پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


لحن در داستان


لحن در داستان
عده ای می گویند سقراط گفته است كه «انسان هر طور باشد زبانش نیز همان طور است»، این نكته را چه سقراط گفته یا نگفته باشد، بدون تردید از نظر موضوعی كه ما پیش رو داریم حایز اهمیت است، چرا كه می توان همین مقوله را از منظر داستان نویسی گسترش و بسط داد و گفت: اولا شخصیت قصه هر طور باشد، زبانش نیز تغییر نمی كند و ثانیا قصه نویس، هر طور آدمی باشد، باز هم زبانش همان گونه است.
به همین دلیل از دو نقطه نظر می توان موضوع لحن را در قصه بررسی كرد؛ به دلیل این كه لحن نتیجه روانی زبان است و اگر این نكته را از قول بوفن در بحث پیرامون سبك قبول كرده باشیم كه: «سبك، همان خود شخص است»، باید بگوییم كه لحن در فضای تنگتر، عبارت است از سبك و شیوه بیان یك شخصیت و در فضایی بازتر عبارت است از سبكی كه یك قصه نویس برای ارایه شخصیت هایش در جامه زبان انتخاب می كند. و از آنجا كه هر نوع زبانی در ما نوع خاصی از تاثیر را ایجاد می كند، می توان گفت كه لحن عبارت است از چكیده روانی سبك. البته شكی نیست كه این لحن پدید نخواهد آمد، مگر آن كه بخش اعظم عواملی كه با موقعیت شخصیت، زمینه و محیط ذهنی او سروكار دارند وجود داشته باشد.
هر شخص یا شخصیتی، به علت سابقه و صاعقه خاص خود، بیانی خاص پیدا می كند و فضای كلامی خاصی در ذهنش پدیدار می شود كه این فضا، با فضاهای زبانی دیگر فرق دارد. به دلیل این كه تجربیات آن شخص، جدال های درونی، حوادث شخصی خانوادگی و اجتماعی اش از او آدمی می سازند كه دارای خصایص كلامی خاص باشد. بدون این خصایص كلامی متكی بر تجربیات خاص زندگی، لحن به وجود نخواهد آمد و اگر لحنی از خصایصی جدا از سابقه تجربی یك فرد وجود داشته باشد، آن را لحنی انتزاعی، پا در هوا و دور از واقعیت عمل خواهیم نامید. به دلیل این كه لحن پوشش خارجی وضع و محیط روانی و اجتماعی شخص یا شخصیت است و اگر بین آن قشر خارجی و هسته درونی، تطابق كامل وجود نداشته باشد، شخصیت یا شخص از یكپارچگی كامل برخوردار نخواهد بود.
از یك راننده تاكسی انتظار نداریم كه زبان فلسفی داشته باشد و از یك فیلسوف انتظار نمی رود كه به زبان عوام الناس به فلسفه بیندیشد. پیچیدگی های ذهنی یك فیلسوف پیچیدگی های عینی كلامی را نیز می طلبد و افكار ساده یك راننده، به زبانی ساده و عامیانه و بی شیله پیله ادا می شود. نمی توان زبان ساده راننده را برای اندیشه های پیچیده یك فیلسوف به كار برد چرا كه چنین فیلسوفی هر قدر هم كه فلسفی بیندیشد، زبان عامیانه اش، او را لو خواهد داد و در برابر خلق الله مشتش را باز خواهد كرد.
شوپنهاور گفته است كه: «سبك فیزونومی فكر است و حتی از چهره آدمی برای درك شخصیت، فهرست مطمئن تری است.» اگر لحن، همان طور كه اشاره كردیم، نتیجه و زاییده روانی زبانی باشد كه یك شخص یا یك شخصیت به كار می برد، می توان گفت كه به وسیله لحن، به وضع و موقعیت و خلقیات اشخاص بیشتر پی می بریم.
یك مرد شریر، به محض این كه صحبت می كند، بوی شرارت در فضا می پراكند. حتی هر قدر هم ظاهر الصلاح باشد. یك مرد نجیب نیز به زبان نجیبان سخن می گوید. حتی اگر كریه ترین چهره ها را داشته باشد. لحن تا حدی شناسنامه شخصیت است، منتها از یك سو با سبك و زبان عمومی یك قصه ارتباط پیدا می كند و از سوی دیگر با خلق و خوی شخصیت، حركات و سكنات اش مرتبط است.
به همین دلیل، برای بررسی عمیق لحن شخصیت، به طور اخص ضروری به نظر می رسد و بهتر آن است كه در این فرصت، ماهیت زبان و سبك را از نظر قصه و شعر روشن كنیم و بعد به ایضاح بیشتر مطلب در مورد لحن بپردازیم.
به طور كلی در ادبیات با زبان به سه طریق رفتار می شود. یكی رفتار گریز از مركز، دومی رفتار رجعت به مركز و سومی رفتاری معلق بین گریز و رجعت. در رفتار گریز از مركز، قشر یا قشرهای خارجی زبان مطرح است، طوری كه زبان از قید و بند الگوها كه ممكن است ازخارج بر آن تحمیل شود و آن را به سوی اعماق براند، خود را نجات می دهد و فقط الگوهای بسیار ساده، مثل الگوهای دستوری و صرف و نحوی را می پذیرد و در سطح تبدیل می شود به منتقل كننده مفاهیمی كه نویسنده می خواهد برساند و هیچ نقش دیگری جز منتقل كننده مفاهیم پیدا نمی كند. یعنی زبان تبدیل می شود به یك وسیله انتقال معانی.
زبان به معنای عام كلمه است و به عنوان یكی از لوازم مقدماتی، و نه یكی از عناصر اساسی داستان به حساب می آید. جمیع نویسندگان بزرگ، به زبانی كه با آن می خوانده اند و می نوشته اند تسلطی شگفت انگیز و جادویی داشته اند، كه اگر نداشته اند، عنوان نویسنده بزرگ را هم هرگز كسب نمی كردند.
نویسندگانی كه بیشتر متمایل به نوشتن روان نویسی یا ساده نویسی باشند، به همان نسبت هم باید بیشتر بر طول و عرض جغرافیایی و تاریخی زبان خود مسلط باشند؛ چرا كه زبان ساده یا زبان روان زبانی است گلچین شده از درون یك پهنه بی نهایت وسیع واژگانی در رفتار رجعت به مركز یا رفتار تا حدی درونی با زبان، اهمیت بیشتر بر روی الگوهای خاص زبانی است كه از خارج بر زبان تحمیل می شود. به این معنی كه این فقط قشر ظاهری زبان نیست كه اهمیت دارد. صدای یك كلمه و صدای چندین كلمه در كنار هم و صدای چندین سطر زیر هم، تصاویر و یا تصاویر حسی و فكری و تخیلی در برابر هم، آمیخته شدن این تصاویر و صداها با هم و اجتماع مفاهیمی كه فقط در میان آن اركستر عظیم صداها و تصاویر می توانند وجود داشته باشند و در دنیای دیگر از صداها و تصاویر تبدیل به چیزهای دیگری می شوند، اساس این نوع رفتار با زبان را تشكیل می دهند.
در شعر، انتقال تصاویر و احساس ها، در چارچوب الگوی زبانی خاص امكان پذیر می شود. این الگو، بر دستور زبان صرف و نحو و تركیب عادی كلمات و جملات تحمیل می شود. مفاهیم، تراشیده تر، درخشان تر، عاطفی تر، حسی تر، تصویری تر و حتی تخیلی تر می شوند.
در واقع شعر، تشكیل تصاویر و عواطف و اندیشه ها در جامه واژه ها است و از تركیب شكل و محتوا با یكدیگر و استحاله متقابل آنها در یكدیگر است به وجود می آید. یك شعر، همیشه با هارمونی تصاویر و اصوات خود، به سوی مركز خلاقیت زبان حركت می كند. شعر همیشه در حال بسته شدن است و نثر همیشه در حال باز شدن. نثر می گسترد و مفهوم را می گستراند شعر، بسته می شود و مفهوم را به سوی اعماق لفظ یا ایهام های چندین گانه لفظ و تصاویر می كشاند و آنها را به كلمات خاص مهار می كند. در شعر، این زبان است كه خواننده را به سوی خود می خواند و از طریق زبان است كه مفاهیم عاطفی و حسی و تصویری به سوی خواننده حركت می كنند. در حالی كه زبان قصه، همیشه خواننده را به سوی نوع زندگی و یا نوع شخصیتی كه پشت سر زبان قرار گرفته است، دعوت می كند. خواننده اگر در قصه، به دنبال زبان برود شكست خواهد خورد. او باید به دنبال عمل باشد و به دنبال زندگی خاصی كه به وسیله زبان نشان داده می شود.
جیمز جویس می گوید: یكی نویسنده، با كل دانش خویش می نویسد و این كل، سوای معلومات وسیع در جهات مختلف، گستره واژگانی و ساختارهای زبانی را هم شامل می شود.
نویسنده، هر قدر كه بخواهد موضوعی را عمیق تر بكاود، ناچار است با واژه های پیچیده تر و كم مصرف تری كار كند و هم جمله های پیچیده تر و دشوارتری بسازد.
یكی از اساسی ترین مراحل نویسندگی، از دیدگاه نویسندگان بزرگ، مرحله برقراری ارتباط به ویژه با زبان، غوطه خوردن در دریای زبان و فراگیری عمقی آن بوده است.
«همینگوی، مكرر گفته است كه یك دوره نسبتا طولانی از عمر خود را - به طور تمام وقت - وقف فرا گرفتن نثرنویسی كرده است.» و دقیقا به همین دلیل است كه می بینیم هنگامی كه نخستین مجموعه داستان های بسیار كوتاه او در زمان ما همچنان منتشر می گردد.
ریچاد رایت، در باب مراحل آغازین نوشتن و تلاش در جهت تسلط بر زبان می گوید: «در جست وجوی زمان از دست رفته مارسل پروست را می خواندم، نثر درخشان و لطیف ولی پرقدرت آن را تحسین می كردم، جادوی خیره كننده اش مرا مبهوت می كرد، ساختمان گسترده، ظریف، پیچیده و روانی حماسه مرگ و تباهی این «مرد فرانسوی» مرا می ترساند؛ ولی ناامیدی ویرانم می كرد؛ چرا كه من می خواستم درباره مردم دور و برم، و به همان كمال بنویسم، و این نمونه ناب كه جلوه چشمم بود باعث می شد كه فكر كنم كه هرگز نمی توانم...»
رایت، با پیله كردن بر كلمات و جمله ها و پای فشردن در راه تسلط بر زبان - به دلیل آن كه مسایل بسیاری برای گفتن داشت - به جایی رسید كه او را بزرگترین نویسنده سیاه پوست امریكا و مدافع سرسخت حق حیات كودكان سیاه دانستند.
در ادبیات داستانی، این نفس زبان نیست كه اهمیت دارد، بلكه قدرت انتقال هر چه دقیق تر مفاهیم، تصاویر، احساسات و عواطف به مدد زبان حایز اهمیت است. یعنی زبان، خود را تحمیل نمی كند، بلكه تجربه و احساس را با خود منتقل می سازد.زبان دانی داستان نویس هنرمند؛ به هیچ عنوان نباید به رخ خواننده كشیده شود - كه اگر چنین شود، آن نویسنده مسلما سخن باز است نه داستان نویس.زبان، در ادبیات داستانی، نه باید مستقل از داستان عمل كند و نه باید عناصر اساسی داستان را بی دلیل تحت الشعاع قرار دهد و زیر فشار حضور خود له شود.«آنچه همینگوی از جویس آموخت این بود كه نویسندگی، «سخن پردازی» نیست، بلكه ضبط تجربه انسانی است به ساده ترین و زلال ترین زبان ممكن.»هیچ زبان شناسی، داستان نویس نمی شود، همچنان كه هیچ واژه شناسی، داستان نویس نمی گردد.
انسان، در سبك خود، در زبانی كه برای خود آفریده، متجلی می شود. زبانی كه طالب زیركی و تمركز مخاطب باشد؛ خواهان تجدید نظر در ادراك شدنی ها، خواهان كشف ارتباطات میان واژه ها یعنی كشف ساختاری. و در این حال، ما حس می كنیم كه نویسنده، زبانی كاملا نو - البته به مدد ابزارها و وسایل همیشگی - عرضه كرده است.
برای داستان نویس، برخلاف شاعر، تنها دانستن زبانی زنده و لطیف و زیبا كافی نیست. داستان نویس محكوم است تا با انواع زبان های تخصصی: زبان طب، زبان فیزیك، زبان ریاضیات، زبان سیاست، زبان معماری ... و نیز با تطورات زبانی در طول تاریخ آشنا باشد.
داستان نویس باید در زبان غوطه ور شود او باید در انواع زبان های شفاهی، ذهنی، شورشی، انقلابی، روستایی، گویشی، قشری، جادویی، خواب، رویا، جنون، مكتوب در انواع كتاب ها و رساله ها... تبحر داشته باشد.
رقیه تیموری
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید