پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


عطر؛ قصه کارگردانی که نتوانست همه را راضی کند


عطر؛ قصه کارگردانی که نتوانست همه را راضی کند
هر وقت چهره پریشان و مضطرب «ژان باپتیس گرنووی» غضد قهرمان فیلم «عطر؛ قصه یک قاتل»ف را می بینم ، ناخودآگاه یاد تام تیک ور می افتم. بعد پیش خودم تصور می کنم هیچ بعید نیست که خود او هم در زمان نوشتن فیلمنامه و کارگردانی فیلمش لحظات بسیاری به شباهت موقعیت خطرناک و دشوار خودش و فرجام تلخ قهرمان/ ضد قهرمان اثرش فکر کرده باشد. جماعت خشمگینی که به حق در ابتدای فیلم، دیوانه وار اعدام وحشیانه ژان را خواستارند و برای اجرایش لحظه شماری می کنند، دست کمی از مشتاقان بی شمار رمان «عطر»، سینما دوستان و منتقدانی که سال های سال برای ساخت آن در انتظاری طولانی به سر برده اند، ندارند.
اگر ژان می خواست ذات و جوهره «زیبایی» را تا ابد حفظ کند، تیک ور هم در تمام مدت ساخت فیلم در این فکر بوده که «روح واقعی» کتاب را بی کم و کاست، به تصویر بکشد.
تفاوت در اینجاست که معجون سکرآور ژان تمام اهالی شهر را از خود بی خود کرد و بهشت را پیش چشمانشان آورد، اما تصاویر تاثیرگذار، چشم نواز و هولناک تیک ور از خیابان ها و کوچه های کثیف و فضای مشمئزکننده پاریس قرن ۱۸ و دنیای سیاه و شوم قهرمان فیلم، به جای شور و شوق و سرمستی، بیش تر خشم و تندی منتقدان را با خود به همراه داشته است. بدون شک، تیک ور با اقتباس از رمان «عطر» غکه کارگردان های مشهوری چون استنلی کوبریک، مارتین اسکورسیزی، ریدلی اسکات، میلوش فورمن و تیم برتن زمانی به ساختنش فکر کرده بودند و بعد آن را «فیلم نشدنی» دانسته اندف برای آخرین فیلمش، به یکی از بلندپروازانه ترین و دشوارترین تجربه های عمرش دست زده است.
این طور که از گفته هایش برمی آید، کارگردانی توان فرسای فیلم «بهشت» غبراساس فیلمنامه یی از کریستف کیشلوفسکی که دیگر هیچ انرژی و نیروی روحی و جسمی برایش باقی نگذاشته بودف، شکست ارتباط او و «فرانکا پوتنته» غبازیگر فیلم «بدو لولا بدو» که هر دویشان را به شهرت جهانی رساندف، نوجویی همیشگی اش و مهم تر از همه پاسخ به وسوسه یی چالش برانگیز و چندساله، هر کدام به نوعی در این انتخاب دخیل بوده اند. البته او پیش از عملی ساختن آرزوی قدیمی اش، می بایست پروژه دیگری را هم به پایان می رساند.
به همین دلیل، همراه کارگردان هایی مثل «الیویه آسایاس»، «سیلون شومه»، «جوئل کوئن»، «وس کریون»، «آلفونسو کوآرون»، «گاس ون سنت» و... در ساخت فیلمی ۲۰ اپیزودی به نام «پاریس دوستت دارم» شرکت کرد و قسمت او با نام «راست و درست» غTrueف و بازی «ناتالی پورتمن» به یکی از تحسین برانگیزترین فیلم های مجموعه تبدیل شد.
با توجه به ماجراهای حواشی ساخت این فیلم، که به اندازه آرزوی تیک ور قدمتی چندین و چند ساله دارند، فهم دلایل وسوسه برانگیز بودن خود قصه و ساخت آن برای او، تشویش های آگاهانه/ ناخودآگاهش به هنگام کارگردانی و همچنین توضیح عطش عمومی برای تماشای فیلم، دیگر چندان امر پیچیده، یا غیرقابل توضیحی به شمار نمی رود. رمان «عطر»، نوشته «پاتریک سوسکیند»، برای اولین بار در سال ۱۹۸۵ روی پیشخوان و پشت ویترین کتاب فروشی های آلمان در معرض دید خوانندگان قرار گرفت.
قصه مرعوب کننده و دهشتناک زندگی ژان باپتیس گرنووی، جوان بی کس و سیاه بختی که در زندگی اش چیزی جز قوی ترین حس بویایی دنیا ندارد و همین موضوع غیا در ظاهر، ساختن خوشبوترین عطر دنیاف او را به یک قاتل زنجیره یی تبدیل می کند. روایت بی نظیر و توصیف و تشریح دقیق، تمام عیار و معرکه دنیای بوها توسط نویسنده، دیدگاه های فلسفی در باب هویت، عشق، زیبایی و حضور پارادوکس های اخلاقی در کنار فضای جنایی و حتی پلیسی و دلایل متعدد دیگر، باعث شدند کتاب در بین گروه کثیری از خوانندگان و منتقدان ادبی به اثری جذاب و معتبر تبدیل شود.
استقبال فراوان از این رمان به قدری بوده که تا به امروز به ۴۵ زبان دنیا غاز جمله لاتینف ترجمه شده و پانزده میلیون جلد از آن فروش رفته است. غاین کتاب را مهدی سمسار و رویا منجم هم به فارسی ترجمه کرده اند.ف عطر، بیست سال است که در کشورهای اروپایی همچنان جزء محبوب ترین کتاب ها به حساب می آید، عملاً به یک اثر «کالت» غفرهنگ سازف تبدیل شده و برای مثال، قصه و شخصیت اصلی کتاب، در ترانه های چندین گروه موسیقی مورد اشاره قرار گرفته است.
«کرت کوبین» غخواننده و نوازنده گیتار گروه معروف نیروانا، که «گاس ون سنت» فیلم «روزهای آخر» را براساس چند روز آخر زندگی او ساخته استف به مناسبت های مختلف از عطر با عنوان محبوب ترین کتاب زندگی اش یاد می کرد و حتی در آلبوم«In utero» (۱۹۹۳) این گروه، تمام اجزای قطعه « Scentless Apprentice» غشاگرد بی بوف دقیقاً بر مبنای رمان عطر تنظیم شده بود.
اگر شخصیت محوری رمان عطر را موجودی غریب، تک افتاده و فردی ناهمگون با مردمان و دنیای اطرافش بدانیم، شاید با کمی دقیق شدن در زندگی خالق او احساس کنیم که او هم سازی جدای قهرمان اثرش نمی زند. پاتریک سوسکیند، نویسنده منزوی و گوشه گیری است که در تمام این سال ها تعداد مصاحبه هایش از انگشتان یک دست فراتر نمی رود. از گرفتن هر جایزه یی خودداری می کند ، هیچ کس از محل زندگی اش اطلاع دقیقی ندارد و جالب تر از همه این که تنها سه عکس از او موجود است.
او بعد از آغاز موج محبوبیت کتابش، به شدت اصرار داشت که فقط «استنلی کوبریک» و «میلوش فورمن» می توانند قصه را به فیلم برگردانند و به همین دلیل سال های سال، در برابر پافشاری مداوم فیلمنامه نویس ها و کسانی که می خواستند حقوق تبدیل رمان را از او بخرند، به شدت مقاومت می کرد. دوست قدیمی سوسکیند، «برند ایشینگر» غنویسنده فیلمنامه «سقوط» و تهیه کننده آثار بی شماری مثل «داستان بی پایان»، «نام گل سرخ»، «چهار قهرمان شگفت انگیز»، «مرده اهریمنی»ف مصمم ترین و مصرترین فیلمنامه نویس و تهیه کننده یی است که بالاخره با پرداخت ۱۰ میلیون یورو در سال ۲۰۰۱ پس از کشمکش های فراوان، حقوق این کتاب را می خرد. غخود سوسکیند شرح تمام این کلنجارها و درگیری ها و گوشه گیری هایش را در فیلمنامه یی با نام «روسینی» آورده که در سال ۱۹۹۷ فیلمی نیز بر اساس آن ساخته شده.
سوسکیند، بعد از این ماجراها، دیگر خودش را درگیر پروژه عطر نکرد و حاضر نشد نسخه های نوشته شده از روی فیلمنامه را بخواند، یا سر صحنه فیلمبرداری حاضر شود و حتی در پاسخ به خواهش های کارگردان، عوامل فیلم و خبرنگاران، که نظر او را درباره محصول نهایی جویا شده بودند، به این جمله بسنده کرده؛ «ولم کنید. فقط دست از سرم بردارید.»جدا از مقاومت های سرسختانه و ناز و کرشمه های نویسنده کتاب، مسأله دیگری که سطح توقع منتقدان و طرفداران این کتاب را پیش از نمایش اقتباس سینمایی آن بالا برده بود، هزینه بسیاری است که تهیه کننده ها و سرمایه گذاران، خرج ساخت این پروژه کرده اند. «عطر؛ قصه یک قاتل» به خاطر حضور بیش از ۵۰۰۰ نفر عوامل اصلی و فرعی غ۶۷ بازیگر اصلی ، ۱۰۰ طراح گریم و ... ف، فیلمبرداری در دو کشور متفاوت فرانسه و اسپانیا غکه عملاً کارگردان را واداشته تا به هنگام فیلمبرداری با چهار زبان انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و اسپانیایی با همکارانش صحبت کند،ف و همچنین طراحی سخت صحنه و لباس، با صرف بودجه یی نزدیک به ۶۰ میلیون یورو، به گران ترین و پرخرج ترین فیلم تاریخ سینمای آلمان تبدیل شده است. غفیلم در نمایش اولیه اش در سینماهای سرتاسر دنیا، نزدیک به ۱۰۰ میلیون دلار فروش گیشه داشته.
دل مشغولی دیگری که به نظر می رسد در زمان ساخت فیلم تا اندازه یی ذهن تیک ور را به خودش مشغول کرده، چگونگی مصور ساختن جهان بوها، باورپذیری و ملموس بودن هرچه بیش تر آن و سهیم شدن تماشاگر در دنیای ذهنی و تجربه های بویایی قهرمان اثر بوده است. بی شک او خوب می دانسته که قدرت فوق طبیعی و عامل موفقیت نسبی شخصیت اصلی فیلمش و نکته یی که تمام وقایع، تعابیر، دیدگاه ها، لایه های پنهانی و زیرین قصه و در یک کلام، دنیای اثر بر پایه آن بنا شده، می تواند به نقطه ضعف و پاشنه آشیل محصول نهایی تبدیل شود. البته پیش از تیک ور، کارگردان های دیگری نیز در این زمینه غیعنی برداشتن محدویت های هنر سینما و ارتقای آن به چیزی فراتر از تجربه یی دیداری/ شنیداریف شیوه های گوناگونی را آزموده بودند.
«فلیپ فرنچ» در مقدمه یادداشتی که در مجله «آبزرور» بر فیلم عطر؛ قصه ... نوشته، با اشاره به دو فیلم، در این زمینه توضیحاتی داده است. به گفته او، «مایک تاد جونیر» به هنگام نمایش فیلم «رایحه راز» غ۱۹۶۰ف به وسیله دستگاه های خاصی، بوهای مختلفی را در فضای سالن منتشر می کرده است.
مثلاً در زمان ورود شخصیت منفی قصه به صحنه، بوی سیگار در فضای سالن سینما پخش می شده، که البته این مساله دردسرهای خودش را داشته، در هر جایی هم قابل انجام نبوده و کسانی هم که سرما خورده بودند، از تماشای آن فیلم مزخرف خسته می شدند. تجربه دیگر در این زمینه، کاری است که «جان واترز» به هنگام نمایش فیلم «پلی استر» انجام داد و فرنچ از آن با عنوان«Odorama» یاد می کند. درآن جا پیش از نمایش فیلم، ده کارت شماره گذاری شده در اختیار تماشاگران قرار می گرفت. در بخش های مختلفی از فیلم، تصویر عددی روی پرده می آمده و تماشاگران می بایست کارت های آغشته به طیف وسیعی از بوهای گوناگون غاز گل های پژمرده تا بوی پا و گازهای شکمی ف را بو می کردند.
به هرحال، تیک ور هیچکدام از این کارها را انجام نداده و تمهیدات خاص خود را برای فیلمش در نظر گرفته که در گفت وگوی او خواهید خواند.
من پیش از تماشای فیلم، رمان را نخوانده بودم و هیچ اطلاعی از میزان محبوبیت آن در بین تماشاگران و منتقدان نداشتم؛ به همین دلیل بی هیچ زمینه قبلی، یا پیش داوری، فیلم را دیدم. طی دو بار تماشای آن، با اثری روبه رو شدم که مانند کارهای قبلی تیک ور غبه خصوص بدو لولا بدو و شاهزاده و جنگجوف به لحاظ بصری، به شدت غنی است. فیلم پر است از قاب ها و تصاویر تاثیر گذاری که کارگردانی درخشان تیک ور غبه ویژه در بخش ابتدایی فیلم که در پاریس می گذردف تماشای آن را به تجربه بصری لذت بخشی برای تماشاگر تبدیل می کند. سکانس های مربوط به تولد و کودکی ژان، که در بازار ماهی فروش ها و یتیم خانه می گذرد و همچنین برخورد او با دختر میوه فروش به معنی واقعی کلمه نفسگیر و میخکوب کننده هستند.
تیک ور به مدد استفاده از رنگ، حرکات دوربین و به خصوص موسیقی که در بیش تر صحنه های فیلم شنیده می شود و همچنین حضور صدای منحصر به فرد، با اصالت، گوش نواز ، خوش لحن و آراسته «جان هارت» به نقش راوی غکه مثل حضور لذت بخش اش در دو فیلم «داگ ویل» و «مندرلی»، هر دو ساخته لارس فن تری یر، به قول منتقد مجله سایت اند ساند، شنیدن هر متن تلخی را، مانند قصه های قبل از خواب، برایتان به تجربه یی شیرین و خوشایند بدل می کند.ف تا اندازه زیادی، در خلق فضایی گرم، در عین حال ترسناک و چندش آور و همچنین مصور ساختن دنیای ذهنی بی متر و معیار و بی قاعده قهرمان/ ضد قهرمان فیلمش موفق شده است.
ژان باپتیس گرنووی، به هیچ وجه شخصیتی دوست داشتنی نیست و همراه کردن تماشاگر با او، تا به انتهای فیلم، کار دشواری است که تیک ور تا حدود زیادی از پس آن برآمده.
انتخاب «بن ویشا» با آن لباس های مندرس، موهای کوتاه ژولیده و کثیف، چرک و کثافتی که انگار در عمق پوست و وجودش نشسته، چشمان بی احساس، سکوت دائمی ، ضعف جسمانی و احساس تحقیر غبه ویژه در بخش های اولیه فیلمف و چهره ناشناخته اش برای بازی در این نقش، نشان از هوشمندی و درایت سازندگان اثر دارد. غبن ویشا امسال در بخش به اصطلاح «ستاره ها/ استعداد های نوظهور» نامزد دریافت جایزه بود و امسال در نقش یکی از هفت باب دیلن فیلم «من نیستم» ساخته تاد هینز ظاهر شده است.ف بازی «داستین هافمن» نیز در نقش «موسیو بالدینی» غبا وجود عنصر مبالغه و غلو در آنف مانند همیشه دوست داشتنی و شیرین است و فیلم، به راستی برای کم کردن سیاهی قصه اش و تلخی فزاینده آن، واقعاً به حضور آدمی مثل او نیاز داشته.
متاسفانه، عطر با نزدیک شدن هرچه بیش تر به جریان قتل های زنجیره یی ژان، حس و حال و قدرت اولیه اش را از دست می دهد. نکته دیگری که گروهی معتقدند ضربه اصلی را به فیلم زده، صحنه «از خودبیخودشدگی» دسته جمعی پایانی فیلم است. تنها به این نکته اشاره می کنم که تیک ور تمام تلاشش را کرده تا حس و حال صحنه، به کیفیتی شاعرانه برسد.
نکته همین جاست؛ احساس می کنم تلاش چندروزه کارگردان برای ساخت و پرداخت آن صحنه با جمعیتی حدود ۱۰۰ نفر و رضایت کامل او غو رسیدن تمام و کمال به همان چیزی که در ذهن داشتهف باعث شده تا نتواند ـ یا به زبان بهتر، دلش نیامده ـ در اتاق تدوین بخش زیادی از تصاویر گرفته شده را در فیلم استفاده نکند و خب، حضور کسی مثل کشیش در آن فضا و طولانی شدن ماجراها، فضا و خواسته کارگردان را به شدت تحت الشعاع قرار داده و عدم موفقیت او را رقم زده است.
گروهی از تماشاگران بیش تر از آن که شگفت زده یا متأثر بشوند، هنگام دیدن این صحنه ها لبخند به لب داشتند و حتی بلندبلند می خندیدند غمن به شخصه هیچ چیز خنده داری در آن بخش فیلم ندیدم. فضای غریب و دردآور فیلم و تنهایی شخصیت اصلی آن، که هرکجا قدم می گذارد و با هر کسی که تماس فیزیکی برقرار می کند، نتیجه یی جز مرگ و نیستی او را به همراه ندارد، به اندازه یی برایم تلخ و ناگوار بود که واکنش تماشاگران حتی غیر قابل توجیه به نظرم می رسید و شدیداً عصبی ام می کرد.
عطر؛ قصه یک قاتل، فیلمی است درباره کمال گرایی و بهایی که باید برای آن پرداخت. این که ماندگاری و دوام زیبایی، جز با مرگ زیبایی میسر نمی شود و تنهایی آدم ها و احساس بی هویتی تا چه اندازه می تواند به سقوط و تباهی منتهی شود . این که نمی توان در برابر تقدیر ایستاد و اگر قرار به شکست باشد، گریز از آن میسر نیست و این که داشتن استعدادی برتر از دیگران، لزوماً به رهایی، آرامش و موفقیت یا رستگاری منتهی نمی شود و به کارگیری شیفته وار قدرت و توانایی های فوق العاده می تواند سرانجامی دردناک به دنبال داشته، همه آن مضامینی است که به ظرافت در لایه های مختلف فیلم قابل ردیابی است.
حامد صرافی زاده
منبع : هفتان


همچنین مشاهده کنید