چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


کلاغه به‌خانه‌اش نرسید


کلاغه به‌خانه‌اش نرسید
سید محمدعلی جمالزاده نزدیك به ‏نود سال از عمر صد و چند ساله خود را در غربت گذراند؛ خواسته یا ناخواسته؟ نمی‏دانم، فقط در این سالهای طولانی دوری از وطن، خود به‏تجربه دریافته‏ام كه هر كس چند سال از عمر خود را در غربت سپری كرده باشد، می‏داند كه قصه تنهایی و غربت، قصه‏ای است كه هر جا حكایت شود غم‏افزاست و جانكاه؛ حال خواه در كویر لوت و بیابان برهوت باشد، خواه در كنار رودخانه سن و دریاچه ژنو.
از این‏رو براین باورم كه جمالزاده نیز از این قاعده مستثنی نبود. شاید بهترین گواه این مدعا را بتوان در لابلای نامه‏هایش یافت. برای نمونه او در نامه‏ای به بانوی گرانقدر سیمین دانشور از جمله می‏نویسد: «ژنو بلاشك یكی از قشنگ‏ترین شهرهای دنیاست (بعضی اشخاص معتقدند كه قشنگ‏ترین شهر است) و من هم زنِ خوب و خانه خوب و مزاج سازگاری دارم ولی تنها مانده‏ام و گاهی این تنهایی معنوی به‏جایی می‏رسد كه آن شعر معروف بر زبانم جاری می‏شود كه نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم».
او با اینكه می‏دانست كه می‏خواهد در غربت بماند، ولی شاید خود هم تا پایان كار ندانست كه چرا؟ آیا هراس از فساد گسترده در ایران بود؟ كه او آن را درد واقعی جامعه می‏دانست كه علاجش مشكل است و نه با مذهب می‏شود آن را مداوا كرد و نه با سیاست و تنبیه.۳ جمالزاده با این سخن انگشت بر زخمی دیرینه می‏گذاشت و در نامه‏ای نیز دلیل نرفتن به‏ایران را ترس از رشوه‏خواری و فساد گسترده می‏داند و می‏نویسد: «مكّرر به‏دوستانم گفته‏ام كه می‏ترسم به‏ایران بروم و از یك طرف عصبانی بشوم و عنانِ اختیار از دستم بیرون برود و حتی جذبه رشوه، از جاده بیرونم بیندازد و دارای قوه و قدرتی كه بتوانم در مقابل امكان ثروتمند شدن- از راه رشوه و دخل و مداخل و عایدات نامشروع- استقامت بورزم، نباشم و آدم محولی، یعنی ناپاك و آلوده و پُر سر و صدا و پُرمدعا و بی‏كاره از آب درآیم. حالا هم بی‏كاره و بی‏مصرف هستم ولی لااقل قدرت اینكه كار نامشروع و عمل زشتی انجام بدهم، ندارم»۴
یا ترس از جفت ارتشاء و تبرا از همزاد فساد، یعنی سنت استبدادی بود؟ كه «حجت را بر او تمام كرد كه بلای اساسی آن تاریخ و فرهنگ یك استبداد سنتی و یك سنت استبدادیِ زودرس و دیرپاست كه خواه ناخواه از مرزهای دولت مركزی هم گذشته، و نه فقط حكومت‏های محلی و ایلی، و درجات دیوانی و عیون اعیانی را فرا گرفته، بلكه به‏وجوه عامّه و وجود اشخاص نیز راه یافته است.
و از همین‏رو برداشت او از استبداد، صِرف دیكتاتوری یا حكومت مطلقه نیست، بلكه نوعی خودسری و خودرایی است كه در سطوح گوناگون اجتماع و اِشكال متعدد روابط اجتماعی، زبردست را صاحب همه حقوق می‏سازد و زیر دست را از هر گونه حقی می‏اندازد. جمالزاده، هم از این استبداد نفرت دارد و هم از آن می‏ترسد».۵ در هر حال این بیت از صائب بی‏گمان زبان حال جمالزاده است، آنجا كه می‏گوید:
دل رمیده ما شكوه از وطن دارد
عقیق ما دل پُر خونی از یمن دارد
هر كه اما می‏خواهد كه از بسیاری غم و درد غربت اندكی بكاهد، باید تدبیری كند و چاره‏ای بیندیشد؛ وگرنه نه تنها غم غربت از پای می‏افكندش كه سهل است، هویتش را هم از او می‏ستاند و بر باد می‏دهد. نه‏آنجایی می‏شود و نه اینجایی؛ برزخ‏نشینی می‏شود كه حتی اگر هم محیطی كه در آن زندگی می‏كند ظاهری «بهشتی» داشته باشد، روزگارش اما «دوزخی» است. جمالزاده هم چنین كرد و چون مصمم بود كه در اروپا بماند، برای رهایی از مهلكه بی‏هویتی، عشق به‏زبان فارسی را در خانه جان خود جای داد و تمام عمر دست به‏دامان فرهنگ و تاریخ و ادبیات ایران شد و از این رهگذر نه تنها خود را كه بسیاری را نیز از بی‏هویتی نجات داد و هم نشان داد كه چگونه می‏توان عمری را دور از وطن گذراند، بی‏آنكه بی وطن شد. در واقع زبان فارسی «وطن» اصلی جمالزاده شد و در این عرصه پهناور بود كه او هویت ایرانی خود را یافت و در «وطن‏دوستی» شهره عالم شد و خوش درخشید.
ولی دلباختگی عمیق جمالزاده به زبان فارسی و دلبستگی او به‏فرهنگ و ادبیات ایران و نیز وطن‏دوستی او، هیچگاه با تنگ‏نظری و تعصب و ناسیونالیسم خشك و بی‏مغز همراه نبود، بلكه همواره با بلند نظری و سعه صدر و با تسامح و تساهل به‏این امور می‏نگریست. او در مورد آمیختگی سنجیده زبانها و آمیزش آگاهانه فرهنگ‏ها و تمدن‏ها، تعصبات بی‏مورد نشان نمی‏داد و در جایی در این باره می‏نویسد: «زبان حالت رودخانه جوشانی را دارد.
باید سرچشمه آن پاك و قوی باشد تا اگر خاشاكی در آن وارد شود، خودِ رودخانه به‏قوّت و قدرت خود آن را از میان ببرد و محو سازد.
و این بسته به این است كه جوان‏های ما دارای افكار قوی و صحیح و تازه و جوان باشند و ذوق و فهم آنها از روی قواعد منطقی و عاقلانه و استوار ارتقا بیابد و خلاصه آنكه مرد فكر خود باشند و بر اسب اعتقاد و ایمانی سوار باشند كه در محیط و آب و هوای مملكت خودمان تربیت شده باشد و آب و علفِ جلگه‏های خودمانی را خورده و نوشیده باشد. مسلم است كه دروازه‏های مملكتمان را نمی‏توانیم به‏روی افكار جدید ببندیم و اگر ببندیم، به‏خودمان و به‏مملكتمان و به‏دنیا و به‏تمدن خیانت كرده‏ایم ولی افكار دیگران را نیز از راه خامی و بلاتشخیص پذیرفتن، كار معقولی نیست و همان طور كه وقتی از انگلستان پارچه وارد می‏كنیم، نزد خیاط می‏بریم كه مناسب قد و قامت و ذوق و سلیفه خودمان برایمان لباس بدوزد، در مورد قبول افكار جدید و قدیم بیگانگان باید آنهایی را بپذیریم كه برای ما مناسب و به‏ترقی و پیشرفت و رفاه مادی و معنوی هموطنان مفید و مناسب باشد و تا با اطلاع به‏احوالِ آب و خاك و مردم خودمان آن افكار را در دیگ فكر و تجربه به‏طوری كه قابل هضم باشد، حاضر نساخته‏ایم، به‏میدان نیاوریم و فكر مردم ساده را مشوش نسازیم. خلاصه آنكه چون خیلی عقب مانده‏ایم، خیلی عاقلانه و با حزم و احتیاط و به‏قول فرنگی‏ها rational (بخردانه) عمل نماییم كه بیهوده وقت و انرژی صرف نشود.۶
جمالزاده خود نمونه خوبی در این زمینه به‏دست داده است كه بی‏گمان در عرصه‏های دیگر نیز می‏تواند سرمشق و الگو قرار گیرد: او با آگاهی و هوشیاری و با تكیه بر سنت‏های كهن داستانسرایی در ایران، از هنر داستان‏نویسی اروپایی بهره گرفت و نخسین داستان كوتاه ایرانی را با سبك و شیوه‏ای جدید پدید آورد و از این طریق به‏گستره‏ای از ادب فارسی كه در تنگنای سنت‏های دست و پا گیر گرفتار آمده بود، هویتی تازه بخشید.
او طلایه‏دار داستان‏نویسی نوین ایران شد و راهگشای نسلی كه امروز خود را مدیون هدایت می‏داند ولی كمتر از نقش جمالزاده در پیدایش این گستره آگاهی دارد. و این در حالی است كه هدایت جمالزاده را بزرگ خود می‏دانست.
البته جمالزاده در خَلق اولین اثر ادبی خود یعنی «فارسی شكر است»، بیشتر به‏نثر داستان و به جنبه‏های ترقی زبان فارسی توجه داشته است، تا درونمایه و ساختار و موضوع و مضمون داستان؛ و خود نیز می‏گوید كه منظورش «به‏دست دادن نمونه‏ای از فارسی معمولی و متداوله امروزه» بوده است و اینكه : «در این داستان می‏خواستم به‏هموطنانم بگویم كه اختلاف تربیت و محیط، دارد زبان فارسی را، كه زبان بسیار زیبا و شیرینی است، فاسد می‏سازد و استعمال كلمات و تعبیرات زیاد عربی و فرنگی ممكن است كار را به‏جایی بكشاند كه افراد و طبقات مختلف مردم ایران كم‏كم زبان یكدیگر را نفهمند».۷
از این رو علامه محمد قزوینی نیز كه جمالزاده داستان «فارسی شكر است» را اول بار در حضور وی و تنی چند از دوستانش در برلین خواند و مشوق اصلی جمالزاده برای ادامه داستان نویسی بود، در تأیید جمالزاده و تشویق و ترغیب او به‏ادامه كار، بیش از همه بر زبان و انشاء داستان او تأكید دارد. علامه قزوینی بعد از انتشار اولین چاپ كتاب «یكی بود یكی نبود»، در نامه‏ای به‏جمالزاده- به‏سبك و شیوه نگارش خاص خود- در باره این كتاب می‏نویسد: «شهداللَّه كه از عمر خود برخوردار شدم و حلاوت عبارت روان‏تر از ماءزلال و گواراتر از رحیق و سلسال آن، كام روح و قلب بلكه تمام وجود مرا شیرین نمود.
الحق در شیرینی و سلاست انشاء و روانی عبارت و فصاحت لفظ و بلاغت معنی و انتخاب مواضیع نمكین و در عین اینكه زبانِ رایج محافل بلكه كوچه‏های تهران است از كلمات عامیانه و بازاری و مبتذل پاك بوده نمونه كامل‏العیار زبان فارسی حالیه است و اظهر صفات بارزه آن شیرینی و حلاوت است كه هیچ لفظی دیگر پیدا نمی‏كنم برای تعبیر از این حسی كه انسان از این نوع انشاء می‏كند»۸
باری، جمالزاده در سالهای طولانی زندگی در اروپا پیوندی پایدار با ایران و فرهنگ و تاریخ ایران و زبان و ادبیات فارسی برقرار كرد و به‏منظور استحكام و استمرار این پیوند، در كنار مطالعه در زمینه‏های متفاوت و متنوع و همزمان با تألیف و ترجمه و انتشار كتابها و مقاله‏های بیشمار و نقد و بررسی نشریات و كتابهای گوناگون، با ایرانیان فرهنگ دوست و ادب‏پرور نیز در گوشه و كنار جهان به‏مكاتبه و مراوده پرداخت. جمالزاده رسمی پسندیده و عادتی مرضیه داشت و كمتر پیش می‏آمد كه نامه‏ای را بی پاسخ گذارد.البته او در نامه‏هایش به‏سلام و علیك و حال و احوال پرسی و تعارفات معمول و مرسوم اكتفا نمی‏كرد و به‏نسبت موضوع كتاب و یا مضمون نامه‏ای كه دریافت كرده بود، نكاتی جالب و اشاراتی جذاب در لابلای نامه‏هایش می‏گنجاند و در عین حال نقد و نظرش را نیز به‏شیوه و سبك خاصی كه داشت مطرح می‏كرد و اگر هم با مخاطبش انس و الفت و همزبانی و همدلی پیدا می‏كرد، نامه‏هایش از فرط صمیمیت به «نامه‏های عاشقانه» می‏ماند
پریشب مدام خواب می‏دیدم و صبح برای زنم به‏تفصیل حكایت كردم: در شهرِ غریبه‏ای با شما بودم و از طرف میرزا محمدخان قزوینی كه ساكن آن شهر بود دعوت شده بودم و شما تازه وارد بودید و مصمم بودم شما را با خود بدانجا ببرم و با هم صحبت‏های دور و درازی داشتیم و سرانجام به‏میهمانی نرفتیم و شما مژده می‏دادید كه خواهرتان هم با همسر عزیزش وارد خواهند شد و برای آنها باید منزلی دست و پا كنیم.
حالا دیگر بسیاری از جزییات خواب از خاطرم رفته است.
قربان دوست بسیار عزیز و صفا پیشه‏ام می‏روم. اغلب به‏یاد شما هستم و چهره واقعاً گرم و خندان و گیرنده شما در مقابل نظرم است و به‏یاد روزهای معدودی كه با هم در «گلیون» (Glion) بودیم و چقدر خوش گذشت، باز بسیار خوش می‏شوم و به‏قول خودتان ایقان پیدا می‏كنم كه «بهشت همانا صحبت یاران همدم است».
دكتر یوسفی بسیار عزیزم‏ قربان دوست سر تا پا مهربانی و لطف و صفایم می‏روم. باز چشمم به‏خط قشنگ و محكم آن دوست دیرینه روشن گردید. واقعاً خوشوقت شدم و عطر آن ایام خوش و آن همه ساعت‏های فراموش‏نشدنی كه با هم گذرانده‏ایم در مشام جانم از نو زنده شد. افسوس كه روزگار كمتر موافق دلخواه آدمیان است.
در هر صورت خدا را شكر كه باز هر دو زنده‏ایم و نفسی می‏كشیم و می‏توانیم لااقل به‏وسیله كاغذ و قلم قدری با هم صحبت بداریم. آخرین‏بار كه نعمت دیدارتان برایم دست داد ایامی بود كه در مریضخانه بستری بودم و امروز از خود می‏پرسم كه آیا باز تا زنده هستم دیداری نصیبم خواهد گردید یا نه؟»
البته در همین نامه‏ها نیز جمالزاده نكته‏ای یا پرسشی را پیش می‏كشد و به‏موضوعی می‏پردازد كه برای مخاطبش جالب و سودمند است. مثلاً در یكی از این نامه‏ها به‏زنده‏یاد دكتر یوسفی، در باب جوانمردان و عیاران و مضمون «فتوت» اشاراتی دارد و در نامه دیگری در باره «حسن مقدم» اطلاعاتی به‏دست می‏دهد؛ موضوعاتی كه ظاهراً دكتر یوسفی پیرامونشان پرسش‏هایی مطرح كرده یا در موردشان مشغول تحقیق بوده است.
در میان نامه‏های جمالزاده، چند نامه‏ای كه او در اوایل دهه چهل شمسی در پاسخ به‏نامه‏های خانم سیمین دانشور نوشته، از جذابیت خاصی برخوردار است؛ خاصه نامه‏ای كه در نوروز ۱۳۴۱ نوشته شده و افزون بر مطالبی نقدگونه درباره كتاب «شهری چون بهشت»، نكات و اشارات بسیاری نیز در متن نامه نهفته است كه شخصیت جمالزاده را به‏بهترین وجه می‏نمایاند. مثلاً آنجا كه می‏نویسد: «نوشته‏اید كه همسر جلال آل‏احمد هستید.
این را نیز پاداش خدایی برای این مرد حق‏جو و حق‏پرور می‏دانم و امیدوارم كه جریان شهود و سنوات كه خاصیت دواهای مسّكن را دارد و هر جوش و خروشی را روزی به‏حد معقول تخفیف می‏دهد و مانند «راپسودی» (فرانتس) لیست، پس از آن طوفان و رگبار دهشت‏آمیزی كه در ابتدا دل را به‏لرزه می‏آورد، آن سكون و آرامی دل‏پذیری كه تابیدن آفتاب ملول را به‏خاطر می‏آورد، به‏روی گندم‏هایی كه هنوز از رطوبت باران مرواریدهای غلطان بر سر تا به‏پای خود دارند، اعصاب این رفیق شفیق ما را آرامتر سازد تا یكدیگر را بهتر بفهمیم و بیشتر دوست بداریم».۹ این اشارات البته در پاسخی كه جمالزاده به‏نامه و انتقادهای جلال آل‏احمد داده است، روشن‏تر و واضح‏تر به‏چشم می‏آید.
نظرات جمالزاده درباره انقلاب بهمن ۵۷ ایران، سبب واكنش‏هایی متفاوت و اغلب تند- چه از جانب موافقان و چه از جانب منتقدان و مخالفان انقلاب- شد؛ تا جایی كه كار به‏ناسزاگویی و بستن تهمت به جمالزاده كشید و او در یكی از نامه‏هایش به‏من نوشت: «در هر صورت من كه جمالزاده نام دارم و تا كنون كتابهایم رویهمرفته بی‏خریدار و طالب نمانده است و البته با انواع مشكلات و از آن جمله تكفیر و دشنام و حتی مهدورالّدم واقع شدن، یعنی اگر پس از صدور چنین حكمی كه فلان كس مهدورالدم است، اگر كسی او را به‏قتل برساند كسی از قاتل نخواهد پرسید كه‏ای مرد چرا این پیرمرد را كشتی و قاتل ابداً مورد تحقیق و محاكمه واقع نخواهد گردید...
عجبا كه جوانان ما در این اوقات حساس‏تر از سابق شده‏اند و به‏آسانی بنای بدگویی و حتی فحش و دشنام را می‏گذارند و اسناد تلخ و بی اساس هم گاهی به‏طرف می‏بندند كه مایه تعجب است». البته بیشتر انتقادها و اعتراض‏هایی كه به‏پیرمرد می‏شد، پایه و اساس و منطق درستی نداشت و در واقع جزو ایرادات بنی اسراییلی به‏شمار می‏آمد. مثلاً اینكه چرا از انقلاب با نام «انقلاب ایران» یاد می‏كند و نه «انقلاب اسلامی»! یا تكرار همان انتقادات قدیمی آل‏احمد از كتاب «صحرای محشر».
عده‏ای هم كه ابراز نظرهای او نسبت به‏انقلاب ایران را مطابق دیدگاه‏های خود نمی‏دیدند، به‏خشم آمدند و اشتغال جمالزاده در «دفتر بین‏المللی كار» در ژنو بین سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۵ را بهانه قرار دادند و به‏او تهمت‏های ناروا بستند و به‏تعرضات ناجوانمردانه‏ای علیه او دست زدند. و این همه در حالی بود كه جمالزاده به‏وضوح وقوع انقلاب در ایران را مثبت ارزیابی می‏كرد و در عین حال نكات ضعف و كمبود و كاستی‏های آنرا نیز از نظر دور نمی‏داشت.
در یكی از نامه‏هایش می‏خوانیم: «نظر اساسی و قطعی من درباره انقلاب ایران مبنی بر دو حقیقت است كه می‏توان هر دو را حقیقت تاریخی نامید. متجاوز از ۲۵۰۰ سال در مملكت ایران همیشه در حقیقت استبداد مطلق حكمفرما بوده است كه جزییات آن تا اندازه‏ای بر ما معلوم است و گاهی باور نكردنی.
حالا خودتان می‏توانید حساب كنید كه چنین استبدادِ بی حد و اندازه‏ای، در مدت ۲۵۰۰ سال تا چه اندازه تولید فساد (دروغ و تملق و نفاق و دورویی و بی‏غیرتی و بی‏شرافتی و بی‏عفتی و جنایت و خیانت) می‏كند. در هر صورت، اكنون پس از ۲۵۰۰ سال در ایران انقلاب عجیبی كه حتی در مطبوعات خارجه به‏قلم آدم‏های با نام و نشان خواندم كه نوشتند Sans Precedent و بی‏سابقه است و به‏طور معجزه‏آسایی ظهور كرد و در مدت بسیار بسیار كوتاهی پادشاه كم فهم و از خود راضی را كه لشكری مركب از هفت صد هزار نفر آدم جوان مسلح داشت و در حدود بیست و پنج هزار مشاور آمریكایی آنها را تربیت می‏كردند و در دست داشتند، همه را جاروب كرد و دور انداخت.
برای من در گوشه قلب و در زوایا و خفایای وجودم دو آرزو نهفته است: اول آنكه مردم ایران دیگر از جور و آزار شاه و شاهنشاه (خواه آریامهر باشد یا نباشد) رهایی بیابند. دوم آنكه فساد- كه زاییده همین نوع سلطنت‏ها و حكومت‏هاست و با گرسنگی و ترس و بی‏سوادی و نادانی ایجاد می‏گردد- كم‏كم و به‏مرور ایام از میان برود. امروز كه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۰ است، یقین دارم كه آرزوی قلبی اولم برآورده شده و تحقق یافته است و دیگر هرگز ما مردم ایران رعیت و غلام و چاكر و جان‏نثار هیچ شاه و پادشاهی نخواهیم گردید. ثانیاً چون فساد را زاده استبداد می‏دانم و معتقدم كه استبداد كم‏كم از میان خواهد رفت (و یا كم‏كم كمتر خواهد شد)، در نتیجه فساد هم تقلیل خواهد رفت. خواهید گفت كه این انقلاب كنونی ما معایب و نواقصی دارد. ابداً منكر نیستم و شاید احدی هم منكر نباشد.
من شخصاً خوب می‏دانم كه هر انقلابی در دنیا برای مردم بی‏گناه هم مشكلاتی ایجاد می‏كرده است و به‏اصطلاح چه بسا كه تر و خشك را با هم می‏سوزانیده است و انقلاب را مانند سیلی می‏دانم كه بلاانتظار روان گردیده است و لطمه‏های بسیار بدانچه در مسیر خود دارد، وارد می‏سازد. باز به‏شهادت تاریخ، این قبیل كیفیات موقتی بوده است و رفته‏رفته مسیر تعادلی را پیموده و به‏حال طبیعی خود برگشته است. همه باید دعا كنیم و آرزومند باشیم كه دوره شدت و تب و بحران انقلاب كنونی ایران هر چه زودتر مظفرانه و در نفع و صلاح كامل ملك و ملت ایران سیر طبیعی خود را به‏پایان رسانده به‏جایی برسد كه منظور هر ایرانی با ایمان و پاك و وطن‏دوست و آزادی‏خواهی است.
برای اینكه به‏این هدف مبارك برسیم، حُسن نیّت و شعور و درّاكه آگاه و اطلاعات كافی لازم است و بدیهی است كه دلالت خیرخواهانه كه خالی از غرض و مرض باشد و گاهی به‏صورت «مخالف» و به‏قول فرانسوی‏ها Opposition (اُپوزیسیون) تجلی می‏نماید همیشه در این موارد نه تنها ضرری نداشته، بلكه مفید و سودمند هم بوده است».۱۰
از جمالزاده بعد از انقلاب كتابی در ایران منتشر نشد. او در یكی از نامه‏هایش به‏من نوشت كه: «حاضرم و دلم می‏خواهد كه بعضی از چیزهایی كه به‏شكل داستان و یا كتاب و یا مقاله و یا خاطرات و یا یادداشت نوشته‏ام و هنوز به‏چاپ نرسانده‏ام و حاضر دارم، به‏صورت قابل قبولی به‏چاپ برسد و تا عمر باقی است (شاید شنیده باشید كه صد ساله شده‏ام و شكر خدا را به‏جا می‏آورم و هنوز هم با قلم و كاغذ سر و كار دارم). پس از انقلاب ایران كتابی از من در ایران به‏چاپ نرسیده است. كتاب «كلاغه به‏خانه‏اش نرسید» هم هنوز به‏چاپ نرسیده است و شاید امكان‏پذیر باشد كه آنرا با كمك دوستانه شما به‏چاپ برسانم. محتاج رسیدگی از طرف خودم است كه چون مغلوب سن و سال هستم كار آسانی نیست».
عنوان «كلاغه به‏خانه‏اش نرسید» كه جمالزاده برای آخرین اثرش در نظر گرفته بود، هم در تداوم سه اثری كه پیشتر به‏چاپ رسانده بود («یكی بود یكی نبود»، «غیر از خدا هیچكس نبود» و «قصه ما به‏سر رسید») قرار دارد و هم در خود غمی نهفته دارد كه از اشتیاق درونی او به‏بازگشت به«خانه‏اش» خبر می‏دهد. جمالزاده در همین نامه اشاره‏ای دارد به‏اینكه نامه‏هایش را در تهران علی دهباشی از دوستان دور و نزدیك او گرفته و جمع آوری كرده و بنا بوده كه به‏چاپ برساند و به‏احتمال بسیار بالاخره روز و روزگاری شاید به‏چاپ برسد.
در این میان اما نه‏تنها یادواره‏ای نفیس و ماندگار در سالگرد مرگش به‏كوشش علی دهباشی منتشر شد۱۱، بلكه نخستین جلد از مجموعه آثار او كه به‏گزیده‏ای از آثارش اختصاص دارد نیز به‏تازگی انتشار یافته است.۱۲ هیأت امنای انتشار آثار جمالزاده در یادداشتی كه بر كتاب اخیر نوشته‏اند، نوید داده‏اند كه به‏تدریج كتابهایی از جمالزاده را تجدید چاپ خواهند كرد.
این كتابها كه قرار است زیر نظر هیأت امنا- متشكل از آقایان جواد شیخ‏الاسلامی، محمدابراهیم باستانی پاریزی و ایرج افشار- و با نظارت علی دهباشی در مراحل مختلف انتشار، اعم از یكسان نمودن رسم‏الخط، ویرایش و نسخه‏پردازی، به‏چاپ برسند، شامل ۲۲ اثر از آثار جمالزاده است كه البته در میان فهرستی كه به‏دست داده‏اند، جای كتابهایی چون «صحرای محشر» و یا «سر و ته یك كرباس» خالی است. كسی چه می‏داند، شاید روزی آرزوی دوم جمالزاده هم تحقق یافت و شرایطی بوجود آمد كه در آن به‏راستی انتشار تمامی آثار او امكان‏پذیر گردید.
بخش بزرگی از نامه‏های جمالزاده هم اكنون آماده چاپ است و قرار است در ۷ مجلد منتشر شود. اما اثری كه در نوروز ۱۳۷۹ انتشار خواهد یافت، كتابی با عنوان «قصه‏نویسی» است كه در برگیرنده مجموعه آراء و عقاید جمالزاده درباره داستان‏نویسی و قصه‏نویسی- از «درخت آسوریك» تا رُمان «كلیدر»- است.
«متن كامل خاطرات جمالزاده» نیز به‏زودی به‏كوشش ایرج افشار و علی دهباشی به‏چاپ خواهد رسید. ازمیان آثار منتشر نشده جمالزاده نیز داستانهای كوتاهی با عنوان «كلاغه به‏خانه‏اش نرسید» منتشر خواهد شد. مجموعه آثار جمالزاده كه به‏همت این فرهنگی‏دانانِ فرهیخته انتشار خواهد یافت، احتمالاً به ۴۵ جلد خواهد رسید. در این راه برای اعضاء هیأت امنا طول عمر و برای علی دهباشی تندرستی و بهروزی آرزو دارم.
خسرو ناقد
پانوشته‏ها:
۱- دیباچه كتاب «قصه ما بسر رسید»، سید محمدعلی جمالزاده، تهران ۱۳۵۷. ص ۱۲.
۲- برگزیده آثار سید محمدعلی جمالزاده، به‏كوشش علی دهباشی، تهران، ۱۳۷۸. ص ۷۱۶.
۳- یاد سید محمد علی جمالزاده، به‏كوشش علی دهباشی، تهران ۱۳۷۷. ص ۳۱۸.
۴- برگزیده آثار، ص ۷۱۹.
۵- به‏اختصار از: یاد سید محمد علی جمالزاده، ص ۸۸ -۱۸۷.
۶- برگزیده آثار، ص‏۳۶ -۴۳۵.
۷- از صبا تا نیما، یحیی آرین‏پور، تهران ۱۳۵۱. جلد دوم، ص ۲۸۲.
۸- برگزیده آثار، ص ۸۲۵.
۹- همانجا، ص ۲۵ -۷۲۴.
۱۰- نقل به‏اختصار از: برگزیده آثار، ص ۷۱۱ -۷۰۲.
۱۱- یاد سید محمدعلی جمالزاده، به‏كوشش علی دهباشی، تهران ۱۳۷۷. نشر ثالث، ۶۵۱ صفحه.
۱۲- برگزیده آثار محمدعلی جمالزاده، به‏كوشش علی دهباشی، تهران ۱۳۷۸. نشر شهاب، انتشارات سخن، ۸۳۶ صفحه.
منبع : سایت ناقد


همچنین مشاهده کنید