پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


رمان پنجره ای گشوده بر تاریکی یا روشنایی؟


رمان پنجره ای گشوده بر تاریکی یا روشنایی؟
داستایوسکی رمان را پنجره ای می دانست گشوده از روشنایی واقعیت بر تاریکی توهم که از آن نور حقیقت بیرون می تراود و تاریکنای توهم را روشن می سازد.
تولستوی- درست بر عکس داستایوسکی- رمان را پنجره ای می دانست گشوده از روشنایی خیال بر تاریکی واقعیت که پرتوهای خود را بر آن می تاباند و تاریکی های واقعیت را به یمن پرتوهای تابناک خود روشن می گرداند.
چه با داستایوسکی هم نظر باشیم، چه با تولستوی، به هر حال رمان را باید پنجره یا روزنه ای بدانیم، دریچه ای در تاریکی گشوده بر روشنایی یا در روشنایی گشوده بر تاریکی که نور از درون آن برون می تراود یا از برون به درون آن می تابد و در جریان تابش ها و بازتابش های متوالی اش، بر چیزی- گوشه ای تاریک از ذهن یا زاویه ای کدر از دهلیزهای در تاریکی فرو نشسته اش، خیالی، خاطره ای، رویایی، کابوسی، وهمی، پنداری، یا چیزی دیگر از این دست- پرتو می افکند و با پرتو افکنی حقیقی یا دروغین خود به آن حقیقت می بخشد: حقیقتی مجازی یا واقعی، حقیقتی درونی یا بیرونی، حقیقتی نمادین یا بنیادین.
پس با این برداشت، رمان جریانی است حقیقت آفرین، پویشی است روشنگر، پروازی است بی پروا بر فراز تاریکی ها، کدورت ها و سایه ها، پروازی که شفافیت رویاها را در خود دارد و کدورت کابوس ها را، تابش الهام ها را و بازتابش وهم ها و پندارها را، جریانی است از نامعلوم به معلوم، یا از معلوم به نامعلوم، جریانی از معمول به نامعمول، یا از نامعمول به معمول، شاید هم جریانی رفت و برگشتی باشد و دو طرفه یا چند طرفه، متکثر شونده و زاینده و رشد یابنده، درست مثل جریان روشنایی که خود را در تابش ها و بازتابش های متوالی و پی در پی بازمی آفریند و باز می زاید و گسترش می بخشد، جریانی به همان اندازه روشنگر که کاوشگر، و به همان اندازه پوینده که روشنی بخشنده.
داستایوسکی در این باره باور ویژه خویش را داشت. او بر این باور بود که آنچه را که تیره بینان، در دنیای روشن ادبیات، پرتوهای دروغین خیال بافی می نامند، و از این رو آن را فاقد ارزش روشنگرانه همگانی می دانند، همانا ژرف ترین بخش از گوهر فروزان اما پنهان حقیقت است که سرچشمه تابش پرتوهای روشنگر است. او عقیده داشت که مشاهده خشک و بی حاصل رویدادهای پیش پا افتاده روزمره و هر روزه را که تاریک است و کدورت افزا، و فاقد نور است و روشنایی، نباید با واقع گرایی در هنر و ادبیات اشتباه گرفت و یکی دانست، زیرا در آن پرتوی تابیده نمی شود و نوری سیلان و جریان نمی یابد. او بر این باور بود که در هر اثر ادبی گرانیگاهی نوری وجود دارد که تمام پرتوهای اثر را به سوی خود جلب و جذب می کند و مرکز تمرکز این پرتوهاست. نظر او این بود که این گرانیگاه در مرز خیال و واقعیت و فراسوی معلوم ها و معمول ها قرار دارد.
تولستوی نیز مهم ترین چیز در هر اثر ادبی را وجود نوعی کانون به نام حقیقت روشنگر می دانست، و عقیده داشت که در هر اثر ادبی مهم ترین چیز وجود چنین کانونی ست که تمام پرتوهای تابیده از اثر یا به اثر در آن جمع شود و تمرکز یابد، یا از آن جا ساطع شود و پخش گردد و روشنایی بخش شود. او معتقد بود که این کانون را ، به هیچ وجه، نمی توان با کلمات صرف به تمامی توضیح داد، بلکه آن را، فقط تا حدی، می توان در رفتارها و کردارها، در خیال ها و پندارها، یا در کنش ها و نمایش ها تفسیر و تعبیر کرد . از نظر او مضمون کامل این حقیقت روشنگر را، در کلیت تامش، تنها می توان با خود آن اثر بیان کرد و آشکار نمود.
ژوزف کنراد زندگی تاریک خیالین را روشن تر از واقعیت های روشن نما می دانست و سرچشمه روشنگری و روشنایی بخشی را در همان تیرگی های زندگی خیالین جست و جو می کرد. او در تفسیر این نوشته نوالیس که «مسلم است که چون دیگر کس به همان چیزی باور یابد که من بدان باور دارم، ایمان من بی درنگ تا بی نهایت فزونی می یابد»، منظور کلام موزون نوالیس را چنین توضیح داد که این پرتوهای روشنایی بخش ادبیات و رمان است که در تابش ها و بازتابش های متوالی بر آینه ذهن های رو به رو و موازی متکثر می شوند و فزونی می یابند و پیرامون تیرگی واقعیت، هاله ای شتابنده و گسترش یابنده ایجاد می کنند. او وجود باور مشترک، برخاسته از نوعی باور به وجود روح همنوعی یا حس هماهنگی همگانی اشتراک پذیر در تاریک ترین حوزه اوهام را در صورتی که ایمانی قدرتمند و کنش آفرین ایجاد کند و بتواند به صورت حیاتی خیالین درآید، به مراتب روشن تر از واقعیت روشن نما می دانست.
شاید رمان آن عدسی همگرا باشد که پرتوهای واقعیت و خیال را در سطح کانونی خود، که همانا ذهن خلاق رمان نویس است، جمع می کند.
داستایوسکی به تلویح می گوید که اگر رویدادهای داستان های او را کندوکاوی استثنایی و بر خلاف عادت، در تاریکی، می یابیم، عیب کار از ذهن تیره بین ماست، و نه از او، چرا که در اثر بدبینی، روشن بینی ذاتی بینش مان را از دست داده ایم و آن گونه در ذهن مان همه چیز وارونه شده که آن چه را روشنایی می یابیم تیرگی محض است و آن چه تاریکی اش می نامیم چیزی جز روشنایی مطلق نیست، زیرا این برداشت ما از « احتمال و عادت» است که نادرست است و نه چیزی دیگر.
ترکیب معمول و نامعمول، و معقول و نامعقول، که چارچوب اصلی ساختار و اسکلت اساسی بنای رمان است در واقع همان ترکیب سایه روشن تاریکی و روشنایی است، از این دیدگاه رمان گونه ای پرتو افکندن است و آشکار نمودن، هویت بخشیدن است و هویدا ساختن تاریکی ها و خاموشی ها و سکوت ها، جلوه و جلا بخشیدن به آن چیزهایی است که در سایه های تاریک فرو رفته و فروخفته است، بیدار کردن و زنده ساختن آن چیزهایی است که مرده یا در حال احتضار است، رستاخیزی است دوباره، حیات تازه بخشیدن است و روح تازه دمیدن به وسیله پرتو افشاندن.
بر مبنای همین دیدگاه است که والتر اسکات درباره « سرنوشت نایجل» می گوید که این رمان او همچون نورافکنی است که بر تاریکی های مرده اعصار و قرون گذشته پرتو های روح بخش می افکند و تاریکی های عجیب و نامحتمل بی روح را با انوار حیات آفرین خود زنده و روشن می گرداند.
و باز بر مبنای همین دیدگاه است که هنری فیلدینگ در « سرگذشت تام جونز»، مرزهای امکان و احتمال واقعیت ادبی را مرزهای تاریکی و روشنایی می داند، آن سایه روشن هایی که در آنجا روشنایی تمام می شود و با تیرگی در هم می آمیزد تا گستره بی کران وهم تاریک نما آغاز شود، و می نویسد:
« هنر بزرگ رمان این است که پرتو حقیقت را با تیرگی پندار در هم بیامیزد تا عنصر باور کردنی روشنایی را با عنصر شگفت انگیز و فریبکار تاریکی پیوند دهد.»
و نیز از همین زاویه دید است که هنری جیمز در « هنر داستان» رمان را منشوری می داند که پرتوهای تابشی از حقیقت یا بازتابیده از واقعیت را به هفت رنگ اصلی دروغ، فریب، وهم، مجاز، پندار، رویا و کابوس تجزیه می کند و هر یک از این پرتوهای طیف اصلی خیال را با زاویه شکست خاصی از خود عبور می دهد و در راستای معینی منحرف و کژراه می کند.
به هر حال، از هر زاویه دیدی که نگاه کنیم رمان جز پنجره یا روزنه ای نخواهد بود که از تاریکی درون به سوی روشنایی بیرون گشوده می شود، یا از تاریکی برون به روی روشنایی درون. پنجره یا روزنه ای ست که از روشنایی درون به سوی تاریکی برون باز می شود، یا از روشنایی برون به روی تاریکی درون. و در هر یک از این حالت های ممکن، پرتوهای درون و برون از طریق آن در آمد و شد و تابش و بازتابش متوالی هستند، خواه همگرا و متمرکز شونده در کانون های خیال و وهم یا مرکزهای حقیقت و واقعیت باشند، خواه دور شونده و واگرا از کانون های رویا و کابوس. خواه شکست یابنده و تجزیه شونده و منحرف گردنده باشند، خواه بازتابش یابنده، شاید هم جذب شونده و میرنده در ذهن خواننده، و زندگی بخشنده به پرواز ذهنش، و به پرواز درآورنده پرنده تخیلش.
منبع : پایگاه اطلاع رسانی آتف راد


همچنین مشاهده کنید