جهان فرو بسته است. او در محیطی دانشگاهی و سیاسی در آلمان می نوشت و کار می کرد؛ جایی که مارکسیسم و جامعه شناسی در دو قطب متقابل قرار داشتند. بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی در آلمان از جامعه شناسی دین وبر به عنوان پاسخی قطعی به نظریه های مارکسیستی ایدئولوژی استقبال کردند.
با روی کار آمدن فاشیسم در آلمان در دهه ۱۹۳۰، مارکسیسم البته آماج حمله شدید قرار گرفت، ولی با جامعه شناسی نیز با قدری تردید برخورد شد، چرا که خود آن با جامعه روشنفکران یهودی مرتبط بود که از جمله شخصیت هایی مانند گئورگ زیمل، کارل مانهایم و نوربرت الیاس را در بر داشت. نقد مارکسیست ها این بوده که مکتب جامعه شناسی در دوران ناسیونال سوسیالیسم، مکتبی مخالف نبوده و تا حد زیادی فرهنگ دانشگاهی ارتجاعی دوره نازی را پذیرفته است.
در مقابل، اعضای مؤسسه پژوهش های اجتماعی (معروف به مکتب فرانکفورت)، که در آغاز ملهم از مارکسیسم بود، به ایالات متحده گریختند و به عنوان تبعیدی های ناراضی در آنجا زندگی کردند. این امر هم البته نشان می دهد فلسفی ترین نحله های چپ تا پراتیک ترین گروه های مارکسیسم و حتی کمونیسم، در پی فضایی لیبرال و آزاد برای کار و اندیشه هستند و همواره از دست پخت های شور و ته گرفته خود به وادی امن آزادی گریخته اند.
با این همه، نقدی که بر مکتب جامعه شناسی وبری وارد می کنند، اساساً نقدی کم مایه است؛ چرا که فرهنگ دانشگاهی مخصوصاً وقتی قبای جامعه شناسی بر تن می کند، اتفاقاً در چنین بحران ها و برهه هایی است که باید بماند، مشاهده کند و نقد درونی کند. جامعه شناس با امور واقع سر و کار دارد و نمی تواند در برج عاج تئوریک خود بنشیند و داد سخن سر دهد.
باری، لوویت تحت نفوذ هوسرل و هایدگر بود و هایدگر مقام استاد راهنمای لوویت را در تز فوق دکترای او برعهده داشت. لوویت کتابی درباره هایدگر نوشت با عنوان «هایدگر؛ متفکر در زمانه عسرت» و به رغم انتقادی که به برخی کنش های سیاسی استاد داشت، احترام خود را تا آخر نسبت به او حفظ کرد.
اثر حاضر، بررسی دقیقی مبتنی بر فهمی فلسفی از مساله محوری فلسفه مدرن، یعنی رابطه وجود و ماهیت است و در این میان لوویت به مثابه میراث دار فکری هایدگر می تواند ما را به رهیافت های روشنی برساند.
حسین فراستخواه
کارل لوویت
ترجمه؛ شهناز مسمی پرست
نشر ققنوس
چاپ اول؛ ۱۳۸۵
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید