جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


خاطرات دور، نرودای نزدیک


خاطرات دور، نرودای نزدیک
«در آستانه هر در / کسی هست / چیزی به دنیا می آید / زنی که دوستش دارم چشم انتظار من است / مرا فرصتی نیست / انسان ها می خواهند / به من بگویند / به تو بگویند / برای چه می جنگند»
این شعر از مجموعه چکامه های پابلو نرودا، شاعر شیلیایی با نام چکامه یی برای مرد ناپیدا، بهترین مرجع برای معرفی مجموعه یی از این شاعر است که با نام خاطرات روزهای دور چاپ شده است. چنان که از این شعر برمی آید، مجموعه نیز روایتگر خود نروداست؛ مردی که روایتگر تاریخ سرزمین خود است، مردی که از همه چیز یادداشت برمی دارد، اسطوره یی که نوشتن را تنها دوست دارد که وظیفه خویش نیز می پندارد.
در خاطرات روزهای دور ما علاوه بر شاعر عاشق و مبارز خستگی ناپذیر، نرودای روزنامه نگار را نیز می شناسیم چرا که کتاب دقیقاً دستنوشته های او است به عنوان نماینده مطبوعاتی آژانس خبری ای پی ان شوروی در امریکای لاتین. کتاب مخصوصاً از این نظر ارزشمند است که جنبه ناشناخته یی از زندگی نرودا را برای خوانندگان علاقه مند به آثارش رو می کند.
نوشته ها فاصله زمانی میان ۱۹۶۱ و ۱۹۶۹ را دربرمی گیرد و سعی نرودا در این مجموعه بر آن است تا تصویری از سرزمین ناشناخته خود به مردم خطه دوردست (شوروی) بدهد؛ چرا که خود با تمام وجود انقلاب شوروی را تحسین می کند و رویایی جز تحقق چنین انقلابی در سرزمین های تحت ستم امریکای لاتین ندارد.
گرچه نمی توان این مجموعه نرودا را شاهکاری ادبی به حساب آورد، مثل همیشه این گزارش مانندها، ویژگی های خاص قلم او را با خود دارند. این مرد نامرئی، در میان انسان ها، رودها و کوه های سرزمینش جاری می شود، در فقر کارگران می گرید، موفقیت فضانوردان را به شادی می نشیند و ما را در نفرت سوزان خود از جنگ، بردگی و استثمار شریک می کند.
او، مثل همیشه از خلاء توصیفات بدیعش سعی در بیان شکاف های میان طبقات و نسل ها دارد. این اثر، به نوعی ادای دین او به ادبیات، به عنوان یک انقلابی است و سمبل این انقلاب را شوروی می داند که تحولات اجتماعی اش، نقطه عطفی در مبارزات ضدسرمایه داری در امریکای لاتین بوده است؛ «انقلاب اکتبر به عاملی سرنوشت ساز در توسعه فرهنگی مبدل گشت. ما دریافتیم که اکثر رویاهای بشر بر پایه وجود این نظام بنا شده و هر شکست این کشور، مسیر پیشرفت تاریخ را به تاخیر می اندازد.» بعد از انقلاب شوروی، نرودا با شوق از فیدل و انقلاب کوبا سخن به میان می آورد، پیروزی کوبا برای او پیروزی تمام امریکای لاتین است که به نوعی آن را سرزمین واحدی می داند. او پس از این دو کشور، با مروری کوتاه بر بسیاری از جوامع، بر شیلی و نیاز این کشور به انقلاب و تغییر تمرکز می کند و با قلمش به حزب مردمی شیلی اکسیر جاودانگی می نوشاند.
او سیاستمداری شاعر است که با شعرهایش، مردم کم سواد کشورش را به حزب مردم فرامی خواند و در عین حال، خواننده اهل کتاب را لحظه به لحظه، در تپش های قلب تمام آزادی خواهانی که منتظر نتایج انتخابات و پیروزی یا شکست آلنده نشسته اند شریک می کند.
«در پانزده سپتامبر، رئیس جمهور جدید شیلی انتخاب می شود، آخرین هفته ها، ساعت ها و دقایق پیش از انتخابات همچون یک قرن به نظر می رسند». نوشته های او گواه مهمی بر تاریخ دوران ممنوعه شیلی است؛ تاریخی که سلطه گران آن را از صفحه روزگار پاک کرده اند. او عاشق شیلی است؛ عاشقی که آنگاه که شعرهایش کارگر نمی افتند، دین خویش را با جانش به انقلاب ادا می کند.
در حیطه ادبیات، اصولاً هر گاه سخن از مجموعه خاطرات می رود، تصویری ملال انگیز در ذهن خواننده شکل می گیرد که لبریز از لفاظی های مطنطن، افاضات مغلق و حکم های کلی در مورد جهان است. این اگر در مواردی هم صادق باشد، مجموعه خاطرات روزهای دور، قطعاً جزء این موارد نخواهد بود.
پویایی قلم نرودا و در عین حال روانی آن تا اعماق ذهن نفوذ می کند و خواننده را با خود به سال های دهه شصت امریکای لاتین می برد؛ سال های امید، فقر و طلیعه های تغییر. نرودا با شناخت خارق العاده اش از ادبیات، هر کجا احساس می کند خواننده از لحن شعاری مطالب خسته شده است، گریزی به کودکی اش در شیلی می زند، از ملاقات با شاعری سخن به میان می آورد یا به سادگی از گیتار نواختن ماتیلده در شبا هنگام سخن به میان می آورد و چنان تصویر بدیعی خلق می کند که بی حوصله ترین خواننده را نیز همچنان در پیوند با اثر نگاه می دارد.
تصویری که نرودا از شیلی معاصر خویش ارائه می دهد کاملاً مغایر با سرزمین تیره و غمباری است که ما در آثار سایر نویسندگان امریکای لاتین می بینیم. تصویر او سرشار از غم و شادی توامان است. مرگ و زندگی توامان، فقر و امید توامان و همین سبب می شود که در خواننده - هر چند اثر شادی بخش نمی خواند - احساس امید و شوق به وجود بیاید.
شیلی نرودا، سرشار از آواز پرندگان زیبا، رودخانه های افسانه یی و کوه های بلند است و پر از مردانی که پرندگان و کوه های زیبا را رها می کنند و به خیابان ها می آیند تا در مبارزه یی شرکت کنند که به آن باور دارند. او به بارزترین شیوه، اعجاز قلمش را به کار می گیرد تا امریکای لاتین و شیلی عزیزش را در این سوی دنیا نیز جاودانه سازد... صدای نرودا، صدای تمام امریکای لاتین است و بیراه نیست اگر او چکامه مرد ناپیدای خویش را چنین به پایان می برد؛ «جدال های روزمره را به من بسپارید / چرا که آنان ترانه های منند / و این چنین ما، تمامی انسان ها / شانه به شانه یکدیگر گام برمی داریم / ترانه من همه را به هم پیوند می دهد؛ / ترانه مرد ناپیدا / که می سراید با تمامی انسان ها».
جیران مقدم
گردآوری؛ کارن خاچاتورف
ترجمه؛ فاطمه امانی
نشر؛ آزادمهر
چاپ اول؛ ۱۳۸۵
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید