پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


هفت روز در سرزمین ژرمن‌ها


هفت روز در سرزمین ژرمن‌ها
● اشاره:
"روزنامه نگاران ایرانی در سال گذشته برای بازدید از جراید و مراكز خبری كشورهای لبنان، انگلستان، فرانسه ، آلمان و ژاپن به صورت گروه های در حدود ده نفره به این كشورها سفر كردند .
● دیدار یك روزنامه‌نگار از رسانه‌های آلمان
فرودگاه مثل همیشه بود. نمایشگر اصلی پروازها خراب و مانیتورها‌ی كوچك تعبیه شده در چهار طرف سالن ترانزیت، ساعت پروازهایی را نشان می‌داد كه مربوط به چند ساعت قبل بود. ا‌ز برنامه‌های پروازی پیش‌رو خبری نبود و باز مثل همیشه با دوساعت تأخیر پریدیم.
«ایران ایر»‌ی‌ها ظاهراً همه چیز برایشان عادی شده بود كه دوستانشان نه تنها در مانیتورهای سالن از تأخیرشان چیزی نمی‌گفتند بلكه ظاهراًً به اطلاعات پرواز قسم هم داده بودند كه مبادا از طریق بلندگو از تأخیر پرواز ۸:۴۵ دقیقه هامبورگ خبری درز دهند. برهمین اساس بود كه جمع پانزده نفره ما و دیگرانی كه با چشمانی پف كرده از ساعت ۵ صبح در فرودگاه حاضر شده بودند، چاره‌ای نداشتند كه دم به دقیقه حضوراً به اطلاعات پرواز مراجعه كنند و علت را جویا شوند و البته دست خالی برگردند. بیچاره توریست خارجی معلوم نیست در اینجور مواقع كه نه نمایشگر خبری از پرواز تأخیری می‌دهد و نه از قطره چكانِ اطلاعاتِ پرواز چیزی در می‌آید، چه باید بكند؟
هرطور بود پرواز با دو ساعت تأخیر، بدون هیچ توضیح، عذرخواهی و پذیرایی ـ كه مطابق قوانین حمل‌ونقل هوایی در صورت تأخیر بیش از دو ساعت موظف به آن هستند ـ انجام شد و پنج ساعت بعد جمع پانزده‌ نفره خبرنگارانی كه به میزبانی معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای بازدید از رسانه‌های آلمان عازم این كشور می‌شدند، به هامبورگ رسیدند. شهری زیبا، دیدنی، سرسبز و با سكوتی خیره‌كننده و به گفته بسیاری از اهالی فرهنگ، مكانی برای آزادی و مدارا و به موازات آن شهر ادب و فرهنگ.
پس از آن‌كه دو افسرآلمانی، با طمأنینه و وسواس هرچه تمامتر گذرنامه‌های ما را چك كردند، اجازه ورود گرفتیم و با اتومبیلی كه در فرودگاه منتظر ما بود، راهی هتل شدیم. راننده میانسال آلمانی بعد از ۲۰دقیقه در مركز شهر هامبورگ و در كنار «رود آلستر» در كوچه‌ای پیچید و توقف كرد كه پر بود از هتلهای جورواجور با تابلوهای بزرگ كه كرایه اتاقها را نشان می‌داد. هتلهای آن كوچه برای این كه رقبای‌شان را بی‌نصیب بگذارند؛ رقابتی دیدنی با هم داشتند. آنها حتی كرایه اتاق را نسبت به شب قبل تا ۲۰ یورو كاهش می‌دادند و یك توریست به راحتی‌ می‌توانست با هر قیمتی كه در توانش بود در همان كوچه اقامت كند.
محل اقامت ما هتلی دو ستاره بود كه وقتی اتومبیل حامل خبرنگاران در كنارش ایستاد، بسیاری زیرچشمی نگاهی به هم كردند. از چشمهاشان پیدا بود: «سالی كه نكوست از بهارش پیداست. اقامت در هتل دو ستاره آن هم برای جماعت خبرنگار» البته این پیشداوری طولی نكشید و با رفتن بچه‌ها به لابی هتل و اتاقهایشان اوضاع به حالت عادی برگشت. ظاهراً آلمانی‌های حسابگر در اختصاص ستاره به هتل‌ها، مثل ما دست‌ودلبازی ندارند. امكانات آن هتل دو ستاره بی‌اغراق شبیه چهارستاره‌های ما بود، هر چند دو ستاره كمتر داشت.
همچنان‌كه در لابی هتل داشتم كامپیوتری را ورانداز می‌كردم كه به راحتی می‌توانستی ساعتها پشت آن بنشینی و رایگان از اینترنت استفاده كنی، هتلی پنچ ستاره در جزیره مرجانی كیش را به یاد آوردم كه پیش از سفر به آلمان، دو شب در آن اقامت داشتم و دریغ از حتی یك كافی نت در هتل.
آن شب مجبور شدم برای چك كردن یك خبر و ارسال میل، دست به دامن راننده جوان یك تاكسی شوم تا مرا به نزدیكترین كافی نت كه چندان هم نزدیك نبود ببرد. یك لحظه آنچه آن شب بر من گذشت را مرور كردم و شك نداشتم، صاحب این هتل كه برخلاف هتلداران خودمان یا ستاره‌ها را پنهان و یا در تعداد آن غلو می‌كنند، واقعاً لیاقتش را داشته است كه با افتخار همان دوستاره را در سردرش به رخ می‌كشد. بگذریم...
عصر روزی كه به هامبورگ رسیدیم، برنامه‌ای برای بازدید از هیچ رسانه‌ای نداشتیم و تنها در شهر گشتی زدیم. آنچه در وهله اول خیره‌كننده است نظم آهنین آلمان است. اگر چه بارها از نظم خسته‌كننده آلمانی شنیده بودم اما هیچ‌وقت از نزدیك آن را تجربه نكرده بودم. آلمانی‌های منضبط كه حسابی انضباط پادگانیشان، ایرانیها را كلافه می‌كند، رأس ساعت ۸ شب، فروشگاههایشان را تعطیل می‌كنند. بی‌بروبرگرد و بی‌اغراق، عقربه‌های ساعت كه به ۸ رسید كركره پایین است. با دیدن چنین نظمی كسل‌كننده در بدو ورود، حرفهای لیدرمان را در ذهن مرور كردم كه بلافاصله پس از رسیدن به هتل در لابی جلسه‌ای گذاشت و سه‌بار تأكید كرد: «برنامه‌های ما در تمام این یك هفته چه در هامبورگ و چه در فرانكفورت رأس ساعت ۱۰ صبح برگزار می‌شود. خواهش می‌كنم نیم ساعت قبل از شروع دیدار با رسانه‌ها در لابی آماده باشید» بعداً فهمیدم كه او به چه نكتهٔ مهمی اشاره می‌كرد.
نخستین دیدار ما با اتحادیه روزنامه‌نگاران آلمان بود كه در هامبورگ دفتر داشتند. آنها مثل ما نیستند كه همه چیزشان در پایتخت خلاصه شود. هامبورگ، فرانكفورت، برلین، كلن و مونیخ، قلب رسانه‌ای آلمان هستند.
دیدار ما با آلمانها حكایتی داشت. آنها روز قبل فكس می‌زدند و به یادمان می‌آوردند كه فردا با آنها رأس فلان ساعت قرار داریم. براساس همان برنامه‌ریزی ما به دفتر اتحادیه روزنامه‌نگاران آلمان كه در طبقه سوم ساختمانی كاملاً ساده و بی‌غل و غش در قلب شهر هامبورگ قرار داشت رفتیم. بی‌اغراق ساختمان انجمن خودمان در مقابل آنها از ابهتی برخوردار بود. دو نفر میزبان ما بودند؛ دبیر سخنگوی انجمن. جلسه پس از صحبت كوتاه لیدر ما و سخنگوی انجمن به پرسش و پاسخ رسید. نوع و نحوه فعالیت آنها با انجمن صنفی خودمان از دو سنخ كاملاً متفاوت بود؛ شاید به علت نوع تعامل مطبوعات و حكومت، فعالیت آنها هیچ ارتباطی با انجمن ما نداشت. آنها برای خبرنگاران كارت طرح ترافیك، وام، بلیط سینما و تخفیف هواپیما فراهم نمی‌كردند. دغدغهٔ آنها تعاونی مسكن جهت خانه‌دار شدن خبرنگاران نبود. كل مدیران انجمن هم، هفت نفر بودند و كارشان چیزی نبود جز رسیدگی به مسائلی كه یك روزنامه‌نگار در جریان مأموریت حرفه‌ای خود با آن روبه‌رو می‌‌شود. بررسی مشكلات حقوقی در قراردادهای روزنامه‌نگاران با كارفرما و یا مشكلاتی كه به سبب فعالیت حرفه‌ای با آن دست و پنجه نرم می‌كنند را این اتحادیه سامان می‌داد.
با حق عضویتی كه از ۱۰ یورو شروع و براساس میزان سابقه روزنامه‌نگار به ۲۵یورو می‌رسید و هر چه با سابقه‌تر، حق عضویت كمتر. جالب این كه معتبرترین كارت خبرنگاری كه به تأیید وزارت كشور آلمان رسیده و امضای نماینده وزارت كشور و انجمن را داشت، كارتی بود كه توسط همین اتحادیه صادر می‌شد. دارندگان این كارت از نظر دولت آلمان خبرنگار شناخته می‌شوند و به راحتی می‌توانند در تمام جلسات و برنامه‌های خبری حضور داشته باشند. آنها همچنین موظفند در صورت خروج از این حرفه بلافاصله اتحادیه را مطلع و كارت عضویت‌شان را پس دهند. سخنگوی انجمن تعریف می‌كرد؛ یكی از روزنامه‌نگاران مشهور هامبورگ پس از پیروزی در انتخابات و راهیابی به پارلمان، نه تنها كارتش را پس نداد بلكه در جلسه‌ای كه فقط خبرنگاران اجازه داشتند شركت كنند با همان كارت وارد شد كه بلافاصله شناسایی و كارتش توقیف و جریمه‌ای سنگین برای او در نظر گرفته شد. بالاخره پس از دو ساعت گفت‌وگو كه گاه با شوخی دوستان به حاشیه كشیده می‌شد، جلسه به اتمام رسید. پس از پایان جلسه، دو عضو اتحادیه روزنامه‌نگاران آلمان تا دم اتومبیل بدرقه‌مان كردند و با گرفتن عكسی دسته‌جمعی از آنها جدا شدیم.
مطابق قرار قبلی برنامه بعد از ظهر، دیدار از هفته‌نامه «سایت» بود كه علی‌رغم تأكید «لیدر» تیم بر حضور در موعد مقرر در لابی هتل، چهارنفر از همراهانمان كه برای دیدن شهر پس از پایان برنامه صبح از ما جدا شده بودند، نرسیدند و جا ماندند. آنها در شهر گم شده بودند و درست لحظه‌ای رسیدند كه اتومبیل حركت كرده بود. ساختمان «سایت» باشكوه و عجیب بود. با دیدن آن یاد روزنامه‌ای در كشورمان افتادم كه در طبقه چهارم آپارتمانی ۹۰متری و شلوغ كه هیچوقت آسانسورش آسایش پیدا نمی‌كرد، منتشر می‌شد و به‌ نسبت محدودیت جا در تحریریه، فقط چند صندلی دور یك میز قرار داشت كه هر كدام از صندلیها به تنهایی یك سرویس را نمایندگی می‌كردند. سایت هفته‌نامه‌ای كه روزهای دوشنبه منتشر می‌شود، در ساختمانی مجلل و با هیبت فعالیت می‌كرد. این نشریه كه براساس آمار رسمی، هر هفته بیش از ۴۵۰ هزار نسخه به فروش می‌رساند، حداقل در ۴۸ صفحه و در قطع روزنامه‌ای انتشار می‌یابد. از سیاست تا مقالات علمی در سراسر جهان، هر چه كه از ارزش خبری برخوردار باشد در سایت منعكس می‌شود. معاون سردبیر و دبیر گروه بین‌الملل سایت اگر چه میزبان ما بودند و می‌بایست به سؤالات ما پاسخ دهند اما بیشتر در مقام سؤال‌كننده ظاهر شده بودند.
روزی كه ما به سایت رفته بودیم ۹ روز از اعلام نتایج قطعی انتخابات ریاست‌جمهوری در ایران می‌گذشت و مسائل مربوط به ایران و انتخابات ریاست‌جمهوری آنقدر اهمیت داشت كه آنها كنجكاوانه به پرسش در مورد مسائل ایران می‌پرداختند. و البته ندانستن زبان آلمانی برای ما مشكل‌ساز شد. جمع ما در «سایت» گاف داده بود. ما درست روزی كه این نشریه منتشر شد به آنجا رفته بودیم. آنها كنار هر صندلی یك شماره از نشریه‌شان را گذاشته بودند، تیتر دوم به همراه عكسی از رئیس‌جمهور منتخب به انتخابات ریاست‌جمهوری ایران اختصاص داشت. جمع ما كه كلمه‌ای آلمانی نمی‌دانستند علی‌رغم تیتر مثبت این نشریه به علت ترجمه غلط، برداشت صددرصد برعكس از آن داشتند و همین موجب بالا گرفتن بحث شد تا این‌كه با ترجمه این تیتر توسط معاون سردبیر، غائله خوابید. انصافاً تیتر مثبت بود و ما صددرصد منفی برداشت كرده بودیم.
«سایتی»ها پس از پایان پرسش و پاسخ، به تشریح چگونگی تأمین مالی و فعالیتهای خود پرداختند. به گفته معاون سردبیر به علت شهرت «برند» سایت آنها سیگار و مشروبات الكلی با این «برند» تولید كردند و از این طریق منابع درآمدی خوبی كسب كرده بودند. به گفته وی به سبب نفوذ و اهمیت «برند» سایت در بین روشنفكران و فعالان سیاسی و اجتماعی آلمان، چاپ آن روی اقلام مذكور نشان از كیفیت محصول دارد و به همین خاطر استقبال زیادی از این محصولات می‌‌شود. او می‌گفت این اقدام برای سایت از نظر اقتصادی بسیار مهم و مؤثر بوده است. «سایت» را پس از بازدید از تحریریهٔ آن ترك كردیم. تحریریه‌ای كه برخلاف ما نه به صورت باز بلكه برای هر گروه، اتاقی بزرگ و مجزا در نظر گرفته شده بود. «سایت» اگرچه هفته‌نامه بود و پیش از مواجهه‌شدن با آن چیزی شبیه هفته‌نامه‌های خودمان را در ذهن متبادر می‌ساخت اما بسیار فراتر از آن چیزی بود كه می‌شد فكر كرد. ساختمانی بزرگ با اتاقها و سالنهای وسیع؛ چیزی در ردیف روزنامه اطلاعات خودمان.
به هنگام بازگشت از سایت «لیدر» تیم مجدداً در اتومبیل تأكید كرد كه فردا صبح رأس ساعت ۱۰ باید در اشپیگل باشیم. او برای این‌كه حسابی محكم كاری كرده باشد، فكسی را نشان داد كه اشپیگلی‌ها برایش فرستاده بودند و به او یادآوری كردند كه رأس ساعت ۱۰ صبح با آنها قرار داریم. اشپیگلی‌های منضبط ـ همان نظمی كه ما را عصبی می‌كندـ حتی در این فكس گفتند كه چه كسانی و چند دقیقه و در مورد چه حرف خواهند زد. ما رأس ساعت ۱۰ صبح فردا در اشپیگل بودیم. از فاصله چندصدمتری كه اتومبیل‌مان داخل یك خیابان پیچید، ساختمانی با شكوه همچون بانك صادرات خودمان، روبه‌روی ما ظاهر شد كه رویش لوگوی اشپیگل حك شده بود. دقایقی بعد با ورود به این ساختمان غول‌پیكر كه چند نگهبان و تلفنچی و هماهنگ‌كننده در طبقه همكف آن حضور داشتند، فهمیدم كل ساختمان متعلق به اشپیگل است؛ مؤسسه‌ای مطبوعاتی كه چندین نشریه در آلمان منتشر می‌كند و مهمترین آن همان اشپیگل معروف است. در طبقه دوازدهم این ساختمان با دبیر بین‌الملل اشپیگل كه به تازگی برای پوشش اخبار انتخاباتی از ایران بازگشته بود، دیدار كردیم؛ اتاقی شیشه‌ای كه از چشم‌انداز آن تمام بندر سرسبز هامبورگ كه براساس آمار نزدیك به نیمی از مساحت آن را باغها، مزارع، پاركها و جنگل و مرتع در برمی‌گیرد زیرپایمان بود. اشپیگلی‌ها در اوج بودند، با امكاناتی بسیار شگفت‌انگیز. دبیر گروه بین‌الملل ضمن خیرمقدم به ما گفت، اتاقی كه در آن نشستیم مهمترین اتاق اشپیگل است. مهمترین جلسات از جمله جلسه شورای سردبیری در این اتاق برگزار می‌شود و هر صندلی نیز متعلق به فرد خاصی است. او مطابق برنامه از پیش تعیین شده یك ساعت با ما نشست و حرف زد و سر یك ساعت گفت، دیداری با خاویر سولانا دارد و برای گفت‌وگو با او باید به بروكسل برود. از ما عذر خواست و درست هنگامی كه خواست اتاق را ترك كند، یكی از بچه‌ها به او گفت چرا برای یك گفت‌وگو تا بروكسل می‌رود و تلفنی و یا كتبی گفت‌وگو نمی‌كند. او توضیح داد كه مصاحبه مهمی است و اگر حضوری برگزار شود چالشی و پرخواننده خواهد بود اما اصلاً نمی‌توانست درك كند، گفت‌وگوی كتبی از چه سنخ و قماشی است.برایش گفتیم؛ سؤال را بفرستید و مصاحبه شونده هم متقابلاً جواب بدهد و برایتان با فكس یا میل بفرستد. پاسخش البته تبسمی بود و نگاهی بسیار معنی‌دار! او سری كه تكان می‌داد به علامت تعجب بود. او پیش از رفتن برایمان تعریف می‌كرد كه در اشپیگل دبیرسرویس و معاون سردبیر چرخشی است و هر گروه دو دبیر سرویس دارد كه هر دو هفته یك بار جا‌به‌جا می‌شوند. معاونان سردبیر نیز دو نفرند كه آنها هم هر دو هفته یك‌بار تعویض و جایشان به دیگری واگذار می‌شود. به گفته او اشپیگل پس از سالها فعالیت به این نتیجه رسیده كه برای پیشبرد كارها و جلوگیری از یكدست شدن مطالب در صورت جابه‌جایی معاونین سردبیر و دبیران سرویس به صورت دو هفته یك بار نتایج خوبی به دست می‌آید. او نقل می‌كرد كه بعضی وقتها برخی از دبیران سرویس یا معاونان سردبیر، سخت گیرند و از انتشار برخی از گزارشها و مقالات خبرنگاران جلوگیری می‌كنند؛ در حالی كه همین خبرنگاران می‌توانند صبر كنند و كار خود را تحویل دبیرسرویس و یا معاون سردبیری بدهند كه منعطف‌تر است و به علت چرخشی بودن مدیریت در تحریریه چند روز بعد نشریه را در دست می‌گیرد و برهمین اساس كار خیلی خوب پیش می‌رود. آنها كه با اشپیگل اندك آشنایی دارند، می‌دانند كه برگ برنده این نشریه در گزارشهای تحلیلی آن است كه با تمركز روی مهمترین موضوع جهانی هفته از زوایای مختلف به بررسی آن می‌پردازند و به عبارتی پیشانی نشریه همین گزارشها‌ست. یكی از بچه‌ها در همین مورد، از دبیر بخش بین‌الملل پرسید كه چطور شما هر هفته مهمترین، موضوع روز را شناسایی و بلافاصله در حجمی وسیع به پوشش آن می‌پردازید؟
پاسخ اما شنیدنی بود: «ما گروهی داریم كه ضمن تحلیل اوضاع، پیش‌بینی از وضعیت آینده هم دارند. ضمن آن‌كه نمایندگانی در سراسر جهان داریم كه اطلاعات خبری محل حضورشان را هر روز با ما چك می‌كنند. به عنوان مثال ما می‌دانستیم حضور شخصیتی همچون محمدباقر حكیم در عراق، تحولاتی ایجاد خواهد كرد و بسیار تأثیر‌گذار خواهد بود. برهمین اساس و برمبنای گزارش گروه مشورتی به تیم خبرنگارانی كه روی چنین گزارشی كار می‌كنند دستور دادیم كه به حكیم، مواضع و سیاستهایش بپردازند. در حین انجام این گزارش بودیم كه حكیم ترور شد و ما بلافاصله آن گزارش را كه دهها صفحه بود، به چاپ رساندیم كه تعجب و تحسین خوانندگان را به همراه داشت. همچنین بود در خصوص رفیق حریری. از چندی قبل ما داشتیم روی لبنان و شخص حریری كار می‌كردیم، وقتی كه این ترور رخ داد و برهمان اساس كه توضیح دادم گزارش را منتشر كردیم.
آنها به صورت روتین، دوشنبه‌ها صبح پس از انتشار هفته‌نامه، جلسه می‌گذارند برای شماره بعد. دبیران گروه جمع می‌شوند و ضمن نقد شماره منتشره، آخرین اخبار و اطلاعات را از نماینده‌های خبری خود در سایر كشورها می‌گیرند و پس از جمع‌آوری اطلاعات از سراسر جهان، سوژه‌های هفته را مشخص می‌كنند و اگر اتفاق خیلی خاصی تا آخر هفته رخ ندهد، گزارشها و مطالب اصلی، همان اول هفته مشخص می‌شود و افراد، كار را شروع می‌كنند. اما از همه خیره‌كننده‌تر آرشیو اشپیگل بود. آرشیوی با ۷۰ كارمند. در اهمیت آرشیو اشپیگل همین بس كه این نشریه با ۱۲۰ خبرنگار در تحریریه فعالیت می‌كند اما ۷۰ كارمند در آرشیو دارد. كارمندان آرشیو، «آرشیویست» به معنی بایگان نیستند، جمعی صاحبنظر و مطلعند كه در واقع به عنوان مشاور یك خبرنگار عمل می‌كنند. وقتی گزارشگری روی موضوع خاصی قرار است كار كند و نیاز به مطلب آرشیوی دارد، پس از مراجعه به آرشیو و استفاده از مطالب آن، گزارش آماده شده را تحویل آرشیو می‌دهد و آنها صحت و سقم اطلاعات را وارسی می‌كنند و با تأیید سندیت، آن مطلب به چاپ می‌رسد. مدیر روابط‌عمومی اشپیگل كه این موارد را برای ما تعریف می‌كرد وقتی در پاسخ به دوستی از نحوه مالكیت اشپیگل سخن می‌گفت؛ تعجب همه را برانگیخت. تمام كاركنان و خبرنگاران اشپیگل به نسبت تخصص و سابقه كاریشان سهامدار اشپیگل هستند. مدیر جوان روابط‌عمومی این نشریه می‌گفت؛ جذاب‌ترین قسمت كار در اشپیگل همین نكته است، یعنی زمانی كه سهام تقسیم می‌شود. آن موقع دل تو دل بچه‌های اشپیگل نیست تا بدانند چه مقدار سود به آنها تعلق می‌گیرد.
عده‌ای از بیرون هم سهامدار اشپیگل هستند و جالب این كه برای تغییر سردبیر باید اكثریت مطلق سهامداران در مجمع‌عمومی به آن رأی دهند و به عبارتی این سهامداران هستند كه سردبیر تعیین می‌كنند. خبرنگار برای جذب در اشپیگل باید حتماً دو زبان بداند، در حالی كه ۱۲۰ خبرنگار آن نه تنها دو زبان كه همگی سه زبان می‌دانند و به گفته دبیربین‌الملل، برخی حتی زبان چهارمی هم به صورت دست و پا شكسته می‌دانند؛ به‌طوری كه مثلاً بتوانند در صورت آشنایی با فرانسه، لوموند را به صورت روزانه بخوانند! با شنیدن این اطلاعات، شك نكردم كه این سود سهام از شیر مادر هم حلال‌تر است.
آخرین برنامه ما در هامبورگ بازدید از یك مدرسه روزنامه‌نگاری بود به نام «هنری نانن». مركزی كه برای تحصیل در آن باید از هفت‌خوان رستم گذشت. مدیر مدرسه تعریف می‌كرد كه آنها سالی ۲۰ دانشجو به صورت دو مرحله‌ای می‌پذیرند اما با شرایط فوق‌العاده سخت و دشوار. ابتدا از طریق مطبوعات، یك آگهی چاپ می‌شود و از علاقه‌مندان به تحصیل در این مدرسه برای شركت در امتحانات دعوت می‌شود و تنها شرط آن دانستن زبان آلمانی است. مدیر مدرسه كه بانوی میانسالی بود، می‌گفت؛ سال گذشته نزدیك به ۱۵۰۰ نفر ثبت‌نام كردند و از بین آنان در مرحله نخست ۶۰۰ نفر پذیرفته شدند اما پذیرفته‌شدگان این مرحله تازه نیمی از خوانها را پشت سرگذاشتند. آنچه نفس‌گیر و غربال‌كننده است مرحله دوم است. در مرحله دوم، افراد باید امتحانات عجیب و غریبی را پس دهند. سردبیران معروف نشریات آلمان در این مرحله؛ حضور می‌یابند و از افراد امتحان می‌گیرند.
آنان باید در خصوص یكی از مسایل مهم روز جهان كه موضوع آن توسط سردبیران اعلام می‌شود، مطلبی درحضور سردبیران بنویسند. پس از نوشتن مطلب كه چند مورد خواهد بود، در صورت قبولی، مرحله‌ای آغاز می‌شود كه ماراتنی عذاب‌آور است. مرحله نهایی و خوان هفتم اما حسابی برای كسی كه رسیدن به كلاسهای این مدرسه را در چند قدمی خود می‌بیند و برای نشستن روی صندلیهای آن بی‌قراری می‌كند آزاردهنده است. در این بخش باز هم مشهورترین سردبیران نشریات آلمانی با حضور در جلسات امتحان، عكسهایی را به داوطلبان نشان می‌دهند و آنها باید بگویند این عكس مربوط به كدام شخصیت سیاسی یا فرهنگی است؛ عكسهایی كه مربوط به شخصیتهای مطرح در سراسر جهان است. قبول‌شدگان این مرحله راه‌یافتگان به مدرسه‌اند. همان ۲۰ نفری كه دانشجویان سال تحصیلی جدید مدرسه خواهند بود. مدرسه‌ای كه نه همچون دانشكده‌های ما دارای كلاسهای آموزشی براساس جزواتی خاص است و نه مطلب ویژه و درس خاصی را ارائه می‌دهد. در كلاسهای آنها، روزنامه‌نگارانِ مشهور آلمانی، روزنامه‌نویسی را به صورت تجربی به افراد می‌آموزند اما نه به معنی مصطلح تدریس بلكه هر كسی مطلبی می‌نویسد و در حضور استاد كه همان سردبیر باشد و سایر همكلاسیهایش می‌خواند و پس از آن روی آن مطلب بحث می‌شود. پس از جرح و تعدیل، اصطلاحاتی روی آن صورت می‌گیرد و اینها همه طی ۱۸ ماه در یك كلاس و در حضور یك روزنامه‌نگار با سابقه آموخته می‌شود.
احتمالاً به همین خاطر است كه كسی كه از این مدرسه فارغ‌التحصیل می‌شود، یك روز هم دنبال كار نمی‌گردد؛ و برهمین اساس بخش وسیعی از اهالی مطبوعات آلمان را فارغ‌التحصیلان همین مدرسه تشكیل می‌دهند. مدیر مدرسه می‌گفت؛ یكی از مشكلات ما این است كه بچه‌ها را وقتی برای كارورزی به نشریات معروف آلمان می‌فرستیم، همان‌جا با پیشنهاد خیره‌كننده روبه‌رو و جذب می‌شوند و بعضی وقتها درس‌شان نیمه تمام باقی می‌ماند.
و اما فردای آن روز در فرانكفورت بودیم. شهر تجار و بازرگانان با ساختمانهای خشن و البته شیك و مدرن كه هیچ شباهتی به بندر مسحوركنندهٔ هامبورگ نداشت.
اولین دیدار ما در فرانكفورت، رادیویی خصوصی بود به نامFFH. یكی از مدیران این رادیو، بخشهای مختلف آن را به ما نشان داد. رادیویی كه از مشتركین به صورت ماهیانه ۱۶ یورو دریافت می‌كرد و برای گروههای مختلف سنی اعم از جوانان و میانسالان، برنامه پخش می‌كرد. مدیران این رادیو برای سرپا ماندن در عرصه پررقابت رسانه‌های آلمان سرازپا نمی‌شناختند، آنها كاری كرده بودند كارستان. مثلاً برای جذب مخاطب بیشتر، یك تحریریه مخصوص جوانانِ تا ۲۰ سال راه انداختند كه حتی فضای این تحریریه هم كاملاً متفاوت با تحریریه اصلی بود و به همین خاطر برنامه‌ها و موسیقی مورد توجه این گروه سنی را پخش می‌كردند. یكی از مدیران این رادیو تعریف می‌كرد؛ دو سال قبل چند اتومبیل گرانقیمت "BMW" خریدند و به در خانه‌های مردم رفتند، سؤالی پرسیدند و هركس پاسخ صحیح داد، همان‌جا اتومبیل را تحویلش دادند و از این راه مخاطبان بسیار زیادی جذب كردند. آنها حتی جوانان را به در منازل شهروندان فرستادند با "CD" موسیقی و چند روز بعد مجدداً رفتندCD را تحویل گرفتند و از آنها پرسیدند از كدام یك از موسیقیها لذت بیشتری بردند تا همان را مبنای پخش موسیقی براساس سلیقه اكثریت مردم قرار دهند.
عصر آن‌روز در فرانكفورترآلگماینه بودیم؛ روزنامه‌ای با صفحه‌بندی و شكل متفاوت و ساختمانی شكیل. یكی از اعضای شورای سردبیری این روزنامه به همراه خبرنگار حوزه مسایل ایران كه پنج سال در كشورمان اقامت داشت، میزبان ما بودند. فرانكفورترآلگماینه‌ایها در صفحه اول روزنامه‌شان از هیچ عكسی استفاده نمی‌كنند و به صورت سیاه و سفید و خشك، بسته و منتشر می‌شود. عضو شورای سردبیری این روزنامه می‌گفت؛ متفاوت بودن صفحه اول، ما را بیشتر مورد توجه مخاطب قرار می‌دهد. هر كس صبح اول وقت در كنار كیوسكهای مطبوعاتی، لحظه‌ای درنگ ‌كند، آنچه، چشم را خیره می‌كند، روزنامه‌ای است كاملاً ساده و بی‌رنگ و بی‌غل و غش و آن فرانكفورترآلگماینه است؛ روزنامه‌ای كه با ۳۵۰هزار تیراژ در روز منتشر می‌شود و سال گذشته ۶۰میلیون یورو سود كرده بود. آلگماینه‌ایها اگر چه می‌گفتند محذوریت خاصی برای درج مطالب ندارند، اما در پاسخ به این سؤال یكی از دوستان كه اصرار داشت كه اگر كسی مطلبی بنویسد و از پیوستن تركیه به اتحادیه اروپا دفاع كند در حالی كه آلگماینه مخالف آن است، چه واكنشی خواهید داشت؟ پس از سكوت و مكثی كوتاه گفت: «چاپ نمی‌كنیم». این روزنامه را پس از دو ساعت و بازدید از تحریریه‌ای كه عین تحریریه‌های خودمان بود و دورتادورش پر بود از عكسهای لحظه دستگیری صدام ترك كردیم.
آخرین دیدار ما بازدیدی بود از"ZDF" شبكه تلویزیونی موفق كه سال گذشته دومیلیارد یورو درآمد داشت. مدیران اخموی "ZDF" بر هرچه مهمان‌نوازی است، خط بطلان كشیدند. آنها ما را به اتاقی هدایت كردند كه در آن حتی از یك لیوان آب ناقابل هم خبری نبود. دبیر بخش بین‌الملل "ZDF" یك خانم آلمانی ـ ایرانی بود كه ظاهراً چندان از مسائل بین‌المللی سردرنمی‌آورد و در تمام یك‌ساعت‌ونیم دیدار ما ساكت نشسته بود. "ZDF"كه دومین تلویزیون رسمی و عمومی آلمان است، دارای هفت شبكه اعم از ورزشی، سینمایی، علمی، خانوادگی و... است و به سبب استفاده از بودجه دولتی، حق پخش بیش از ۲۰ دقیقه آگهی در روز را ندارد؛ چون با اخذ بیش از این اندازه آگهی به تلویزیونهای خصوصی لطمه وارد می‌شود. "ZDF"را با گرسنگی و تشنگی ترك كردیم؛ در حالی كه مدیر روابط‌عمومی‌شان كه ظاهراً دست آدام اسمیت را هم از پشت بسته بود، ما را به سمت فروشگاهشان كه همان تعاونی مصرف خودمان باشد، هدایت كرد تا جهت رفع عطش از آنجا خرید كنیم.!
نوشته : محمد رضایی
منبع : دفتر مطالعات و توسعه رسانه‌ها


همچنین مشاهده کنید