پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


بی اعتنا به همه


بی اعتنا به همه
این تک گویی الساندرو باریکو - چنان که خودش در مقدمه کتاب اشاره کرده - چیزی است میان نمایشنامه و داستان، معلق است میان این که برود طرف دراماتیزه کردن موقعیت ها و بحرانی کردن شان و وادار کردن شخصیت (ها) به تصمیم گیری های خطیر، یا این که راوی یک تجربه انسانی، یک زندگی، باشد که چندان پرتنش نیست (و الزاماً نباید هم باشد) اما نکته هایی دارد که ارزش تعریف کردن می بخشد به قصه و سهیم شدن در این تجربه را لذت بخش و کارآمد می کند.
باریکو میان این دو حوزه واقعاً انتخابی نمی کند. از همان نخست هم انگار که بی اعتناست به این همه؛ و سوال اصلی و بنیادی هر تک گویی تئاتری را نیز بی پاسخ می گذارد؛ چرا این آدم، این راوی، دارد برای ما این قصه را تعریف می کند. دلیل روایت این دوست ترومپت نواز نووه چنتو را نمی دانیم و نویسنده هم برای مان توضیحی نمی دهد (یا شاید لازم نمی بیند که توضیحی بدهد).
در طول اثر باریکو از درام پردازی حذر نمی کند و حتی چندتایی موقعیت دراماتیک حسابی هم می سازد (مثلاً مبارزه نووه چنتو با آن جازنواز نیویورکی یا پیانو زدن و «رقص با اقیانوس» نووه چنتو و راوی در هنگامه توفان)، اما از کنار هم قرار دادن و مرتبط کردن این لحظات دراماتیک به یک موقعیت دراماتیک حساس تر و مهم تر نمی رسد؛ یعنی که اثر یک قصه دراماتیک اصلی ندارد که قصه های فرعی تر و کوچک تر به کمکش آمده باشند و نیرومندتر و تاثیرگذارترش کرده باشند. راوی برای ما - به انتخاب خودش- چندتایی قصه و حکایت از شش سال زندگی اش کنار نووه چنتو (و نیز از حکایت هایی مربوط به پیش ترها که از دیگران یا از خود نووه چنتو شنیده) تعریف می کند اما از چینش اینها پشت سر هم، تقارن، کشمکش، تضاد یا بحرانی نمی سازد بلکه به راهی می رود که مسیر معمول قصه نویس هاست و پردازش و پیشبرد رمان.
از این مجموعه داستان های مفرح و توصیفات عجیب و غریب فضا می سازد، یک جور اتمسفر، حال و هوایی خاص که در سیطره اش ما می توانیم با این شخصیت غیرمتعارف و استثنایی اثر همدلی کنیم، بفهمیم اش، دوستش داشته باشیم و در انتها هم تصمیمش به ماندن در کشتی را بپذیریم، تصمیمی که معقول و منطقی نیست اصلاً و - چونان که راه دیگری نیست انگار - در خود اثر هم به شعر برگزار و روایت می شود.
بدین ترتیب نویسنده موفق می شود ما را همراه روایتش کند و تا به ته هم نگه مان دارد اما کماکان این هست که تصور صحنه یی چندان پربار نمی سازد و آن تصاویر و روابطی را به دست نمی دهد که روی صحنه اصلی ترین ابزارهای اجرا برای همراه کردن تماشاگرند. این قصه یی است خواندنی و البته جذاب که اما برای جذاب بودن بر صحنه به چیزهای دیگری علاوه بر خود این قصه هم نیاز دارد.
از منظر نمایشی «نووه چنتو» هنوز چیزهایی کم دارد. ما اجرای اصلی اثر را ندیده ایم و نمی دانیم کارگردان و بازیگر و گروه اجرا توانسته اند اینها را به متن اضافه کنند یا نه، اما فیلمی که جوزپه تورناتوره براساس قصه این تک گویی ساخت («افسانه پیانیست روی دریا» که با نام «افسانه هزار و نهصد» هم شناخته می شود) نشان می دهد که به یاری چیزی به نام «کارگردانی خلاق» حتماً می شود روایت دراماتیک و نمایشی جذابی هم از این قصه ارائه داد.
بهرنگ رجبی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید