پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


من خودم هم این جا غریبه ام


من خودم هم این جا غریبه ام
«دیگر به سینما نروید، دیگر فیلم نبینید، چون که شما هرگز مفهوم الهام، دید سینمایی، نمابندی، کشف و شهودی شاعرانه، ایده خوب و خلاصه معنی سینما را درنخواهید یافت...»«فرانسوا تروفو» منتقد، این جمله های پرشور و هیجان و البته سرشار از تعصبف را خطاب به آنهایی نوشت که از دیدن «جانی گیتار» سرخورده شده بودند؛ همه آن تماشاگرانی که چشم به راه «وسترن»ی متعارف و معمول بودند، از دیدن فیلمی که ظاهراً وسترن بود، اما چیزی از یک «داستان عاشقانه» کم نداشت، حیرت کردند.
همه آن تماشاگرانی که چشم به راه «وسترن»ی متعارف و معمول بودند، از دیدن فیلمی که ظاهراً وسترن بود، اما زن ها محور داستانش بودند، حیرت کردند. «جانی گیتار»، در وهله اول، یک وسترن نامتعارف است و «آندره بازن» مرشد و مراد تروفوف زمانی نوشته بود که سینما یعنی حرکت، پس وسترن عالی ترین نمونه فیلم امریکایی است. سینما چیست؟، ترجمه محمد شهبا، نشر هرمس لابد همه آنها که دست رد به سینه این ساخته «نیکلاس ری» زدند، وسترن را چیزی می دانستند و اشتباه هم نمی کردند شبیه فیلم هایی که «جان فورد» می ساخت و «جانی گیتار» همه معادلاتی را که در آن فیلم ها چیده شده بود، به هم زد و بیش از آن که صحنه های تیراندازی هفت تیرکشی را نشان دهد، سرش به دلدادگی و خصوصی شدن آدم ها، یا نفرت شان از هم، گرم بود.
طبیعی است که تماشاگران فیلم هایی از آن دست، حالا با دیدن «جانی گیتار»ی که «زن»هایش رفتاری مردانه دارند و دستور می دهند و «مرد»هایش بیشتر شنونده اند و آن دستورها را اجرا می کنند، سرخورده شدند. «جانی گیتار» یک جهش ناگهانی در سینمای وسترن بود و لازم بود کسانی جز تماشاگران معمول این سینما غکه خود امریکایی ها بودندف به تماشایش بنشینند، تا پرده را کنار بزنند و رازی را که در فیلم نهفته است، آشکار کنند و «فرانسوا تروفو»ی فرانسوی و دوستانش همان کاشفان فروتن «جانی گیتار» بودند...
● پیروزی تلخ
«نیکلاس ری» می خواست هر طور شده هنرمند شود؛ آرزوی سال های نوجوانی اش این بود که رهبر ارکستر شود. اما وقتی بزرگ تر شد، از دنیای نمایش سر درآورد و بعد از تمام شدن دبیرستان راهی «موسسه هنری فرانک لوید رایت» شد و هم آداب معماری را آموخت، هم مجسمه سازی و تئاتر و موسیقی را.
پیش از آنکه فیلم بسازد، در کنار «الیا کازان» و «جوزف لوزی» و«کلیفورد اوتس» سرش به تئاتر گرم بود و ظاهراً در اولین نمایشی که کازان روی صحنه برد، بازی کرد. چند سال بعد، وقتی کازان، بالاخره، فرصتی برای فیلمسازی پیدا کرد، از ری خواست که در این اولین فیلم نهالی در بروکلین می روید دستیارش باشد و ری سال ها بعد گفت که تماشای قدرت کازان در صحنه فیلمبرداری وسوسه کارگردانی را به جانش انداخت.
سه سال بعد، «آنها در شب زندگی می کنند» را ساخت و دوره فیلمسازی اش شروع شد. بعد از این بود که «در مکانی تنها» را ساخت و سیاهی و بدبینی را به شیوه یی رندانه وارد هالیوود کرد؛ فیلمی که به قول «دیوید تامسن» گذر زمان ثابت کرده شباهتی به فیلم های آن سال های هالیوود ندارد و گرفتگی و تیرگی اش منحصربه فرد است. «یاغی بی هدف» شورش بی دلیل را نیکلاس ری در آستانه میان سالگی ساخت و «جیمز دین» فقید، همان سردرگمی و سرخوردگی مورد علاقه او را در بازی اش به نمایش گذاشت. یاغی بی هدف، شمایل ماندگار جوان هایی شد که دوست نداشتند همه چیز را، بی چون وچرا، بپذیرند.
«ژان لوک گدار»، ۴۹ سال پیش، درباره فیلمی از نیکلاس ری نوشت که موقع تماشایش مجبورید چشم هایتان را ببندید، به این دلیل ساده که حقیقت چشم را کور می کند. و البته یکی از مشهورترین کلمات قصار گدار و چه بسا تاریخ سینماف همان است که درباره این کارگردان گفته؛ «سینما یعنی نیکلاس ری». به همین صراحت...
● من داستان های غم انگیز را دوست دارم
«جانی گیتار» یکی از تحسین شده ترین فیلم های تاریخ سینما است؛ یکی از آن فیلم هایی که هم کارگردان های درجه یک برایش سرودست می شکنند مارتین اسکورسیزی مثلاً هم منتقدان سینمایی درباره اش ستایش نامه نوشته اند تروفو و گدار مثلاً و علاوه بر اینها، ظاهراً، فیلمی است مورد علاقه روان شناس ها و جامعه شناس ها.
دسته اول، با تکیه به نظریه های «زیگموند فروید» می کوشند بخش به نسبت تاریک داستان را آن طور که دوست دارند و فکر می کنند درست است، روشن کنند و دسته دوم، به جست وجوی علایق شخصی نیکلاس ری می گردند تا نشان دهند کارگردان چپ گرای سینمای امریکا، ایده مبارزه با «مکارتیسم» و جنجال های ضدچپ دهه ۱۹۵۰ را چگونه در دل یک وسترن نامتعارف و عاشقانه جای داده است.
ظاهراً «اندرو ساریس» که نظریه مولف را در امریکا گسترش داد راجع به وجود چنین مقولاتی در «جانی گیتار» نوشته است که نقد زنانه فرویدی، بر خودآزاری مارکسیستی پیشی گرفته و تاثیر پی یر اندللو بر اشاره های سیاسی می چربد.
سینمای نیکلاس ری، ترجمه محمدرضا هاشمی یزدان پناه، انتشارات ترانه همه اینها را می شود و باید در تحلیل های سینمایی، نه یک معرفی کتاب، بررسی کرد. اما چیزی که می شود در این معرفی کوتاه به آن پرداخت، علاقه شخصی نیکلاس ری به «جانی گیتار» است و می شود این نکته به ظاهر پیش پاافتاده را نوشت که ری علاقه زیادی به یکی از دیالوگ های کلیدی این ساخته اش داشت و خیلی وقت ها، بادلیل و بی دلیل، می گفت که «من خودم هم این جا غریبه ام» و بی شک طرفداران و پیروان نظریه «مولف» که آقای دوائی توضیح می دهد ترجمه یی است غلط و باید «آفریننده» را به جایش استفاده کرد از اینکه کارگردان، دیالوگ «جانی گیتار/ جانی لوگان/ استرلینگ هیدن» را وصف حال خود می دانسته غاین دیالوگ، ضمناً، نام مستند بلندی است درباره ری به این نتیجه می رسند که او چیزی در رمان «ری چنسلر» و فیلمنامه «فیلیپ یردن» یافته که لابد وصف ناشدنی است و ریشه در زندگی شخصی اش دارد. از اول این معرفی تا اینجا، چندباری به این نکته اشاره شده است که «جانی گیتار»، صرفاً یک وسترن نیست و اتفاقاً داستان دلدادگی در آن پررنگ تر از تیراندازی است و تازه، این دلدادگی که فیلم به آن می پردازد، چیز پیش پا افتاده یی نیست؛ یک جور تجدید میثاق است، یا تجدید عهدی که ظاهراً گسسته شده و امیدی به آن نیست. غنویسنده این یادداشت علاقه یی ندارد که در این مورد به خصوص داستان دل انگیز فیلمنامه را در چند خط خلاصه کند.
اما همه چیز در فاصله «راندن» و «ماندن» سامان می گیرد و آتشی که ظاهراً خاموش شده و به قول «ویه نا/ جون کرافورد» چیزی جز خاکستر نیست، دوباره سر برمی آورد و به حیات خودش ادامه می دهد.
همین است که «جانی گیتار»، در نهایت، فیلمی است در ستایش همین دلدادگی و قدرت بی حد جادوی دل بستگی؛ به خصوص وقتی هر دو دلداده زنده می مانند و «اما اسمال/ مرسیدس مک کمبریج» که، عملاً، نفرت و بی علاقگی را در هوا پخش می کند و صلابتش را به رخ دیگران می کشد، بازنده این میدان می شود. و البته، همه اینها کاملاً هوشمندانه و حساب شده به داستان بدل شده اند.
حالا شاید فهم این نکته که تروفوی منتقد، نیکلاس ری را «روسلینی هالیوود» می دانست و نوشت که او هم هیچ وقت چیزی را که می خواهد در فیلمش بگوید توضیح نمی دهد و روی معنای مورد نظرش تاکید نمی کند، روشن شود...
● کتاب جانی گیتار
«جانی گیتار»، فقط فیلمنامه یردن و ری نیست؛ چیزی است فراتر و کامل تر از یک فیلمنامه. بخش اول کتاب، همین فیلمنامه دقیق و موبه مویی است که حتی به کار خواننده «جانی گیتار» ندیده هم می آید. همچو آدمی را سراغ دارید؟
اما بخش دوم، «افزوده ها»یی است که آقای دوائی، برای «جانی گیتار»دیده ها غو ندیده هاف تدارک دیده است. مثلاً فصل «شاعر شبانگاهی»، نقل قول هایی است درباره فیلم که از قول آدم هایی سرشناس اسکورسیزی و تروفو مثلاً آمده. یا در «من خودم هم این جا غریبه ام» گزارشی کوتاه از زندگی و فیلم های ری نوشته است که به کار همه علاقه مندان ری می آید. فصل هایی هم به بازیگران و سایر عوامل فیلم فیلمبرداری و موسیقی متن مثلاً اختصاص داده شده که در آنها، می توانید از ریز و درشت فیلم سر درآورید و مثلاً بدانید که احساس نفرت زن های فیلم، صرفاً در «جانی گیتار» نبوده و آنها در دنیای واقعی در طول فیلمبرداری چنان درگیر می شوند که این نفرت در عمق وجودشان ریشه می کند و، ظاهراً، همه چیز به نفع ری و «جانی گیتار»ش تمام می شود.
همین طور در این «افزوده ها» می شود فهمید که منتقدان امریکایی، به دلایلی، از «جانی گیتار» خوششان نیامد و این خوش نیامدن را در نقدها و تحلیل هایی که نوشتند، به خورد مردم دادند و کاری کردند که یردن فیلمنامه نویس گفت منتقدان امریکایی کمر فیلم را شکستند.
و البته متوجه می شویم که منتقدان فرانسوی، بی اعتنا به امریکایی ها کار خودشان را کردند و فیلم را تحویل گرفتند و ایده های درخشانی را که در آن کشف کرده بودند، با دیگران قسمت کردند. در نتیجه کشف آنها بود که ارزش های «جانی گیتار» از یاد نرفت و غرابتش دیگران را هم علاقه مند کرد. «رنج و جست وجو» تکه هایی است از چند گفت وگو با نیکلاس ری، که عملاً چکیده مهم ترین حرف های او است و به کار هرکسی می آید که می خواهد ببیند ری چگونه می اندیشیده است و این اندیشه را چگونه به فیلم بدل می کرده است. همه اینها را می شود به مفصل ترین شکل ممکن در بخش «افزوده ها» دید و خواند.
● ... که کار جهان سهل باشد عاشقان را
اما کتاب بخش شگفت انگیز دیگری هم دارد که بیش از آن که به کار طرفداران «جانی گیتار» بیاید، به کار آنهایی می آید که تشنه خواندن نوشته های پرویز دوائی هستند؛ چه تحلیل عاشقانه «سرگیجه» آلفرد هیچکاک باشد، چه نامه یی که برای یکی از دوستانش فرستاده، و چه داستانی که رنگ و بوی سال های دور را دارند.
... این عطر و اشتیاق سال های رفته را کدام پاداش باید کفایت کند؟ چه کسی به ما پس می دهد رنگ نوی نگاه هفده ساله ما را که لابه لای صفحه های شیمی آلی به خاک سپرده شد؟ نامه خواندنی دوائی آخرین افزوده او به «جانی گیتار» شرح شیدایی های او با این ساخته نیکلاس ری است و تجدید خاطراتی که با لحنی خوش، همه چیز را روایت می کند. از ابتدا تا انتها را می گوید، بی آن که وقفه یی پدید آید، یا جایی چیزی غیرعادی به نظر برسد. این نامه، جای آن نقد و تحلیلی را که باید خود دوائی می نوشت، گرفته است. خود استاد نوشته است که در سال های دور این «فیلم را با چشم عشق می دیدیم، بدون زره منطق و متر و معیارهای مثلاً نقد و بدون هیچ آداب و ترتیبی می دیدیم و شادمانه از نشانه شناسی و ساختارگرایی و ساختارشکنی و تمام آدابی که باید لذت غریزی دوست داشتن را بر آدم ساده عاشق حرام کند، بی خبر بودیم.»
میزان عشق و علاقه پرویز دوائی را به «جانی گیتار» و بسیاری از کلاسیک های سینما نمی شود در چند خط خلاصه کرد. آدمی که در اولین نگاه شیفته این فیلم شده است، نمی تواند غو نباید آداب نقدنویسی را رعایت کند و به سیاق دیگران بنویسد. پیوند عاطفی او و فیلم ری، آن قدر هست که گذر سال ها را تاب آورده و حتی در این نامه به دوست دیرین غکه طبعاً قدیمی هم نیستف می شود صدای تپیدن قلبش را شنید و اگر لابه لای این عشق نامه، چند سطر منتقدانه هم هست، می شود دید که باز توضیح این علاقه است، توضیح این پیوند انسانی است که در فیلم هم به کار جانی و ویه نا می آید و شاید مهم تر از همه، توضیح این نکته است که کتاب «جانی گیتار»، در عصر دی وی دی و اینترنت، اصلاً به چه کاری می آید و برای چه کسانی منتشر شده است. همین است. پس بنگرید ای صاحبان بصیرت...
محسن آزرم
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید