چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


اجاره نشینی


اجاره نشینی
● عوامل:
▪ نویسنده و کارگردان: ابراهیم مختاری- کیوان کیانی
▪ فیلمبردار: عطاالله حیاتی- فرهاد صبا
▪ صدابردار: علیرضا کرمانی- محمود سماکباشی
▪ تدوین: پریچهر ممتهن
۱۶ میلیمتری. رنگی. ۴۸ دقیقه. محصول صدا وسیمای جمهری اسلامی ایران. ۱۳۶۱
● خلاصه داستان:
وضعیت اجاره نشینها به سبب ثابت ماندن درآمد و افزایش اجاره بها دچار بحران شده است. فیلم پیامدهای اجرای سختگیرانه قانون مالک و مستاجر در شرایط بحرانی را گزارش می کند.
● یادداشت كارگردان:
تازه نان بلوچی تمام شده بود و هنوز دچار كسالت پخش نشدنش بودم كه یك روز آقایی آمد و خود را حسن میری تهیه كننده تازه وارد به سازمان و نماینده وزارت مسكن معرفی كرد و گفت میخواهد به سفارش آن وزارتخانه فیلم یا فیلمهایی در مورد مشكل مسكن بسازد. به محض شنیدن موضوع، گفتم نمی توانم كار كنم. گفت با چند نفر مشورت كرده ام شما را پیشنهاد كرده اند. گفتم معذورم.
رفت ولی روز بعد باز آمد. فكر می كرد من بهانه میگیرم یا درخواست ویژه ای دارم. گفتم با كار روی این مو ضوع ها اثر انتقادی از آب در می آید و سازنده بدنام و انگ دار میشود فیلم هم پخش نمی شود. مگر اینكه هزار و یك رنگ و لعاب معمول روز بریزیم و یا از كنار موضوع بگذریم كه این دیگر بازی كردن با مصا ئب مردم است. گفت اصلاً قرار نیست این فیلمها پخش شود. وزیر مسكن می خواهد مشكل را به وزیر و وكیل نشان دهد. بنا بر این هیچ سانسوری وجود ندارد. با خود گفتم، ساختن فیلم از یك مشكل همگانی آن هم بدون سانسور ؟ وسوسه شدم با این حال زیر بار ساخت فیلم نرفتم، اما پیشنهاد كردم به خاطر گستردگی موضوع دو سه كارگردان مستندساز مناسب انتخاب كند و با آنها پیش از هر كار به پژوهش و طراحی سناریوی فیلمها اقدام كند.
گفت پژوهشگر دارد وآنها می توانند تا مرحله طراحی سناریو پژوهش موضوع را انجام دهند.گفتم برای طراحی سناریو در فیلم مستند علاوه بر اطلاعات و تحلیل درست موضوع ، كارگردان خودش نیاز به پژوهش عینی دارد. خلاصه كنم، گرچه زیر بار ساختن فیلم نرفتم اما پذیرفتم طراح مراحل اجرا و ناظر اجرای كلیات كار باشم و ایجاد ارتباط و همزبانی میان كارگردان وپژوهشگرها را هم كه تا آن زمان كار پژوهشی برای سناریو نكرده بودند به عهده بگیرم.
از میان همكاران محمد تهامی نژاد، فریدون جوادی، و كیوان كیانی را به كار دعوت كردیم. همكاران پژوهشگر ، مجید خبازان و حسن شاكری و مصطفی بدیعی با حسن میری (تهیه كننده) فارغ التحصیل رشته مسكن و شهرسازی دانشگاه ملی بودند و هر چهار نفر پس از انقلاب با گروههای تولید تلوزیونی همكاری داشتند .
قرار شد تهامی نژاد با حسن شاكری موضوع « مهاجرت و مشكل مسكن»، فریدون جوادی با مصطفی بدیعی موضوع «مسكن و اراضی شهری» و كیوان كیانی و مجید خبازان موضوع «اجاره نشینی» را كار كنند. از طرحهای اولیه، طرح اجاره نشینی خیلی ذهنی بود و گویا بیشترین ایراد را من گرفته بودم كه قرار شد برای پیدا كردن طرح جانشین در عمل هم كمك كنم. با اطلاعاتی كه از خبازان گرفتیم برای پژوهش راههای سینمایی (فیلمنامه) به راه افتادیم. در نخستین گامها ، بیرون ریختن اثاثیه مستأجران به خیابان ما را دچار حیرت كرد . روزهای اوج تخلیه مستأجران از خانه های اجاره ای بود .
معلوم شد قانون خشن موجر و مستأجر كه از آغاز انقلاب تا آن روز اجرایش خود به خود متوقف شده بود دوباره مبنای قضاوت قرار گرفته و سبب بیرون ریختن اسباب و اثاثیه بسیاری از مستأجران به خیابانها شده است. اما آیا واقعاً فقط به خاطر اجرای یك ماده قانونی اوضاع اجاره نشینیبه این صورت درآمده بود یا اجرای قانون سبب شده بود مسائل پنهان مسکن و اجاره نشینی آشكار شود؟ پژوهش نوشتاری با آمار و اطلاعات مشكل را توضیح می داد. اما با این اطلاعات كه نمیشد فیلم ساخت. با چهل ـ پنجاه دقیقه وقت مفید فیلم باید از راه دیگری به ابعاد فاجعه می رسیدیم.
فاجعه اقتصادی اگر ابعاد انسانی پیدا نمی كرد محسوس نمی شد. اما این حرفها همه كلیات بود و كلیات هم در سینما راه به جایی نمیبرد. ما به جزئیات و بروز عینی آن آمار و اطلاعات درباره مستاًجرها نیاز داشتیم. مقوله مستاًجر هم كلی بود. باید دنبال یك یا دو مستاًجر با نام و نشان مشخص می رفتیم و امیدوار می بودیم كه این مستاًجرها نمونه آماری و نشان دهنده آن چیزها كه در پژوهش نوشتاری آمده بود باشند. برای پیدا كردن چنین مستاُجرانی نیازفراوان به همكاری دادگاه ها ی شهرستانها داشتیم .
آنروزها بعضی روزنامه ها در مورد احكام مالك و مستاُجر به دادگستری حمله می كردند و در نتیجه دادگاه ها در میان مردم چهره منفی پیدا كرده بودند. طبیعی بود بسیاری از قضات با آگاهی از هدفی كه داشتیم ما را به محل دادرسی راه ندهند. خوشبختانه وجود خسرو بیژنی به عنوان رئیس دادگاههای بخش، نعمت بزرگی بود. او می گفت ما مجبوریم از روی قانون قضاوت كنیم و حكم كنیم. این به عهده قوه مقننه است كه قوانین ناعادلانه را ملغی یا اصلاح كند. میگفت ما به آنها گزارش میدهیم. اما فیلم(سینما) میتواند پیامدهای پنهان قوانین غلط را برای قانونگذار آشكار كند.
استدلال او برای قاضیهای مخالف، آنها را با ما همراه كرد و در اتاقهای دادرسی به روی ما و بعدبه روی دوربین باز شد. بدین ترتیب ما توانستیم جزئیات هر پرونده را با همكاری ماموران اجرا یا منشیهای دادگاه مطالعه كنیم و نمونه هایی را پیدا كنیم كه محاكمه یا اجرای حكم تخلیه شان در روزهای آینده بود. این امكان به ما اجازه داد برای فیلمبرداری از روی نشانی به ملاقات مالك و بیشتر به دیدار مستاجر برویم، توجیهشان ‌كنیم و از میان آنها كه با فیلمبرداری موافقت می‌كردند كسانی را كه مناسبتر تشخیص می‌دادیم انتخاب كنیم و در روز موعود با دوربین و ضبط صوت در كمین دادگاه یا اجرای حكم تخلیه بنشینیم.
پس از طراحی فیلمنامه ، كیانی پیشنهاد كرد كارگردانی را هم مشتركا انجام دهیم. این بار درگیری ذهنی در كار، زمینه ورود به كار را فراهم كرده بود. ضمن آنكه دیدن گروه عظیمی از جامعه شهری در زیر فشار تنگنای مشكل مسكن، دیگر ترس از بدنامی و انگ و خرده حسابهای كارمندی را گم و گور كرده بود. مقدمات كار فراهم شده بود و می خواستیم در اجرا تا حد ممكن در طبیعت رویداد دست نبریم و پس از انتخاب نمونه با كمترین دخالت به تماشای آدمها بنشینیم. بنا بر این با اینكه میدانستیم ممكن است، نمونه انتخابی هنگام فیلمبرداری به نتیجه مطلوب نرسد، مجبور بودیم ازآغاز هر ماجرا به فیلمبرداری بپردازیم. چنین كاری حجم فیلم مصرفی و هزینه را بالا می برد.
به این خاطر پیشنهاد كردیم به جای فیلم از سیستم ویدئو استفاده كنیم كه میشد در صورت مطلوب نبودن رویداد نوار را پاك و مجددا از آن استفاده كرد. اما در آن تاریخ سیستم ویدئو برای كارهای تولیدی رایج نشده بود و ما با همان سیستم فیلم(۱۶ میلیمتری) به كار پرداختیم. یادم می آید روز اولی كه همراه یك مامور اجرا برای اجرای حكم تخلیه رفتیم مامور اشتیاقی به حضور ما نداشت. او ابتدا سعی كرد مالك را راضی كند برای پیدا كردن خانه چند روز دیگر به مستاجر مجال دهد. اما مالك كه دیگر جان به لبش رسیده بود ومعلوم بود چندین بار به مستاجر مجال داده ولی دیده مستاجر جاخوش كرده اصرار داشت همان روز اثاث مستاجر از خانه بیرون ریخته شود . مامور به ما گفت فیلمبرداری نكنید تا من حكم را اجرا كنم.
گفتیم برای فیلم گرفتن آمده ایم . گفت مردم مرا در فیلم ببینند چه خواهند گفت؟ خانواده ام چه خواهند گفت. شما نباید از كار من فیلم بگیرید. او كه دید ما داریم دوربین را راه می اندازیم كه از همین گفتگو هم فیلم بگیریم كیفش را گذاشت و از خانه بیرون رفت. در این میان مستاجر هم كه تهدید تخلیه را جدی نمی گرفت گهگاه سربه سر مالك میگذاشت و مالك خون خونش را میخورد. با غایب شدن مامور اجرا ما در خانه و بیرون سرگردان بودیم كه چه میشود. ناگهان خودرو كمیته آمد و مامورهای كمیته مارا دوره كردند كه كی هستید.
چه میكنید. چرا از چنین چیزها فیلم میگیرید. خوشبختانه پیشبینی چنین چیزی را كرده بودیم و چون میدانستیم كارت شناسایی تلویزیون كافی نیست، از وزارت مسكن پشتیبانی محكمتر را خواسته بودیم. با نهادهای دولتی مشكل نداشتیم بلكه میدانستیم فیلمبرداری از چنین صحنه هایی برای مردم تحریك كننده است و ممكن است ما را به جای ضد انقلاب بگیرند و…. خلاصه در پاسخ به مامور كمیته آقای میری نامه دادستانی انقلاب را نشان داد كه به تمام نهادهای انتظامی و سپاه و كمیته دستور حمایت و همكاری وحمایت داده بود. با دیدن نامه مامور كمیته گفت به ما تلفن كرده اند كه شما مانع كار مامور دادگاهید. در این میان سروكله مامور اجرا پیدا شد، معلوم شد او تلفن كرده بود و حالا با دیدن ماموران كمیته از آنها میخواست ما را از صحنه كارش دور كنند.ماموران كمیته معنی نامه دادستانی را توضیح دادند و او كیفش را برداشت و حكم را اجرا نكرده رفت. مستاجر به ریش مالك میخندیدند، فكر كردم دفعه بعد مالك چه تقاصی از این ریشخندها خواهد گرفت. مامور اجرا یك راست رفت سراغ خسرو بیژنی و ماجرا را شرح داد. بیژنی گفت حق با اوست. كسی حق ندارد وادارش كند در تصویر تلوزیونی حاضر شود و مامور را مرخص كرد. آه از نهادمان برآمد هر چه رشته بودیم پنبه شد. بدون همكاری دادگاه بسیاری از پیش بینی های ما برای كار به هم میریخت.
گفتیم آقای بیژنی چگونه ممكن است ما از اجرای حكم تصویر نداشته باشیم و وقتی برسیم كه موضوع سر بریده و مرده باشد؟ و پیشنهاد كردیم خود ما ماموری پیدا كنیم كه به ما اجازه دهد از اجرای حكمش فیلم بگیریم . بیژنی گفت من هم به شما كمك میكنم اما نهایتا او باید خودش رضایت بدهد. این امری خصوصی است حالا كه دوباره صحبت از خسرو بیژنی شد بگذارید بعضی چیزها از این شخصیت كه برایم جالب است را یاد كنم. بیژنی در اتاقش معمولاُ باز بود. هر مرد و زن، كراواتی یا ریش دار ـ چادری یا مانتوپوش، مرفه یا تنگدست كه وارد میشدـ او پیش پایش بر میخواست صندلی تعارف میكرد و پس از او مینشست. گاه در نیم ساعتی كه پیشش می نشستیم میدیدم نزدیك به بیست بار این نشست و برخاست تكرار میشود. او در طول روز شاید نزدیك سیصد چهارصدبار به احترام این و آن بر میخواست و مینشست. در نگاه پذیرای او از آدمها ذره ای اكراه یا تفاوت حس نمیشد.
همان لحن و احساسی را كه برای ارباب رجوع حزب اللهی داشت برای كراواتی هم داشت. برایش تفاوت نمیكرد مخاطب زنی چادری و تنگدست بود یا زنی مانتوپوش و متعین. این رفتار در آن روز كه چادری با غضب به مانتوپوش نگاه میكرد و مانتوپوش با تحقیر به چادری و كراواتی با حرص به حزب اللهی و حزب اللهی با انكار به كراواتی نگاه میكردند امری عجیب بود و ضمناُ در مقامی كه او داشت چقدر بجا. او اغلب مراجعان را میشناخت. از پرونده شان خبر داشت و معمولاُ سرراست ترین پیشنهاد حقوقی را به زبان بسیار ساده و بسیار قابل فهم برای شنونده اظهار میداشت. حكمی كه از رییس دادگاه برای محكوم پذیرفتنی نبود، با توضیح بیژنی مفهوم ومقبول میشد. همه از مهربانی یكسانی بهره میگرفتند. در عین مهربانی ذره ای به كسی باج نمیداد. و چقدر عجیب بود كه ذره ای دودلی برای گفتن سختترین احكام به محكوم نداشت اما در پی ابلاغ حكم، چشم اندازی از امید و آینده برای اشخاص باز میكرد كه پذیرش حكم را امكان پذیر میساخت. حكمت عملی زندگی در او به غایت بود.
روزی در اتاقش گفتگو میكردیم. او پشت میز و من روی یكی از مبلهای مستعمل كه به ردیف در اتاقش چیده بودند نشسته بودم. در انتهای ردیف مبل، روی میزی عسلی یك جعبه شیرینی تر قرار داشت. در اتاق مثل همیشه باز بود. ناگهان پسركی به دو از در به میز عسلی حمله ور شد. در پی او زنی چادری دوید. بیژنی از جا جهید و فریاد زد ولش كن، ولش كن، ولش كن. زن ایستاد . پسرك ده دوازده ساله دو دستی دهانش را ار شیرینی پر كرده و از ترس مزاحمین احتمالی شیرینیها را قورت نداده مشتها را دوباره از شیرینی پر كرده نزدیك دهن منتظر داشت. با كمی دقت آثار عقب ماندگی در چهره پسرك دیده می شد. بیژنی میگفت بگذار بخوره، آورده اند برای خوردن. چه كسی بهتر از او، كاری به كارش نداشته باش. بیژنی سعی میكرد با كلامش مادر را دلداری دهد و در برابر میل او و مستخدمین كه هر لحظه ممكن بود پسر را از شیرینی دور كنند مجال بیشتری به پسرك بدهد. زن چهره شرمگینش را با چادر می پوشاند و با گریه به پسرش نگاه میكرد كه با ولع ته جعبه شیرینی را در می آورد.
سرانجام برای اجرای احكام مامورانی پیدا كردیم كه برای فیلمبرداری از كارشان مشكلی نداشتند و تا پایان كار نمونه های اجرای حكم مطلوب ما را به این ماموران می سپردند كه بتوانیم فیلمبرداری كنیم.
علی رغم پیش بینی های همه جانبه، گاه اتفاقهایی می افتاد كه ربطی به موضوع نداشت. خود حضور دوربین بر روند كار تاثیر میگذاشت. اغلب اوقات مالكی كه عزم جزم كرده بود مستاجر را از خانه بیرون كند در لحضات آخر ـ بیشتر هم به ملاحظه فیلمبرداری ـ چند روزی مهلت می داد و یا به مستاجر به مصالحه های عجیب و غریب می رسیدند و طبیعتاٌ بسیاری از فیلمهایی كه ما گرفته بودیم بی مصرف می ماند. كلی فیلم مصرف كرده بودیم و هنوز به صحنه تخلیه بر نخورده بودیم. با اشتیاق و آرزو دنبال مالكی بودیم كه اسباب اثاثیه مستاجرش را بیرون بریزد.
با ماموری كه حكم تخلیه داشت گفت وگو میكردیم و روحیه مالك و مستاجری كه حكم در موردشان صادر شده بود را می پرسیدیم و وقتی می شنیدیم: این یكی دیگر تخلیه میشه خوشحال میشدیم. انگار آرزویی جز تخلیه اثاثیه مستاجر و ریختن اسباب اثاثیه او به خیابان نداشتیم. كیوان كیانی می گفت، عجب بی عاطفه شده ایم. میخواهیم فیلمی بسازیم كه دیگر زندگی هیچ مستاجری را به خیابان نریزند، اما از ته دل آرزوی این كار را داریم.
از بس به خنس برخورده بودیم دیگر اطمینانمان را از دست داده بودیم و با خست تمام فیلمبرداری میكردیم. یك روز به خانه مستاجری رفتیم كه قبلا آن را شناسایی كرده بودیم. اما در هر دو سه باری كه برای اجازه فیلمبرداری مراجعه كرده بودیم زن و مرد خانه را ندیده بودیم و مستاجر سه چهار پسر پانزده و بیست و دو ساله داشت كه هر بار به آنها پیغام داده و از آنها پیغام گرفته بودیم.
زن و مرد در پی خانه اجاره ای صبح بیرون میرفتند و تقریبا عصر بر می گشتند و فكر میكردیم روز اجرای حكم با نشان دادن قرارداد اجاره جدید موضوع تخلیه منتفی خواهد شد. با این حال همراه مامور راه افتادیم. با اینكه روز اجرای حكم بود باز زن و شوهر در خانه نبودند. با مامور در خانه منتظر نشستیم. پس از ساعتی زن و شوهر آمدند. شوهر قسم میخورد كه از پا افتاده است اما هنوز خانه پیدا نكرده است.
پسران همه حضور داشتند. آنها از دیدن پدر و مادرشان كه در خفت افتاده و در محله انگشت نما شده بودند در عذاب بودند. ما توی خانه بودیم و در بسته بود. زن مستاجر كه به جان آمده و پرخاشگر شده بود اول به مالك كه پشت در خانه بود ناسزا گفت و بعد هم دولت را مقصر دانست كه آنها را به این روز انداخته است. در میان صحبت كسی از بیرون در زد. در را كه باز كردند انگار هوای تازه به آتش خفته برسد شعله ور شد. پسرها در یك چشم به هم زدن بیرون پریدند و تا پاسبانها به خود بجنبند، مالك را كتك زدند. پاسبانها یک یک پسرها را دستگیر کردند و دستبند زدند، بعد دست مستاجر را بستند. زن جیغ و فریاد میكرد. پاسبانها فرزند و شوهر او را به سوی خودرو میبردند.
جمعیت عصبانی ما را دوره كرده بودند. بعضی از وضعی كه برای این خانواده پیش آمده بود عصبانی بودند و زندگی خود را در آینه حال آنها میدیدند. بعضی از پرخاشگری زن به دولت كه بخشی از ایمانشان بود عصبانی بودند. بعضی هم از كار ما كه داشتیم از چنین صحنه هایی فیلمبرداری میكردیم خون خونشان را میخورد. در طول كوچه كه از خانه تا محل توقف خودروهای شهربانی امتداد داشت درگیریهای لفظی موافق و مخالف، فحاشی بی امان زن به مالك و به دادگاه، جمعیت زیادی را مدام به سوی این معركه میكشید. در میانه كوچه، زن در اوج استیصال ناگهان شروع به فحاشی به چند تن از مقامات مسؤل كرد. هیجان جمعیت بالا رفت.
از این كار بوی خون می آمد.
لحظه ای پس از مفهوم شدن كلمات زن، عطا حیاتی دچار تردید شد، فیلمبرداری را قطع كرد، دوربین را از روی شانه پایین آورد و از ما كه دور افتاده بودیم به صدای بلند پرسید: چكار كنم؟ این پرسش ناگهانی همه را متوجه ما و در واقع متوجه اهمیت كار فیلمبرداری كرد. انگار صاعقه مرا زد. نگاه جمعیت متوجه ما شد. در یك آن هزارویك احساس و تصویر مختلف و متضاد از اعتراض به حیاتی كه با پرسش خود همه را متوجه ما كرده بود، از اتهامات بعدی به خاطر فیلمبرداری از چنین صحنه ای، از احتمال حمله به ما و دوربین، در مغزم به حركت درآمدند.
بله، ترسیده بودم. باید اوضاع آن روزها را پیش چشم داشت تا ترسی كه در آن لحظه گرفتارش شده بودم محسوس شود. مگر چند روز پیش از آن نبود كه هنگام فیلمبرداری از یك مستاجر اثاث ریخته در خیابان دوره شدیم؟ به مستاجر گفته بودیم حرف دلت را بزن او هم سفره دلش راـ لابد ـ ببیش از اندازه باز كرد و بخشی از جمعیت، ما را كه از این حرفها فیلمبرداری میكردیم ضد انقلاب فرض كرده بود و اگر اندكی دیر جنبیده بودیم و ابزار را در ماشین نریخته و نگریخته بودیم معلوم نبود چه بر سر ما می آمد.
كم و بیش همه گروه این ترسها را یا بخشی از آن را در پس ذهن داشتند. درست است كه هیچیك از ما نمیدانستیم واكنش اهل محل هنگام فیلمبرداری، و واكنش دیگران پس از ساخت، با ما چه خواهد بود. اما برایمان روشن بود كه تا وقتی توسط نیروی بازدارنده بیرونی واقعا متوقف نمیشدیم، باید شخصیتها و رویدادها كه به خاطر شیوه كار جزئی از آن شده بودیم را دنبال كنیم. زن مستاجر هم وقتی دید حیاتی با دوربین به پیشباز شوهر او كه با دستبند می آوردند رفته است سكوت كرد. گویی او نیز به برتری «تصویر» ی كه ضبط میشد پی برد كه ساكت شد.
سر انجام حاصل كار « اجاره نشینی» ، سه فیلم با زمانهای مختلف بود كه یك فیلم ۵۰ دقیقه ای به عنوان فیلم جامع و اصلی با ساختار حساب شده، تیتراژ كامل دارد و دو فیلم حاشیه ای دیگر هم البته در بایگانی (آرشیو) فیلم شبكه یك هست.
دوستان دیگر هم ـ محمد تهامی نژاد ، فریدون جوادی ـ كارهایشان را به پایان رساندند وفیلمها تحویل آقای میری (تهیه كننده) شد و طبیعتا هیچوقت هم پخش نشد. البته خبر داشتیم كه فیلمها را بلافاصله به دفتر وزیر مسكن برده اند و در كمیسیونهای مختلف نمایش داده اند. بعدها یك روز، آقای میری را در آسانسور دیدم. گفت وزارت مسكن به اهداف خود رسید، فیلم در مجلس نمایش داده شد. در دفتر امام دیده شد و توانستند در مورد اجاره نشینی تبصره عصر و حرج را به قانون موجر و مستاجر اضافه كنند و تا حدودی جلو بدرفتاری نسبت به اجاره نشینان را بگیرند.
● جشنواره‌ها :
نمایش در جشنواره فیلم لایپزیگ. آلمان. ۱۹۹۷.
منبع : ابراهیم مختاری


همچنین مشاهده کنید