جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

فلسفه تحلیلی؛ رویکردی عام به فلسفه


فلسفه تحلیلی؛ رویکردی عام به فلسفه
اصطلاح "فلسفه تحلیلی" كمی مبهم است و سه معنا در دل آن نهفته است، فلسفه تحلیلی به مثابه آموزه، فلسفه تحلیلی به مثابه روش و فلسفه تحلیلی به مثابه سنت.
آموزه هایی كه فلسفه تحلیلی لقب می گیرند، پوزیتویسم منطقی و اتمیسم منطقی هستند. این اصطلاح به فلسفه زبان رایج و فلسفه حس مشترك یا تلفیقی از این فلسفه ها اشاره می كند. این كاربرد تا دهه ۱۹۵۰ برقرار بود و این زمانی بود كه اكثر فیلسوفان تحلیلی به صورت مشترك به طرحها و برنامه های مشخص و محدودی با مضامین مشترك می پرداختند.
روش فلسفه تحلیلی رویكردی عام به فلسفه است. این فلسفه كه در ابتدا با نام طرح تحلیل منطقی گره خورده بود، به رویكرد دقیق و شفافی در زمینه استدلال و استدلال ورزی عطف توجه می دهد. همچنان كه بر پرهیز از ابهام و توجه به جزییات توجه دارد. این امر مضامین فلسفی را برای حوزه های بسیاری كارآمد می سازد و نوشته ها را فنی تر از قبل می كند. فیلسوفان تحلیلی كمتر با دغدغه های اصیل زدگی بشری چون معنای زندگی رو در رو قرار می گیرند و همین بهانه ای شده است كه از این فیلسوفان به دلیل نپرداختن به این موضوعات انتقاد كنند.
سنت فلسفه تحلیلی با "فرگه"، "راسل"، "مور" و "لودویك ویتگنشتاین" در اوایل قرن نوزدهم آغاز شد. بسیاری از فیلسوفان تحلیلی بعدی از این افراد متأثر بوده اند. این سنت بنا دارد كه مضامین فلسفی اش را با تحلیل و با تكیه بر روش مدون و منضبط به پیش برد.
● ارتباط با فلسفه قاره ای
بیشتر " فلسفه تحلیلی" از جریان تحلیل منطقی اوایل قرن بیستم بهره برده و بیش و پیش از هر چیز، میان تحلیل و انواع دیگر فلسفه تمایز قایل می شود. در این راستا بیشترین تأكید فلسفه تحلیلی بر تمایز خود با فلسفه قاره ای است. این جریان اخیر بیشتر بر كارهایی توجه دارد كه در فلسفه آلمان و فرانسه تبلور یافته اند. البته در این زمینه باید "كانت" آلمانی را یك استثنا دانست.
برخی از تمایزاتی كه میان این دو نحله به وجود آمده اند، بیش و پیش از آنكه خاستگاه جغرافیایی داشته باشند، خاستگاه روشی دارند. با این همه تمایز كاملی میان این دو نحله وجود ندارد و دست گذاشتن بیش از اندازه بر این تمایز گمراه كننده است. زیرا بسیاری از بنیانگذاران فلسفه تحلیلی چون فرگه، ویتگنشتاین، كانت و پوزیتیویستهای منطقی آلمانی بودند و فیلسوفان تحلیلی خاستگاههایی چون لهستان و ایتالیا و آلمان دارند. از سوی دیگر فلسفه های قاره ای هم در جهان انگلیسی زبان نفوذ بسیاری دارند كه بسیاری از منابع اصلی این فلسفه هم اكنون به زبان انگلیسی موجودند.
بسیاری از افراد هم اكنون بر این نظرند كه این تمایز سودمند نیست. فلسفه قاره ای مانند فلسفه یونانی به دوره ای زمانی و مجموعه ای از مكاتب در فلسفه اطلاق می شود. نظیر ایدئالیسم آلمانی، ماركسیسم و روان درمانی، اگزیستانسیالیسم، پدیدارشناسی و پساساختارگرایی.
شكاف میان این دو حوزه در اوایل قرن بیستم شروع شد. پوزیتیویستهای منطقی در دهه ۱۹۲۰ رویه ای نظام مند را علیه مابعدالطبیعه سامان دادند. آنها همچنین عمومیت دشمنی با مفاهیم مابعدالطبیعه را به صورت یك قاعده عمومی درآوردند. به طور مثال آنها به مفاهیمی چون نفس یا كلیات تاختند. در این زمان بود كه "هایدگر" در آلمان به رشد فكری خود ادامه می داد و تأثیر وی كل فضای فكری - فلسفی آلمان و فرانسه را در برگرفت.
فلسفه تحلیلی از یك نظر با تحلیل مفهومی گره می خورد و فیلسوفان تحلیلی در آغاز كار قصد داشتند خط تمایزی میان گزاره های معنا دار و غیرمعنادار به وجود آورند. با این همه هم اكنون كمتر فیلسوف تحلیلی است كه تصور كند معیاری دقیق در این زمینه موجود است. بدین جهت هم اكنون فلسفه های تحلیلی ای وجود دارند كه با مضامین مابعدالطبیعی عجین هستند.
● شكل گرایی و زبان های طبیعی
هدف از رویكرد تحلیلی، صراحت بخشیدن به مسائل فلسفی از طریق تجزیه و تحلیل و شفاف كردن زبانی كه برای توصیف این مسائل به كار می روند، است. این امر به تعدادی از موفقیتها رهنمون شده است: منطق جدید، تصدیق اهمیت اولیه معنا و دلالت در بحث از معناشناسی، قضیه ناتمامیت كورت گودل، نظریه توصیفات راسل، نظریه خطاباوری پوپر و نظریه معناشناسی تارسكی در باب صدق.
دو جریان اصلی در سنت تحلیلی به هم گره خورده اند. یكی به دنبال فهم زبان برای كاربردی ساختن منطق صورت است؛ یعنی به دنبال روشی است تا مسیری را كه عبارت فلسفی را به وجود می آورند، صورت بندی كند.
اما جریان دیگر در جستجوی فهم ایده هایی فلسفی از طریق تجزیه و تحلیل دقیق زبان طبیعی است كه با آن ایده های فلسفی بیان می شوند. این جریان به صورت عمومی بیشتر بر اهمیت حس مشترك در ارتباط با مفاهیم دشوار دست می گذارد.
این دو جریان در هم تنیده اند و گاهی با یكدیگر جایگزین هم شده اند. برخی از اوقات هم به عنوان یك جریان قلمداد گشته اند. ویتگنشتاین اولیه البته جزو گروه صورت گرایی بود، اما عاقبت به گروه زبان طبیعی نزدیك گشت.
● اتمیسم منطقی
فلسفه تحلیلی با كارهای فرگه در زمینه "منطق محمولات" آغاز شد. این منطق به طیفی وسیع از جملاتی می پردازد كه به شكل منطقی در می آیند. "راسل" این مشی را پذیرفت و آن را ابزار اصلی فلسفه اش دانست. به نظر وی این ابزار را باید به ساختار بنیادین مسائل فلسفی تحمیل نمود. به طور مثال واژه "است" می تواند به سه شیوه مورد بررسی قرار گیرد:
در "گربه خواب است"، "است" اسنادی است كه می گوید "الف ب است".
در "گربه وجود دارد"، "است" هستی است كه می گوید "الف وجود دارد".
در عبارت "سه نصف شش است"، "است" رابطه ای اینهمانی میان دو مؤلفه برقرار می كند. مثل این است كه بگوییم "الف مساوی ب است".
راسل به دنبال مضامینی فلسفی می گشت كه چنین تمایزات مشخص و صریحی را به كار برد.
● پیوند فلسفه و زبان تحلیلی
ویتگنشتاین، اتمیسم منطقی راسل را در نظامی جامع قرار داد و كتاب "رساله منطقی - فلسفی" نمایانگر این نظام است. به نظر وی، این جهان حالات مشخصی از امورند كه این حالات امور با زبان منطق محمولی درجه اول قابل بیانند. از این جهت، یك تصویر از جهان می تواند با عبارات اتمی در گزاره هایی اتمی ساخته شود و این كار هم با عملكردهای منطقی صورت می گیرد.
این رویكرد یكی از دلایل پیوند فلسفه زبان و فلسفه تحلیلی را نشان می دهد. بر طبق این دیدگاه، زبان یكی از مهمترین ابزارهای فیلسوف است. برای ویتگنشتاین و بسیاری از فیلسوفان تحلیلی دیگر فلسفه بر روشن ساختن اینكه زبان چگونه می تواند به كار رود، استوار است. این امید وجود دارد كه زبان به صورت صریحی به كار رود و مسائل فلسفی حل شوند. این دیدگاه به عنوان دیدگاهی كه به مسائل اجتماعی و فرهنگی بی علاقه است، شناخته می شود.
ویتگنشتاین تصور می كرد كه راه حل نهایی همه مسائل فلسفی را دریافته است و از این رو به عنوان یك معلم در مدرسه مشغول به كار شد و فلسفه را رها نمود. با این همه او بعداً در دیدگاه خود تجدید نظر كرد و در مبانی اتمیسم منطقی شك نمود. او فلسفه زبان خود را با كتابی دیگر به نام "پژوهشهای فلسفی" تكمیل كرد.
● زبان به مثابه كاربرد
مكتب اكسفورد با فیلسوفانی چون: "آستین"، "رایل" و "سرل" شناخته می شود. اینان البته با اندیشه های ویتگنشتاین متأخر پیوند برقرار می كنند. عموماً این مكتب به عنوان مكتب "فلسفه زبان رایج" شناخته می شود.
فلسفه زبان رایج فراتر از مشاهده مسائل فلسفی در ارتباط با منطق به تصور تأملات در زمینه كاربردهای معمولی اصطلاحات زبانی مربوط به این مسائل عطف توجه نشان می دهد. در حالی كه مكاتبی چون پوزیتویسم منطقی بر اصطلاحات منطقی تأكید می كنند كه این اصطلاحات برخلاف اصطلاحات موجود در عوامل امكانی ( فرهنگ، زبان و موقعیتهای تاریخی) كلی هستند؛ فلسفه زبان رایج بر كاربرد زبانی كه از سوی افراد عادی به كار می رود، تأكید می ورزد. از این رو ممكن است بحث شود كه فلسفه زبان رایج بیشتر مبانی جامعه شناسانه دارد و اساساً بر كاربرد زبان در دل بسترهای اجتماعی تأكید می ورزد.
فلسفه زبان رایج، اغلب در مسائل فلسفی مجزا و با در نظر گرفتن آنها به عنوان نتایج فهم غلط در ارتباط با كاربردعادی اصطلاحات زبانی مربوط، به كار می رفت. در واقع این مشی نزد رایل ( كسی كه سعی داشت اسطوره دكارتی را از بین ببرد ) آشكار است؛ همچنانكه نزد ویتگنشتاین و دیگران هم وجود دارد.
● اخلاق در فلسفه تحلیلی
یك تأثیر از تأكید بر منطق و زبان در سالهای اولیه فلسفه تحلیل، ایجاد سنتی بود كه كمتر در باب موضوع اخلاق سخن می گفت. این رویكرد در فلسفه تحلیلی اولیه شایع گشته بود كه این مضامین غیرمدونند و صرفاً حالات شخصی را در بر می گیرند. ویتگنشتاین در "رساله" تأكید می كند كه ارزشها نمی توانند جدا از جهان باشند و اگر آنها اخلاقی باشند، فراتر از جهانند و از این رو زبانی كه جهان را توصیف می كند چیزی در باب این مسائل نمی تواند اذعان كند.
یك تفسیر در باب این تأملات در این تذكار پوزیتویسم منطقی یافت می شود كه عبارتهای ارزشی- هم احكام اخلاقی و هم احكام زیبایی شناختی - مانند مدعیات مابعدالطبیعی از جهت زبانی بی معنایند و از این رو غیرقابل شناختن هستند. یعنی نه صادق و نه كاذب هیچكدام نیستند. فلسفه اجتماعی و سیاسی، زیبایی شناسی و معارفی چون فلسفه تاریخ از گفتمان فلسفه انگلیسی زبان با این رویكرد حذف شدند.
در دهه ۱۹۵۰ در این باب مناقشاتی رخ داد كه در مورد این رویكرد اعتراضاتی داشت. "استونسون" از این نكته بحث كرد كه باید از گونه ای احساس گرایی در فلسفه اخلاق حمایت نمود و از دیدگاه توصیه گرایی جهانشمول سخن به میان آورد. "فیلیپا فوت" هم چندین مقاله نگاشت و به همه این مواضع نقد وارد كرد. افول پوزیتیویسم منطقی به عنوان یك طرح جامع به رشد علایقی جدید در فلسفه اخلاق منجر گشت.
● فلسفه سیاسی
فلسفه تحلیلی كه شاید به جهت خاستگاهش با هگل و كسانی چون ماركس و غیره مخالفت فكری داشت، چیزی در باب مضامین سیاسی در تاریخش به همراه نداشت. اما این مسیر تغییر كرد و "جان رالز" یك تنه مجموعه ای مقالات در دهه ۱۹۵۰ به بعد منتشر كرد كه "دو مفهوم در باب قواعد" و "عدالت به مثابه انصاف" مهمترین آنها بودند و این مقالات در كتابی مهم به نام "نظریه ای در باب عدالت" جمع گشتند كه این اثر در سال ۱۹۷۱ منتشر شد. قصد این كتاب آن بود كه مبنایی فلسفی برای موقعیت دولت لیبرال رفاهی بیابد. همكار رالز بعد از این اثر تحریك شد كه كتاب "آنارشی، دولت و اوتوپیا" را بنگارد و بدین گونه "نازیك" به عنوان نماینده تفكر لیبرال بازار آزاد در برابر تفكر رالز كه می خواست آزادی را با عدالت جمع كند، قرار گرفت.
● ماركسیسم تحلیلی
پیشرفت مهیج دیگر در دل فلسفه سیاسی به ظهور مكتبی به نام ماركسیسم تحلیلی مربوط است. اعضایی از این مكتب در صدد بودند تا ابزارهای فلسفه تحلیلی را در بین ابزارهای علم اجتماع مدرن به كار ببرند و نظریه انتخاب عقلانی را برای صراحت بخشیدن به نظرات كارل ماركس و پیروانش تبیین كنند. معروفترین عضو این حلقه فیلسوف اكسفورد "جی.ای.كوهن" است كه در سال ۱۹۷۸ كتاب "نظریه كارل ماركس در باب تاریخ: یك دفاعیه" را نگاشت. این كتاب به عنوان مبنای این مكتب قرار گرفت. كوهن تلاش كرد تا از ابزارهای تحلیل منطقی و زبانی استفاده كند تا از تصور ماتریالیستی ماركس از تاریخ دفاع به عمل آورد.
دیگر فیلسوف تحلیلی اقتصاددان ماركسیست مطرح "جان روئمر" و دانشمند اجتماعی "جان الستر" بودند. همچنان كه اریك اولین رایت نیز از این مشرب دفاع می كرد. همه این افراد تلاش كردند تا كار كوهن را با توجه به روشهای علوم اجتماعی مدرن به پیش برند و این ابزارها، ابزاری چون نظریه انتخاب عقلانی بودند و بدین وسیله آنها ابزارهای فلسفی تحلیلی كوهن را با تكیه بر نظریه ماركسیست كامل كردند.
● جمع گرایی
جمع گرایانی چون: "السدیر مك اینتایر"، "چارلز تیلور" و "مایكل والزر" نقدی را در برابر لیبرالیسم پی گرفتند كه ابزارهای تحلیلی را برای جدا كردن فرضهای لیبرالهایی چون رالز به خدمت می گیرد و البته با این فرضها به مبارزه بر می خیزد. به صورت خاص جمع گرایان با فرض لیبرالی مبنی بر اینكه فرد می تواند به تمامی بر حسب فردی خودمختار از جامعه نگریسته شود كه در آن رشد می كند، به مبارزه برخاستند. به جای آن، آنها تصوری از فرد بر جا گذاشتند كه بر نقشی كه جامعه در شكل دادن به ارزشها و فرایند تفكر و انتخاب ایفا می كند تأكید می ورزد.
حسین فرزانه
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید