پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


بدنام


بدنام
(( بدنام )) یكی از بهترین عاشقانه های تاریخ سینما و یكی از بهترین آثار هیچكاك است. اثری كه علیرغم پرداخت به صورت یك تریلر جاسوسی در بسیاری از صحنه ها به یك ملودرام عاشقانه تبدیل می شود. پرداخت عاشقانه در زیر حالت جاسوسی فیلم نه تنها باعث جذابیت فیلم شده بلكه تبدیل به نوعی بازی در بازی شده است.
زنی كه اصالت آلمانی دارد علیرغم اینكه پدرش را آمریكاییها به زندان محكوم كرده اند فقط به خاطر عشق به یك جاسوس آمریكایی حاضر می شود بر ضد هموطنان خود اقدام كند و حاضر می شود تمام آرمانهای كه پدرش به خاطر آنها مبارزه كرده و به خاطر آنها به زندان افتاده است را زیر پا بگذارد.
آلیشیا( اینگرید برگمن ) حتی حاضر است برای رضای معشوق دولین ( كاری گرانت ) و به خاطر وظیفه ای كه بر عهده ی دولین است با مرد دیگری ازدواج نماید. وی مجبور است علیرغم احساسات باطنی خود خود را عاشق سباستین ( كلود رینز ) كه در حقیقت مامور نازی ها است نشان دهد تا اطلاعاتی را كه دولین از او می خواهد به دست آورد. به قول پاسكال بونتیزر ْ مسئله حائز اهمیت در بدنام این نیست كه بطری های شراب، حاوی مواد معدنی هستند، بلكه این است كه شراب در زیرزمین قرار دارد، كه در زیر زمین با كلید قفل می شود، كه كلید نزد شوهر است، كه شوهر دلباخته ی همسرش است، كه همسر مرد دیگری را دوست دارد، كه مرد می خواهد بداند در زیر زمین چه چیزی وجود دارد.ْ
بله مسئله ی حائز اهمیت در بدنام جاسوسی نیست بلكه عشق دو مرد به یك زن واحد است، عشق مخربی كه برای هر دو عاشق چیزی جز دردسر و پریشانی به همراه نمی آورد. علیرغم اینكه ((بدنام)) را ملودرامی با پایانی خوش به حساب می آورند این فیلم دارای پایانی خوش و خوشایند نیست. سباستینی كه برای تماشاگر محبوب و مورد قبول است ( حتی بیشتر از دولین ) در پایان در دام مامورین آلمانی گرفتار می شود.
دولینی كه مستوجب تنبیه است در آخر بدون كوچكترین تنبیهی به عشقش كه آنرا فدای وظیفه كرده است ( درست برعكس سباستین كه وظیفه را فدای عشق می كند ) می رسد و آلیشیا زنی منفعل كه حتی وقتی می فهمد دارد توسط مادر سباستین مسموم می شود هیچ عكس العملی از خود نشان نمی دهد و به تقدیر خود تسلیم می شود در پایان توسط دولین نجات پیدا می كند با وجود اینكه سلامتی او برای تماشاگر مسجل نمی شود. در انتها تماشاگر از نجات آلیشیا خوشحال است ولی از اینكه دولین بدون اینكه كوچكترین تنبیهی شود به آلیشیا می رسد ناراحت و از اینكه مرد عاشق و مهربانی چون سباستین به دست مامورین آلمانی می افتد ( كه ما می دانیم مجازاتش مرگ است ) شدیدا دلگیر می شود.
آیا با این پایان می توان این فیلم در دسته ی ملودرام های با پایان شاد دسته بندی كرد؟ می توان به آینده ی آلیشیا و دولین امیدوار بود؟ آیا دیگر دولین آلیشیا را به آغوش كس دیگری نخواهد انداخت تا برای او اطلاعات كسب كند؟ و هزار سوال دیگر كه بی پاسخ می ماند و ما را درباره ی پایان خوش فیلم به شك می اندازد.
درونمایه فیلم برخلاف ظاهرش كه مبتنی بر روابط علی و معلولی افراد است كاملا بر روابط احساسی اشخاص استوار است. در ظاهر سباستین دوست پدر آلیشیا است و قبلا از او خواستگاری كرده ولی جواب منفی شنیده است. پس زمینه ی عشقی بوجود آمده در ظاهر بین این دو كاملا تعریف می شود.
دولین به عنوان یك مامور وارد خانه ی آلیشیا شده و در مهمانی او شركت می كند و در زمانی كه آلیشیا مست است خود را به او نزدیك می كند و اطلاعاتی را از او كسب می كند كه شاید در زمان هوشیاری نمی توانست به آنها دست یابد و در حقیقت آلیشیا در معذوری قرار می دهد كه یك طرف آن عشق است و طرف دیگر حرفی كه به دولین زده و دوست ندارد از آن كوتاهی كند و حتی در جایی كه آلیشیا با جاسوسی مخالفت می كند دولین صفحه ی ضبط شده رو روی گرامافون می گذارد كه آلیشیا با پدرش بحث می كند و خود را یك آمریكایی معرفی می كند نه یك آلمانی و معتقد است چون در آمریكا متولد شده است پس ذاتا یك آمریكایی است و طرفدار منافع آمریكا می باشد نه آلمان و حاضر نیست حتی به خاطر پدرش برای آلمانها جاسوسی كند. به همین خاطر آلیشیا مجبور به جاسوسی برای آمریكا می شود و در حقیقت به آرمان پدرش خیانت می كند. روابط دولین و آلیشیا نیز در ظاهر كاری است و تعریف شده.
دولین مسئول مستقیم آلیشیا است و آلیشیا زیر نظر او كار می كند. آلیشیا عشق خود را به دولین نشان می دهد ولی چیزی از او نمی بیند و این موضوع او را سرخورده می كند و او خود را كاملا وقف كاری می كند كه نه تنها هیچ علاقه ی به آن ندارد بلكه از آن متنفر است و فقط چون در جریان بازی است نمی تواند دست از بازی بردارد.
وی در حقیقت با غرق كردن خود در كار سعی در پنهان كردن عشق خود نسبت به دولین و سرخوردگی ناشی از آن دارد. دولین هم با پنهان كردن خود در زیر چهره ای خشك و جدی سعی در پنهان كردن عشق خود نسبت به آلیشیا و عصبانیتی كه نسبت به مجموعه كارهایی كه صورت گرفته تا آلیشیا را هر چه بیشتر از او دور كند ( همانند ازدواج سباستین با آلیشیا ) دارد.
سباستین شاید تنها آدمی است كه در بیشتر زمان فیلم بر پایه ی احساساتش عمل می كند. او واقعا عاشق آلیشیا است و هر كاری می كند تا او را راضی نگاه دارد برای نمونه با مادرش كه یكی از وحشتناك ترین مادران هیچكاكی است ( به استثنای مادر فیلم بیمار روانی ) به خاطر آلیشیا دعوا می كند و بسیاری از اختیاراتی را كه قبلا مادرش بر عهده داشته به آلیشیا واگذار می كند در حقیقت خانمی خانه را از مادر می گیرد و به آلیشیا واگذار می كند.
و در پایان به سزای عشقش می رسد و در دامی كه مامورین آلمانی برای او فراهم كرده اند گرفتار می شود.
هیچكاك در پایان فیلم ما را با دنیایی كه در آن قرارمان داده تنها می گذارد و بدون نتیجه گیری ما را رها می كند بدون اینكه از سرنوشتی كه در انتظار آلیشیا و دولین است با خبرمان كند و تنها سرنوشتی كه معلوم است سرنوشت غم انگیز سباستین است كه با وجود آنكه نشان داده نمی شود ما مطمئنیم كه سرنوشتی جز مرگ در انتظارش نیست. در حقیقت هیچكاك ما را در كابوسی كه ساخته تنها می گذارد.
منبع : ایران کلاسیک


همچنین مشاهده کنید