جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

اندیشه‌های میلیتاریستی در دوره پهلوی اول


اندیشه‌های میلیتاریستی در دوره پهلوی اول
درآمیختگی و وابستگی روزافزون جامعه و سیاست در قالب دولت ــ كشور موجب گردیده است تحلیل اجتماعی تحولات سیاسی بیش از پیش اهمیت یابد؛ درواقع، تحولات سیاسی ــ اجتماعی به مثابه متغیر وابسته، معلول تعامل جامعه و حكومت در یك كشور است و همچنین با در نظر گرفتن محیط پیرامونی‌شان، تجزیه و تحلیل می‌گردد. كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ از جمله مصادیقی است كه چنانچه بدین‌صورت بررسی شود، می‌تواند نقش هریك از عوامل داخلی و خارجی و حدود اثرگذاری آنها را، در این رخداد اجتماعی ــ سیاسی، آشكار سازد. این مقاله با فرض و پذیرش نقش كلیدی «عدم تعادل» در وقوع تحولات اجتماعی ــ سیاسی در صور اصلاح، كودتا، انقلاب و... ، منش و روش نظامی‌گری را در دوره رضاشاه ارزیابی کرده است.
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ محصول اراده توانمند رضاخان نبود، بلکه حاصل ناکامی‌های مشروطه، تغییر در نظام بین‌المللی در پی وقوع جنگ جهانی اول و جابجایی قدرتهای بزرگ در رقابت‌های بین‌المللی، از هم پاشیدگی شیرازه نظم جامعه ایران به دلیل بحران مشروعیت و فقدان قابلیت سلطنت، و بالاخره متمرکز نبودن قدرت به دلیل دست‌نشاندگی قدرتهای محلی بود که هیچ‌کدام از این شرایط با نظم نوظهور جهانی انطباق نداشت و باید شکل جدیدی از رژیم سیاسی در ایران به‌وجود می‌آمد که با قدرت نظامی زمینه استقرار دولت مطلقه مدرن را فراهم می‌کرد، زیرا وضعیت سنتی حاکم بر ایران دیگر پاسخگوی انتظارات داخلی و بین‌المللی نبود. بنابراین کودتا پاسخی بود به ناهنجاریهای اجتماعی، و ضرورتی بود برای ساماندهی سیاسی کشور در جهت تأمین منافع امپریالیسم.
فقط ایران نبود که در چنین اوضاعی دستخوش کودتا و تغییر رژیم سیاسی شد، بلکه در ترکیه آتاتورک، در عراق ملک فیصل، در افغانستان امان‌الله‌خان، در چین چیانکای‌چک و در ایران رضاشاه، که همگی نظامی بودند، قدرت را به دست گرفتند.
اوضاع نابسامان اجتماعی هم بستر کودتا و ادامه سلطه نظامی و زمینه مداخله میلیتارسیتی بریتانیا را فراهم کرد. رضاخان در آستانه قدرت‌گیری از یک سیاست دماگوژیستی بهره‌ گرفت و پس از استقرار بر سریر سلطنت عمل و اندیشه میلیتاریستی را در تمام ابعاد به صحنه آورد. شاید اعمال و رفتار نظامی‌گری او برای مدت محدودی به منظور تسلط بر قدرت و حذف کانونهای رقیب مورد قبول بود، ولی اشتباه رضاخان این بود که مبانی نظری و رفتاری میلیتاریستی را افزایش و گسترش ‌داد و این امر باعث شد هر روز سطح همبستگی و رغبت مردم نسبت به او کاهش یابد. شاه هر روز حوزه قدرت خود را افزایش می‌داد و اجازه هر نوع مشارکت و حق هر گونه اظهار نظر را از مردم سلب می‌کرد. در چنین وضعیتی، مردم فاقد هر گونه اختیار بودند و به همین دلیل هیچ‌گونه مسئولیتی در برابر دولت احساس نمی‌کردند. بنابراین شاه با کمک اقلیتی حکومت می‌کرد و مردم هم زندگی می‌کردند منتها زیر سایه امنیت نظامی. طبیعی بود که این سلطه پلیسی ــ امنیتی نمی‌توانست برای مدت طولانی ادامه پیدا کند. این گونه رژیم‌ها فقط در برابر توفانهای خارجی به راحتی فرو می‌ریزند، زیرا بحرانهای داخلی را به سرعت با قدرت نظامی سركوب می‌كنند. حكومتهای میلیتاریستی به دلیل اتكای بیش از حد به قدرت نظامی و اختصاص بیشترین سهم درآمد ملی به تقویت نهادهای پلیسی ــ امنیتی کاملاً از مردم خود بیگانه می‌شوند و در رویارویی با تهدید خارجی حمایت ملی را از دست می‌دهند و متأسفانه مردم در عین بی‌تفاوتی نسبت به تهدید، به عوامل تهدید نیز کمک می‌کنند.
در شهریور ۱۳۲۰، زمانی که کشور را متفقین تهدید و اشغال کردند، نه تنها پیکره ارتش به راحتی فرو ریخت، بلکه مردم بدون ابراز هیچ‌گونه واکنش دفاعی در خانه‌های خود ماندند و گویا از آنچه رخ می‌داد، خشنود بودند. شاه نیز حقیرانه خاک وطن را ترک کرد. این سرنوشت تمام رژیم‌های توتالیتاریستی و میلیتاریستی بوده و خواهد بود.
مقاله در پاسخ به این سؤال تهیه شده است که کودتا در ایران برآیند چه فرآیند تاریخی بود؟ به‌هم‌ریختگی نظام اجتماعی ایران حاصل چه حوادثی بود که انگلستان، به عنوان بزرگترین سهامدار منافع و درآمد نفتی این کشور، توانست با بهره‌گیری از آن بستر مداخله خود را در کودتا فراهم آورد؟
اگر تاریخ را مجموعه‌ای از پدیده‌های اجتماعی، مثل سیاست، اقتصاد، فرهنگ، قانون و دین، بدانیم كه نسبت به یكدیگر دارای كنش دیالتیكی و فلسفی هستند، تا زمانی‌كه رابطه منطقی میان پدیده‌ها تابع قانون‌مداری و سازمان‌یافتگی منطقی باشد، تاریخ به حركت صعودی متمایل به تعالی و تكامل خود ادامه می‌دهد و جامعه دستخوش بحران و ناسازگاریها نمی‌شود. اما هرگاه یكی از پدیده‌های اجتماعی عمل خود و كنش متقابل با پدیده‌های دیگر را به‌خوبی انجام ندهد، جامعه به بحران دچار خواهد شد و تعادل خود را از دست خواهد داد. در چنین شرایطی است كه بستر جامعه آماده تحول‌پذیری می‌شود و قهرمانان ظهور می‌كنند تا شاید تاریخ را به حركت طبیعی خود بازگردانند. بنابراین تاریخ مقهور و محصول اراده قهرمانان نیست، بلكه ظهور قهرمانان حاصل ناپایداری و به‌هم‌ریختگی سیر منطقی تاریخ، و نتیجه اوضاع اجتماعی است. حال اگر این قهرمانان نتوانند به تكلیف خود، كه هدایت سیر تاریخ به سوی تكامل است، عمل كنند، ضرورتاً قهرمانان دیگر از درون شرایط دیگر ظهور خواهند كرد.
ظهور قهرمان به دو صورت تحقق می‌یابد؛ یا به شكل انقلاب یا به صورت اصلاح؛ با این تفاوت كه انقلاب حركتی قهرآمیز با بار مردمی و خارج از سیستم حكومتی است كه برای تغییر نظام انجام می‌شود، ولی اصلاح حركتی مسالمت‌آمیز و از درون سیستم حكومتی است كه به منظور بقای حكومت اجرا می‌گردد. (كودتا وجهی از تغییر است، ولی بدون مشروعیت که معمولاً تحت رهبری نظامیان انجام می‌شود.
آنچه در سوم اسفند ۱۲۹۹ رخ داد، یك كودتای تقریباً بدون خونریزی بود. اما كودتا ناشی از اراده مستقل رضاخان نبود، بلكه جامعه در آن زمان نیازمند تحول اجتماعی بود، زیرا پدیده‌های اجتماعی تابع كنش و واكنش منطقی نبودند. بنابراین تازمانی‌كه زمینه‌های اجتماعی مهیا نشود، امكان تحول‌پذیری وجود ندارد. قهرمانان خود نمی‌توانند منشأ تحول اجتماعی باشند، بلكه تغییرات اجتماعی، زمینه را برای برآمدن قهرمانان مهیا می‌كنند.
در سالهای بعد از جنگ جهانی اول، ایران هنوز تحت سلطه نظام بین‌الملل و به‌ویژه زیر نفوذ بریتانیا بود و اگر این كشور در اجرای كودتا مداخله كرد، به این جهت بود كه ابتدا بستر تحول‌پذیری داخلی فراهم گشت و سپس قدرت خارجی با درك آن مداخله خود را آغاز نمود.
قدرت‌گیری رضاشاه در ایران صرف‌نظر از مهیابودن زمینه داخلی، محصول توافق بین‌المللی نیز بود: انگلیس به این باور رسید كه اداره و ادامه حكومت ضعیف و سنتی قاجار پاسخگوی انتظارات عصر مدرنیسم نیست. زیرا جهانی‌شدنِ سرمایه‌داری می‌طلبید كه نظام سیاسی و ساختارهای اجتماعی شكل مدرن پیدا كند. برای پشت سر گذاشتن وضعیت سنتی جامعه و ورود به عصر مدرنیسم نیاز به یک قدرت نظامی بود، زیرا فقط یك قدرت نظامی می‌توانست دولت مطلقه مدرن را محقق سازد. انگلیس ظاهراً از گسترش كمونیسم روسی در ایران نگران بود، زیرا گسترش و عمق تضاد طبقاتی و فقر توده‌ها زمینه مناسبی برای پذیرش كمونیسم فراهم كرده بود.
یكی دیگر از سیاستهای انگلیس، كه مورد حمایت امریكا نیز قرار گرفت و رضاخان می‌بایستی با قدرت میلیتاریستی آن را تحقق می‌بخشید، برقراری دولت متمركز و مقتدر در ایران با هدف یكپارچگی و وحدت ملی بود. بنابراین، انگلیس از حمایت قدرتهای محلی، كه سیستم ملوك‌الطوایفی ایجاد كرده بودند، دست برداشت و رضاخان سیاست كنترل و سامان‌دهی ایلات و عشایر را، كه مناطق نفوذ بیگانه بودند، اجرا کرد.
موافقت شوروی با كودتای رضاخانی بر این اساس بود كه وی با نشان دادن گرایش مسلكی نسبت به رهبر حزب سوسیالیست (ایرج‌‌میرزا اسكندری) حمایت شوروی را كسب، و این حزب در رسیدن او به پادشاهی مساعدت فراوان كرد. لنین تصور می‌كرد دولت مطلقه مدرن رضاشاه به عصر اشرافیت زمینداری در ایران پایان خواهد داد و در نتیجۀ مهاجرت روستاییان، گسترش شهرنشینی و توسعه صنایع و رشد طبقه بورژوازی (به گفته و اعتقاد ماركسیستها)، طبقه كارگر صنعتی نیز به وجود خواهد آمد و تعارض كارگر و سرمایه‌دار به سرعت زمینه استقرار نظام سوسیالیستی را فراهم خواهد نمود. رضاخان پس از كودتا با روتشتاین، اولین وزیرمختار شوروی و وابسته نظامی بلشویك‌ها در تهران، ملاقاتهای مستقیم، ولی پنهانی و مكرر، انجام داد كه حتی از چشم نورمن، سفیر انگلیس، نیز دورمانده بود. اما دیدگاه امریكا در مورد روی كار آمدن رضاخان این بود كه با تغییر نظام سیاسی، قطعاً ساختارهای اجتماعی و طبقاتی نیز جابجا خواهد شد و كانونهای قدرت سنتی طرفدار بریتانیا‏، از جمله اشراف، ایلات و بازار، قدرت خود را از دست خواهند داد و قشر جدید و جوان روشنفكر، مناصب قدرت را به‌دست خواهد گرفت و با روی كار آمدن روشنفكران مدرن، فضا برای ورود امریكا به بازار ایران باز خواهد شد. ضمناً هم رضاخان و هم دولتمردان مدرن از سیاست وارد كردن نیروی سوم به ایران برای برقراری نوعی موازنه قدرت حمایت می‌كردند. تجربه میلسپو نشان داد كه بریتانیا با ورود امریكا به بازار ایران مخالف است. گرچه رضاشاه از آلمان به‌عنوان نیروی سوم استفاده كرد، به‌نظر می‌رسد كه اعطای امتیازات به آلمان با موافقت پنهانی بریتانیا بوده است، زیرا در دوره قبل از قدرت‌گیری هیتلر، انگلیس كوشش می‌كرد موجبات احیای اقتصاد آلمان را فراهم كند. با روی كار آمدن هیتلر، این كشور تلاش ‌كرد او را از دست زدن به یك جنگ جهانی دیگر برحذر دارد، زیرا جنگ جهانی اول بیش از هر كشور غربی به انگلیس زیان وارد كرد.
بنابراین با توجه به اوضاع نامساعد داخلی، تحول نظام بین‌المللی پس از جنگ جهانی اول، ظهور قدرتهای جدید مثل امریكا و الزام حركت نظامهای سیاسی خاورمیانه به سوی مدرنیسم (با توجه به درآمدهای حاصل از فروش نفت) تغییر در نظام سیاسی ایران یك الزام بود. به‌این‌ترتیب رضاخان برآیند یك فرایند تاریخی بود نه محصول اراده پولادین خود. اگر اراده او تنها عامل قدرت‌گیری او بود، باید همین اراده، سلطنت او را در زمان اشغال ایران (شهریور ۱۳۲۰) حفظ می‌كرد.
ویژگی عمده پهلوی اول، حس عمیق میلیتاریستی او بود. وی طی دوره بیست‌ساله وزارت، صدارت و سلطنت خود بر تقویت ارتش و اشاعه اندیشه میلیتاریستی اصرار می‌ورزید. شاه معتقد بود دولت مطلقه مدرن صرفاً با تاسیس دولت متمركز و مقتدر تحقق می‌یابد و عملی‌شدن این هدف فقط در گرو نظامی كردن دولت و جامعه است. از سوی دیگر دستیابی به یكپارچگی و وحدت ملی به تاسیس ارتش ملی و قدرتمندی وابسته است كه بتواند حكام محلی را حذف كند.
از سوی دیگر، بیشترین هدف رضاخان از احیای ناسیونالیسم ایرانی با تكیه بر باستان‌گرایی عبارت بود از ایجاد یك هویت ملی مدرن و سپس قرار دادن حس ملیت‌خواهی به جای علایق دینی. رضاخان برای جلوگیری از نفوذ روحانیت در حوزه مسائل عمومی تلاش كرد با رواج زبان و ادبیات فارسی و ارج‌نهادن به شاهنامه و برگزاری هزاره فردوسی، نامگذاریهای شاهنامه‌‌ای، تاسیس فرهنگستان برای تصفیه زبان فارسی از واژه‌های عربی، تاسیس دانشگاه تهران و مدرنیزاسیون زندگی اجتماعی، گفتمان ملّی را جانشین گفتمان دینی كند. این در حالی بود كه قبل از سلطنت، بارها مراتب چاكری خود را نسبت به علما اعلام كرده بود، به‌ویژه زمانی‌كه علمای شیعه، با تحریك انگلیس، از عراق به ایران تبعید شدند. سیاست سكولاریستی اعلام‌نشده و رفتارهای ضدمذهبی او، كه نهایتاً به كشف حجاب منجر شد، بزرگ‌ترین اشتباهی بود كه وی در جامعه‌ای عمیقاً دینی اعمال كرد و این اقدام نفرت عمومی را نسبت به او برانگیخت.
از این مقدمه کوتاه می‌توان نتیجه گرفت كه دلایل گرایش رضاشاه به نظامی‌گری یكی تربیت خانوادگی او بود، زیرا اكثر اعضای خانواده‌اش در عصر قاجار به مشاغل پایین نظامی اشتغال داشتند. این میراث در او به روحیه‌ای افراطی تبدیل شد. دیگر اینكه شرایط كشور و اوضاع بین‌المللی در آن زمان زمینه را برای اندیشه‌های میلیتاریستی شاه فراهم كرد. اما وی در اعمال سیاست نظامی‌گری خود جانب افراط را گرفت و همین تندروی زمینۀ بیگانگی مردم را از قدرت به بار آورد و در نتیجۀ اشغال كشور به دست متفقین در جنگ جهانی دوم، دستگاه نظامی او مفتضحانه سقوط كرد.
● پیشینه تاریخی ارتش
نخستین اشكال ارتش در جوامع كشاورزی پیدا شد كه با جوامع پیرامونی خود به منازعه برخاستند. در اواخر قرون وسطی با پیدایش دولتهای مطلقه پادشاهان و تولید سلاحهای جدید، ارتش شكلی نوین پیدا كرد. استاندارد كردن لباس و تجهیزات، سلسله‌مراتب فرماندهی و نشانهای خاص در آن دوران پدید آمد. در گذشته قدرت نظامی اصولاً در انحصار حكومتها برای دفاع از كشور در مقابل تجاوزات خارجی و شورشها و خرابكاریهای داخلی بوده است.
همه امپراتوریهای عصر باستان دارای سازمانهای نظامی مشخصی بودند. در آن ادوار، ارتش به اشراف زمیندار وابسته بود. نخستین هسته نظامی در امپراتوری روم «فالانژها»[۱] یا «فالانكس‌ها» بودند. این گروه نظامی شامل هشت‌هزار سرباز پیاده‌نظام بود كه به دسته‌های صد نفری تقسیم می‌شدند. افرادی كه جلوی سپاه حركت می‌كردند از تجهیزاتی مثل زره برخوردار بودند و افرادی كه در عقب سپاه حركت می‌كردند، سلاحهای مختصرتری داشتند. سپس «لژیونها»[۲] جانشین فالانژها شدند. هر لژیون شامل سه‌هزاروششصد نیرو بود كه به دسته‌های صدوبیست‌نفری تقسیم می‌شدند.در جمهوری روم، برای نخستین‌بار در جهان، خدمت وظیفه عمومی برای مردان شهرنشین اجباری شد. از این دوره انضباط و قوانین سختگیرانه‌ای برای نظامیان در نظر گرفتند. حتی برای سربازان فراری از جبهه جنگ حكم سنگسار اجرا می‌شد. شهروندان مجبور بودند از شانزده‌سالگی تا شصت‌سالگی فنون نظامی را فراگیرند و آماده اعزام به جنگ به‌عنوان سرباز احتیاط باشند. هیچ شهروندی حق نداشت به مقام سیاسی برسد مگر اینكه ده سال خدمت سربازی انجام داده باشد. بنابراین وظایف نظامی با مسئولیت‌پذیری سیاسی درهم آمیخته بود.
معمولاً دولتها، برای فرار از بحرانها و نارساییهای داخلی، كوشش می‌كنند در پشت مرزهای خود، جنگی به راه اندازند که موجب شود توجه مردم از مشكلات داخلی به درگیریهای خارجی معطوف گردد. دولتها در پناه جنگ خارجی فرصت پیدا می‌كنند مخالفان داخلی خود را سركوب، و كانونهای تهدید را خاموش سازند، و سطح انتظارات و انتقادات مردم را از دولت زیر پوشش جنگ خارجی كاهش دهند.[۳]
رومی‌ها، ناپلئون، بیسمارك، هیتلر و موسولینی از همین روش استفاده كردند. رضاخان در پرونده بیست‌ساله خود جنگ خارجی نداشت، اما گسترش روحیه نظامی در جامعه، گماردن نظامیان بر مناصب سیاسی و اجتماعی، و تقویت روزافزون ارتش را به منظور سركوب كردن هرنوع مخالفت انجام می‌داد.
در اروپا تا قبل از انقلاب كبیر فرانسه ارتشهای غیردائمی معمولاً از نیروهای مزدور تشكیل شده بود. بهترین نیروهای مزدور شوالیه‌های سوئیسی و ژرمنی در انگلیس و فرانسه بودند. ماكیاول در رساله «شاهزاده» برای نخستین‌بار ضمن هشدار به شاهزادهٔ مدیچی از اینکه سپاهیان مركب از نیروهای مزدور بودند انتقاد كرد، زیرا معتقد بود كه چون این سربازان برای پول می‌جنگند، هرگاه جانشان به‌خطر افتد، دست به فرار می‌زنند. وی شاهزاده را تشویق كرد یک ارتش ملی مركب از جوانان وطن‌پرست فلورانسی تاسیس كند كه برای حفظ وطن و ناموس خود تا پای جان با متجاوز می‌جنگند و هیچ‌گاه برای دریافت پول به وطن و پادشاه خود خیانت نمی‌كنند. ماكیاول ارتش ملی را ایجاد کرد و خود فرماندهی آن را به عهده گرفت.[۴] اما تا انقلاب فرانسه این موضوع شكل همگانی پیدا نكرد.
ژرمن‌ها، پس از سرنگون‌کردن امپراتوری روم، به جای پرداخت مواجب، به نیروهای نظامی خود زمین واگذار کردند. تا قرن نهم، اعطای زمین و امتیاز بهره‌گیری از آن به فرماندهان نظامی فقط به شرط شرکت در جنگ بود و این واگذاری فقط در زمان حیات جنگجو اعتبار داشت، اما به دلیل اعتراض فرماندهان، پادشاه طی صدور فرمانی واگذاری زمین به فرماندهان را دائمی و موروثی کرد. به این ترتیب نظام فئودالیسم به صورت نهادی قدرتمند پدیدار شد و فئودالها بعداً قدرتی معارض علیه پادشاهان ژرمن شدند.
نظام فئودالیسم ترکیبی از قدرت نظامی (شوالیه‌ها) و قدرت اقتصادی (اشراف زمیندار) بود. اشرافیت نظامی ابتدا مسئول دفاع از روستاها (بورگ‌ها ــ مارش‌ها) و از قرن یازدهم به بعد مسئول دفاع از شهرهای کوچک شدند.
با شروع قرون جدید، دولتهای مطلقه و طبقه بورژوازی، که حامی دولت برای تضعیف کلیسا و فئودالها بودند، ظاهر شدند. با کمک مالی این طبقه نیروهای متحدالشکل نظامی از بین نیروهای شهری، جای شوالیه‌ها را گرفتند. از قرن شانزدهم با تولید سلاحهای آتشین، ارتش دولتهای مطلقه سلطنتی شکل و قوت تازه‌ای یافت. نخستین ارتش اروپایی با استاندارهای نوین و تجهیزات مدرن، در پادشاهی پروس و در قرن هفدهم، به فرمان فردریک دوم تاسیس شد و به ارتش «پاتریمونیال» شهرت پیدا کرد که در واقع فداییان امپراتور بودند.
با تأسیس ارتشهای نوین، خرید و فروش مناصب نظامی نیز رایج شد و همین امر موجب گردید تا شمار افسران، بی‌رویه افزایش یابد. از جمله ارتش فرانسه در سال ۱۷۸۷ (دو سال قبل از انقلاب) ۳۶هزار افسر داشت که از آن رقم فقط سیزده‌‌هزار نفر عملاً در ارتش خدمت می‌کردند. در زمان لویی چهاردهم فرانسه به‌عنوان بزرگ‌ترین و قدرتمندترین کشور اروپا صاحب ارتش چهارصدهزار نفری بود، درحالی‌که حدوداً ۲۳ میلیون جمعیت داشت.
در انگلستان در همان دوران، قشر نظامی کوچک‌تری وجود داشت که زیر نظر پارلمان بود. در این کشور نیز سنت خرید و فروش مشاغل نظامی تا سال تاسیس امپراتوری آلمان به دست بیسمارک (۱۸۷۱.م) ادامه داشت. از این سال، بریتانیا به منظور مقابله احتمالی با ارتش نوین بیسمارک به تاسیس ارتش منضبط با تجهیزات نوین دست زد.
ارتش مدرن، دائمی، حرفه‌ای و ملی، به معنای امروزی، با برقراری نظام‌وظیفه اجباری از قرن نوزدهم پیدا شد، زیرا عده‌ای از صاحب‌نظران، جنگ سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۸۷۱ میان ارتشهای فرانسه و آلمان را جنگ ارتشهای ملی می‌دانند که به تاسیس امپراتوری میلیتاریستی آلمان منجر شد، درحالی‌که احتمالاً تاسیس ارتش ملی به جنگهای استقلال‌طلبانه امریکا در سالهای ۱۷۷۵ تا ۱۷۸۳ و به جنگهای انقلابی ناپلئون بازمی‌گردد. اما آنچه قطعی است در فرانسه در سال ۱۷۹۳، با وضع قانون نظام‌وظیفه عمومی، ارتش ملی تکوین یافت.[۵]
در فرانسه و طی سالهای انقلاب، که امپراتوری اتریش، به حمایت از لویی شانزدهم، مردم فرانسه را به حمله نظامی تهدید کرد، لازار كارنو[۶] (Lazare Carnot)، یكی از انقلابیون، ارتش ملی را با علایق شدید ناسیونالیستی تاسیس نمود. تصویب قانون نظام‌وظیفه عمومی ارتباط میان ارتش و ملت را تقویت کرد. این روشی بود که رضاخان در سالهای اول سلطنت از آن استفاده کرد. در سال ۱۳۰۴ نخستین هیات نظامی ایران برای فراگیری فنون نوین نظامی عازم فرانسه شد.
در ایران نطفه نخستین ارتش دائمی و سازمان‌یافته را داریوش اول و تحت نام گارد جاویدان ایجاد كرد. تعداد افسران گارد ده‌هزار نفر بود که وظیفه اصلی آن محافظت از داریوش‌شاه، کاخهای سلطنتی و شرکت در مراسم رسمی بود. این تعداد همیشه ثابت بود؛ یعنی در صورت کشته شدن یک افسر بلافاصله افسر دیگری به جای او قرار می‌گرفت و به همین دلیل عنوان جاویدان گرفته بود.
در عصر ساسانیان، آرتشتاران به‌عنوان یک طبقه اجتماعی صاحب امتیاز که فرماندهان آن از میان شاهزادگان انتخاب می‌شدند از اهمیت بالایی برخوردار بود. فرمانده آرتشتاران «سپهسالار» یا «ایران‌سپَهبَد» نامیده می‌شد. فرماندهان نظامی به جای مستمری، املاک وسیعی از شاهنشاه دریافت می‌کردند که موروثی بود.[۷] نسب فرماندهان به هفت خانواده درجه اول می‌رسید که بیشتر پارتی یا «پهلوْ» بودند (پهلوی نیز از همین کلمه گرفته شده است).
در همین دوره، شاپور دوم معروف به شاپور ذوالاکتاف، برای نخستین‌بار، کشتی‌های جنگی کوچکی در خلیج‌فارس برای سرکوب کردن اعراب بحرین به آب انداخت. در دوره ساسانیان به دلیل جنگهای پی‌درپی و طولانی با امپراتوری روم، هونها و اعراب، ارتش از اهمیت بسیاری برخوردار بود و مستقیماً زیر نظر شاه اداره می‌شد.
بعد از اسلام ارتش به‌عنوان جُندالله جایگاه رفیعی پیدا کرد، درحالی‌که اغلب نیروهای نظامی، ریشه ایلیاتی داشتند. به همین دلیل، ارتش دائمی نبود، بلکه هنگام جنگ، هر ایالتی به نسبت جمعیت و وسعت خود نیروی نظامی با تسلیحات سنتی به پایتخت اعزام می‌کرد.
در دوره آق‌قویونلوها و در زمان اوزون‌حسن نخستین قرارداد خرید اسلحه میان ایران و جمهوری ونیز امضا شد. محموله نظامی که با چند کشتی جنگی و تحت حمایت دویست تفنگچی از ونیز به سوی ایران حمل می‌شد، شامل شش توپ بزرگ، ششصد تپانچه و مقدار زیادی تفنگ و مهمات بود. این محموله فقط تا قبرس آورده شد، زیرا در این جزیره با نیروی دریایی عثمانی روبرو گردید و احتمالاً ناچار شد به ونیز بازگردد.[۸]
در دوره شاه‌عباس صفوی، برای نخستین‌بار یک هیات نظامی انگلیسی با مقداری سلاح و تعدادی کارشناس، زیرنظر برادران شرلی، به منظور آموزش افراد و نیروهای نظامی ایران وارد اصفهان شد. آمدن این هیات تاثیر بسیاری در پیروزی شاه‌عباس بر عثمانی داشت. منتها این هیات براساس امضای قرارداد نظامی میان انگلیس و ایران به اصفهان نیامد.
پس از شکست ایران از روسیه طی دو جنگی که به دو عهدنامه مرارت‌بار گلستان و ترکمنچای منتهی شد، عباس‌میرزا ولیعهد، نخستین صاحب‌منصب حكومتی بود که به ضعف و ناتوانی و علل شکست ارتش ایران در مقابل روسیه پی برد. البته این ولیعهد بیشتر تلاش کرد که ایران از پیشرفتهای نظامی اروپا برخوردار شود. عباس‌میرزا برای آموزش نیروهای نظامی ایران به سبک اروپایی عده‌ای از مربیان و مستشاران نظامی فرانسه و انگلیس را به تبریز دعوت کرد. وی حتی نامه‌ای به پرنس مترنیخ (Prince Metternich) صدراعظم معروف اتریش، نوشت و از او اسلحه تقاضا کرد.
قبل از این اقدامات و هنگام شروع جنگهای ایران و روس، فتحعلی‌شاه ابتدا توسط نمایندگان انگلیس در بغداد برای جلب کمک این دولت به آنان متوسل شد و این زمانی بود که نمایندگانی از جانب ناپلئون به ایران آمده و به شاه انعقاد قرارداد علیه روسیه را پیشنهاد کرده بودند. ناپلئون که در اروپا حریف بریتانیا نشده بود، تصمیم گرفت از طریق ایران و افغانستان به هند حمله کند. وی دو سفیر، به‌نامهای ژوبر (Joubert) و رومیو (Remieu)، در اکتبر ۱۸۰۵ همراه نامه‌ای به تهران فرستاد. بالاخره میان ایران و فرانسه در شهر «فین‌کنشتاین» (Finkenstein) واقع در لهستان قراردادی امضا شد (۱۸۰۷.م) که مهم‌ترین فصل آن اصلاح و تقویت ارتش ایران به دست مهندسان و مستشاران فرانسوی بود. همچنین فرانسه ضمن فروش تعدادی توپ و تفنگ به ایران تعهد کرد دو کارخانه توپ‌ریزی در تهران و اصفهان و یک کارخانه اسلحه‌سازی در تبریز بسازد.[۹] البته این تعهدات و قراردادها به دلیل برقراری دوستی میان ناپلئون و الکساندر اول طی پیمان «تیلسیت» (Tilsit) از بین رفت و ژنرال گاردان، که فرمانده مستشاران فرانسوی بود، خاک ایران را ترک کرد.
در زمان ناصرالدین‌شاه، ابتدا امیرکبیر با تاسیس دارالفنون یک رشته تحصیلی تحت عنوان مهندسی نظامی تاسیس نمود، و از کارشناسان نظامی اروپایی برای تدریس دعوت کرد. بعد از مرگ امیرکبیر و در پی سفرهای اروپایی شاه نیز سیاست آموزش نظامیان ایران تحت نظر مربیان اروپایی به منظور مدرنیزاسیون استانداردهای ارتش و تسلیحات نظامی ادامه یافت.
ناصرالدین‌شاه در دومین سفر خود به اروپا (۱۲۹۵.ق) قرارداد چهل‌ساله‌ای برای نوسازی ارتش خود با تزار امضا کرد، زیرا در روسیه تحت‌تاثیر نمایش قدرت و انضباط نیروهای نظامی و گارد سلطنتی تزار قرار گرفت و طی امضای قراردادی، نیروی قزاق در ایران و زیر نظر افسران روسیه تاسیس شد که نخستین ارتش دائمی و منظم ایران در حجم محدود بود. همین قزاق‌خانه بود که در آستانه کودتای رضاخان مشکل بزرگی برای نظامیان انگلیس به‌‌وجود آورد. زیرا احمد شاه و مشیرالدوله صدراعظم با انحلال قزاقخانه و اخراج استاروسلسکی، فرمانده آن، و تعیین فرد دیگری به جای او مخالف بودند.[۱۰] آنها می‌دانستند که غرض از برکناری فرمانده قزاق، واگذاری فرماندهی به رضاخان برای اجرای کودتاست.
● سیر تاریخی شکل‌گیری دیویزیون قزاق
در سال ۱۲۹۵ ناصرالدین‌شاه به دومین سفر اروپایی رفت. در سن‌پترزبورگ از رژه نیروهای روسیه سان دید و تحت‌تاثیر انضباط این نیرو تصمیم گرفت تشکیلاتی مشابه آن در ایران راه‌اندازی کند.[۱۱] در سال ۱۲۹۶ کلنل دومانتویچ در راس یک هیات نظامی و یک‌هزار قبضه تفنگ و دو توپ صحرایی، که اهدایی تزار بود، به ایران وارد شد. کلنل سه فوج قزاق تشکیل داد که هر فوج شامل ششصد نیرو بود. در این میان، یک سرهنگ، سه سروان، یک نایب و ده گروهبان صاحب‌منصبانان روسی بودند. واحدهای قزاق در تبریز، رشت، اصفهان، مشهد و بارفروش تاسیس شد.در سال ۱۲۹۹.م چارکوفسکی به جای دومانتویچ منصوب شد و واحدهای قزاق را گسترش داد. در سال ۱۳۲۲.م چرنوزویوف گردان پیاده قزاق را با نام «باتالیون» تاسیس كرد. سپس هنگ مختلط به نام «آتریاد» ایجاد گشت و در سال ۱۹۱۶ بریگاد قزاق به دیویزیون تبدیل شد که فرماندهی آن را بارون مایدل به عهده داشت. پس از انقلاب ۱۹۱۷.م روسیه، ابتدا کلژره و بعد استاروسلسکی فرماندهی دیویزیون را به عهده گرفتند. دوره فرماندهی استاروسلسکی آخرین دوره تسلط روسها بر قزاق‌خانه ایران بود که از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ به درازا کشید.[۱۲]
در آستانه جنگ جهانی اول بخشی از قشون ایران را همین قزاقها تشکیل می‌دادند. قزاقها با ژاندارمری، که زیر نظر افسران سوئدی بود ولی افسران انگلیسی نیز در اداره آن مداخله می‌نمودند، رقابت می‌کردند.[۱۳] نیروی ژاندارمری در دوره مجلس دوم سازماندهی شد و شامل هفت‌هزار ژاندارم و حدود دویست افسر بود. ژاندارمهای سوئدی در طی جنگ جهانی اول تمایلات آلمانی داشتند و به همین دلیل با تحریک روس و انگلیس تعداد آنان کاهش یافت، اما در دوره نخست‌وزیری سردارسپه بار دیگر افسران سوئدی به ایران بازگشتند.
● کودتا به جای قرارداد ۱۹۱۹
رضاخان در جشن بزرگداشت سوم اسفند، در نطقی که بین افسران برگزار کرد، انگیزه خود را از کودتا و تاسیس قشون جدید بدین‌گونه بیان نمود: «من نظر به عادت نظامی خود هرگز مایل نیستم خدماتی را که برحسب وظیفه‌ مقدس سربازی انجام می‌دهم، هر قدر مهم و به حال مملکت مفید باشد، به زبان آورده و برخلاف عادت جاریه، آنها را در انظار جلوه‌گر سازم.»[۱۴] «بالجمله سوم حوت (شب کودتا) که امشب به پاس احترام آن در اینجا جمع شده‌ایم، درواقع مبدأ تاریخ حیات جدید قشون فعلی می‌باشد. استخلاص قشون از دست خارجیان و استقلال بخشیدن به آن، ‌که به منزله روح مملکت است، عبارت از فلسفه نهضت سوم حوت ۱۲۹۹، و آمال دیرینه ما بود که فقط با توکل به خدا و اعتماد به نفس در آن دل شب با عده‌ای قلیل قزاق به مرکز وارد و این تصمیم قطعی را به موقع اجرا گذاشتیم.»[۱۵]
پس از وقوع انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ به لحاظ خلأ قدرت ناشی از روسیه، انگلیس یکه‌تاز میدان سیاست ایران شد و بحث و انعقاد قرارداد ۱۹۱۹ میان بریتانیا و نخست‌وزیر وقت حسن وثوق‌الدوله عملی شد. این قرارداد نه‌تنها در ایران بلکه در سطح بین‌المللی مورد انتقاد شدید قرار گرفت و مجلس از تصویب آن خودداری کرد. وثوق‌الدوله، با حبس و تبعید مخالفان، فرستادن احمدشاه به اروپا و توقیف برخی از روزنامه‌ها، تلاش كرد آن را تصویب كند، ولی موفق نشد. لذا انگلیس به فکر راه حل دیگر افتاد و آن کودتا بود.
در این زمان سردار استاروسلسکی، رئیس کل قزاق‌خانه ایران، با دسیسه انگلیس از ایران اخراج شد. عزل او به اصرار انگلیس انجام شد و با مساله قرارداد ۱۹۱۹ ارتباط داشت. سپس برای تزلزل حکومت سپهدار (فتح‌الله اکبر، ملقب به سردار منصور سپهدار اعظم دشتی که چون گیلانی بود به ریاست وزرایی انتخاب شد تا جنبش گیلان را سرکوب کند، ولی موفق نشد) به همه اتباع انگلیس دستور داده شد خاک ایران را ترک کنند. بانک شاهنشاهی نیز اعلام کرد به زودی هرگونه مبادله با پول ایرانی متوقف می‌شود و با این شیوه به طور ساختگی ارزش اسکناس را پایین آوردند.
بنا به پیشنهاد ژنرال آیرونساید (Sir Edmond Ironside)، فرمانده سپاهیان انگلیس در ایران، رضاخان فرمانده قزاق‌خانه شد. در آستانه کودتا و تصرف تهران، سفارت انگلیس با ژاندارمری و شهربانی و سایر گروههای مسلح تماس گرفت تا در مقابل کودتاچیان و تصرف تهران مقاومت نکنند. حتی ضامن توپهای پادگانهای تهران بسته شد. نورمان، سفیر انگلیس در ایران، ضمن ملاقات با احمدشاه و دادن خبر کودتا به او، ضرورت آن را برای تامین امنیت ایران یادآور شد.[۱۶]
● آمدن آیرونساید به ایران برای تهیه مقدمات کودتا
در ماههای قبل از کودتا، انگلیس در ایران نسبت به دو موضوع نگران بود: یکی پیشروی نظامی شوروی در شمال ایران و دیگری قدرتمند شدن جنبش جنگلی‌ها و حرکت آنان به سوی تهران برای به‌دست گرفتن قدرت مرکزی. این در حالی بود که انگلیس به تازگی نوعی خودمختاری به هندوستان داده و نگران از دست رفتن این مستعمره ارزشمند نیز بود. از سوی دیگر وزارت دفاع انگلیس بعد از جنگ شدیداً تحت فشار بود تا نیروهای خود را از ایران، به‌ویژه از مناطق شمالی، خارج کند. برای اینکه این تصمیم عملی شود می‌بایست یک قدرت نظامی داخلی در ایران بر سرکار می‌آمد كه با هزینه ایران و با نیروهای ایرانی امنیت کشور را زیرنظر سفارت و مستشاران انگلیس برقرار می‌کرد.
نهایتاً تصمیم گرفته شد که نیروهای انگلیس فقط مناطق نفتی خوزستان را نگهداری کنند و برای خروج نیروهای بریتانیا از سایر مناطق ایران، آیرونساید را به ایران اعزام نمایند تا جای هیو بتمین چمپین (Hio Bithman Chempin) را بگیرد. آیرونساید متخصص خارج‌کردن نیروهای انگلیسی از میدان جنگ بود و در این خصوص تجربیاتی در روسیه و آسیای صغیر نیز داشت.
آیرونساید فرستاده وزارت دفاع بود. در این زمان، وزارت دفاع، كه متصدی آن چرچیل بود، با وزارت‌خارجه، که مسئولیت آن را لرد کرزن به عهده داشت، اختلاف‌نظر پیدا کرد. زیرا کرزن راضی نبود نیروهای انگلیسی از شمال ایران خارج شوند و هنوز هم از قرارداد ۱۹۱۹ دفاع می‌کرد که در این صورت انگلیس باز هم در ایران تعهداتی برای خود به بار می‌آورد و مجبور بود هزینه نگهداری سربازانشان را در ایران پرداخت کند، درحالی‌که پارلمان بریتانیا زیر بار تصویب این اعتبارات نمی‌رفت. لرد کرزن شدیداً نسبت به حمله شوروی به ایران و شیوع اندیشه سوسیالیستی در شمال آن و سپس سراسر کشور نگران بود. در صورتی که وزارت جنگ، با اطلاعاتی که از داخل شوروی به‌دست آورده بود، اطمینان داشت که بلشویک‌ها توان نظامی برای حمله به ایران را ندارند. به این ترتیب چرچیل با ادامۀ قرارداد ۱۹۱۹ مخالف بود.[۱۷]
اما آنچه در این زمان اهمیت داشت، این بود که احمدشاه، که هم خبر کودتا را شنیده بود و هم میلی به ادامه سلطنت نداشت، تصمیم گرفت به اروپا سفر کند. ولی نه پولی برای هزینه سفر داشت و نه می‌توانست موافقت نورمن، سفیر انگلیس، را به‌دست می‌آورد. نورمن به شاه اجازه نمی‌داد سفر كند، زیرا غیبت شاه موجب می‌شد تا برنامه کودتا به هم بخورد، زیرا وجود او در ایران می‌توانست برنامه کودتا را با موفقیت به اجرا درآورد. از طرف دیگر نبود شاه ممکن بود باعث شود شورش و انقلاب در ایران به وجود آید و این انقلاب قطعاً به نفع بلشویک‌ها بود. درواقع انگلیس بی‌میل نبود مردم را از مداخله و انقلاب احتمالی شوروی در ایران نگران کند. برای وانمود کردن این نگرانی اعلام کرد کارکنان سفارت و کنسولگریهای انگلیس در ایران خاک این کشور را ترک کنند. از سوی دیگر نورمن شاه را از حرکت جنگلی‌ها به سوی تهران نیز نگران کرده بود. ضمناً مطبوعات تهران و در راس آنها روزنامه رعد، که سیدضیاء طباطبایی مدیر آن بود، خطر گسترش بلشویک را در جهان به مخاطبان خود یادآور می‌شدند.[۱۸]
عزل استاروسلسکی تقریباً همزمان بود با استعفای مشیرالدوله پیرنیا، نخست‌وزیر، و روی کار آمدن سپهدار اکبر و بسترسازی کودتا. سپهدار رشتی، که اینک به مقام ریاست وزرایی رسیده بود، دو سال قبل، در کابینه وثوق‌الدوله وزیر جنگ بود (۱۲۹۷). وی از طریق سیدضیاء و نورمن كاملاً از موضوع کودتا باخبر بود.[۱۹]
در این اوضاع آیرونساید به دنبال مرد مقتدر و نظامی مورد نظر خود بود که نقشه کودتا را اجرا کند. ابتدا به سراغ سرلشکر عبدالله‌خان امیرطهماسبی رفت که درجه‌اش از رضاخان سرتیپ بالاتر بود. اما او پیشنهاد کودتا را نپذیرفت و این قرعه به نام میرپنج افتاد. آیرونساید در ملاقات با احمدشاه از او خواست رضاخان را به فرماندهی کل قوا منصوب کند. شاه در لحظات اولیه سکوت کرد، ولی سپس به دنبال تهدید آیرونساید این پیشنهاد را پذیرفت، البته به شرطی که انگلیس مقدمات سفر او را به اروپا فراهم آورد. آیرونساید از تهران به قزوین، و سپس به بغداد رفت و هرگز به ایران بازنگشت، درحالی‌که زمینه‌سازی کودتا را به کمیته زرگنده به رهبری سیدضیاء واگذار کرده بود.[۲۰]
● گرایشهای میلیتاریستی پهلوی اول
میلیتاریسم عبارت است از اعتقاد به اینکه جنگ، و همیشه آماده بودن برای جنگ مهم‌ترین وظیفه ذاتی یک ملت و عالی‌ترین شکل خدمات عامه است. میلیتاریسم همچنین به تسلط نظامیان بر همه شئون کشور نیز اطلاق می‌شود.
میلیتاریستها برای خدمات نظامی مرتبه‌ای بالا قائل‌اند و جرأت و جسارت شخصی، وفاداری به مافوق، مقاومت بدنی و انضباط شدید را از خصایص والا قلمداد می‌کنند و از خدمات و آداب و فضائل نظامی تجلیل به عمل می‌آورد.
افلاطون، فیلسوف شهیر یونانی، نیز اعتقاد داشت برای ایجاد امنیت در جامعه و مهار ستیزه‌جویان، جنگاورانی لازم است، خصوصیات آنان را این‌گونه بیان می‌کرد: «سپاهیان گذشته از وظایف سپاهی‌گری، کار کشورداری را نیز باید بر عهده بگیرند و چون مسئولیتی خطیر بر دوش دارند، هم باید به حکم فطرت و هم به یمن تربیت، توانایی ایفای این وظایف را داشته باشند. مردی که قرار است منصب پاسداری جامعه را به عهده بگیرد، باید از حیث قوای فطری، خواص بدنی، قدرت، سرعت، غریزه، تیزبینی از اقران و همگنان برتر و دارای روحیه‌ای بشاش و مقتدر باشد و در مواجه با دشمنان، بی‌باکی و تصمیم از خود نشان دهد.»[۲۱]
به بیان دیگر، به‌طور مختصر میلیتاریسم به معنی نظارت وسیع و گستردۀ ارتش بر کلیه شئون اجتماعی است و به درآمدن تمام جامعه به خدمت ارتش نیز گفته می‌شود. در دوره پهلوی اول دقیقاً نظامیان نزدیک به شاه مشاغل بالای جامعه، به‌ویژه مناصب مربوط به حیطه قوه مجریه، را دارا بودند و بخش وسیعی از درآمد ملی صرف نوسازی و تجهیز ارتش می‌شد. رضاشاه در ساعت هفت صبح، که در دفتر کارش حاضر می‌شد، اول رئیس شهربانی کل کشور را به حضور می‌طلبید تا از آخرین حوادث شهرها اطلاع حاصل کند و سپس رئیس ستاد ارتش شرفیاب می‌شد و اخبار کل ارتش و اطلاعات مربوط به امنیت مرزها و حتی پادگانهای سراسر کشور را به عرض می‌رساند. این امر نشان‌دهنده علاقه شاه به مسائل امنیتی ــ نظامی بود.
محمدرضا پهلوی در کتاب ماموریت برای وطنم در اهمیت دادن پدرش به سازمان ارتش بیش از سایر نهادهای مملکتی می‌نویسد: «... پدرم با تمام قوا به اصلاحات داخلی ایران پرداخت. اولین تصمیم او، که از دیرباز مورد علاقه و آرزوی او بود، این بود که قسمتهای پراکنده و ازهم‌گسیخته ایران را بار دیگر به صورت واحد کاملی درآورد و برای انجام این منظور به ارتش نیرومندی احتیاج داشت. از همان روزی که وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا به او محول گردید، شروع کرد که بریگاد قزاق، پلیس جنوب، ژاندارمری و سایر عناصر نظامی و انتظامی را با یکدیگر پیوسته و ارتش واحدی از مجموع نیروهای ایران تشکیل دهد. ترتیب غذا، لباس و حقوق سربازان و مدرن ‌کردن تعلیمات نظامی و خرید تجهیزات و ساخت کارخانجات اسلحه‌سازی را مورد توجه خاص قرار داد و در بالابردن روحیه آنان که از خدمت به کشور و ایرانی بودن خود سرافرازی داشته باشند، مساعی جمیله به کار برد.»[۲۲]
ارتش ایران در سال ۱۳۰۴ از پنج لشکر اصلی و یک هنگ مستقل و سازمان مامور حراست طرق و شوارع برای سرکوب نمودن راهزنان مسلح تركیب شده بود. کمی بعد یک نیروی دریای و هوایی کوچک نیز به آن اضافه شد. در سال ۱۳۰۵ قانون نظام‌وظیفه عمومی به تصویب مجلس شورای ملی رسید و در سالهای ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۵ اصلاحاتی در این قانون به عمل آمد. مدرسه نظام و دانشکده افسری نیز تاسیس شد و تعدادی از نیروهای جوان ارتش برای آموختن فنون جدید نظامی به دانشگاه نظامی «سن‌سیر» فرانسه اعزام شدند. همچنین تعدادی از افسران و مستشاران نظامی فرانسه نیز در ارتش ایران استخدام شدند.[۲۳]● پیش‌زمینه‌های تشکیل ارتش نوین و تاسیس سلسله پهلوی
پیامدهای جنگ جهانی اول برای ایران، به‌ویژه با توجه به نقاط ضعف سلسله قاجاریه، به لحاظ سیاسی و نظامی؛ پیروزی بلشویکها در روسیه در سال ۱۹۱۷؛ همچنین ناتوانی بریتانیا در نگهداری نیروهای نظامی خود در شمال و شمال غربی ایران برای جلوگیری از تهاجم احتمالی شوروی به این کشور، گسترش جنبش جنگل و فشار وزارت دفاع انگلیس برای خروج نیروهایش از ایران و قرار دادن سربازان ایرانی به جای آنها، از جمله عوامل مهمی بود که باعث شد دیکتاتوری رضاشاه رنگ میلیتاریستی بگیرد. از سوی دیگر، وجود کانونهای قدرت به شکل ملوک‌الطوایفی در گوشه و کنار کشور ــ مثل بختیاریها، قشقایی‌ها، شیخ خزعل، که روزگاری انگلیس از آنها حمایت می‌کرد، و همچنین قدرتهای محلی دیگر، که زیر نفوذ روسیه در مناطق شمالی و غربی کشور بودند ــ دیگر با اهداف امپریالیسم بریتانیا پس از جنگ جهانی اول، که نظام بین‌المللی را دستخوش تغییر کرده بود، تناسب نداشت. در آن زمان می‌بایست با روی کار آمدن یک دیکتاتوری نظامی، سیاست وحدت ملی و یکپارچگی جغرافیای سیاسی ایجاد می‌شد تا با هزینه ملتها، امنیت داخلی کشورها، برای فروش کالا و خرید مواد اولیه برای سیستم صنعتی غرب، برقرار ‌گردد.
قرارداد ۱۹۱۹ «کرزن ــ وثوق‌الدوله» ناشی از نگرانی امپریالیسم بریتانیا از آینده ایران بود. زیرا از یک طرف خطر شیوع کمونیسم در ایران، که زمینه نارضایی توده‌ها از حکومت و فقر اقتصادی پیروزی آن را فراهم آورده بود، و از جهت دیگر چندپارچگی قدرت در کشور، که روزگاری به نفع بریتانیا بود، در آن زمان هرج و مرجی را به‌وجود آورده بود که منافع امپریالیسم را به مخاطره می‌انداخت. پس، فقط یک قدرت نظامی با چهره ملی می‌توانست امنیت را برقرار کند.
اگرچه قرارداد ۱۹۱۹ به دلیل مخالفت مجلس به تصویب نرسید، از مفاد ماده ۳ قرارداد که می‌گوید: «حکومت انگلستان متعهد می‌شود به هزینه دولت ایران هر تعداد افسر و هر میزان اسلحه و مهمات از نوع مدرن آن که به تشخیص کمیسیون مختلط نظامی ایران و بریتانیا برای نوسازی ارتش ایران لازم باشد، در اختیار این کشور قرار دهد. کمیسیون مختلط، که افسران ایران و انگلیس به‌طور برابر در آن عضویت خواهند داشت، بی‌درنگ پس از تصویب قرارداد ۱۹۱۹ تشکیل خواهد شد. حکومت ایران تشکیل یک چنین ارتش متحدالشکلی را برای ایجاد نظم در داخله مملکت و حفظ تمامیت ارضی و امنیت مرزهایش لازم تشخیص می‌دهد.»[۲۴] مشخص می‌شود که انگلیس حتی در زمان تنظیم مفاد قرارداد مساله کودتای نظامی را پیش‌بینی کرده بود.
بنابراین تاسیس ارتش نوین در جهت تامین امنیت عمومی و حفظ یکپارچگی کشور یک ضرورت تاریخی بود. بدین‌ترتیب سردار سپه با تاسیس پادگانی در محل قصر قجر (واقع در پادگان حشمتیه در چهارراه قصر) نخستین قدم را در بنای ارتش ملی برداشت و اولین دوره آموزش نظامی برگزار شد و به هفت تن از افسران نزدیک به خود که قبلاً همکاران او در قزاق‌خانه بودند، درجه امیر لشکری اعطا کرد که بالاترین درجه نظامی تا آن زمان در ایران بود.[۲۵]
سردارسپه برای تحقق اهداف نظامی خود و به‌عنوان وزیر جنگ، نیروهای ژاندارمری را از وزارت کشور منتزع و همراه بقایای قزاق منحل اعلام کرد و فرمان زیر را به تمام واحدهای نظامی ابلاغ نمود: «در تعقیب عقاید و نظریات سابقۀ خود از این تاریخ کلمه ژاندارم و قزاق مطلقاً ملغی و متروک خواهد بود و برای افراد نظامی دولت علیّه ایران بلااستثناء عنوان ”قشون“ را انتخاب و تصویب نموده، امر می‌دهم که عنوان مزبور به رسمیت شناخته، مارک نوشتجات و مراسلات و دوایر قشونی را به ‌عنوان فوق تبدیل نمایند.»[۲۶]
● ساختار و سازمان ارتش نوین
در آذرماه ۱۳۰۰، پس از ادغام رسمی ژاندارمری و دیویزیون قزاق، رضاخان كمیسیونی را مامور كرد تا به سازمان آینده ارتش رسیدگی كند. گزارش نهایی این كمیسیون به صدور فرمان رضاخان مبنی بر تشكیل قشون در چهاردهم دی‌ماه ۱۳۰۰ منجر شد. سپس رضاخان امراء و فرماندهانی به شرح زیر در راس پنج لشكر گمارد كه در ایالات مهم كشور مستقر شده بودند:
۱) لشكر مركز (تهران) كه در راس آن سرتیپ مرتضی‌خان یزدان‌پناه قرار داشت؛
۲) لشكر شمال غربی (تبریز) كه در راس آن سرتیپ اسماعیل‌خان امیرفضلی‏، میرپنج عبدالله‌خان طهماسبی‏، سرتیپ محمدحسین آیرم و میرپنج احمدآقا امیراحمدی بودند؛
۳) لشكر غرب (همدان) بعداً به كرمانشاه منتقل شد. میرپنج امیراحمدی، میرپنج حسین‌آقا خزاعی، میرپنج محمدشاه بختی در راس آن قرار داشتند؛
۴) لشكر جنوب (اصفهان) بعداً به شیراز منتقل شد كه در راس آن میرپنج محمود آیرم بود؛
۵) لشكر شرق (خراسان) به سركردگی میرپنج خزاعی‏‏، سرتیپ جان محمدخان دولّو و سرتیپ شاهزاده امان‌الله جهانبانی.[۲۷]
هر لشكر مركب از ده‌هزار نفر بود كه هفت هنگ پیاده را در بر می‌گرفت كه شامل سواره‌نظام توپخانه و مهندسی بایگانهای اداری و تشكیلات لشكری بود. ایران به پنج ناحیه تقسیم، و برای هر ناحیه یك لشكر تعیین شده بود. كلیه اصطلاحات نظامی خارجی ملغی و به جای آن عناوین فارسی به كار گرفته شد.[۲۸]
به‌تدریج اركان قشون سازمان یافت، لیكن مشكل رضاخان فقدان افسران آموزش دیده بود. برای رفع این مشكل وزیرجنگ شورای عالی قشون را به ریاست سرتیپ سردار مقتدر تشكیل داد. وظیفه این شورا مطالعه در حوزه‌های مختلف نظامی و تهیه گزارش از نیازمندیها و اصلاحات ارتش برای تقدیم به فرماندهی كل قوا بود.
در خلال سالهای ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۳ اصلاحات موقتی در ساختار و نهادهای نظامی به پایان رسید. گرچه هر لشكری با مشكلات خاص خود مواجه بود، موفقیت نسبتاً خوبی به‌دست آمد. با وجود این، لشكرها از مسائل عمومی، مثل سوء مدیریت‏، مشكلات مالی، بی‌انضباطی، فقدان بهداشت و آموزش، جناح‌بندیهای سیاسی، نامنظم بودن اعطای درجات و حسادت در رده‌های بالای فرماندهی، رنج می‌بردند.
مجلس موسسان در تاریخ نهم آبان ۱۳۰۴ به انحلال سلسله قاجار و تاسیس سلسله پهلوی رای داد و رضاخان سردارسپه به‌عنوان رضاشاه پهلوی در آذرماه همان سال به تخت سلطنت نشست و در چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ تاجگذاری كرد و فرزند ذكور ارشد خود، محمدرضا، را به‌عنوان ولیعهد معرفی كرد. با شروع سلطنت رضاشاه و گرفتار شدن در بازی‌های سیاسی در داخل و خارج، تاحدود زیادی نظارت موثر او بر سیر تحولات ارتش كاهش یافت. یكی از اشتباهات رضاشاه این بود كه در ارتش از همان روزهای اول نوعی سلسله مراتب شكننده‌ برقرار كرد كه هر تصمیم كوچكی می‌بایست با اطلاع او به اجرا درمی‌آمد و حتی فرماندهان لشكرها فقط عامل اجرای فرامین وزیر جنگ و سپس اعلیحضرت بودند و برای هر اقدامی می‌بایست نامه شرف عرضی تهیه می‌شد. همین نظام سلسله‌مراتبی، كه بر اصل فرمان از بالا و اطاعت از پایین متكی بود، فروپاشی قدرت نظامی شاه را موجب شد. زیرا در لحظه حمله متفقین به ایران، فرماندهان نظامی شمال، غرب و جنوب، كه خود نمی‌توانستند راساً تصمیم به مقابله بگیرند، موضوع را برای تعیین تكلیف به تهران تلگراف كردند و تا جواب ارسال شود، متفقین ارتش را خلع سلاح نمودند؛ گو اینكه نه از تهران فرمانی دایر بر مقابله صادر شد و نه فرماندهان علاقه‌ای به مقابله با دشمن و كشته‌شدن داشتند. به همین دلیل، ارتش به سرعت فروپاشید و سربازان به روستاهای خود فرار كردند و فرماندهان با تغییر لباس مخفی شدند، فرمانی از طرف رئیس ستاد ارتش دایر بر عدم مقاومت نیز صادر شده بود.
رضاشاه چون خود از مسیر نظامی و با اتكای به روحیه میلیتاریستی به مقام سلطنت رسیده بود، عمیقاً نسبت به مقامات بالای نظامی خود سوءظن و حسادت نشان می‌داد و به همین دلیل یك شبكه امنیتی ــ اطلاعاتی تمام رفت و آمد این مقامات را به اطلاع شاه می‌رساند. در سال ۱۳۰۵ امیرلشكر عبدالله‌خان امیرطهماسبی، كه قبل از رضاخان پیشنهاد كودتا را دریافت کرد و شجاعانه اعلام نمود آمادگی این كار را ندارد، به‌عنوان وزیر جنگ به جای شاه نشست، اما چند ماه بعد مورد غضب شاه قرار گرفت و جای خود را به محمدعلی فروغی (ذكاءالملك) داد. وی نیز به دلیل رفتارهای تحقیرآمیز شاه استعفا كرد و عازم اروپا شد. رضاشاه از بالارفتن محبوبیت مقامات نظامی در حوزه ماموریت خود به‌شدت نگران می‌شد و به همین دلیل اجازه نمی‌داد یك فرمانده برای مدت طولانی در یك پست سازمانی باقی بماند.[۲۹]
رضاشاه در تهران وزارت جنگ را به سرتیپ حبیب‌الله‌خان شیبانی، و ریاست ستاد ارتش را به سرتیپ مرتضی‌خان یزدان‌پناه واگذار كرد كه درعین‌حال فرمانده لشكر مركز (تهران) بود. لشكر تهران از تمام لشكرهای دیگر منظم‌تر، مجهزتر و قدرتمندتر بود، زیرا از یك سو حافظ تاج و تخت بود و از سوی دیگر در مراسم سان و رژه، كه در برابر نمایندگان خارجی برگزار می‌شد، شركت می‌كرد و به‌علاوه این لشكر نمونه‌ای بود برای لشكرهای ایالات.[۳۰]
● اعزام نخستین گروه افسران محصل به اروپا
روز ششم خرداد ۱۳۰۶ اولین گروه افسران ایرانی، كه پنجاه نفر بودند، عازم فرانسه شدند. تعدادی افسر ارشد تحصیل‌كرده نیز به‌عنوان سرپرست و به منظور گذراندن دوره‌های عالی، آشنایی با سلاحهای جدید و خرید تجهیزات مدرن نیز همراه دانشجویان بودند. رضاشاه خود در فرودگاه مهرآباد از این گروه بدرقه كرد و طی سخنرانی كوتاهی اعلام نمود: «امروز یكی از بهترین ایام تاریخی دوره حیات شما و قشون به شمار می‌رود. دولت شما را برای تحصیل به سرزمینی می‌فرستد كه علاوه بر دارا بودن نظم اجتماعی صاحب با انضباط‌ترین ارتش جهان، عرق ملی، حس فداكاری و روح نگهداری وطن می‌باشد كه رفتار خود را سرمشق سایر ممالك قرار داده است. در همین جنگ جهانی اول با دادن هزاران قربانی حق حیات و موجودیت خود را یك‌مرتبه دیگر به عالم اثبات كرد. در نتیجه عملیات دلیرانه و فداكاری شما بود كه در اندك مدتی قشون جوان‌بخت ایران نخستین وظیفه خود را كه عبارت از قطع ریشه كهن‌سال شرارت‏، استقرار امنیت، انقیاد ایلات بود انجام داد و اینك درصدد تكمیل تشكیلات نظامی برآمده و شما را به انجام این ماموریت تعیین و نامزد نموده است.»[۳۱]● تامین منابع مالی ارتش
برنامه‌هایی كه رضاخان در تابستان ۱۳۰۰ برای ارتش نوین اعلام كرد تناسب چندانی با منابع مالی كشور نداشت. به‌طوری‌كه از این سال تا استقرار سلسله پهلوی عمده‌ترین مشكل كلان كشور جدال میان دستگاههای مالی و وزارت جنگ برای تخصیص اعتبارات بیشتر برای این وزارت بود. اما با گذشت سالهای دهه ۱۳۰۰ وضعیت خزانه رو به بهبود گذاشت. در بدو امر بودجه تخصیص‌یافته برای ارتش از هر منبع، از جمله درآمد حاصل از اجاره و فروش املاک سلطنتی و برخی مالیاتهای مستقیم و بخشی از عواید نفت، تامین می‌شد. در سالهای ۱۳۰۳ و ۱۳۰۴ رضاخان با اطمینان و به طور منظم بودجه تخصیص‌یافته به ارتش را دریافت می‌كرد، اما مشكلاتی كه به‌وجود آمد ناشی از كمبود منابع مالی نبود، بلكه به دلیل سوء مدیریت مالی و فساد بود.[۳۲]
رضاخان قبل از سلطنت به‌خوبی آگاه بود كه تحقق برنامه‌های او پس از كودتایی كه با مساعدت دیویزیون قزاق انجام شد منوط به رضایت اعضای این نیرو خواهد بود، ‌لذا كوشش می‌كرد به هر طریق ممكن و حتی تهدید نخست‌وزیر حقوق افراد تحت فرماندهی خود را تامین كند. قوام‌السلطنه، رئیس‌الوزراء، كه شخص متكبّری بود و حاضر نمی‌شد مطیع زورگویی‌های رضاخان سردارسپه شود، بر سر بودجه وزارت جنگ با سردارسپه اختلاف پیدا كرد و روز سی‌ویكم شهریور ۱۳۰۰ استعفای خود را به احمدشاه تسلیم كرد. شاه كه نمی‌خواست در این درگیری رضاخان به پیروزی برسد، با استعفای قوام مخالفت كرد. قوام دركابینه تغییراتی داد و مصدق وزارت مالیه را به عهده گرفت و شدیداً با ادعای رضاخان، دایر بر تقاضای اعتبار بیشتر، مخالفت كرد. ادامه منازعه این دو و انحلال خودسرانه ژاندارمری، جداكردن آن از وزارت كشور و ادغام آن در ارتش دو مساله مهمی بود كه باعث شد كابینه قوام سقوط كند. این حادثه یكی از پیروزیهای مهم و بزرگ رضاخان تا قبل از سلطنت بود.
سه شخصیت بلندمرتبه با كودتای رضاخان و نخست‌وزیری سیدضیاء مخالفت كردند: یكی دكتر مصدق، والی فارس، بود كه احكام صادره از سوی دولت كودتا را نپذیرفت و به دلیل سرپیچی از فرمان دولت، تهدید به دستگیری‏، محاكمه و اعدام شد. مصدق از والی‌گری استعفا داد و به خوانین بختیاری پناه برد. دیگری قوام‌السلطنه، والی خراسان، بود كه به فرمان سیدضیاء و توسط كلنل محمدتقی‌خان پسیان، فرمانده ژاندارمری خراسان، دستگیر و در تهران زندانی شد. نفر سوم صارم‌الدوله، والی كرمانشاه، بود كه او نیز به دست ژاندارمری دستگیر و در تهران زندانی گردید.
در اواخر دوره ریاست‌وزرایی قوام‌السلطنه، كه عملاً دولت ورشكسته بود، رضاخان برای پرداخت حقوق قزاق و تدارك عملیات نظامی برای سركوب اسماعیل‌خان سیمیتقو در آذربایجان غربی احمدشاه را تحت فشار قرار داد تا از دارایی شخصی خود هزینه این عملیات را تامین كند و این مساله تا آنجا ادامه یافت كه میان شاه و او مجادله در گرفت. در اسفندماه ۱۳۰۰ رضاخان برای پرداخت حقوق و عیدی افراد قزاق به اقدام عجیبی دست زد و تمام منابع درآمدزا، مثل املاك سلطنتی، شهرداری، اداره مالیاتهای غیرمستقیم، شوارع، گمركات، انحصار تریاك، را به وسیله نیروهای خود اشغال كرد و درآمد حاصله را به پرداخت حقوق افراد خود اختصاص داد. رضاخان طی بخشنامه‌ای از فرماندهان لشكر در ایالات خواست به اقدام مشابهی دست بزنند. نخست‌وزیر، قوام‌السلطنه، برای اینكه درگیر خودسریهای سردارسپه نشود، ناچار شد با صدور بخشنامه‌ای این اقدام نظامی‌گری را در چارچوب تصمیمی دولتی برای اجرا به واحدهای درآمدزای تهران و ولایات ابلاغ كند.[۳۳]
● دكتر میلسپو و كنترل بودجه ارتش
هنگامی‌كه میلسپو در اواخر سال ۱۳۰۱ تنظیم بودجه سال آتی را شروع كرد، متوجه شد كه امور مالی ارتش بسیار آشفته است. از زمان سقوط سیدضیاء كنترل كامل مخارج نظامی در اختیار وزیر جنگ قرار داشت و درواقع هیچ حساب و كتابی وجود نداشت كه نشان دهد چه میزان پول توسط وزارت جنگ، و در چه مواردی هزینه شده است. رضاخان از تحویل‌دادن دفاتر مالی وزارت جنگ به میلسپو، رئیس هیات كارشناسی مالی امریكا، برای رسیدگی خودداری می‌كرد.[۳۴] نمایندگان مجلس شورای ملی كه می‌بایست بودجه وزارت جنگ را مانند تمام وزارتخانه‌ها كنترل و تنظیم و تصویب می‌كردند، شروع به انتقاد كردند، ولی تهدید رضاخان، دولت را مجبور كرد كه نمایندگان را از مخالفت با بودجه وزارت جنگ برحذر دارد. در سال ۱۳۰۴ ارتش به استثنای امنیه (ژاندارمری) و نظمیه (شهربانی) مبلغی در حدود ۰۰۰/۲۰۰/۹ تومان، یعنی تقریباً ۳۵/۰ كل بودجه ۳۳ میلیون تومانی كشور را به خود اختصاص داد. غیر از بودجه رسمی وزارت جنگ، رضاخان پس از دستگیری یا مرگ برخی از حاكمان خودمختار ولایات، مثل سردار اقبال‌السلطنه ماكویی، كه وسایل و اموال دربار او مربوط به سیصد سال گذشته بود، و شیخ‌خزعل، حاكم خوزستان، دارایی‌های آنان را به نفع وزارت جنگ ضبط می‌كرد.[۳۵]
‌چنین اقدامات خودسرانه‌ای موجب شد در زمان نخست‌وزیری‌اش در هفتم آبانماه ۱۳۰۲ تعدادی از نمایندگان به رهبری مدرس استیضاح او را مطرح كنند.[۳۶] رضاخان پس از اخذ فرمان نخست‌وزیری اعلامیه‌ای خطاب به ملت ایران منتشر كرد كه بازگوكننده پیروزیهای نظامی او در سركوب اشرار و برقراری امنیت بود. وی دومین مرحله كار سیاسی خود را فراهم آوردن زمینه توسعه و ترقی ایران كه با همكاری صمیمانه مجلس برقرار خواهد شد، ذكر كرد.
نخست‌وزیر (رضاخان) در آستانه سفر احمدشاه به اروپا درمیدان مشق تهران در مقابل او مراسم نظامی‌ سان و رژه را برگزار كرد كه بیشتر هدف او به نمایش گذاشتن قدرت نظامی خود بود. احمدشاه، كه به تمام این نكته‌ها آگاهی داشت، خشم صورت و سیرت خود را نسبت به سردارسپه پنهان نكرد و با سردی كامل در این مراسم شركت نمود.[۳۷]
شاه قبل از سفر در هشتم آبان‌ماه ۱۳۰۲ به زیارت علمایی رفت كه پس از واقعه عراق به قم تبعید شده بودند. او یك هفته پس از صدور فرمان نخست‌وزیری برای آخرین‌بار با تهران وداع كرد و از طریق بغداد به اروپا رفت و برادرش محمدحسن‌میرزا را به جانشینی خود تعیین كرد و به این ترتیب سردارسپه در غیبت شاه یكه‌تاز میدان شد و زمینه فروپاشی سلسله قاجار را در مجلس پنجم فراهم كرد.[۳۸] صبح شنبه نهم آبانماه ۱۳۰۴ نمایندگان مجلس پنجم که با دستکاری انتخابات توسط عوامل رضاخان (رئیس‌الوزراء) به مجلس آمده بودند با تصویب «ماده واحده‌ای» انقراض قاجار و سرآغاز سلطنت پهلوی را اعلام کردند. رئیس مجلس مستوفی‌الممالک بود که به همین دلیل استعفا داد و نایب رئیس اول، که تدین و از نزدیکان رضاخان بود، مجلس را اداره کرد.
● نتیجه
كشور ما از آغاز قرن نوزدهم در كانون رقابتهای استعماری نظام سرمایه‌داری جهانی قرار گرفت. واسطگی ایران میان روسیه و هند، شكل‌گیری امپراتوری آلمان به‌عنوان قدرت نوظهور در صحنه بین‌المللی و انتظار پادشاه قاجار (ناصرالدین‌شاه) در جهت استفاده از آلمان به‌عنوان نیروی سوم، شدت رقابت روس و انگلیس در كسب امتیازات اقتصادی از ایران، فوران نخستین چاه نفت خاورمیانه در ۱۹۰۸ در مسجد سلیمان، نابسامانی‌های حاصل از ناكامیهای مشروطه (۱۹۰۶) و تجزیه ایران (۱۹۰۷)، كودكی و نالایقی و نوجوانی احمدشاه، درگیری انگلیس در جنگ جهانی اول و فشار اقتصادی بر این كشور به منظور خروج نیروهای نظامی‌اش از ایران، قدرت‌گیری بلشویكها در روسیه (۱۹۱۷)، تغییر نظام بین‌المللی در پایان جنگ جهانی اول، ضرورت استقرار یك قدرت نظامی و برچیدن حكومت مندرس قاجار را به منظور حذف قدرتهای محلی مورد حمایت دولتهای خارجی و تمركز بخشیدن به قدرت برای القای اندیشه وحدت ملی و یكپارچگی جغرافیایی ایجاب می‌كرد.
هرچند مرد قدرتمند نظامی به‌نام رضاخان در ایران بر سریر سلطنت مستقر شد و این حادثه با مساعدت ظاهر و پنهان بریتانیا روی داد، هیچ قدرت خارجی نمی‌تواند تنها عامل تغییرات سیاسی در كشوری باشد مگر اینكه بستر شرایط اجتماعی برای تغییرپذیری، به اراده عمومی فراهم آمده باشد. در جامعه ما بحرانهای حاصل از جنبش مشروطه، به‌هم‌ریختگی‌های ناشی از جنگ جهانی اول، ناتوانیهای آخرین پادشاه قاجار، كه فقط قادر بود قدرت خود را در محدوده قصر صاحبقرانیه اعمال كند، و كانونهای بحران‌ساز داخلی، كشور را در وضعیت ناامنی اجتماعی ــ اقتصادی غرق كرده بود.
رضاخان در سالهای بعد از كودتا تا شروع سلطنت موفق شد با تقویت قدرت نظامی و میلیتاریزه كردن دولت و امور اجتماعی به وجود كانونهای معارض قدرت مركزی خاتمه دهد، اما افزایش قدرت او جز ایجاد دیكتاتوری نظامی خیری به بار نیاورد. وی در سالهای بعد از كودتا با چهره‌ای ملی ــ مذهبی ظاهر شد و به نمایشی حاكی از بیزاری نسبت به انگلیس دست زد و مذاكراتی پنهانی با مقامات روسی به عمل آورد. اما پس از نشستن بر سریر سلطنت روشی ضددینی در پیش گرفت و سیاست تجددگرایانه آمرانه‌ای نیز به نمایش گذاشت، بدون اینكه به مبانی مذهبی، سنتی و ملی جامعه توجه داشته باشد. وی اقداماتی در زمینه نوسازی ارتش و مدرنیزاسیون جامعه به اجرا گذاشت، ولی چون دارای استراتژی ثابت و تعریف‌شده‌ای نبود كه منطبق با انتظارات مردم باشد، اقداماتی از جمله سیاست كشف حجاب او سایه تاریكی بر تمام اقدامات او انداخت. او تصمیم گرفت ناسیونالیسم معطوف بر باستان‌گرایی را جانشین علایق دینی مردم كند، اما اكثر مردم پای‌بندی عمیقی نسبت به مذهب خود داشتند. یكی دیگر از اشتباه‌های رضاخان محو كامل آثار باقی‌مانده از جنبش مشروطه بود. پارلمان را از ارزش تصمیم‌گیری مستقل ساقط كرد و نهادهای مدنی، از جمله احزاب سیاسی، را عملاً تعطیل كرد، اكثر روزنامه‌ها توقیف گشت و هر صدای مخالفی سركوب شد. روشنفكران باقی‌مانده از عصر مشروطه، از جمله مستوفی‌الممالك،‌ مشیرالدوله و دكتر مصدق را خانه‌نشین كرد و موج دوم روشنفكران را كه در بالارفتن او از پلكان ترقی بسیار موثر بودند از جمله داور، تیمورتاش، نصرت‌الدوله، سرداراسعد را سر به نیست كرد، به‌طوری كه در اواخر سلطنت با كمبود روشنفكر برای تصدی امور كابینه‌ها روبرو شد.
شیوه‌های دیكتاتورمآبانه او و رعایت نكردن حقوق عمومی جامعه، در مردم چنین احساسی به‌وجود آورده بود كه آنان نه حقی در امور سیاسی ــ اجتماعی دارند و نه مسئولیتی در مقابل دولت. در چنین وضعی چنانچه بحران خارجی رخ دهد، مردم در رویارویی با متجاوزان هیچ‌گونه احساس مسئولیت نمی‌كنند. در شهریور ۱۳۲۰، كه انگلیس، امریكا و شوروی به ایران تجاوز كردند، مردم ترجیح دادند در خانه‌های خود بمانند و ارتش، كه پایه قدرت رضاخان بود، به سرعت فروپاشید و او غریبانه كشور را ترك كرد.
دكتر علی بیگدلی
پی‌نوشت‌ها
[۱]ــ Phalange قبلاً به نیروهای پیاده‌نظام یونانی گفته می‌شد كه در ستون فشرده شانزده نفری و با حمل نیزه‌های پنج‌متری آهنی می‌جنگیدند. در سال ۱۹۳۳ فالانژ به گروههای سیاسی ــ نظامی طرفدار ژنرال فرانكو، دیكتاتور نظامی اسپانیا، گفته می‌شد.
[۲]ــ ‌Legion اولین‌بار به واحدهای نظامی تحت فرماندهی سزار روم گفته می‌شد كه شامل شش‌هزار نفر بود.
[۳]ــ علی بیگدلی، تاریخ یونان و روم، دانشگاه پیام نور، ۱۳۸۵، ص۱۴۰
[۴]ــ نیكولو ماكیاولی، شهریار (شاهزاده)، ترجمه: داریوش آشوری، نشر پرواز، ۱۳۶۶، ص۶۸
[۵]ــ حسین بشیریه، جامعه‌شناسی سیاسی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۴، ص۲۶۸
[۶]ــ لازار کارنو، ارتش جمهوری فرانسه را تاسیس کرد (۱۷۵۳ــ۱۸۲۳).
[۷]ــ حسن پیرنیا (مشیرالدوله)، تاریخ ایران از آغاز تا پایان ساسانیان، تهران، کتابفروشی خیام، ص۲۴۰
[۸]ــ کارل بروکلمان، تاریخ ملل و دول اسلامی، ترجمه: هادی جزایری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۶، ص۴۰۰
[۹]ــ سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، ج ۲، تهران، بنیاد، ۱۳۴۴، ص۲۲۲
[۱۰]ــ تعداد نیروی قزاق در بهترین شرایط هشت‌هزار نفر بود که بیشتر به منظور امنیت دربار ایجاد شده بود. نیروی قزاق در سال ۱۳۰۱ به فرمان وزیر جنگ منحل شد.
[۱۱]ــ ابراهیم تیموری، عصر بی‌خبری یا تاریخ امتیازات ایران، تهران، اقبال، ۱۳۳۲، ص۳۰۹
[۱۲]ــ حسین آبادیان، ایران از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۵، ص۶۱۲
[۱۳]ــ یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج۳، تهران، فردوسی، ص۲۸۳
[۱۴]ــ محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۷، ص۴۳
[۱۵]ــ عصر پهلوی، وزارت اطلاعات، ۱۳۴۶، ص۸
[۱۶]ــ خاطرات سری آیرونساید، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های فرهنگ، ۱۳۷۳، ص۳۵۲
[۱۷]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ج۴، ص۲۰۰
[۱۸]ــ خاطرات قاسم غنی، ج۱۱، ص۳۶۵
[۱۹]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ج۴، ص۱۳۶
[۲۰]ــ نورمن ساعت ۳۰/۵ بعدازظهر سوم اسفند ۱۲۹۹ اولین گزارش خود را به این شرح برای لرد کرزن مخابره کرد: در ساعات اولیه امروز ۲۵۰۰ نفر از نیروهای قزاق با هشت توپ صحرایی و هیجده مسلسل به فرماندهی سرهنگ رضاخان تهران را اشغال کردند.
[۲۱]ــ مایکل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه: جواد شیخ‌الاسلامی، (بخش افلاطون)، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۱، ص۸۹
[۲۲]ــ محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ سوم، ۱۳۴۷
[۲۳]ــ عصر پهلوی، همان، ص۱۰۲
[۲۴]ــ همایون الهی، اهمیت استراتژیکی ایران، تهران، نشر دانشگاهی، ۱۳۶۱، ص۱۴۳
[۲۵]ــ محمود حکیمی، داستانهایی از عصر رضاشاه، ص۴۳
[۲۶]ــ ستاد بزرگ ارتشتاران، تاریخ ارتش نوین ایران، ۱۳۰۰ــ۱۳۲۰، بی‌تا، ص۲۳
[۲۷]ــ استفانی كروئین‏، ارتش و حكومت پهلوی، ترجمه: غلامرضا بابایی، تهران، خجسته، ۱۳۷۷، ص۲۰۱
[۲۸]ــ روزنامه كاوه (به مدیریت سیدحسن تقی‌زاده)، شماره ۴، ۸ جمادی‌الاول ۱۳۳۴، (قزاق ایران)
[۲۹]ــ آ. سلطانزاده، انكشاف اقتصادی ایران و امپریالیسم انگلستان، ترجمه: ف. كوشا، تهران، مازیار، ۱۳۸۳
[۳۰]ــ نخستین وزیر جنگ پس از كودتا ماژور مسعود كیهان بود كه با كلنل اسمایث در قزوین همكاری می‌كرد. ارتشبد فریدون جم رئیس ستاد ارتش و شوهرخواهر شاه، ارتشبد حسن طوفانیان مسئول خرید اسلحه و دریادار امیرعباس رمزی عطایی فرمانده نیروی دریایی در گفتگوو با «مجموعۀ تاریخ شفاهی» طی سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ بارها از تمرکز قدرت در دست شاه اظهار نارضایی کردند.
[۳۱]ــ عصر پهلوی، همان،‏ ص۲۴
[۳۲]ــ شرح مذاكرات مجلس چهارم‏، جلسه ۱۲ میزان ۱۳۰۱
[۳۳]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ج۴، ص۲۵۱
[۳۴]ــ روزنامه نوبهار، ۱۶ میزان ۱۳۰۱
[۳۵]ــ محمدتقی بهار (ملك‌الشعرا)‏، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، ج۲، صص۱۳۵ــ۱۳۳
[۳۶]ــ احمدشاه كه آینده پیشرفت سردارسپه را از قبل از كودتا می‌دانست، در برابر او مقاومتی نكرد و همیشه آرزو می‌كرد شرایطی به وجود آید كه او با سفر به اروپا از حوزه اقتدارطلبی سردارسپه خارج شود. روزهای قبل و پس از كودتا، نورمن، وزیرمختار انگلیس، به وی اجازه نداد و همچنین شاه پول سفر نداشت، در نهایت حاضر شد فرمان نخست‌وزیری سردارسپه را به شرطی امضا كند كه نورمن مقدمات سفر او را به اروپا فراهم آورد. در چهارم آبان‌ماه ۱۳۰۲ احمدشاه فرمان نخست‌وزیری رضاخان را صادر كرد و سردارسپه، شاه و همراهان او را تا مرز عراق برای سفر به اروپا بدرقه كرد. مستوفی (عبدالله) می‌گوید چون رجل شایسته‌ای زیربار قبول این مسئولیت نمی‌رفت، شاه فرمان را به نام او صادر كرد. قوام تبعید، مستوفی‌الممالك رنجیده و مشیرالدوله مرعوب و هر دو خانه‌نشین شدند. عبدالله مستوفی، شرح زندگی من، یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، ج دوم، تهران، انتشارات علمی، چ سوم، ۱۳۷۱، ص۵۶
[۳۷]ــ ابراهیم خواجه نوری، بازیگران عصر طلایی، تهران، سپهر ۱۳۷۵، ص۳۰۳
[۳۸]ــ مهدیقلی‌خان هدایت (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، تهران، انتشارات زوّار، چ چهارم، ۱۳۷۵، ص۳۵۹
منبع : ماهنامه زمانه


همچنین مشاهده کنید