پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


سایه یی که هنوز روی سر ماست


سایه یی که هنوز روی سر ماست
«ژان لوک گدار» در نقد «میان پرده تابستانی» یکی از فیلم های برگمان در دهه پنجاه نوشته بود این نقد را روبرت صافاریان ترجمه کرده استف که شخصیت های اصلی فیلم های استاد برگمان، معمولاً، به لحظه حال خود فکر می کنند، ولی، عملاً، با شکافتن تداوم زمان به شیوه یی نیرومندتر از «مارسل پروست»، پروست را در جیمز جویس و آرتور رîمبو ضرب کنید به تأملی عظیم و افراطی تبدیل می شود که از لحظه بیرون جهیده است.
و فیلم های برگمان، یک بیست و چهارم ثانیه یی است که استحاله پیدا می کند و بیش از یک ساعت و نیم به درازا می کشد؛ دنیای بین دو چشم به هم زدن است، اندوه بین دو کوبش قلب، شعف زندگی بین دو کف زدن...
ظاهراً همه این چیزهایی را که گدار درباره سینمای برگمان می گوید، درباره زندگی نامه اش هم صدق می کند. «فانوس خیال» زندگی نامه برگمان است؛ یعنی ریز و درشت زندگی اش را در کتابی نوشته خودش می خوانیم. اما فقط همین نیست؛ فانوس خیال، مهم ترین فیلم ساخته نشده او هم هست.
لابه لای این زندگی نامه حیرت انگیز، چیزهایی را می خوانیم که صورتی از آن را پیش تر در بعضی فیلم های استاد دیده ایم و گاهی توضیحی که برگمان درباره آدم ها، یا رفتار سال های کودکی اش می دهد، بخشی از آن رازهای کشف نشده سینمایش، کم کم، از پرده بیرون می افتند.
«فرانسوا تروفو»ی فقید، زمانی نوشته بود که برگمان طوری تصویرهایش را می چیند که رمان نویس ها کلمه هایشان را می چینند. گوشه یی از میل استاد را به رمان نویسی، می شود در فیلمنامه هایش دید که قاعدتاً صورت متداول و مرسوم فیلم نامه را ندارند و مهم تر از همه، البته، همین فانوس خیال است که قریحه بی نظیر برگمان را در نویسندگی نشان می دهد. غمثال می خواهید؟ شرمنده واقعاً؛ نمی شود که از اول تا آخرش را این جا نوشت.
در این زندگی نامه با آدمی طرفیم که دغدغه اش، بیش از همه، امروزی است که جریان دارد و قرار است راه به آینده ببرد. به لحظه حال خود فکر می کند، ولی از لحظه بیرون می جهد و همه سال های رفته را مرور می کند. ترتیبی در کار نیست؛ اجازه می دهد که انبوه خاطره ها هجوم بیاورند. زندگی پرفراز و نشیب آدمی که حتی در هشتاد و نه سالگی آرام نمی گیرد، نظم و ترتیب برنمی دارد.
با این همه، چیزی که شاید بیش از همه در فانوس خیال به چشم بیاید، بی پروایی استاد است. چیزی را که برای گفتن نوشتن انتخاب می کند، تمام و کمال می گوید و پروایی ندارد که قضاوت دیگران درباره اش چیست. چه اهمیتی دارد؟ قرار نیست با خواندن فانوس خیال همه چیز را درباره سینمای برگمان بدانیم. برای آنها که چنان خیالی را در سر دارند، خود استاد کتابی نوشته است به نام «تصویرها» ترجمه مهوش تابش که پاسخ بسیاری از سوال های احتمالی را می دهد. پس فانوس خیال به چه کاری می آید؟
اصلاً خواندن شرح زندگی توفانی برگمان چه گرهی از کار تماشاگران فیلم هایش باز می کند؟ جوابش آسان نیست؛ دست کم برای نویسنده این یادداشت آسان نیست، اما می شود به جواب های احتمالی اش فکر کرد. مثلاً به این که همه پیروان و شیفتگان «نظریه مؤلف» منبع دست اولی را در اختیار دارند که می توانند به کمک آن مایه های تکرار شونده سینمای استاد را بررسی کنند، یا نقش زندگی واقعی را در سینمایش جست وجو کنند.
اما همه اش که همین نیست؛ فانوس خیال را می شود فارغ از همه این نگاه های «منتقدانه» نگاه کرد و اصلاً آن را به چشم رمانی خواند که نویسنده اش سعی کرده است صحنه هایی از یک زندگی را به خواننده اش نشان بدهد. این طوری فانوس خیال، حکایت جذاب زندگی آدمی است که آسودگی و بی کاری را تاب نمی آورد و زندگی را در عین خوشی می گذراند و مثل خیلی ها به حسرت ها قناعت نمی کند.
کارنامه پربار استاد که هم شامل سینما می شود، هم تئاتر نشانه شکافتن تداوم زمان و بیرون جهیدن از لحظه است. برگمان، فانوس خیال را بیست و یک سال پیش نوشت؛ اما چهار سال پیش، فیلمی دلپذیر و شورانگیز را ساخت که چه بسا وصیت نامه هنری اش باور کنیم؟ محسوب شود؛ «ساراباند»ی که به قول «جاناتان رامنی» منتقد سایت îند ساند به جای آن که فیلمی پاییزی باشد، هجومی زمستانی است و خب، باید فانوس خیال را بخوانید و زندگی استاد را مرور کنید تا سرمای این زمستان خانمان سوز، در عمق وجودتان لانه کند...
محسن آزرم
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید