جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی به جایگاه فلسفه در حکمت اسلامی


نگاهی به جایگاه فلسفه در حکمت اسلامی
۱) با بسط تمدن اسلامی، توجه به معارف گوناگون رنگ و بویی دیگر به خود گرفت. هر تمدن از اجزایی تشكیل شده كه بخشی از آن به دیوانسالاری و نظام سیاسی آن مربوط است.
از سوی دیگر، تمدنها به یك نظام حقوقی جامع نیازمندند، همچنان كه بدون توجه به گونه ای از قواعد و قوانین و راهكارهای اقتصادی، تمدن و فرهنگی به بار نمی نشیند، اما شاید در عمیق ترین وجه هر تمدن و فرهنگی، به پایه ها و مبانی نظری نیاز باشد.
هر عمل و تحولی كه در تمدنها و فرهنگهای گوناگون اتفاق افتاده، ناشی از تغییری بوده كه در مقام نظر و اندیشه به وقوع پیوسته است. به همین دلیل، فرهنگ و تمدنی را نمی توان سراغ گرفت كه بدون مبانی و مبادی نظری، فرصت رشد و ترقی داشته باشد.
تمدن اسلامی نیز به این مبانی نظری بسیار توجه نشان داد و علوم و معارف و همچنین هنرهای زیادی در دل این گستره فرهنگی فرصت بروز و نمود یافتند.
شكی نیست، آموزه های اسلامی با تكیه بر فهم و زبان مردم ارائه می شدند. اگر زبان قرآن را مدنظر قرار دهیم و حتی اگر به زبانی كه پیامبر اكرم(ص) با تكیه بر آن با مردم عادی سخن می گفتند، توجه كنیم؛ در می یابیم كه زبان آن بزرگوار زبانی قابل فهم است.
با این همه، لازم بود اندیشه های ژرف اسلامی با زبانی تخصصی نیز ابراز شوند و پایه های نظری آن معرفی گردند. بدین گونه بود كه فلسفه و كلام در تمدن اسلامی فرصت ظهور یافتند.
از سویی، جامعه اسلامی نیاز داشت كه به قواعد و قوانین حقوقی و اجتماعی مجهز شود كه به همین دلیل فقه و اصول در دل این منظومه رشد كردند. حكمت عملی مسلمانان هم كه به «سیاست مدن»، «تدبیر منزل» و «اخلاق» تقسیم می شد، با تكیه بر آموزه های اسلامی و با توسل به معارف دیگر عصرها سامان یافتند.
در بخش حكمت تولیدی نیز با فناوریها و همچنین هنرها و معماریهای گوناگون رو به رو هستیم و مسلمانان با مدد گرفتن از آرا و رویكردهای دیگر ملتها، نظامی منحصر به فرد و مبتنی بر آرا و اصول اسلامی ایجاد كردند.
۲) تمدن اسلامی از اندیشه های نظری- فلسفی یونان باستان نیز استفاده كرده است. كسی نیست كه منكر این تأثیرپذیری باشد، اما آنچه در این زمینه مناقشه ای طولانی به وجود آورده، این است كه میزان این تأثیرپذیری و تأثیرگذاری تا چه اندازه و چگونه بوده است.
برخی از پژوهشگران معتقدند تفكر نظری اسلامی از تفكر فلسفی یونانی متأثر است، اما عده ای دیگر به درستی تصریح می كنند، هرچند تمدن و تفكر اسلامی از آرای فیلسوفان مشهور یونان باستان چون افلاطون، ارسطو و فلوطین تأثیر پذیرفته است، ولی این تأثیرپذیری به معنای یكسان بودن فلسفه اسلامی با تفكر یونانی نیست. به تعبیر دیگر، اثر آموزه های اسلامی بر آرای فلسفی فیلسوفان اسلامی چندان پررنگ است كه باید منظومه و گستره ای جز منظومه فلسفه یونان را برای آنها تعریف كرد.
ما این نظر را قبول داریم كه فیلسوفانی چون فارابی، ابن سینا، خواجه نصیر و حتی ابن رشد را باید در ذیل گفتمان اسلامی در نظر گرفت؛ هرچند آنان از اندیشه ای مختلف، بخصوص اندیشه های یونانی تأثیرپذیری نیز داشته اند.
۳) اگر معارف نظری را به پیروی از یونانیان مابعدالطبیعه، ریاضیات، طبیعیات و همچنین منطق بدانیم، مسلمانان در این عرصه ها استعدادهای زیادی از خود نشان دادند و به معرفت بشر مدد و یاری بسیار رساندند. در این میان، نقش ایرانیان هم در پیشبرد معارف اسلامی به هیچ وجه قابل انكار نیست. مسلمانان با افرادی چون كندی، فارابی، ابن سینا و خواجه نصیر، منطق یونانی را بازتفسیر نموده، از طریق غرب، قرون وسطا را به جهان جدید رساندند.
از سوی دیگر، افرادی چون زكریای رازی، خوارزمی و ابوریحان با جدیت در پیشبرد حكمت طبیعی تأثیر داشتند. همچنین، پیشبرد ریاضیات با مدد از تلاشهای متفكران زیادی كه بسیاری از آنان مسلمان بودند، انجام شد. در این میان، مابعدالطبیعه به عنوان یكی از مهمترین و اساسی ترین علوم نظری نیز بسیار مورد توجه متفكران مسلمان قرار داشت و آنان نقشی بی بدیل در پیشبرد این نحله بر عهده داشتند.
۴) با وجود آنكه مابعدالطبیعه و فلسفه جایگاه مهمی در هر تفكر نظری بر عهده دارند، اما وضعیت اینها به دلیل برخی از حوادثی كه در جهان اسلام اتفاق افتاده، تغییرات زیادی به خود دیده است.
بسیاری از پژوهشگران تاریخ تمدن اسلامی تصریح كرده اند كه امام محمد غزالی با كتاب مهم و تأثیرگذارش، «تهافت الفلاسفه» نقشی بی بدیل در فرود تعقل و تفلسف در فرهنگ اسلامی ایفا كرده است. غزالی در كتاب خود دومشكل مهم را در باب فیلسوفان اسلامی پررنگ می كند؛ مشكل اول كاربرد اشتباه ابزارهای فلسفی است.
او معتقد بود استدلالهای فیلسوفان از معیارهای معتبر فلسفی كه خود فلسفه مشخص می كند، تبعیت نمی كنند. مشكل دیگر نیز اینكه نتایج حاصل از كار فلسفی آنان با آموزه های اسلامی در تعارض قرار گرفته است. این در حالی است كه فیلسوفان می خواهند این گونه وانمود كنند كه فلسفه مؤید آموزه های اسلامی است.
اثر غزالی با توجه به حمایتی كه دستگاه سیاسی وقت از او به عمل آورد، ضربه ای قابل توجه به فلسفه و تفكر نظری وارد كرد. عده ای چون «ابن رشد» با كتاب خود با عنوان «تهافت التهافت» سعی كردند از شدت این حمله بكاهند، اما جریان كلی فلسفه كاملاً تحت تأثیر حمله غزالی قرار گرفت.
۵) مشكل دیگری كه فراروی فلسفه در جهان اسلام قرار داشت، فاصله گرفتن از تحولات و ضرورتهای روز و توسل فیلسوفان اسلامی به صرف تفسیر آرای پیشینیان بود. این در حالی بود كه با جدیت معارف اسلامی چون فقه در عرصه های فردی و اجتماعی حضور داشتند و به پرسشهای جوامع اسلامی پاسخ می گفتند.
شاید وضعیت فلسفه در این زمینه شبیه وضعیت عرفان باشد كه این نحله نیز نتوانست همپای تحولات روز پیش برود. سرانجام جوامع اسلامی نیاز داشتند كه شؤون و جنبه های مختلف خود را سامان دهند. تنظیم روابط مختلف فردی و اجتماعی البته كاملاً بر عهده فلسفه نیست، اما فلسفه می تواند نگاهی نظری و تئوریك به تحولات روز داشته باشد؛ همچنان كه هم اكنون این نقش را برعهده دارد و در عرصه های گوناگون؛ مانند اقتصاد، اجتماع، حقوق و اخلاق، موضوعاتی را هر چند تحلیلی و نظری اتخاذ می نماید.
به همین دلیل، نمی توان همه خللهای فلسفه اسلام را به پای فلسفه ستیزانی چون غزالی نوشت، بلكه خود فیلسوفان هم در این زمینه مقصر بوده اند. به همین علت است كه حتی تاكنون در حوزه های علمیه جایگاه فلسفه به اندازه دیگر معارف جدی نیست و فلسفه هنوز هم در حاشیه قرار دارد. البته، فلسفه دانشی نیست كه همه بتوانند در آن سهیم شوند و به صورت نویسنده یا مخاطب با آن جلو بروند. فلسفه معرفتی تخصصی و حرفه ای است كه مخاطبان آن نسبت به دیگر معارف كمترند. با این همه، نباید از این موضوع غافل بود كه خود فیلسوفان اسلامی نیز در زمینه حضور بیشتر و بهتر فلسفه در جامعه كمتر كوشیده اند.
۶) اگر بخواهیم در مقام ارائه راهكار، نكاتی را ذكر كنیم، باید بگوییم كه در تغییر وضعیت فلسفه، جهان اسلام به صورت عام و ایران به صورت خاص مؤثر بوده است و می توان این گونه گفت:
▪ اول: باید نگاهی را كه اكثریت جوامع از فلسفه دارند، تغییر داد. گونه ای وحشت و رعب از فلسفه در میان افراد وجود دارد كه باید این وحشت و رعب را زدود. انسانها دشمن اموری اند كه نمی دانند و ترس، یكی از عوامل اصلی جهل به شمار می آید. به همین دلیل، باید نشان داد كه با فلسفه می توان زندگی را به وضعیت بهتری رهنمون كرد و فلسفه چنانكه عده ای می پندارند، عرصه معارف انتزاعی و كلی كه به درد فرد و اجتماع نمی خورد، نیست.
▪ دوم: فلسفه اسلامی باید ارتباط نزدیكتر و جدیتری با فلسفه های غربی داشته باشد. این مهم البته بر دوش متولیان فلسفه اسلامی است كه دست به مطالعات تطبیقی بزنند و از این رهگذر، تعامل خود را به گونه ای با تفكر فلسفی - كه در غرب رواج دارد و اتفاقاً بسیار مورد توجه است- حفظ نمایند.
▪ سوم: در راستای معرفی بهتر و بیشتر آموزه های فلسفه اسلامی به كتابها و آثاری نیاز است كه با زبان ساده، امهات نظریه های موجود در فلسفه اسلامی را در معرض دید و نظر مخاطبان عام قرار دهند. حداقل كشور از نبود و كمبود آثار فلسفه اسلامی در رنج است.
▪ چهارم: ما هنوز به نظریه هایی نیازمندیم كه جایگاه فلسفه اسلامی را در میان دیگر معارف اسلامی روشن كند. شكی نیست، فلسفه می تواند هم به كلام و هم به اصول و فقه مدد رساند. تعیین مكانیسم این تأثیرگذاری كار فیلسوفان است كه باید با نظریه پردازی خود، حدود و ثغور این تأثیرگذاری را مشخص كنند. در این زمینه نیز كارهای تئوریك جدی كمتری انجام شده است. در این میان، حتی می توان از مكانیسم دریافت معارف دیگر از سوی فلسفه سخن گفت؛ البته هنگامی كه از تعامل سخن می گوییم، تأثیرگذاری فلسفه بر معارف دیگر اسلامی مد نظر ما نیست.
▪ پنجم: فلسفه نیز مانند دیگر معارف، به سیاستهای كلان علمی- معرفتی نیاز دارد. بدون این سیاستها نمی توان آینده درخوری را برای فلسفه و همچنین تفكر پیش بینی كرد. این نكته بیشتر از هر معرفت دیگری در باب فلسفه صادق است؛ زیرا فلسفه به دلیل صبغه نظری آن، باید بیشتر مورد حمایت قرار گیرد.
حسین فرزانه
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید