جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


بازندگان جهانی شدن در آمریکا


بازندگان جهانی شدن در آمریکا
در آغاز قرن بیست و یكم، آمریكا همچنان یك ابرقدرت است، اما ابرقدرتی كه با رقابت جدی خارج از مرزها و همچنین دشواری‌های داخلی بسیاری رو‌به‌رو است. طبقه متوسط و فرودست این جامعه اكنون به بازندگان حقیقی جهانی شدن تبدیل شده‌اند.
سه ویژگی منحصر به فرد و اختصاصی وجود دارد كه وجودشان به طور همزمان پایه و اساس موفقیت آمریكا را تاكنون تشكیل داده است. تركیب این سه عامل به طور خاص فقط در آمریكا قابل مشاهده است. این سه عامل نه تنها بزرگ‌ترین نقطه قوت بلكه همزمان بزرگ‌ترین نقطه ضعف آمریكا هم هستند. باید دقیق‌تر و نزدیك‌تر این موضوع را بررسی كرد.
اول اینكه در هیچ جای دنیا نمی‌توان چنین انباشتی از خوش‌بینی و شجاعت در حد بالا را به طور همزمان مشاهده كرد. آمریكا كشوری است كه نه به خاطر جدید بودنش (‌مانند اروپای‌ شرقی) و نه به خاطر پیشینه‌اش (‌مانند چین) اهمیت دارد. هویت این كشور از زمانی آغاز شد كه نخستین ساكنان آن به طور موقت پا به خاك این كشور گذاشتند. نیروی كار آمریكا از سال ۱۹۸۰، ۴۴‌میلیون نفر افزایش یافت و این افزایش همچنان ادامه دارد.
ورود مهاجر به یك كشور حداقل در كوتاه‌مدت كمكی به آینده و رشد آن كشور نمی‌كند. بعد از اتحاد دو آلمان در سال ۱۹۹۰ نزدیك به ۱۷‌میلیون نفر به جمعیت آن اضافه شد، اما تازه واردها بیشتر در تلاش بودند تا خود را در فضای تازه هماهنگ كنند نه كار تازه‌ای انجام دهند. تجربه آلمان برای آمریكا هم قابل استناد است.
نكته دوم این است كه آمریكا به شدت جهانی شده است. این جهانی شدن را از وجوه مختلف آن می‌توان دریافت، از تركیب جمعیتی متفاوت آن گرفته تا قوانینش. زبان مردم این كشور اكنون زبان غالب دنیا است و در نیمه دوم قرن گذشته زبان‌های اسپانیایی و فرانسوی را مغلوب خود كرد. فرهنگ این كشور هم نیمی از دنیا را فراگرفته است. بنگاههای آمریكایی از همان ابتدا به دنبال ادغام شدن و یا خریداری رقبایشان بودند تا به این شیوه پا به دیگر كشورها بگذارند. شركت‌های چند‌ملیتی را به درستی تهاجم تجاری آمریكا می‌نامند.
نكته سوم این است كه آمریكا تنها كشور روی زمین است كه می‌تواند با پول خودش با دنیا تجارت كند. دلار، جایگاه خود را به عنوان پول جهانی به ثبت رسانده است. هر‌كس بخواهد دلار داشته باشد باید آن را در آمریكا تهیه كند. همه تصمیمات مهم درباره مقدار و میزان پول نقدی كه به چرخش در‌می‌آید و یا درباره نرخ بهره، درون مرزهای این كشور اتخاذ می‌شود. به این ترتیب درجه بالایی از استقلال ملی این كشور حفظ می‌شود. خود آمریكایی‌ها می‌گویند خون آمریكایی در رگ‌های اقتصاد جهان جریان دارد. تقریبا نیمی از قراردادهای تجاری دنیا با استفاده از دلار منعقد می‌شود‌. دو سوم ذخایر ارزی دنیا هم دلار است.
اما روی دیگر سكه را هم باید دید. اول اینكه آمریكایی‌ها چنان خوش‌بین هستند كه اغلب خط و مرز میان خوش‌بینی و ساده‌لوحی را گم می‌كنند. بدهی خصوصی، عمومی و شركتی اكنون دیگر تعاریف گذشته را ندارد. هر روز به تعداد خانوارهایی كه چنان پول قرض می‌كنند كه آینده‌شان به خطر می‌افتد، افزوده می‌شود. طبقه متوسط و فرودست دیگر به فكر اندوخته كردن نیستند. آنها همچون خانواده‌های فقر‌زده و جهان سومی وارد قرن ۲۱ می‌شوند. خانواده‌هایی كه هر‌ آنچه دارند به امروزشان تعلق دارد و چیزی برای آینده ندارند.
نكته دیگر این است كه جهانی شدن حداقل برای آمریكایی‌ها دوباره و با قوت جدیدی بازگشته است. داد‌و‌ستد جهانی كالا در این كشور به صورت غیر‌قابل مقایسه‌ای جریان دارد. نتیجه هم این شده كه صنایع بومی در آمریكا دچار آسیب شده است. بعضی بخش‌های تولیدی مانند صنایع مبلمان و لوازم منزل، برق، قطعات خودرو و كامپیوتر از آمریكا خارج شده و به خارج از این كشور نقل مكان كرده‌اند. تجارت آزاد اكنون به سود رقبای آمریكا شده و همین رقبا دست به تهاجم اقتصادی علیه واشنگتن زده‌اند. اینكه آمریكا بخش عمده‌ای از سهم خود را در بازار جهانی از دست داده واقعیتی انكار‌ناپذیر است.
نكته سوم این است كه دلار همان‌قدر كه باعث قدرت آمریكا شده، آن را آسیب‌پذیر هم كرده است. دولت آمریكا پول خود را چنان با قدرت به اقتصاد جهان تزریق كرده است كه اكنون هر لحظه با دخالت نیروها و عوامل خارجی باید در انتظار فروپاشی دلار بود. یكی از این عوامل خارجی دخیل در موقعیت دلار كشور چین است كه بیل كلینتون آن را شریك استراتژیك می‌خواند و جورج بوش آن را رقیب استراتژیك می‌نامد. این دو عبارت در عمل تفاوتی با یكدیگر ندارند و یكی هستند. نوعی وابستگی وجود دارد كه بازیگران اقتصادی را مجبور می‌كند در مواقع عادی با یكدیگر همكاری كنند. اما وقتی شرایط تغییر می‌كند این وسوسه ایجاد می‌شود كه مشاركت از نوع دیگر و با هدف قدرت‌نمایی بروز كند.
اما باز هم اشتباه نكنید. در آغاز قرن جدید آمریكا هنوز هم یك ابرقدرت است. اما ابرقدرتی كه با رقابت شدیدی از خارج و دشواری‌های جدی در داخل رو‌به‌رو است. پیامدهای جهانی شدن بیش از هر كشوری اقتصاد آمریكا را درگیر خود كرده و خواهد كرد. یكی از آشكارترین این پیامدها معطل ماندن نیروی كار آمریكا در خیابان‌هاست. ظهور آسیا به افول نسبی اقتصاد ملی آمریكا منجر شده است. شاید در آینده چنین نباشد اما فعلا كه شرایط به این‌گونه است. برای بسیاری از كارگران (رده بالا) و رده پایین این تغییر شرایط اكنون كاملا محسوس است زیرا داشته‌های آنها اكنون نسبت به گذشته بسیار كمتر است. آنها اكنون نسبت به گذشته پول كمتری دارند، احترام كمتری می‌بینند و شانس ارتقای شغلی و منزلتی آنها بسیار كمتر شده است. آنها در جنگ‌جهانی برای به دست آوردن ثروت بازنده هستند، اما در این ناكامی نقشی نداشته‌اند و نباید سرزنش شوند. این یك وضعیت فردی و خصوصی نیست. هر كشوری وقتی بخش‌های عمده‌ای از شهروندانش از ثروت كل كشور محروم شوند، با شرایط و آینده سختی رو به رو می‌شود. این به ویژه برای جامعه‌ای كه خوشبختی شعار آن بوده فاجعه‌بارتر است.
در ۲۸ فوریه سال ۱۹۹۸ كنگره آمریكا كمیته‌ای تشكیل داد با حضور كارشناسان برجسته برای بررسی پیامدهای كسری تجاری كشور و همچنین دور شدن طبقه كارگر صنعتی از دیگر بخش‌های جامعه. دونالد رامسفلد، وزیر دفاع پیشین، رابرت زولیك، نماینده تجاری سابق آمریكا، آن كروگر مقام شماره دوی صندوق بین‌المللی پول و لستر تورو از استادان برجسته دانشگاه ماساچوست در این كمیته نظرات و نتایج بررسی‌های خود را ارائه كردند. در گزارش این كمیته آمده بود، تا پایان دهه ۱۹۷۰ همه چیز برای آمریكایی‌ها به خوبی پیش می‌رفت. درآمدهای خانواده‌ها به طور یكسان در سه دهه اول بعد از جنگ جهانی دوم افزایش داشت و درآمد فقیرترها با سرعت و شتاب بیشتری رشد نشان می‌داد. یك‌پنجم پایین جامعه آمریكا شاهد افزایش ۱۲۰‌درصدی در درآمدهایشان بودند، یك‌پنجم دوم افزایش ۱۰۱‌درصدی، یك‌پنجم سوم افزایش ۱۰۷‌درصدی، یك‌پنجم چهارم افزایش ۱۱۴ درصدی و بقیه افزایش ۹۴‌درصدی را شاهد بودند. در آن زمان این‌طور به نظر می‌رسید كه همه چیز به خوبی پیش می‌رود و رویای آمریكایی محقق شده است. اما بعد از آن، روند عوض شد و این فقط مختص آمریكا نبود. ژاپن از خواب بیدار شده بود و تجارت جهانی تغییر مسیر داده بود. سرمایه‌داران خانه و وطن خود را ترك كرده بودند و در جست‌وجوی مكان مناسب برای سرمایه‌گذاری به نقاط دیگر می‌رفتند. سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی كه كم و بیش تا دهه ۱۹۷۰ با صادرات در یك‌حد و چارچوب بوده اكنون به شدت افزایش یافته است. تا دهه ۱۹۷۰ سرمایه‌گذاری خارجی صادرات كالاها و محصولات آلمانی، فرانسوی و آمریكایی را تقویت می‌كرد، اما از آن زمان به بعد خود كارخانه‌ها شروع به تغییر مكان كردند تا هزینه‌های تولید را كاهش دهند. تولید برای بازار جهانی رفته‌رفته خود به امری جهانی تبدیل شد و باعث توزیع دوباره سرمایه و نیروی كار شد. بین سال‌های ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۵ تولید جهانی ۱۰۰‌درصد افزایش یافت، اما سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی در همین مدت ۴۰۰‌درصد افزایش پیدا كرد. حركت جدید سرمایه‌ بر نیروی كار و كارگر هم تاثیر گذاشت.
در نقاط دیگر دنیا مشاغل جدیدی به وجود آمد كه این بر درآمد خانواده‌های آمریكایی تاثیر گذاشت. در دو دهه بعد درآمد طبقه پایین جامعه ۴/۱‌درصد كاهش یافت، اما طبقات دیگر همچنان با رقمی اندك شاهد افزایش درآمد خود بودند. در راس هرم كه برنامه‌ریزان و تشویق‌كنندگان جهانی شدن و سودبرندگان واقعی آنها قرار دارند، سود و درآمد ۴۲‌درصد رشد داشت.
اقتصاد ملی آمریكا با تكیه به توان دوران طلایی‌اش این روزها را تحمل كرد. تا دهه ۱۹۷۰ هسته مولد كشور سوخت و بقیه دنیا را روشن كرد. تا آن زمان آمریكا برای دیگر نقاط دنیا دلار و محصولات تولید می‌كرد. اروپا و ژاپن جنگ‌زده در سایه همین نور بازسازی شد. طی چهار‌دهه آمریكا بزرگ‌ترین صادركننده و اعتبار دهنده در دنیا بود. همه چیز همان‌طور پیش رفت كه در كتاب‌های درسی اقتصاد نوشته شده بود. ثروتمندترین كشور دنیا پول و كالا به كشورهای فقیر تزریق می‌كرد. در آن زمان سرمایه آمریكا در هر كجای دنیا مانند داخل این كشور تلقی می‌شد و نیازی هم به حضور نظامی نبود.
اما این آمریكای برتر دیگر وجود ندارد. این كشور به عنوان كانون قدرت هنوز قدرتمندتر از دیگران است، اما شرایط كاملا فرق كرده است. امروز آسیا، آمریكای لاتین و كشورهای اروپایی هم در تولید آمریكا نقش و سهم دارند. بزرگ‌ترین صادر‌كننده جهان اكنون به بزرگ‌ترین وارد‌كننده تبدیل شده‌است. بزرگ‌ترین اعتبار‌دهنده جهان اكنون به مهم‌ترین وام‌گیرنده تبدیل شده است. امروزه خارجی‌ها در آمریكا دارایی به ارزش خالص ۵/۲‌تریلیون دلار یا ۲۱‌درصد كل تولید ناخالص داخلی این كشور را دارند. ۹‌درصد سهام، ۱۷‌درصد اوراق قرضه شركتی و ۲۴‌درصد اوراق دولتی در آمریكا اكنون در اختیار خارجی‌ها است. در این شرایط نه تنبلی آمریكایی‌ها مقصر است نه مصرف‌گرایی آنها. مسئول این وضعیت، صنعت آمریكا یا آن چیزی است كه از این صنعت باقی‌مانده است. طی فقط چند‌دهه صنعت آمریكا به نصف اندازه قبلی خود رسیده است. اكنون صنعت ۱۷‌درصد تولید ناخالص داخلی كشور آمریكا را تشكیل می‌دهد. این رقم در اروپا ۲۶‌درصد است.
همه اقتصادهای مهم دنیا اكنون به آمریكا كالا صادر می‌كنند. این درحالی است كه رقم كالای خریداری شده این كشورها از آمریكا به اندازه صادرات‌ آنها نیست. كسری تجاری آمریكا با چین در سال ۲۰۰۵ ،۲۰۰‌میلیارد دلار بود. كسری تجاری آمریكا با ژاپن ۸۰‌میلیارد دلار و با اروپا ۱۲۰‌میلیارد دلار بود. آمریكا حتی با كشورهای كمتر توسعه یافته‌ای مانند اوكراین و روسیه هم نتوانست به مازاد تجاری برسد. هر روز كامیون‌ها و تریلی‌ها پر از كالا وارد بنادر آمریكا می‌شوند و بعد از تخلیه بارشان خالی باز می‌گردند. در این عدم توازن كالاها و منابع طبیعی همچون نفت نقش چندانی ندارد. سهم نفت از كسری تجاری آمریكا تنها ۱۶۰‌میلیارد دلار است. بلكه كالاهایی مانند خودرو، كامپیوتر و تلویزیون است كه باعث ناتوانی تجاری آمریكا شده است.
مترجم: نیلوفر قدیری
منبع: اشپیگل
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد


همچنین مشاهده کنید