پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


خاطرات آیت الله مهدوی کنی


خاطرات آیت الله مهدوی کنی
انتشار خاطرات آیت الله مهدوی کنی می تواند گوشه ای دیگر از آگاهی های ما نسبت به تاریخ انقلاب و برخی رخدادهای مهم را فزونی بخشد و پرتوی تازه بر بعضی رخدادها افکند که همچنان نسبت به آنها کنجکاوی و حساسیت وجود دارد.
آیت الله مهدوی کنی به عنوان یکی از شاگردان قدیمی حضرت امام (ره) دارای پیشینه مبارزاتی ارزشمندی هستند؛ مبارزه، زندان، شکنجه، تبعید، تهدید را بسیار چشیده و کشیده و شنیده اند. ایشان پس از پیروزی انقلاب اسلامی با ساماندهی کمیته های انقلاب به فرمان امام به ساماندهی نیروهای نظامی و به تثبیت نظام مقدس جمهوری اسلامی مشغول شد. مدتی نیز در پست وزارت کشور کابینه شهید رجایی مشغول خدمت بودند و دوره کوتاهی نیز مسوولیت نخست وزیری ایران را در سال های بحرانی ابتدای انقلاب بر عهده داشتند. لیکن ارزشمندترین اقدام ایشان تاسیس دانشگاه امام صادق علیه السلام بود که در این عرصه توانسته است نیروهای متخصص و متعهدی برای خدمت نظام در جمهوری اسلامی پرورش دهد.
ویژگی های شخصیتی و جایگاه گذشته و کنونی حضرت آیت الله مهدوی کنی یقینا از یک سو به شناخت بسیاری از حوادث و وقایع تاریخ انقلاب اسلامی کمک خواهد کرد و از سوی دیگر برگ های جدیدی در تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی خواهد افزود، چرا که بسیاری از خاطرات بازگو شده برای نخستین بار توسط ایشان عنوان شده است.کتاب مشتمل بر شش فصل تنظیم شده است.
فصل اول به بررسی خاستگاه خانوادگی و تربیتی آیت الله مهدوی کنی می پردازد. در فصل دوم تحصیلات حوزوی ایشان در قم و تهران و حوادث سیاسی اجتماعی آن دوره مورد بررسی قرار گرفته است. فصل سوم مربوط به خاطرات و فعالیت های قبل از انقلاب ایشان از زمان مبارزه آیت الله بروجردی با بهایی ها تا انقلاب اسلامی است.
در فصل چهارم خاطرات و فعالیت های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مخصوصا سال های بحرانی ۵۷ تا ۶۰ از جمله دولت موقت، ریاست جمهوری بنی صدر، انفجار حزب جمهوری، انفجار نخست وزیری و قائم مقامی آیت الله منتظری بررسی شده است و در ادامه این بخش خاطرات سال های جنگ و بعد ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی را روایت کرده است.
در فصل پنجم قضایای پس از دوم خرداد و ریاست جمهوری آقای محمد خاتمی را روایت کرده است، فصل ششم نیز مربوط به فعالیت های فرهنگی حضرت آیت الله مهدوی کنی در مدرسه مروی و دانشگاه امام صادق علیه السلام می باشد.
در انتها نیز اسناد و تصاویری از فعالیت ها و مبارزات ایشان به زیور طبع آراسته شده است.چندی قبل آیت الله مهدوی کنی، وزیر کشور دولت شهید رجایی و باهنر و دبیرکل جامعه روحانیت مبارز تهران، در برنامه «فوق العاده» شبکه ۳ حضور یافت و به بیان خاطراتش از روزهای پرالتهاب سال های انقلاب پرداخت.
همچنین آیت الله مهدوی کنی درباره کاندیداتوری مقام معظم رهبری در سومین انتخابات ریاست جمهوری، اظهار داشت؛ مدتی بعد یک جلسه ای در راهروی مجلس شد. آیت الله خامنه ای، آقای موسوی اردبیلی و آقای هاشمی و بنده، صحبت شد که چه کسی کاندیدای ریاست جمهوری شود، همه آقای خامنه ای را پیشنهاد کردیم.
ایشان فرمودند؛ ریاست جمهوری لازمه اش سلامتی است و من بیمارم. ایشان هنوز از جراحات ترور مصدوم بودند، دیگر اینکه من دلم می خواهد نخست وزیرم حرف مرا گوش کند. آقای مهدوی برادر بزرگ ماست و ما برای ایشان احترام قائلیم.
گفتم؛ اولا که ان شاءالله خوب می شوید و ما هم به شما کمک می کنیم، مسئله «مهدوی کنی» را هم که قبلا امتحان کرده اید، مهدوی کنی اهل دعوا نیست. اگر بنا شد نخست وزیر باشم با شما همکاری می کنیم. ولی به خاطر اینکه خاطرتان جمع باشد همین که شما رای آوردید استعفا می دهم.
یکی دیگر از نکات جالب این برنامه اظهار نظر شنیدنی وزیر کشور کابینه شهید باهنر درباره اختلافات جزئی رجایی و باهنر بود؛ مرحوم رجایی همیشه در هیات دولت شرکت می کرد با اینکه لزومی نداشت ولی علاقه مند بود و در جلسات شرکت می کرد و اظهار نظر هم می کرد. البته آقای باهنر یک مقدار ناراحت می شد و با همان اخلاص و صفای خود می گفت رئیس جمهور حق ندارد دخالت کند.
آقای رجایی اگر یک بحث فقهی یا دینی می شد اصلا اظهار نظر نمی کرد و می گفت؛ این مسائل مربوط به فقها و علما و آقای مهدوی است. ایشان با اینکه رئیس جمهور بود هر جایی وارد می شد احترام می کرد که پیش از ما وارد نشود البته ما هم همیشه احترام می کردیم.اما مهمترین بخش این گفت وگو مربوط به یک روایت تاریخی مبنی بر حرام دانستن نماز دانشجویان خط امام در لانه جاسوسی بود.
آیت الله مهدوی کنی با تکذیب این روایت گفت؛ اما سفارت هر کشور بخشی از خاک آن کشور است و امام به من گفته بود که از سفارتخانه ها در تهران به شدت محافظت شود. وی افزود؛ عصری که سفارت آمریکا توسط دانشجویان اشغال شد، مهندس بازرگان زنگ زد با همان عصبانیتی که داشت، در حالی که من هنوز از رضایت و یا عدم رضایت امام اطلاع دقیق نداشتم و شروع کرد به داد و بیداد کردن، که چرا این حزب اللهی و کمیته چی ها این کار ها را می کنند؟
من گفتم کمیته چی ها این کار را نکرده اند.مرحوم بهشتی هم تماس گرفتند که چرا رفته اند سفارت را گرفته اند؟ ایشان هم ناراضی بود. ایشان آن زمان رئیس قوه قضائیه بود.
یادم نیست من زنگ زدم یا حاج احمد آقا خودشان زنگ زدند از ایشان پرسیدم که اینها سر خود این کار را کرده اند یا امام گفته است؟
حاج احمد آقا پشت گوشی می خندیدند.گفتم اگر امام گفته است که ما تابعیم ولی اگر امام نگفته چرا این کار را کرده اند. مگر مملکت قانون ندارد نیرو ندارد؟
حاج احمد آقا می خندید گفتند؛ حالا اگر امام گفته باشد چطور؟ گفتم اگر امام گفته باشد که هیچ!
رئیس کمیته های انقلاب اسلامی در پاسخ مجری که سوال کرد با توجه به مخالفت شما با این قضیه شما دیداری با امام در این مسئله نداشته اید؟ گفتند؛ من به امام چیزی نگفتم، امام در این مسئله خیلی جدی بودند، ما دیگر نمی رفتیم با امام بحث کنیم. آقای هاشمی می گفتند ما در مسئله ریاست جمهوری رفتیم بحث کردیم گریه کردیم ولی من رسمم این نبود، وقتی امام یک چیزی می فرمودند می گفتیم چشم سمعا و طاعتا.
ولی من در هیات دولت بحث کردم که چرا اینها این کار را کردند. اصل قضیه چیز خوبی بود، تحقیر بود برای آمریکایی ها ولی ادامه اش را نمی دانم، باید اهل سیاست بگویند.در بخش دیگری از این برنامه تلویزیونی آیت الله مهدوی کنی به بیان خاطراتش از دوران مبارزه و تبعید پرداخت؛ به علما گفته ام این خاطره را که عبرت بگیرید هم به علما گفته ام هم به بقیه کسی که برای خدا کار می کند نمونه اش این است که نخواهد به دیگران نشان دهد که چه کردم! چه کردم!زمانی که در بوکان سال ۱۳۵۴ تبعید بودم، منزل یکی از شیعیان آن منطقه چندان امکاناتی نداشتیم یک روز غروب ژاندارمی با کوله باری وارد خانه شد، کوله بارش را باز کرد؛ یک تشک نو، پتوی نو، یک چراغ والور، کتری نو، مقداری برنج و شکر و قند.گفتم تو ژاندارمی نترسیدی اینها را آوردی؟
گفت اگر در زندگی یک کار برای خدا کرده باشم همین است. باکی از کسی ندارم. مهمان آمده پذیرایی کرده ام کار سیاسی که نکرده ام.اسم این ژاندارم خانعلی بود بعدها انقلاب شد و ما وزیر کشور شدیم به آقای تیمسار ظهیرنژاد رئیس شهربانی بود گفتم این آقا را پیدا کنید تا تشکری از ایشان بکنیم.
یک ماه بعد آقای ظهیرنژاد گفت که پیدا شد، در یک ژاندارمری در رباط کریم مشغول به کار است، آمد دیدن ما، گفتم چرا در این مدت نیامدی سراغ ما، بالاخره لطف کرده بودی، حالا ما از شما تشکر کنیم.او گفت که من آن کار را برای خدا کردم، هر چه با خودم فکر کردم بیایم، دیدم، نیتم خراب می شود به او گفتم چیزی نمی خواهی؟ وامی؟ چیزی؟ کاری نداری؟ گفت؛ نه و رفت.چند سال بعد هم بازنشسته شد شاید الان هم زنده باشد.
نویسنده: دکترغلامرضا
خواجه سروی
ناشر؛مرکز اسناد انقلاب اسلامی
۶۰۰ صفحه
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید