چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

روش‌های تفسیر قرآن


روش‌های تفسیر قرآن
● روش تفسیر واقعی
تفسیر واقعی قرآن تفسیری است که از تدبر در آیات و استمداد در آیه بآیات مربوطه دیگر بدست آید.
بعبارت دیگر در تفسیر آیات قرآنی یکی از سه راه را در پیش داریم:
۱) تفسیر آیه به تنهائی با مقدمات علمی و غیر علمی که در نزد خود داریم.
۲) تفسیر آیه بمعونه روایتی که در ذیل آیه از معصوم رسیده.
۳) تفسیر آیه با استمداد از تدبر و استنطاق معنی آیه از مجموع آیات مربوطه و استفاده از روایت در مورد امکان.
طریق سوم همان روشی است که در فصل گذشته استنتاج کردیم و آن روشی است که پیغمبر اکرم (ص) و اهل بیت او در تعلیمات خود بآن اشاره فرمودند چنانکه پیغمبر اکرم (ص) فرماید: «و انما نزل لیصدق بعضه بعضا» و امیر المؤمنین فرماید «ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه علی بعض‏» .
روشن است که این طریقه غیر از طریقه‏ایست که در حدیث نبوی معروف «من فسر القرآن برایه فلیتبوء مقعده من النار» (ترجمه:هر که قرآن را برای و نظر خود تفسیر کند جای خود را در آتش درست کند) از آن نهی شده است زیرا در این روش قرآن با قرآن تفسیر میشود نه با رای تفسیر کننده.
▪ طریق اول، قابل اعتماد نیست و در حقیقت از قبیل تفسیر برای میباشد مگر در جائی که با طریق سوم توافق کند.
▪ طریق دوم، روشی است که علماء تفسیر در صدر اسلام داشتند و قرنها رایج و مورد عمل بود (چنانکه در فصلهای گذشته مذکور شد) و تاکنون نیز در میان اخباریین اهل سنت و شیعه معمول به میباشد.
طریقه‏ایست محدود در برابر نیاز نامحدود زیرا ما در ذیل ششهزار و چند صد آیه قرآنی صدها و هزارها سؤالات علمی و غیر علمی داریم پاسخ این سؤالات و حل این معضلات و مشکلات را از کجا باید دریافت نمود؟
آیا بروایات باید مراجعه نمود؟در صورتیکه آنچه نام روایت نبوی میشود بر آن گذاشت از طرق اهل سنت و جماعت‏بدویست و پنجاه حدیث نمیرسد گذشته از اینکه بسیاری از آنها ضعیف و برخی از آنها منکر میباشند و اگر روایات اهل بیت را که از طرق شیعه رسیده در نظر آوریم درست است‏بهزارها میرسد و در میان آنها مقدار معتنابهی احادیث قابل اعتماد یافت میشود ولی در هر حال در برابر سؤالات نامحدود کفایت نمیکند، گذشته از اینکه بسیاری از آیات قرآنی هست که در ذیل آن از طریق عامه و خاصه حدیث وارد نشده است.
یا در این مشکلات به آیات مناسبه باید برگشت که در این طریقه ممنوع است؟ یا اصلا از بحث‏خودداری کرد و نیاز علمی را نادیده انگاشت؟در این صورت آیه «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شی‏ء» (۱) با دلالت روشن‏تر از آفتاب خود چه معنی خواهد داشت؟و جمله «افلا یتدبرون القرآن‏» (۲) و سوره محمد آیه ۲۴ و آیه «کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب‏» (۳) ترجمه:کتابی است مبارک که بر تو نازل کردیم برای اینکه آیاتش را تدبر کنند و ارباب عقول متذکر شوند) و آیه «افلم یدبرواالقول ام جائهم ما لم یات آبائهم الاولین‏» (۴) ترجمه:آیا این سخن را تدبر نکرده‏اند یا بسوی ایشان چیزی (تازه) آمده که بسوی پدران گذشته‏شان نیامده بوده) چه مفهومی خواهد داشت؟
و احادیث مسلمه‏ای که از پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اهل بیت (ع) رسیده و بمردم توصیه و تاکید نموده که در مشکلات و فتن بقرآن مجید مراجعه نمایند (۵) چه اثری خواهد بخشید؟
اساسا بنا باین طریقه مسئله تدبر در قرآن که بمقتضای آیات کثیره یک وظیفه عمومی است مورد ندارد.
و همچنین از طرق عامه در حدیث پیغمبر اکرم (ص) و از طرق خاصه در اخبار متواتره (۶) از پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اهل بیت (ع) عرض اخبار به کتاب الله وظیفه قرار داده شده، بموجب این اخبار، حدیث‏باید به کتاب خدا عرضه شود اگر موافق کتاب باشد بآن اخذ و عمل شود و اگر مخالف باشد طرح گردد.
بدیهی است مضمون این اخبار وقتی درست‏خواهد بود که آیه قرآنی بمدلول خود دلالت داشته باشد و محصل مدلول آن-که تفسیر آی است دارای اعتبار باشد و اگر بنا شود که محصل مدلول آیه-تفسیر را خبر تشخیص دهد عرضه خبر بکتاب معنی محصلی نخواهد داشت.
این اخبار بهترین گواه است‏بر اینکه آیات قرآن مجید هم مانند سایر کلام لالت‏بر معنی دارند و هم دلالت آنها با قطع نظر از روایت و مستقلا حجت است.
پس آنچه از بحثهای گذشته روشن شد این است که وظیفه مفسر این است که به احادیث پیغمبر اکرم (ص) و ائمه اهل بیت (ع) که درتفسیر قرآن وارد شده مرور و غور کرده بروش ایشان آشنا شود پس از آن طبق دستوری که از کتاب و سنت استفاده شد بتفسیر قرآن پردازد و از روایاتی که در تفسیر آیه وارد شده بآنچه موافق مضمون آیه است اخذ نماید.
● نمونه‏ای از تفسیر قرآن با قرآن
خداوند متعال در چندین جا از کلام خود میفرماید: «الله خالق کل شی‏ء» (۷) ترجمه: آفریننده هر چیز-هر چه کلمه شی‏ء بر آن اطلاق میشود جز خدا-خدا است) این مضمون در چهار جا از قرآن مکرر شده، و بموجب آن هر چه در جهان آفرینش فرض شود آفریده خدا است و هستی آن ازوست.
البته نباید ازین نکته غفلت کرد که قرآن در صدها آیه علیت و معلولیت را تصدیق میکند و فعل هر فاعلی را بخود آن فاعل نیز نسبت میدهد آثار اشیا را مانند سوزانیدن آتش و رویانیدن زمین و بارانیدن آسمان از آن آنها میداند افعال اختیاریه انسان را بپای خود انسان مینویسد.
و در نتیجه کننده هر کار همانا صاحب آن کار است ولی هستی بخش و وجود دهنده کار و صاحب کار خدا است و بس.
و پس از این تعمیم که بآفرینش داد میفرماید: «الذی احسن کلشی‏ء خلقه‏» (۸) ترجمه:خدائی که هر آنچه آفرید زیبا قرار داد) بموجب انضمام این آیه بآیه گذشته زیبائی با آفرینش دوش بدوش هم پیش میروند و هر چه در جهان هستی دارای هستی است دارای زیبائی است و جز زیبائی صفتی ندارد.و نیز نباید ازین نکته غفلت داشت که قرآن در آیات بسیاری خیر در مقابل شر و نفع در مقابل ضرر و همچنین نیک در برابر بد و زیبا در برابر زشت را تصدیق میکند و بسیاری از کارها و کردارها و پدیده‏ها را بد و زشت میشمارد ولی چیزی که هست اینهمه بدیها و زشتیها و ناگواریها از راه نسبت و مقایسه پیدا میشود و وجود قیاسی و نسبی دارند نه نفسی.
مثلا مار و کژدم بد هستند ولی نسبت‏بانسان و حیواناتی که از نیش آنها متضررند نه نسبت‏بسنگ و خاک.مزه تلخ و بوی مردار منفورند ولی نسبت‏بذائقه و شامه انسان نه نسبت‏بهمه.پاره‏ای از رفتارها و کردارها زشت هستند ولی نسبت‏بنظام اجتماعی انسان نه در هر نظامی و نه با قطع نظر از نظام اجتماع.
آری اگر از نسبت و مقایسه دمی صرف نظر شود دست‏بروی هر چه گذاشته شود جز اندامی زیبا و هستی حیرت بخش و خیره کننده‏ای بچشم نخواهد خورد و جلوه زیبائی جهان هستی از توانائی وصف و بیان بیرون است زیرا خود وصف و بیان از زیبایان جهان هستی میباشد.
در حقیقت آیه شریفه نامبرده میخواهد روی مردم را از زشت و زیبای قیاسی و نسبی برگردانیده متوجه زیبائی مطلق نماید و افهام را با نظر کلی و عمومی مجهز سازد.
پس از دریافت این تعلیم بصدها آیات قرآنی برمیخوریم که با بیانات گوناگون موجودات جهان هستی را تنها تنها و دسته دسته و گروه گروه و نظامهای جزئی و کلی را که در آنها حکومت میکند آیه و علامت‏خدای تعالی معرفی میکند و آنها را از هر جهت که فرض شوند (درست تامل شود) نشان دهنده خدای متعال میشمارد.
ما ازین بیانات با عطف نظر بدو آیه گذشته می‏فهمیم که این زیبائی بهت‏آور که سراسر جهان هستی را از دو سوی گرفته همانا زیبائی ساحت کبریائی است که از راه آیات آسمانی و زمینی مشاهده میشود و هر یک‏از اجزاء جهان دریچه‏ایست که بخشی از فضای دلنشین و نامتناهی بیرون از خود را ارائه میدهد و هیچکدام از خود چیزی ندارد.
و ازین روی قرآن کریم در آیات دیگری هر جمال و کمال را از آن ساحت کبریا میشمارد چنانکه میفرماید: «هو الحی لا اله الا هو» (۹) ترجمه:اوست زنده خدائی جز او نیست) «ان القوهٔ لله جمیعا» (۱۰) ترجمه:اینکه همه قوه و نیرو از آن خدا است) «فان العزهٔ لله جمیعا» (۱۱) ترجمه:بدرستی همه عزت از آن خدا است) .
«و هو العلیم القدیر» «و هو السمیع البصیر» «الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی‏» (۱۲) ترجمه:خدا جز او خدائی نیست هر نامی که نیکوتر است از آن اوست) بمقتضای این آیات همه زیبائیهائی که در جهان هستی جلوه‏گر است‏حقیقت آن از آن ساحت کبریا میباشد و برای دیگران چیزی جز مجاز و عاریت‏باقی نمی‏ماند.
در تاکید این بیان قرآن مجید با بیانی دیگر توضیح میدهد که جمال و کمال در هر یک از آفریده‏های جهان محدود و متناهی است و نامحدود و نامتناهی آن پیش خدا است. «انا کل شی‏ء خلقناه بقدر» (۱۳) ترجمه:ما هر چیز را همراه اندازه‏ای آفریدیم) «و ان من شی‏ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم‏» (۱۴) ترجمه:هیچ چیزی نیست مگر اینکه نزد ما خزینه‏هائی دارد و آنرا پائین نمیفرستیم مگر باندازه‏ای معین و شناخته شده) . انسان با پذیرفتن این حقیقت قرآنی دفعهٔ خود را در برابر یک جمال و کمال نامتناهی خواهد دید که از هر سو بوی احاطه داشته هیچ خلای در مقابل آن وجود ندارد و هر جمال و کمال را حتی خود را که یکی از آن آیات میباشد بدست فراموشی سپرده مجذوب و دلباخته خواهد گردید چنانکه میفرماید «و الذین آمنوا اشد حبا لله‏» (۱۵) ترجمه:کسانی که ایمان آوردند بخدا بیشتر از هر چیز مهر دارند) .
و اینجا است که چنانکه لازمه و خاصه مهر و محبت است استقلال و اراده خود را تسلیم خدای متعال نموده و زیر سرپرستی مطلق وی میرود و تحت ولایت‏خدا قرار میگیرد چنانکه میفرماید:
«و الله ولی المؤمنین‏» (۱۶) ترجمه:خدا سرپرست مؤمنین است) و خدای متعال نیز چنانکه وعده فرموده خود متصدی اداره و رهبری وی میشود: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» (۱۷) خدا سرپرست مؤمنین است ایشان را از تاریکیها بسوی روشنائی خارج میکند) .
و به موجب آیه کریمه: «او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس‏» (۱۸) ترجمه:و آیا کسیکه مرده بود ما او را زنده کردیم و برای او نوری قرار دادیم که با آن-در روشنائی آن-در میان مردم راه میرود) و آیه: «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه‏» (۱۹) ترجمه:آنان خدا در دلهای ایشان ایمان را ثابت کرده و ایشان را با روحی از پیش خود-یا از ایمان-مؤید نموده است) روحی دیگر و حیات دیگری میبخشد و نوری-درک ویژه واقع بینی-برای او قرار میدهد که مسیر زندگی سعادتمندانه را در جامعه تشخیص میدهد.
و در آیه دیگر راه تحصیل این نور را توضیح میدهد: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به‏» (۲۰) ترجمه:ای کسانیکه ایمان آوردید، پرهیز کاری کنید و به پیغمبر او ایمان بیاورید تا خداوند از رحمت‏خود دو برابر بشما بدهد و برای شما نوری قرار دهد که با آن راه روید) .و ایمان به پیغمبر اکرم (ص) را در آیات دیگری بتسلیم و اتباع وی تفسیر فرموده چنانکه میفرماید: «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله‏» (۲۱) ترجمه: بگو اگر خدا را دوست میدارید از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست دارد) و زمینه پیروی را در آیه دیگر توضیح میدهد: «الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراهٔ و الانجیل یامرهم-بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال التی کانت علیهم‏» (۲۲) ترجمه:کسانیکه پیروی میکنند از پیغامبری که نبی امی است کسیکه او را در تورات و انجیل نوشته شده مییابند-در تورات و انجیل ذکر شده-ایشان را بمعروف امر میکند و از منکر نهی میکند و چیزهای پاک را برای ایشان حلال و چیزهای پلید را بر ایشان حرام میکند، و از ایشان سختی و هر گونه زنجیرهائی که داشتند وضع میکند-آزادی میبخشد-) .
و روشن‏تر ازین بیان زمینه پیروی را در آیه دیگر که هم مفسر این آیه است توضیح میدهد: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرهٔ الله التی فطر الناس‏علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم‏» (۲۳) ترجمه:روی خود را استوار نگه دار برای دین در حال اعتدال-در دین با اعتدال ثابت قدم باش-همان آفرینش خدا که مردم را بر آن آفریده آفرینش خدا تبدیل و تغییر ندارد آنست دینی که میتواند-جامعه بشری را-اداره نماید) .
بمقتضای این آیه برنامه کامل اسلام خواسته‏های آفرینش و بعبارت دیگر شرایع و قوانینی است که فطرت و خلقت انسان بسوی آنها انسان را هدایت میکند. (زندگی بی‏آلایش یک انسان طبیعی) چنانکه در جای دیگر میفرماید: «و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من زکاها و قد خاب من دساها» (ترجمه آیه گذشت) .
قرآن تنها کتاب آسمانی است که اولا زندگی سعادتمندانه انسانی را با طرز زندگی بی آلایش و پاک انسان فطری (طبیعی) مساوی میداند و ثانیا بر خلاف بیشتر یا همه روشها که برنامه خداپرستی انسان را از برنامه زندگی تفکیک می‏کنند برنامه دینی را همان برنامه زندگی قرار داده در همه شئون فردی و اجتماعی انسان مداخله نموده دستوراتی مطابق واقع بینی (جهان بینی-خداشناسی) صادر میکند و در حقیقت افراد را بجهان و جهان را بافراد می‏سپارد و هر دو را بخدا.
قرآن کریم آثار و خواص زیادی صوری و معنوی برای مردان خدا و اولیاء حق در زمینه یقینی که دارند ذکر میکند که این فصل گنجایش شرح و تفصیل آنها را ندارد.
● بررسی روشهای تفسیری و بیان روش تفسیری کتاب «المیزان‏»
بسم الله الرحمن الرحیم‏الحمد لله الذی انزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا، و الصلوهٔ علی‏من جعله شاهدا و مبشرا و نذیرا، و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا و علی آله الذین‏اذهب عنهم الرجس، و طهرهم تطهیرا.
در این مقدمه روشی را که ما در این کتاب در بحث و جستجو از معانی آیات قرآن کریم‏اتخاذ نموده‏ایم، برای خواننده معرفی میکنیم.
▪ معنی تفسیر و تاریخچه آن
نخست باید بگوئیم: تفسیر که بمعنای بیان معانی آیات قرآنی، و کشف مقاصد و مدالیل‏آنست، از قدیمی‏ترین اشتغالات علمی است، که دانشمندان اسلامی را به خود جلب و مشغول کرده‏است.و تاریخ این نوع بحث که نامش تفسیر است، از عصر نزول قرآن شروع شده، و این معنا ازآیه: (کما ارسلنا فیکم رسولا منکم، یتلوا علیکم آیاتنا، و یزکیکم و یعلمکم الکتاب و الحکمهٔ، همچنانکه در شما رسولی از خود شما فرستادیم، تا بر شما بخواند آیات ما را، و تزکیه‏تان کند، وکتاب و حکمتتان بیاموزد) (سوره بقره آیه ۱۵۱) به خوبی استفاده میشود، چون می‏فرماید: همان رسولیکه کتاب قرآن به اونازل شد، آن کتاب را به شما تعلیم می‏دهد.
● روش تفسیری طبقات اول و دوم مفسرین و بیان علل اختلاف روش اهل علم در تفسیر قرآن پس از رسول خدا(ص)
طبقه اول از مفسرین اسلام، جمعی از صحابه بودند، (که البته مراد ما از صحابه غیر علی‏ع و ائمه اهل بیت علیهم السلامند، برای اینکه در باره آنحضرت سخنی جداگانه داریم، که‏بزودی از نظر خواننده می‏گذرد)، مانند ابن عباس، و عبد الله بن عمر، و ابی، و غیر ایشان، که دامن‏همت به کمر زده، و دنبال این کار را گرفتند.
آنروز بحث از قرآن از چارچوبه جهات ادبی آیات، و شان نزول آنها، و مختصری استدلال‏به آیات برای توضیح آیاتی دیگر، و اندکی تفسیر بروایات وارده از رسول خدا(ص)، در باب قصص‏و معارف مبدا و معاد، و امثال آن تجاوز نمیکرد.
در مفسرین طبقه دوم، یعنی تابعین، چون مجاهد، و قتاده، و ابن ابی لیلی، و شعبی، و سدی، ودیگران نیز که در دو قرن اول هجرت بودند، جریان به همین منوال بود، ایشان هم چیزی به آنچه‏مفسرین طبقه اول، و صحابه، در طریقه تفسیر سلوک کرد، بودند، نیفزودند، تنها چیزی که به آن‏اضافه کردند، این بود که بیشتر از گذشتگان در تفسیر خود، روایت آوردند، (که متاسفانه در بین آن‏روایات، احادیثی بود که یهودیان جعل کرده، و در بین قصص و معارف مربوط به آغاز خلقت، وچگونگی ابتداء خلقت آسمانها، و تکوین زمین، و دریاها، و بهشت‏شداد، و خطاهای انبیاء وتحریف قرآن، و چیزهائی دیگر از این قبیل دسیسه و داخل احادیث صحیح نمودند، و هم اکنون درپاره‏ای روایات تفسیری و غیر تفسیری، از آن قبیل روایات دیده می‏شود).
بعد از رسول خدا(ص)در عصر خلفاء، فتوحات اسلامی شروع می‏شود، و مسلمانان دربلاد فتح شده با فرقه‏هائی مختلف، و امتهائی گونه‏گون، و با علمای ادیان و مذاهب مختلف آشنامیشوند، و این خلطه و آمیزش سبب می‏شود بحث‏های کلامی در مسلمانان شایع شود.
از سوی دیگر در اواخر سلطنت امویان و اوائل عباسیان، یعنی در اواخر قرن اول هجرت، فلسفه یونان بزبان عربی ترجمه شده، در بین علمای اسلام انتشار یافت، و همه جا مباحث عقلی‏ورد زبانها و نقل مجالس علماء شد.
و از سوی سوم مقارن با انتشار بحثهای فلسفی، مطالب عرفانی و صوفی‏گری نیز در اسلام‏راه یافته، جمعی از مردم به آن تمایل نمودند، تا بجای برهان و استدلال فقهی، حقایق و معارف‏دینی را از طریق مجاهده و ریاضت‏های نفسانی دریابند.
و از سوی چهارم، جمعی از مردم سطحی به همان تعبد صرف که در صدر اسلام نسبت‏بدستورات رسول خدا(ص) داشتند، باقی ماندند، و بدون اینکه کاری به عقل و فکر خود داشته‏باشند، در فهم آیات قرآن به احادیث اکتفاء نموده، و در فهم معنای حدیث هم هیچگونه مداخله‏ای‏ننموده، به ظاهر آنها تعبد می‏کردند، و اگر هم احیانا بحثی از قرآن می‏کردند، تنها از جهات ادبی آن بود، و بس.این چهار عامل باعث‏شد که روش اهل علم در تفسیر قرآن کریم مختلف شود، علاوه براین چهار عامل، عامل مهم دیگری که در این اختلاف اثر به سزائی داشت، اختلاف مذاهب بود، که‏آنچنان در میان مسلمانان تفرقه افکنده بود، که میان مذاهب اسلامی هیچ جامعه‏ای، کلمه واحدی‏نمانده بود، جز دو کلمه(لا اله الا الله و محمد رسول الله)، و گر نه در تمامی مسائل اسلامی اختلاف‏پدید آمده بود.
در معنای اسماء خدا، در صفات و افعال خدا، در معنای آسمانها، و آنچه در آن است، درزمین و آنچه بر آنست و قضاء و قدر و جبر، و تفویض، و ثواب، و عقاب، و نیز در مرگ، و برزخ، ودر مسئله بعث، و بهشت، و دوزخ، و کوتاه سخن آنکه در تمامی مسائلی که با حقایق و معارف دینی‏ارتباط داشت، حتی اگر کوچکترین ارتباطی هم داشت اختلافات مذهبی در آن نیز راه یافته بود، ودر نتیجه در طریقه بحث از معانی آیات قرآنی متفرق شدند، و هر جمعیتی برای خود طریقه‏ای‏بر طبق طریقه مذهبی خود درست کرد.
● روش تفسیری محدثین و انتقاد آن
اما آن عده که به اصطلاح محدث، یعنی حدیث‏شناس بودند، در فهم معانی آیات اکتفاء کردندبانچه که از صحابه و تابعین روایت‏شده، حالا صحابه در تفسیر آیه چه گفته‏اند؟و تابعین چه‏معنائی برای فلان آیه کرده‏اند؟هر چه میخواهد باشد، همین که دلیل نامش روایت است، کافی است، اما مضمون روایت چیست؟و فلان صحابه در آن روایت چه گفته؟مطرح نیست، هر جا هم که درتفسیر آیه روایتی نرسیده بود توقف میکردند، و می‏گفتند در باره این آیه چیزی نمیتوان گفت، برای‏اینکه نه الفاظش آن ظهوری را دارد که احتیاج به بحث و اعمال فکر نداشته باشد، و نه روایتی درذیلش رسیده که آن را معنا کرده باشد، پس باید توقف کرد، و گفت: همه از نزد پروردگار است، هر چند که ما معنایش را نفهمیم، و تمسک میکردند بجمله(و الراسخون فی العلم یقولون آمنا به، کل من عند ربنا)راسخان در علم گویند: ما بدان ایمان داریم، همه‏اش از ناحیه پروردگار ما است، نه تنها آنهائی که ما می‏فهمیم. (سوره آل عمران آیه ۷ ) این عده در این روشی که پیش گرفته‏اند خطا رفته‏اند، برای اینکه با این روش که پیش‏گرفته‏اند، عقل و اندیشه را از کار انداخته‏اند، و در حقیقت گفته‏اند: ما حق نداریم در فهم آیات‏قرآنی عقل و شعور خود را بکار بریم، تنها باید ببینیم روایت از ابن عباس و یا فلان صحابه دیگرچه معنائی نقل کرده و حال آنکه اولا قرآن کریم نه تنها عقل را از اعتبار نینداخته، بلکه معقول هم‏نیست که آنرا از اعتبار بیندازد، برای اینکه اعتبار قرآن و کلام خدا بودن آن(و حتی وجود خدا)،
بوسیله عقل برای ما ثابت‏شده، و در ثانی قرآن کریم حجیتی برای کلام صحابه و تابعین و امثال‏ایشان اثبات نکرده، و هیچ جا نفرموده یا ایها الناس هر کس صحابی رسول خدا باشد، هر چه به شماگفت بپذیرید، که سخن صحابی او حجت است، و چطور ممکن است‏حجت کند با اینکه میان‏کلمات اصحاب اختلافهای فاحش هست، مگر آنکه بگوئی قرآن بشر را به سفسطه یعنی قبول‏تناقض‏گوئیها دعوت کرده، و حال آنکه چنین دعوتی نکرده، و بلکه در مقابل دعوت کرده تا درآیاتش تدبر کنند، و عقل و فهم خود را در فهمیدن آن بکار ببندند، و بوسیله تدبر اختلافی که‏ممکن است در آیاتش بنظر برسد، بر طرف نمایند، و ثابت کنند که در آیاتش اختلافی نیست، علاوه، خدایتعالی قرآن کریم خود را هدایت و نور و تبیان کلشی‏ء معرفی کرده، آنوقت چگونه‏ممکن است چیزیکه خودش نور است، بوسیله غیر خودش، یعنی قتاده و امثال او روشن شود، وچطور تصور دارد چیزیکه هدایت است، خودش محتاج ابن عباس‏ها باشد، تا او را هدایت کنند، وچگونه چیزیکه خودش بیان هر چیز است، محتاج سدی‏ها باشد تا آن را بیان کنند؟!● اشاره به روش متکلمین در تفسیر قرآن و بیان فرق بین تفسیر و تطبیق
و اما متکلمین که اقوال مختلفه‏ای در مذهب داشتند، همین اختلاف مسلک وادارشان کردکه در تفسیر و فهم معانی آیات قرآنی اسیر آراء مذهبی خود باشند، و آیات را طوری معنا کنند که باآن آراء موافق باشد، و اگر آیه‏ای مخالف یکی از آن آراء بود، تاویل کنند، آنهم طوری تاویل کنندکه باز مخالف سایر آراء مذهبیشان نباشد.
و ما فعلا به این جهت کاری نداریم، که منشا اتخاذ آراء خاصی در تفسیر در برابر آراءدیگران، و پیروی از مسلک مخصوصی، آیا اختلاف نظریه‏های علمی است، و یا منشا آن تقلیدهای‏کورکورانه از دیگران است، و یا صرفا تعصب‏های قومی است، چون اینجا جای بررسی آن نیست، تنها چیزیکه باید در اینجا بگوئیم این است که نام این قسم بحث تفسیری را تطبیق گذاشتن‏مناسب‏تر است، تا آنرا تفسیر بخوانیم، چون وقتی ذهن آدمی مشوب و پابند نظریه‏های خاصی‏باشد، در حقیقت عینک رنگینی در چشم دارد، که قرآن را نیز به همان رنگ می‏بیند، و می‏خواهدنظریه خود را بر قرآن تحمیل نموده، قرآن را با آن تطبیق دهد، پس باید آن را تطبیق نامید نه تفسیر.
آری فرق است بین اینکه یک دانشمند، وقتی پیرامون آیه‏ای از آیات فکر و بحث می‏کند، باخود بگوید: ببینم قرآن چه میگوید؟یا آنکه بگوید این آیه را به چه معنائی حمل کنیم، اولی که‏میخواهد بفهمد آیه قرآن چه میگوید، باید تمامی معلومات و نظریه‏های علمی خود را موقتا فراموش‏کند، و به هیچ نظریه علمی تکیه نکند، ولی دومی نظریات خود را در مسئله دخالت داده، و بلکه‏بر اساس آن نظریه‏ها بحث را شروع می‏کند، و معلوم است که این نوع بحث، بحث از معنای خودآیه نیست.
● روش فلاسفه مشاء و اشراقی و متصوفه در تفسیر قرآن و رد بر آنها
و اما فلاسفه؟آنان نیز به همان دچار شدند که متکلمین شدند، وقتی به بحث در پیرامون قرآن‏پرداختند، سر از تطبیق و تاویل آیات مخالف با آراء مسلم‏شان در آوردند، البته منظور ما از فلسفه، فلسفه بمعنای اخص آن یعنی فلسفه الهی به تنهائی نیست، بلکه منظور، فلسفه بمعنای اعم آن است، که شامل همه علوم ریاضیات و طبیعیات و الهیات و حکمت عملی میشود.
البته خواننده عزیز توجه دارد که فلسفه به دو مشرب جدای از هم تقسیم می‏شود، یکی‏مشرب مشاء، که بحث و تحقیق را تنها از راه استدلال معتبر میداند و دیگری مشرب اشراق است‏که میگوید حقایق و معارف را باید از راه تهذیب نفس و جلا دادن دل، به وسیله ریاضت، کشف کرد.
مشائیان وقتی به تحقیق در قرآن پرداختند، هر چه از آیات قرآن در باره حقایق ماوراء طبیعت‏و نیز در باره خلقت و حدوث آسمانها و زمین و برزخ و معاد بود، همه را تاویل کردند، حتی باب‏تاویل را آنقدر توسعه دادند، که به تاویل آیاتی که با مسلمیات فلسفیان ناسازگار بود قناعت نکرده، آیاتی را هم که با فرضیاتشان ناسازگار بود تاویل نمودند.
مثلا در طبیعیات، در باب نظام افلاک، تئوری و فرضیه‏هائی برای خود فرض کردند، وروی این اساس فرضی دیوارها چیدند، و بالا بردند، ببینند آیا فرو می‏ریزد یا خیر، که در اصطلاح‏علمی این فرضیه‏ها را(اصول موضوعه)می‏نامند، افلاک کلی و جزئی فرض کردند، عناصر رامبدا پیدایش موجودات دانسته، و بین آنها ترتیب قائل شدند، و برای افلاک و عناصر، احکامی‏درست کردند، و معذلک با اینکه خودشان تصریح کرده‏اند که همه این خشت‏ها روی پایه‏ای‏فرضی چیده شده، و هیچ شاهد و دلیل قطعی برای آن نداریم، با این حال اگر آیه‏ای از قرآن‏مخالف همین فرضیه‏ها بود تاویلش کردند(زهی بی انصافی).
و اما آن دسته دیگر فلاسفه که متصوفه از آنهایند، بخاطر اشتغالشان به تفکر و سیر در باطن‏خلقت، و اعتنایشان به آیات انفسی، و بی توجهیشان بعالم ظاهر، و آیات آفاقی، بطور کلی باب تنزیل‏یعنی ظاهر قرآن را رها نموده، تنها به تاویل آن پرداختند، و این باعث‏شد که مردم در تاویل آیات‏قرآنی، جرات یافته، دیگر مرز و حدی برای آن نشناسند، و هر کس هر چه دلش خواست بگوید، و مطالب شعری که جز در عالم خیال موطنی ندارد، بر هم بافته آیات قرآنی را با آن معنا کنند، وخلاصه بهر چیزی بر هر چیزی استدلال کنند، و این جنایت‏خود را به آنجا بکشانند، که آیات‏قرآنی را با حساب جمل و باصطلاح بازتر و بیشتر و حروف نورانی و ظلمانی تفسیر کنند، حروفی را نورانی و حروفی دیگر را ظلمانی نام گذاشته، حروف هر کلمه از آیات را به این دو قسم‏حروف تقسیم نموده، آنچه از احکام که خودشان برای این دو قسم حروف تراشیده‏اند، بر آن کلمه‏و آن آیه مترتب سازند.
و پر واضح است که قرآن کریم نازل نشد که تنها این صوفیان خیالباف را هدایت کند، ومخاطبین در آیات آن، تنها علمای علم اعداد، و ایقوف و حروف نیستند، و معارف آنهم بر پایه‏حساب جمل که ساخته و پرداخته منجمین است، پی ریزی نشده، و چگونه شده باشد؟و حال آنکه‏نجوم از سوقاتیهای یونان است، که به زبان عربی ترجمه شد.
خواهید گفت روایات بسیاری از رسول خدا(ص)و ائمه اهل بیت ع رسیده، که‏مثلا فرموده‏اند: برای قرآن ظاهری و باطنی است، و برای باطن آن باز باطن دیگری است، تا هفت‏بطن، و یا هفتاد بطن، (تا آخر حدیث).
در پاسخ می‏گوئیم: بله ما نیز منکر باطن قرآن نیستیم، و لکن پیغمبر و ائمه ع هم‏به ظاهر قرآن پرداختند، و هم به باطن آن، هم به تنزیل آن، و هم به تاویلش، نه چون نامبردگان که‏بکلی ظاهر قرآن را رها کنند، آنوقت تازه در باره تاویل حرف داریم، منظور از تاویل در لسان‏پیامبر و ائمه ع آن تاویلی نیست که نامبردگان پیش گرفته‏اند، چه تاویل باصطلاح آقایان‏عبارتست از معنائی که مخالف ظاهر کلام باشد، و با لغات و واژه‏های مستحدثی که در زبان‏مسلمانان و بعد از نزول قرآن و انتشار اسلام رایج گشته جور درآید، ولی تاویلی که منظور قرآن‏کریم است، و در آیاتی از قرآن نامش برده شده، اصلا از مقوله معنا و مفهوم نیست، که انشاء الله دراوائل سوره آل عمران توضیح بیشتر آن خواهد آمد.
● وضع تفسیر در قرن حاضر و پیدایش روش تفسیر قرآن بر مبنای علوم طبیعی و اجتماعی
این وضع تفسیر قرآن در قرون گذشته بود، و اما در قرن حاضر؟در این اعصار مسلک‏تازه‏ای در تفسیر پیدا شد، و آن این است، جمعی که خود را مسلمان می‏دانند، در اثر فرورفتگی وغور در علوم طبیعی، و امثال آن، که اساسش حس و تجربه است، و نیز غور در مسائل اجتماعی، که اساسش تجربه و آمارگیری است، روحیه حسی‏گری پیدا کرده، یا بطرف مذهب فلاسفه مادی وحسی سابق اروپائی تمایل پیدا کردند، و یا به سمت مذهب اصالت عمل لیز خوردند، مذهبی که‏می‏گوید: (هیچ ارزشی برای ادراکات انسان نیست، مگر آن ادراکاتی که منشا عمل باشد، آنهم‏عملی که به درد حوائج زندگی مادی بخورد، حوائجی که جبر زندگی آن را معین می‏کند.)این مذهب اصالت است که پاره‏ای مسلمان نما به سوی آن گرائیده‏اند، و در نتیجه گفته‏اند: معارف دینی نمیتواند مخالف با علم باشد، و علم میگوید اصالت وجود تنها مال ماده و خواص‏محسوس آنست، پس در دین و معارف آن هم هر چه که از دائره مادیات بیرون است، و حس ما آنرالمس نمیکند، مانند عرش، و کرسی، و لوح، و قلم، و امثال آن باید به یک صورت تاویل شود.
و اگر از وجود هر چیزی خبر دهد که علوم متعرض آن نیست، مانند وجود معاد و جزئیات‏آن، باید با قوانین مادی توجیه شود.
و نیز آنچه که تشریع بر آن تکیه کرده، از قبیل وحی، و فرشته، و شیطان، و نبوت، و رسالت، و امامت، و امثال آن، همه امور روحی هستند که به تناسب نام یکی را وحی و نام دیگری را ملک وغیره می‏گذاریم، و روح هم خودش پدیده‏ای مادی و نوعی از خواص ماده است، و مسئله تشریع‏هم اساسش یک نبوغ خاص اجتماعی است، که میتواند قوانین خود را بر پایه افکار صالح بنا کند، تا اجتماعی صالح و راقی بسازد.
● نظر مسلمان نماهای پیرو این روش درباره روایات
این آراء مسلمان‏نماهای اعصار جدید در باره معارف قرآن است، و اما در باره روایات‏میگویند: از آنجائیکه در میان روایات احادیثی جعلی دسیسه شده، و راه یافته، لذا بطور کلی به هیچ‏حدیثی نمی‏توان اعتماد نمود، مگر آن حدیثی که با کتاب یعنی قرآن کریم موافق باشد، و کتاب هم‏باید با آیات خودش و با راهنمائی علم، تفسیر شود، نه به آراء و مذاهب سابق، که اساسش استدلال‏از راه عقل است، چون علم همه آنها را باطل کرده، زیرا اساس علم حس و تجربه است.
این‏ها سخنانی است که آقایان یا صریحا گفته‏اند، و یا لازمه این گفتارشان است، که بایدطریق حس و تجربه را پیروی کرد، و ما در اینجا در صدد آن نیستیم که اصول علمی و فلسفی آنان رابررسی نموده، و در باره دیواری که روی این اساس چیده‏اند بحث کنیم.
● روش اینها نیز تطبیق است نه تفسیر
تنها این را میگوئیم: که اشکالی که بر طریقه مفسرین گذشته کرده‏اند، که تفسیرشان تفسیرنیست، بلکه تطبیق است، عینا بخود آنان وارد است، هر چند که با طمطراقی هر چه بیشتر دعوی‏می‏کنند که تفسیر واقعی قرآن همین است که ما داریم.
برای اینکه اگر آقایان مانند مفسرین سلف معلومات خود را بر قرآن تحمیل نکرده‏اند، پس‏چرا نظریه‏های علمی را اصل مسلم گرفته، تجاوز از آنرا جایز نمیدانند، پس اینان نیز در انحراف‏سلف شریکند، و چیزی از آنچه را که آنان فاسد کردند اصلاح نکردند.
● نقص و انحراف مشترک تمام مسلک‏های تفسیری یاد شده و لازمه این نقص
و خواننده عزیز اگر در این مسلک‏هائی که در باره تفسیر برایش نقل کردیم دقت بفرماید، خواهد دید که همه در این نقص(که نقص بسیار بزرگی است)شریکند: که آنچه از ابحاث علمی ویا فلسفی بدست آورده‏اند، بر قرآن کریم تحمیل نموده‏اند، بدون اینکه مدالیل آیات بر آنها دلالت‏داشته باشد، و در نتیجه تفسیر اینان نیز تطبیق شده، و تطبیق خود را تفسیر نام نهادند، و حقایق‏قرآن را به صورت مجازها در آورده، تنزیل عده‏ای از آیات را تاویل کردند.
مفاهیم آیات قرآنی بدون ابهام و اغلاق است و منشا اختلافات، اختلاف در مصادیق است
و لازمه این انحراف - (همانطور که در اوائل گفتار اشاره کردیم)این شد که قرآنی که‏خودش را به(هدی للعالمین)، (سوره آل عمران آیه ۹۶ ۲) و(نورا مبینا)، (سوره نساء آیه ۱۷۴ ) و(تبیانا لکل شی‏ء)، (سوره نحل آیه ۸۹) معرفی نموده، هدایت نباشد،
مگر به کمک غیر خودش، و بجای نور مبین مستنیر به غیرش باشد، از غیر خودش نور بگیرد، وبوسیله غیر خودش بیان شود، حالا آن غیر چیست؟که ما را بسوی قرآن هدایت می‏کند، و به قرآن‏نور و بیان میدهد؟!نمیدانیم، و اگر آن علمی که بزعم آقایان نور بخش و مبین قرآن و هادی بسوی‏آنست، و خودش مورد اختلاف شد، (که مورد اختلاف هم شده، و چه اختلاف شدیدی)آیا مرجع‏چه خواهد بود؟!نمیدانیم.
و بهر حال هیچیک از این اختلافاتیکه ذکر شد، منشاش اختلاف نظر در مفهوم لفظ آیه، ومعنای لغوی و عرفی عربی مفرد آن، و جمله‏اش نبوده، برای اینکه هم کلمات قرآن، و هم جملات‏آن، و آیاتش کلامی است عربی، و آنهم عربی آشکار، آنچنانکه در فهم آن هیچ عرب و غیر عربی‏که عارف به لغت و اسالیب کلام عربی است توقف نمیکند.
● توضیح و تحقیق درباره علت‏سبقت معانی مادی کلمات وضع شده به ذهن
و در میان همه آیات قرآن، (که بیش از چند هزار آیه است)، حتی یک آیه نمی‏یابیم که درمفهومش اغلاق و تعقیدی باشد، بطوریکه ذهن خواننده در فهم معنای آن دچار حیرت و سرگردانی‏شود، و چطور چنین نباشد و حال آنکه قرآن فصیح‏ترین کلام عرب است، و ابتدائی‏ترین شرطفصاحت این است که اغلاق و تعقید نداشته باشد، و حتی آن آیاتی هم که جزو متشابهات قرآن‏بشمار می‏آیند، مانند آیات نسخ شده، و امثال آن، در مفهومش غایت وضوح و روشنی را دارد، وتشابهش بخاطر این است که مراد از آن را نمیدانیم، نه اینکه معنای ظاهرش نامعلوم باشد.
پس این اختلاف از ناحیه معنای کلمات پیدا نشده، بلکه همه آنها از اختلاف در مصداق‏کلمات پیدا شده، و هر مذهب و مسلکی کلمات و جملات قرآن را بمصداقی حمل کرده‏اند، که آن‏دیگری قبول ندارد، این از مدلول تصوری و تصدیقی کلمه، چیزی فهمیده، و آن دیگری چیزی‏دیگر.
توضیح اینکه انس و عادت(همانطوری که گفته شده)، باعث میشود که ذهن آدمی در هنگام‏شنیدن یک کلمه، و یا یک جمله، به معنای مادی آن سبقت جوید، و قبل از هر معنای دیگر، آن معنای‏مادی و یا لواحق آن به ذهن در آید، و ما انسانها از آنجائیکه بدنهایمان، و قوای بدنیمان، مادام که دراین دنیای مادی هستیم، در ماده غوطه‏ور است، و سر و کارش همه با ماده است، لذا مثلا اگر لفظحیات، و علم، و قدرت، و سمع، و بصر، و کلام، و اراده، و رضا، و غضب، و خلق، و امر، و امثال‏آنرا می‏شنویم، فورا معنای مادی اینها به ذهن ما در می‏آید، همان معنائی که از این کلمات در خودسراغ داریم.و همچنین وقتی کلمات آسمان، و زمین، و لوح، و قلم، و عرش، و کرسی، و فرشته، و بال‏فرشته، و شیطان، و لشگریان او، از پیاده نظام، و سواره نظامش را می‏شنویم، مصادیق طبیعی و مادی آن به ذهن ما سبقت میجوید، و قبل از هر معنای دیگری داخل در فهم ما می‏شود.
و چون می‏شنویم که میگویند: خدا عالم را خلق کرده، و یا فلان کار را کرده، و یا بفلان چیزعالم است، و یا فلان چیز را اراده کرده، و یا خواسته، و یا می‏خواهد، همه اینها را مانند خلق، و علم، و اراده، و مشیت، خودمان مقید بزمانش می‏کنیم، چون معهود در ذهن ما این است که خواسته‏ماضی و مربوط به گذشته است، و میخواهد مضارع و مربوط به آینده است، در باره(خواسته ومیخواهد)خدا همین فرق را می‏گذاریم.
باز وقتی می‏شنویم که خدایتعالی می‏فرماید: (و لدینا مزید) (سوره ق آیه ۳۵ ) نزد ما بیشتر هم هست، و یامی‏فرماید: (لاتخذناه من لدنا، از نزد خود می‏گیریم نه از میان شما)و یا می‏فرماید: (و ما عند الله‏خیر، ( انبیاء آیه ۱۷) آنچه نزد خدا است بهتر است، و یا ( بقره آیه ۲۸) می‏فرماید)(الیه ترجعون، (آل عمران آیه ۱۹۸ ) به نزد او بر می‏گردید)، فورابذهنمان می‏رسد که کلمه(نزد)همان معنائی را در باره خدا می‏دهد، که در باره ما می‏دهد، و آن‏عبارت است از حضور در مکانی که ما هستیم.

و چون می‏شنویم که می‏فرماید: (و اذا اردنا ان نهلک قریهٔ، امرنا مترفیها) (سوره اسراء آیه ۱۶) چون بخواهیم‏قریه‏ای را هلاک کنیم بعیاشهایش دستور می‏دهیم که...، و یا می‏شنویم که می‏فرماید: (و نرید ان‏نمن) (سوره قصص آیه ۵) اراده کرده‏ایم که منت نهیم...، و یا می‏شنویم که می‏فرماید: (یرید الله بکم الیسر، (سوره بقره آیه ۱۸۵) خدا آسانی‏برای شما اراده کرده)، فورا به ذهنمان می‏رسد که اراده خدا هم از سنخ اراده ما است، و از این‏قبیل کلمات را وقتی می‏شنویم، مقید به آن قیودی می‏کنیم که در خود ما مقید به آنها است.

چاره‏ای هم نداریم، برای اینکه از روز اول که ما ابناء بشر لفظ، (چه فارسی چه عربی و چه‏هر زبانی دیگر)را وضع کردیم، برای این وضع کردیم که موجودی اجتماعی بودیم، و ناگزیربودیم، منویات خود را به یکدیگر بفهمانیم، و فهماندن منویات وسیله‏ای می‏خواهد، لذا با یکدیگرقرار گذاشتیم قبلا که هر وقت من صدای(آب)را از خود در آوردم، تو بدان که من آن چیزی رامیگویم، که رفع تشنگی می‏کند، و به همین منوال الفاظ دیگر).
و زندگی اجتماعی را هم حوائج مادی به گردن ما گذاشت، چون منظور از آن این بود که‏دست به دست هم داده، هر یک، یکی از کارهای اجتماع را انجام دهیم، تا به این وسیله استکمال کرده‏باشیم، و کارهای اجتماعی همه مربوط به امور مادی، و لوازم آنست، ناگزیر الفاظ را وضع کردیم، برای مسمی‏هائی که غرض ما را تامین می‏کند، روی این جهت هر لفظی را که می‏شنویم، فورا معنای مادیش به ذهنمان می‏رسد.
● دلالت الفاظ موضوعه با تغییر شکل موضوع له تغییر نمی‏یابد
لکن باید این را هم بدانیم که اگر ما الفاظ را وضع کردیم، برای آن چیزی وضع کردیم که‏فلان فائده را بما می‏دهد، حالا اگر آن چیز شکل و قیافه‏اش تغییر کرد، مادام که آن فائده را می‏دهد، باز لفظ نام برده، نام آن چیز هست، توضیح اینکه: اشیائی که ما برای هر یک نامی نهاده‏ایم از آنجاکه مادی هستند، محکوم به تغیر و تبدلند، چون حوائج آدمی رو به تبدل است، و روز به روز تکامل‏می‏یابد، مثلا کلمه چراغ را ما در اولین روزی که بزبان جاری کردیم، بعنوان نام یک ظرفی بود، که‏روغن در آن می‏ریختیم، و فتیله‏ای در آن روغن می‏انداختیم، و لبه فتیله را از لبه ظرف بیرون‏گذاشته، روشن می‏کردیم، تا در شب‏های تاریک پیش پای ما را روشن کند، و هر وقت کلمه(چراغ)به زبان می‏آوردیم شنونده چنین چیزی از آن می‏فهمید، ولی روز بروز در اثر پیشرفت ما، چراغ هم پیشرفت کرد، و تغییر شکل داد، تا امروز که بصورت چراغ برق در آمد، بصورتی که ازاجزاء چراغ اولیه ما، هیچ چیز در آن وجود ندارد، نه ظرف سفالی آن هست، نه روغنش، و نه‏فتیله‏اش، ولی در عین حال باز به لامپ میگوئیم چراغ، برای چه؟برای اینکه از لامپ همان فائده‏را می‏بریم که از پیه سوز سابق می‏بردیم.
و همچنین کلمه میزان یا ترازو، که در اولین روزیکه آنرا بزبان آوردیم، طبق قرار قبلی‏برای، این آنرا وضع کردیم، که شنونده از آن چیزیرا بفهمد که کالا و اجناس ما بوسیله آن سنجیده‏می‏شود، ولی امروز آلاتی درست کرده‏ایم، که با آن حرارت، و برودت، را هم می‏سنجیم، پس این‏هم میزان هست، چیزیکه هست میزان الحرارهٔ است، و همچنین کلمه سلاح که در روز اول چوب وچماق بود، بعدا شمشیر و گرز شد، و امروز توپ و تفنگ شده است.
پس بنا بر این هر چند که مسمای نامها تغییر کرده، بحدی که از اجزاء سابقش نه ذاتی مانده، ونه صفاتی، و لکن نامها همچنان باقی مانده است، و این نیست مگر بخاطر اینکه منظور روز اول مااز نام‏گذاری، فائده و غرضی بود که از مسماها عاید ما می‏شد، نه شکل و صورت آنها، و مادام که آن‏فائده و آن غرض حاصل است، اسم هم بر آن صادق است، در نتیجه مادام که غرض سنجش، ونورگیری، و دفاع، و غیره باقی است نام میزان، و چراغ، و اسلحه، نیز باقی است.
بنا بر این باید توجه داشته باشیم، که ملاک و مدار در صادق بودن یک اسم، و صادق نبودن‏آن، موجود بودن غرض، و غایت، و موجود نبودن آنست، و نباید نسبت به لفظ اسم جمود به خرج‏داده، و آن را نام یک صورت بدانیم، و تا قیامت هر وقت چراغ میگوئیم، باز همان پیه سوز را اراده‏کنیم
● جمود مقلدین از اصحاب حدیث به ظواهر آیات و رد بر آنها
اما متاسفانه انس و عادت نمیگذارد ما این توجه را داشته باشیم، و همین باعث‏شده که مقلدین از اصحاب حدیث، چون فرقه حشویه، و مجسمه، به ظواهر آیات جمود کرده، و آیات رابه همان ظواهر تفسیر کنند، گو اینکه این جمود، جمود بر ظواهر نیست، بلکه جمود بر انس و عادت‏است در تشخیص مصادیق.
و در بین خود ظواهر، ظواهری هست که این جمود را تخطئه می‏کند، و روشن می‏سازد که‏اتکاء و اعتماد کردن در فهم معانی آیات، بر انس و عادت، مقاصد آیات را در هم و بر هم نموده، امرفهم را مختل میسازد، مانند آیه: (لیس کمثله شی‏ء)، و آیه: (سبحان الله عما یصفون)، (۳) چون اگر درک خدا، چون درک ما باشد، او مثل ما خواهد بود، در حالی که آیه اولی میگوید: او مثل ندارد، و آیه سومی او را از آنچه که مادر باره‏اش بگوئیم، منزه می‏دارد.
و همین جهت باعث‏شده که دیگر مردم در درک معانی آیات، به فهم عادی و مصداقهای‏مانوس در ذهن اکتفاء نکنند، همچنانکه دور بودن از خطا و به دست آوردن مجهولات، انسان راوادار کرده تا دست به دامان بحثهای علمی شود، و تجویز کند که بحث را در فهم حقایق قرآن وتشخیص مقاصد عالیه آن دخالت دهد.
● دو راهی استفاده از علم برای درک حقائق قرآن و جمود به ظواهر آن
از یکسو ناگزیر بود دنبال علم تفسیر برود، و حقایق قرآن را با ذهنی ساده، نه با عینک‏معلومات شخصی، مو شکافی کند، و از سوی دیگر در فهم معانی آیات، به فهم عادی و مصداق‏مانوس در ذهن خود قناعت ننموده، و در مثل کلمه(چراغ)را حمل بر پیه سوز نکند، چون اگر ازروز اول می‏خواست بفهم عادی خود قناعت کند، دنبال علم نمی‏رفت، و اگر دو دستی دامن علم راچسبید، برای این بود که فهمید فکرش بدون بحث علمی مصون از خطاء نیست، علاوه بر اینکه‏فکر عادی به تنهائی مجهولات را برای انسان کشف نمیکند.
● دو روش برای فهم حقائق قرآن از راه ابحاث علمی و روش مقبول از این دو
بر سر این دو راهی، کمتر کسی می‏تواند راه میانه را برود، نه آنقدر علم را در درک حقایق‏قرآن دخالت دهد، که سرانجام سر از علم ایقوف و زبر و بینه در آورد، و نه آنقدر بفکر ساده خودجمود دهد، که تا روز قیامت چراغ را بر پیه سوز، و سلاح را بر گرز و کمند، حمل کند.
بلکه در عین اینکه به ذیل ابحاث علمی متمسک می‏شود، نتائج‏حاصله را بر قرآن تحمیل‏نکند، چون فهمیدن حقایق قرآن، و تشخیص مقاصد آن، از راه ابحاث علمی دو جور است،
۱) یکی‏اینکه ما در مسئله‏ای که قرآن متعرض آنست، بحثی علمی، و یا فلسفی را آغاز کنیم، و همچنان دنبال‏کنیم، تا حق مطلب برایمان روشن و ثابت‏شود، آنوقت بگوئیم: آیه هم همین را میگوید، این روش هر چند که مورد پسند بحثهای علمی و نظری است، و لکن قرآن آن را نمی‏پسندد.
۲) دوم اینکه برای فهم آن مسئله، و تشخیص مقصود آن آیه، از نظائر آن آیه کمک گرفته، منظور از آیه مورد نظر را بدست آوریم، (آنگاه اگر بگوئیم علم هم همین را می‏گوید عیبی ندارد)، واین روشی است که میتوان آنرا تفسیر خواند، خود قرآن آن را می‏پسندد، چون قرآن خود را تبیان‏کل شی‏ء میداند، آنوقت چگونه ممکن است که بیان خودش نباشد، قرآن خود را هدایت مردم وبیناتی از هدی، و جدا سازنده حق از باطل معرفی نموده، می‏فرماید: (هدی للناس، و بینات من‏الهدی، و الفرقان)، (سوره البقره - آیه ۱۸۵ ) آنوقت چطور ممکن است هدایت، و بینه، و فرقان، و نور مردم در تمامی حوائج‏زندگیشان باشد، ولی در ضروری‏ترین حاجتشان که فهم خود قرآن است، نه هدایت باشد، و نه‏تبیان، و نه فرمان، و نه نور؟.
قرآن بتمامی افرادی که در راه خدا مجاهدت می‏کنند مژده داده، که ایشان را به راه‏های خودهدایت می‏کند، و فرموده: (و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا)، (سوره عنکبوت - آیه ۶۹) آنوقت در مهم‏ترین جهادشان که‏همانا فهم کلام پروردگارشان است، ایشان را هدایت نکند؟(و به فرضیات علمی احاله کند)، و چه‏جهادی اعظم از مجاهدت در فهم کتاب خدا، و چه سبیلی بهتر از سبیل قرآن بشر را بسوی اوهدایت میکند؟!و آیاتی که قرآنرا چنین معرفی می‏کند بسیار است، که انشاء الله در بحث محکم ومتشابه، در اوائل سوره آل عمران به همه آنها اشاره نموده، در اطرافش بحث مفصل می‏کنیم.● طریقه‏ای که رسول خدا(ص)و ائمه اهل البیت(ع)در تفسیر قرآن سلوک کرده‏اند
باقی میماند طریقه‏ایکه رسولخدا(ص)و امامان اهل بیت او در تفسیر سلوک نموده‏اند، رسولی که خدا قرآنرا نخست به او تعلیم کرده، و او را معلم سایرین قرار داده، و فرموده: (نزل به‏الروح الامین، علی قلبک)، (سوره شعراء - آیه۱۹۴) (روح الامین آنرا بر قلب تو نازل کرده)، و نیز فرموده: (و انزلنا الیک‏الذکر، لتبین للناس ما نزل الیهم)، (سوره نحل آیه ۴۴) (ما کتاب را بر تو نازل کردیم، تا برای مردم بیان کنی، که چه چیزبرای آنان نازل شده)...، و نیز فرموده: (یتلوا علیهم آیاته، و یزکیهم، و یعلمهم الکتاب و الحکمهٔ)، ( آل عمران آیه ۱۶۴) (آیات آنرا بر شما میخواند و شما را تزکیه نموده، کتاب و حکمت را تعلیمتان می‏دهد)....
و امامان اهل بیت که رسولخدا(ص)ایشانرا در حدیث مورد اتفاق بین شیعه و سنی(انی‏تارک فیکم الثقلین، ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی ابدا، کتاب الله و عترتی، اهل بیتی، و انهمالن یفترقا، حتی یردا علی الحوض، من دو چیز گران در شما جانشین می‏گذارم، که مادام به آن دوتمسک جوئید، ابدا بعد از من گمراه نمی‏شوید، یکی کتاب خدا، و یکی عترتم اهل‏بیتم را، و این دو حتی چشم بر هم زدنی از یکدیگر جدا نمی‏شوند، تا کنار حوض بر من در آیند)، (احقاق الحق ج ۹ ص ۳۰۹) منصوب برای‏چنین مقامی کرده، و خدا هم تصدیقش کرده، که فرموده: (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل‏البیت و یطهر کم تطهیرا)، (۳۷۱ و بصائر الدرجات ص ۴۱۳ ) و نیز علم به قرآن را از غیر ایشان که مطهرین‏اند نفی کرده، و فرموده: (انه لقرآن کریم، فی کتاب مکنون، لا یمسه الا المطهرون، (الواقعه - آیه ۷۹) (به درستی که این قرآن کتابی است کریم‏و خواندنی در کتابی مکنون که احدی جز مطهرین با آن تماس ندارد).
این پیغمبر و این امامان اهل بیت ع، طریقه‏شان در تعلیم و تفسیر قرآن کریم، بطوریکه از احادیث تفسیری آنان بر می‏آید، همین طریقه‏ای است که ما بیان کردیم، و ما بزودی آن‏احادیث را در ضمن بحث‏های روایتی این کتاب از نظر خواننده عزیز می‏گذرانیم، آنوقت‏خواهیددید که هیچ اهل بحثی در آن همه روایت‏حتی به یک حدیث برنمیخورد، که رسولخدا و یا ائمه اهل‏بیت ع در تفسیر آیه‏ای از حجت و برهانی علمی و نظری و یا فرضیه‏ای علمی کمک‏گرفته باشند.
و چطور ممکن است چنین کاری کرده باشند؟با اینکه رسول خدا(ص)در باره قرآن کریم‏فرمود: (وقتی فتنه‏ها چون پاره‏های شبی دیجور راه خدا و راه نجات را بر شما مشتبه کردند، در آن‏هنگام بر شما باد بقرآن، که او شافعی است، که شفاعت و وساطتش امضاء شده، و شکوه‏گری ازنقائص بشر است که خدا او را تصدیق کرده، هر کس آن را به عنوان کارنامه پیش روی خود بگذارد، تا به آن عمل کند، او وی را به سوی بهشت می‏کشاند، و هر کس آن را پشت‏سر اندازد، و به برنامه‏هائی‏دیگر عمل کند، همان قرآن او را از پشت‏سر به سوی آتش می‏راند.
قرآن دلیلی است که بسوی بهترین سبیل راه می‏نماید، و آن کتاب تفصیل، و جدا سازی حق‏از باطل است، و کتاب بیان است، که هر لحظه به تو سعادتی میدهد، کتاب فصل است، نه شوخی، کتابی است که ظاهری و باطنی دارد، ظاهرش همه حکمت است، و باطنش همه علم، ظاهرش‏ظریف و لطیف، و باطنش بسیار ژرف و عمیق است، قرآن دارای دلالتها و علامتها است، و تازه‏دلالتهایش هم دلالاتی دارد عجائب قرآن را نمی‏توان شمرد، غرائب آن هرگز کهنه نمی‏شود، در آن‏چراغهای هدایت، و مناره‏های حکمت است، قرآن دلیل بر هر پسندیده است نزد کسی که انصاف‏داشته باشد. (تفسیر عیاشی ج ۱ ص ۲) بنا بر این بر هر کسی لازم است که دیدگان خود را در آن بچراند، و نظر خود را به این صفات‏برساند(و با این صفات به قرآن نظر کند)تا دچار هلاکت نشود، و از خلیدن خار به پای چشمش رهائی یابد، چه تفکر مایه حیات قلب شخص بصیر است، چنین کسی مانند چراغ بدستی میماند که‏در تاریکیهای شب نور دارد، او به سهولت و بخوبی میتواند از خطرهائی که تاریکی می‏آفریندرهائی یابد، علاوه بر اینکه در مسیر خود توقفی ندارد، علی ع هم(به طوریکه درنهج البلاغه آمده)می‏فرماید: (قرآن چنین است که پاره‏ای از آن پاره‏ای دیگر را بیان میکند، وبعضی از آن شاهد بعضی دیگر است).... (نهج البلاغه فیض خطبه ۱۳۳ ص ۴۱۴) و این یگانه راه مستقیم و روش بی نقصی است که معلمین قرآن و هادیان آن، ائمه ع‏پیموده‏اند.
● پیروی ما از روش آنان و ذکر جهات و محورهای مورد بحث در این تفسیر
و ما نیز بیاری خدای سبحان روش تفسیری خود را به همین طرز قرار می‏دهیم، و از آیات‏قرآن در ضمن بیاناتی بحث می‏کنیم، و بهیچ وجه بحثی نظری، و فلسفی، و یا به فرضیه‏ای علمی، یامکاشفه‏ای عرفانی، تکیه نمی‏کنیم.
و نیز در این تفسیر در جهات ادبی قرآن بیش از آن مقداری که در فهم معنا از اسلوب عربی‏محتاج به آن هستیم، و تا آن نکته را بیان نکنیم از اسلوب عربی کلام آن معنا را نمی‏فهمیم، و یامقدمه‏ای بدیهی، و یا مقدمه‏ای علمی که فهم اشخاص در آن اختلاف ندارد، ذکر نمی‏کنیم.
بنا بر این از آنچه تاکنون بیان کردیم به دست آمد، که ما در این تفسیر به منظور اینکه به طریقه‏اهل بیت ع تفسیر کرده باشیم تنها در جهات زیر بحث می‏کنیم:
۱) معارفی که مربوط است به اسماء خدای سبحان و صفات او، از حیات، و علم، و قدرت، و سمع، و بصر، و یکتائی، و امثال آن، و اما ذات خدای عز و جل، بزودی خواهی دید که قرآن کریم‏آن ذات مقدس را غنی از بیان می‏داند.
۲) معارف مربوط به افعال خدایتعالی، چون خلق، و امر، و اراده، و مشیت، و هدایت، واضلال، و قضاء، و قدر، و جبر، و تفویض، و رضا، و غضب، و امثال آن، از کارهای متفرق.
۳) معارفی که مربوط است بواسطه‏هائی که بین او و انسان هستند، مانند حجابها، و لوح، وقلم، و عرش، و کرسی، و بیت المعمور، و آسمان، و زمین، و ملائکه، و شیطانها، و جن، و غیر ذلک.
۴) معارفی که مربوط است به خود انسان در زندگی قبل از دنیا.
۵) معارفی که مربوط است بانسان در دنیا، چون تاریخ پیدایش نوع او، و خودشناسیش، وشناسائی اصول اجتماعی، و مسئله نبوت، و رسالت، و وحی، و الهام، و کتاب، و دین، و شریعت، که از این باب است مقامات انبیاء، که از داستانهای آنان استفاده می‏شود، همان داستانهائی که قرآن کریم از آن حضرات حکایت کرده است.
۶) معارف مربوط به انسان در عوالم بعد از دنیا، یعنی عالم برزخ و معاد.
۷) معارف مربوط به اخلاق نیک و بد انسان، که مقامات اولیاء در صراط بندگی یعنی‏اسلام و ایمان و احسان و اخبات و اخلاص و غیر ذلک مربوط به این معارف است.
و اما آیاتی که مربوط است به احکام دینی، در این تفسیر پیرامون آنها بحث نشده، چونکه‏بحث پیرامون آنها مربوط به کتاب فقه است نه تفسیر.
نتیجه این طریقه از تفسیر این شده که در تمامی این کتاب و در تفسیر همه آیات قرآنی‏یک بار هم نمی‏بینی که آیه‏ای را بر معنائی خلاف ظاهر حمل کرده باشیم، پس در این کتاب تاویلی‏که دیگران بسیار دارند نمی‏بینی، بله تاویل به آن معنائی که قرآن در چند جا اثباتش می‏کند، به زودی‏خواهی دید که آن تاویل اصلا از قبیل معانی نیست.
سپس در هر چند آیه بعد از تمام شدن بحثها و بیانات تفسیری، بحث‏هائی متفرق از روایات‏قرار داده‏ایم، و در آن بان مقدار که بر ایمان امکان داشت، از روایات منقوله از رسول خدا(ص)وائمه اهل بیت‏سلام الله علیهم اجمعین هم از طرق عامه و هم خاصه ایراد نموده‏ایم، و اما آن روایاتی‏که از مفسرین صحابه و تابعین چیزی نقل می‏کند، در این کتاب نقل نکردیم، برای اینکه صرف نظراز اینکه روایاتی است در هم و بر هم، کلام صحابه و تابعین حجیتی برای مسلمانان ندارد، (مگرروایاتی که بعنوان موقوفه نقل شده است).
و بزودی اهل بحث اگر در روایات منقوله از ائمه ع دقت بفرمایند مطلع خواهدشد که این طریقه نوینی که بیانات این کتاب بر آن اساس نهاده شده، طریقه‏ای جدید نیست، بلکه‏قدیمی‏ترین طریقه‏ای است که در فن تفسیر سلوک شده، و طریقه معلمین تفسیر سلام‏الله علیهم است.
البته در خلال این کتاب بحث‏های مختلف فلسفی، و علمی، و تاریخی، و اجتماعی، واخلاقی، هست، که در آنها نیز به مقدار وسعمان بحث کرده‏ایم، و در همه این بحث‏ها به ذکر آن‏مقدماتی که سنخیت با بحث داشته اکتفاء نموده، و از ذکر مقدماتی که مقدمیت ندارد، و خارج ازطور بحث است‏خودداری نمودیم.
● تفسیر موضوعی و ترتیبی
در سیر آموزش قرآنی، تفسیر موضوعی بعد از تفسیر تر تیبی است، انسان ابتدا باید به نحو ترتیب در خدمت قرآن کریم باشد، یعنی، از اول تا آخر قرآن را به نوبه خود بررسی نموده وحضور ذهنی وعلمی داشته باشد، که اگر آیه‏ای از قرآن مطرح شد، بعیدالذهن از آن نباشد، آنگاه پس از آشنایی بامضمون آیات وبا سرمایه تفسیر ترتیبی، موضوعی از موضوعات را انتخاب کرده، ودرباره آن بحث کند. یعنی آیاتی از قرآن را که حاوی این موضوع است‏بعد از جمع‏آوری، جمع‏بندی کرده، سپس به جمع‏آوری وجمع‏بندی روایات در آن زمینه بپردازد، ودر مرحله نهایی بین دو جمع‏بندی به دست آمده از آیات وروایات جمع‏بندی سومی به عمل آورد تا بتواند، آن را به عنوان نظر اسلام، وقرآن وعترت ارائه دهد.
وزان تفسیر موضوعی وتفسیر ترتیبی همان وزان شرح الحدیث‏با فقه بنابراین، تفسیر موضوعی بدون تفسیر ترتیبی میسر نیست وزمانی ممکن است انسان موضوع شناس باشد، وموضوعی را از قرآن کریم استنباط کند، که اول تفسیر ترتیبی را گذرانده باشد، وهر آیه‏ای را ملاحظه صدر وذیل آن بحث در نظر بگیرد وهمچنین همه آیاتی که به نحوی با موضوع محل بحث ارتباط دارد، خواه بطور اثبات وتایید یا به طور سلب وتکذیب ملحوظ شود.
● مراحل تفسیر موضوعی
اگر کسی بخواهد موضوعی را از نظر قرآن وعترت بررسی کند باید چندمرحله تحقیقی را طی کند تا مشخص نماید که، نظر اسلام درباره آن موضوع چیست.
▪ آیاتی که در آن زمینه وارد شده است، جمع‏آوری کند. در این مرحله آنچنان باید حضور ذهن درباره قرآن کریم داشته باشد که، به مقدار وسع وبه مقدار تکلیف، همه آیاتی که در این زمینه نظر دارند خواه راجع به گفتار معصومین علیهم السلام باشد یا ناظر به رفتار آنان‏نفیا واثباتا جمع‏آوری نموده تا چیزی از روایات فروگذار نشود.
▪ بین این روایات جمع‏آوری شده، جمع‏بندی کند. یعنی مطلقات را با مقیدات، عامها را خاص، محکمهای روائی را ما متشابهات، ناسخ‏ها را با منسوخ، مجملها را با مبین بسنجد، وهمان کاری که در استنباط فقهی عمل می‏شود باید در هر موضوعی انجام دهد، تا بتواند نتایجی را که از بررسی روایات حاصل شده، ارائه دهد.
▪ نتایج متعددی که از آیات به دست آمده است، به صورت یک اصل مهم درآورد، وهمچنین ثمرات گوناگونی که از روایات حاصل شده است، به صورت یک اصل جامع ارائه نماید.
▪ در این مرحله بین نتایج‏به دست آمده از قرآن وثمرات استنباط شده از روایات یک جمع بندی نهایی بنماید تا با هماهنگی قرآن وعترت، یک مطلب را استنباط کند.
اگر این مراحل تحقیقی را پیمود وخواست درباره موضوعی سخن بگوید، ادب دینی واحتیاط علمی اقتضا می‏کند که بگوید: مقتضای این آیه، این است‏یا مقتضای این روایت، چنین است نه آن که بگوید اسلام چنین می‏گوید. واگر خواست نظر اسلام را نقل کند، به خود اسناد ندهد، بلکه محصول تحقیق محققانی که این شش مرحله استنباطی را سپری نموده‏اند، نقل کند، وبگوید: محققین ما چنین نظر داده‏اند، که نظر اسلام در این زمینه چنین است.● نقل عقل واجماع در تبیین معارف اسلامی
در اجماع دو حیثیت لازم است:
۱) این که کاشف از رای معصوم علیهم السلام باشد، یا خود معصوم‏سلام الله علیه داخل در بین مجمعین باشد.
۲) بعد از آن که اجماع، کشف از رای معصوم کرد عقل حکم می‏گند به این که: کاشف از رای معصوم حجت است. ویا اگر داخل در مجمعین باشد عقل می‏گوید: رای معصوم به اراء دیگران بها می‏دهد وآنها را حجت می‏کند. پس، نتیجه اجماع از یک نظر به نت‏برمی‏گرددبه لحاظ مکشوف واز جهت دیگر به عقل بر می‏گردد.
وعقل نیز گرچه در مقام استدلال یک نیروی قوی است، لیکن اگر یک مطلب یا ماده قضیه‏ای را عقل به عهده بگیرد، آن مطلب یا با صراحت، یا به نحو التزام، ویا به نحو ملازمه در بیان قرآن وعترت آمده است.
زیرا عقل در مقام اثبات معتبر است واز خود نظری ندارد، واگر در مواردی نظیر «مستقلات عقلیه‏» از خود نظری ارائه می‏دهد، آن را هم یا در متن شرع می‏توان یافت، ویا شرع امضا نموده است واگر عین قضیه در متن شرع نیامده بر اساس ملازمه آن را امضا کرده است. بنابراین گرچه منابع استدلال، «کتاب‏» و «سنت‏» و «اجماع‏» و «عقل‏» است ویک محقق در تمام مراحل تفسیری از منبع عقل واجماع نیز غفلت نخواهد داشت، اما باید توجه کند که بازگشت‏حجیت عقل واجماع به حجیت کتاب وسنت است و وقتی می‏توان موضوعی را به قرآن کریم اسناد داد که همه این منابع قوی وغنی، مورد ملاحظه قرار گرفته باشد.
● تفاسیر مهم شیعه
شیعیان از آغاز تاریخ خود، به عنوان پیروان امام علی (ع) نقش چشمگیری در تعالی فرهنگ قرآنی و تبیین و تفسیر وحی داشتند. زیرا آنان پس از پیامبر (ص) بنا بر وصیت حضرت رسول (ص) به اهل بیتش مراجعه نمودند و از آنجا که اهل بیت پیامبر (ص) برای قرآن جایگاه و نقش ویژه‏ای قائل بودند و امام علی (ع) در میان همه مسلمین پس از پیامبر (ص) نخستین مفسر و باب علم نبی بود، با اقامه سنت نبوی و ترویج فرهنگ علوی به تفسیر قرآن روی آوردند.
مفسران شیعه از زمان حضرت علی (ع) تا به امروز موفق شده‏اند هزاران جلد و صدها دوره تفسیر قرآن را به عالم اسلام تقدیم نمایند. علامه بزرگوار شیخ آقا بزرگ طهرانی در کتاب نفیس الذریعه تا سال ۱۳۶۲ هجری قمری از تعداد ۳۵۴ دوره تفسیر قرآن که به تفسیر همه قرآن یا بخشی از آن پرداخته‏اند نام می‏برد. بدون شک در طی بیش از نیم قرن اخیر نیز افزون از دهها دوره تفسیر به این مجموعه گرانقدر افزوده شده است.
۱) تفسیر قمی
▪ مؤلف: علی بن ابراهیم بن هاشم قمی ( متوفی ۳۰۷ ه.ق ) ۹۱۹ میلادی.
▪ معرفی: تفسیر قمی اثر جاودان و ماثوری از امامین همامین ابو جعفر امام
محمد باقر (ع) از طریق ابن الجارود و از امام جعفر صادق (ع) از طریق علی بن ابراهیم بن هاشم قمی است.
این تفسیر یکی از قدیمی‏ترین و اصیل‏ترین تفاسیر امامیه است و در تمام تفاسیر شیعه از آن استفاده و بهره برداری می‏شود. و روش آن، روش نقلی
است و با جمع‏آوری احادیث تفسیری آن دو امام بزرگوار تنظیم شده است. برخی از روایات این تفسیر ضعیف و مخدوش است.
▪ عنوان معروف: تفسیر علی بن ابراهیم القمی
▪ مذهب مؤلف: شیعه اثنی عشریه
▪ زبان: عربی
▪ تعداد جلد: ۲ جلد
۲) تفسیر تبیان
▪ عنوان المعروف: تفسیر التبیان الجامع العلوم القرآن
▪ مؤلف: ابو جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی، معروف به شیخ طوسی
▪ ولادت: سال ۳۸۵ هجری قمری - ۹۶۵ میلادی، وفات: ۴۶۰ هجری قمری - ۱۰۶۷ میلادی
▪ زبان: عربی
▪ تعداد مجلدات: ۱۰ جلد
▪ معرفی تفسیر: تفسیر تبیان نخستین تفسیر جامع شیعی است که شامل تمام مباحث و علوم قرآنی است. این تفسیر یکی از اصیل‏ترین و جامع‏ترین تفاسیر به شمار می‏آید، که منبع و ماخذ اصلی بسیاری از تفاسیر شیعه به شمار می‏رود. تفسیر تبیان، جامع و دربر گیرنده تمام فنون و علوم مربوط به قرآن تا عصر نگارش می‏باشد. در این تفسیر، قرائت، اعراب گذاری، بیان محکم و متشابه و پاسخ به شبهات ملحدین داده شده است. تفسیر تبیان که بیشتر جنبه کلامی و ادبی دارد برای مطرح ساختن عقاید شیعه امامیه و مردود شمردن نسبت‏های ناروای مخالفان نگاشته شده است.
۳) مجمع البیان
▪ عنوان معروف: مجمع البیان فی تفسیر القرآن مؤلف: ابو علی الفضل بن الحسن الطبرسی ولادت: ۴۶۸ ه. ق - ۱۰۷۶ میلادی، وفات: ۵۴۸ ه. ق - ۱۱۵۴ میلادی مذهب
▪ مؤلف: شیعی اثنی عشری
▪ زبان تفسیر: عربی این تفسیر شریف به زبان فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است
▪ تاریخ تالیف: ۵۳۶ ه. تعداد جلد: ۱۰۰ جزء در ۵ مجلد
▪ معرفی تفسیر: مجمع البیان به اتفاق آراء شیعه و اهل سنت، در جامعیت، اتقان، استحکام مطالب، بی نظیر بودن ترتیب و تنظیم آنها و در روش تفسیر و تبیین مفاهیم آیات شریفه، منزلت خاص و جایگاه ویژه‏ای دارد. شیخ محمد شلتوت رئیس اسبق دانشگاه الازهر می‏گوید: مجمع البیان در بین کتابهای تفسیری قرآن بی‏همتاست. (طبقات مفسران شیعه/ج ۲). مجمع البیان شامل مباحثی چون قرائت، اعراب، لغات، بیان مشکلات، ذکر موارد معانی و بیان، شان نزول آیات، روایات وارده و شرح و تبیین قصص و حکایات است. این تفسیر تا حد زیادی متاثر از تفسیر التبیان شیخ طوسی است. (دانشنامه قرآن/ج ۱، ص ۷۵۰)
۴) المیزان
▪ عنوان معروف: المیزان فی تفسیر القرآن
▪ مؤلف: علامه محمد حسین طباطبائی
▪ ولادت: ۱۳۲۱ ه.ق - ۱۹۰۳ میلادی،
▪ وفات: ۱۴۰۲ ه.ق. ۱۹۸۱ میلادی.
▪ مذهب مؤلف: شیعی اثنی عشریه زبان
▪ تفسیر: عربی (به زبان فارسی نیز ترجمه شده است).
▪ تاریخ تالیف: ۱۳۷۵ ه.ق. تعداد جلدها: ۲۰ جلد
▪ معرفی تفسیر: المیزان یکی از بزرگترین آثار علمی علامه طباطبائی، به حق در نوع خود کم نظیر و یکی از مهم‏ترین تفاسیر قرون اخیر در بین مسلمین است و پس از تفسیر تبیان شیخ طوسی و مجمع البیان طبرسی بزرگترین و جامع‏ترین تفسیر شیعی از نظر قوت علمی و مطلوبیت روش تفسیری است. ویژگی مهم این تفسیر به‏کارگیری روش تفسیری قرآن به قرآن است. یکی از ابعاد چشمگیر المیزان پرداختن به مسائل روز چون حکومت، آزادی، عدالت اجتماعی و ... است که در هر بحث پس از بیان نظر اسلام و خصوصا شیعه به بررسی و پاسخ شبهات و اشکالات مخالفان می‏پردازد. جنبه مهم دیگر این تفسیر عنایت به بحث‏های علمی، فلسفی و کلامی است.
۵) نور الثقلین
▪ عنوان معروف: تفسیر نور الثقلین
▪ مؤلف: شیخ عبد علی بن جمعهٔ العروسی حویزی
▪ وفات: ۱۱۱۲ ه.ق - ۱۷۰۰ میلادی.
▪ مذهب مؤلف: شیعه اثنی عشری.
▪ زبان تفسیر: عربی
▪ تعداد جلد: ۵ جلد.
▪ معرفی تفسیر: تفسیر نور الثقلین تفسیری است روائی که در بر گیرنده بخشی از آیات قرآن است که درباره آن روایاتی از پیامبر اکرم و اهل بیت عصمت و طهارت وارد شده است. هدف مفسر، فقط گردآوری اخبار مربوط به آیات است نه تایید آنچه نقل کرده، زیرا مؤلف به این نکته تصریح می‏کند که هدف از گردآوری فراهم آوردن فرصت تحقیق بیشتر در روایات تفسیر است از این رو حتی روایاتی را که با اجماع شیعه مخالف بوده است نیز ذکر کرده است. به دلیل آشنائی حویزی با مشکلات اخبار تفسیری، محققان کار وی را در مقایسه با دیگر گردآورندگان احادیث تفسیری، دقیق‏تر و با حسن سلیقه بیشتر ارزیابی کرده‏اند.
۶) تفسیر نمونه
▪ عنوان معروف: تفسیر نمونه
▪ مؤلف: آیت الله ناصر مکارم شیرازی و جمعی از دانشمندان
▪ ولادت: ۱۳۴۷ ه.ق - ۱۹۲۶ میلادی
▪ مذهب مؤلف: شیعه اثنی عشری
▪ زبان تفسیر: فارسی (به زبانهای انگلیسی، عربی و اردو نیز ترجمه شده است)
▪ تعداد جلدها: ۲۷ جلد
▪معرفی تفسیر: تفسیر نمونه از متداول‏ترین تفاسیر فارسی عصر ماست که به زبان ساده و گویا و قابل استفاده برای عموم به نگارش در آمده و مورد استقبال اقشار مختلف قرار گرفته است. این تفسیر شامل همه آیات قرآن کریم بوده و مهم‏ترین ویژگی آن عصری و اجتماعی بودن است. زیرا مناسب با نیازها و پرسش‏های عصر پیام قرآن را با زبان روز تبیین کرده و از مباحث فنی و کلاسیک ادبی پرهیز نموده است. جلوه دیگر این تفسیر در گرایش به جنبه‏های هدایتی و تربیتی است که مؤلفان آن را تعقیب می‏کنند. شیوه ارائه مطالب در این تفسیر چنین است که در آغاز، پس از بیان نکات کلی و عام در هر سوره، به فضای حاکم بر سوره، سبک و سیاق و موضوعات مهم مطرح شده در سوره اشاره می‏شود، آنگاه به مضمون آیه پرداخته و با روشی تحلیلی مسائل زندگی و هدایت انسان تشریح می‏شود.
پی‏نوشتها:
نویسنده: استاد علامه طباطبایی (رض)
نویسنده: آیهٔ الله جوادی آملی
۱- سوره نحل آیه ۸۹
۲- سوره نساء آیه ۸۲ و سوره محمد آیه ۲۴
۳- سوره ص آیه ۲۹
۴- سوره مؤمنون آیه ۷۶
۵- باول تفسیر عیاشی و تفسیر صافی و برهان و بحار مراجعه شود.
۶- بحار ج ۱ ص ۱۳۷ باب اختلاف اخبار.
۷ـ سوره زمر آیه ۶۲
۸- سوره الم سجده آیه ۷
۹- سوره مؤمن آیه ۶۵
۱۰- سوره بقره آیه ۱۶۵
۱۱- سوره نساء آیه ۱۳۹
۱۲- سوره طه آیه ۸
۱۳- سوره قمر آیه ۴۹
۱۴- سوره حجر آیه ۲۱
۱۵- سوره بقره آیه ۱۶۵
۱۶- سوره آل عمران آیه ۶۸
۱۷- سوره بقره آیه ۲۵۷
۱۸- سوره انعام آیه ۱۲۲
۱۹- سوره مجادله آیه ۲۲
۲۰- سوره حدید آیه ۲۸
۲۱- سوره آل عمران آیه ۳۱
۲۲- سوره اعراف آیه ۱۵۷
۲۳- سوره روم ۳۰
منبع : حوزه


همچنین مشاهده کنید