جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

پیوند دین و فلسفه


پیوند دین و فلسفه
● نگاهی به آرای فلسفی ابن رشد
۱) «ابن رشد» در كنار ابن سینا از معروفترین فیلسوفان اسلامی در مغرب زمین است. او كه در قرن دوازدهم میلادی ( ششم هجری) در اسپانیا زندگی می كرد، سعی زیادی داشت تا میان فلسفه ارسطو و تفكر اسلامی جمع ایجاد كند. یكی از مضامین مهم اندیشه فلسفی «ابن رشد» این بود كه میان دین و فلسفه تضاد و تعارضی وجود ندارد. البته به نظر وی برای رسیدن به این مقام، باید فلسفه و دین را متفاوت از دید متعارف و مرسوم به نظاره نشست.
مشی فكری- فلسفی «ابن رشد» لایه ها و وجوه زیادی دارد. از یك سو وی شارح و مفسر ارسطوست و از سوی دیگر، به دفاع از فلسفه در مقابل مخالفان و دشمنان آن ( همچون غزالی) برخاسته است. علاوه بر این، وی سعی كرده فكر ارسطویی را از عناصر نوافلاطونی خالی كند.
افكار «ابن رشد» در جهان مسیحیت قرون وسطی حرف و حدیثهای بسیاری را به وجود آورد. یكی از این آرا كه بسیار مورد مناقشه قرار گرفت نظریه «حقیقت دوگانه» وی بود كه طبق آن، هرچند میان فلسفه و دین تعارضی وجود ندارد، اما حقیقت دین با حقیقت فلسفه متفاوت است؛ یعنی به یك معنا وی قایل به دو حقیقت بود. البته این تنها یك تفسیر از آرای ابن رشد است و بسیاری از مفسران وی این برداشت از اندیشه هایش را قبول ندارند. نظر ابن رشد در باب علم خدا به جزییات هم مناقشات بسیاری را به وجود آورد.
در حوزه سیاست نیز وی قایل به حق حكومت برای فیلسوفان بود و این نظر وی بیش و پیش از آنكه ارسطویی باشد، افلاطونی بود. شاید تأثیرپذیری وی در این زمینه از افلاطون ناشی از این نكته باشد كه او كتاب «سیاست» ارسطو را ندیده بود. بحثهای زبان شناسی «ابن رشد» هم در جهان اسلام و فلسفه اسلامی منحصر به فردند كه در ادامه بدان اشاراتی می شود.
۲) «ابن رشد» در سال ۵۲۰ هجری (۱۱۲۶ میلادی) در «قرطبه» متولد شد. خاندان وی از متأله و قضات معروف بودند. او نیز قاضی و پزشك معروفی در قرطبه بود و با دربار رفت و آمد داشت.
با این همه، به جهت اوضاع سیاسی ناآرام اسپانیا در آن زمان ، شرایط زندگی «ابن رشد» فراز و نشیب بسیار داشت و حتی در دوره ای وی به شمال آفریقا تبعید شد. او در سال ۵۹۵ هجری درگذشت و این زمانی بود كه هرچند از سوی حاكم وقت بخشیده شده بود، اما هنوز نسبت به وی سوء ظنهای بسیاری وجود داشت.
او در زندگی خود شرحهای مختصر و تفصیلی زیادی بر آثار ارسطو نوشت، اما چون كتاب «سیاست» ارسطو را در اختیار نداشت، بر كتاب «جمهور» افلاطون شرحی به عبری نوشت كه از این شرح ترجمه هایی به زبان انگلیسی و عربی موجود است.
«ابن رشد» تلاش زیادی داشت تا میان دیدگاههای ارسطو و تفسیرهای نوافلاطونی از آن خط ممیزی ایجاد كند و در این راستا البته به دلیل آنكه در جهان اسلام اندیشه های نوافلاطونی نفوذ زیادی داشتند، با مشكلات زیادی روبه رو بود. با این همه، او توانست این نكته را نشان دهد كه باید میان اندیشه های ارسطو و شرحهای آن تمایز قایل شد.
هرچند در شرح «ابن رشد» بر آرای ارسطو، آرای خود ابن رشد هم مطرح می شوند، اما وی بر خلاف ابن سینا كه سعی وافر داشت از آرای ارسطو و فلسفه یونان در راستای چارچوب فكری خود استفاده كند، تلاش می كرد مفسر صرف ارسطو باقی بماند.
۳) یكی از بحثهای مهم در فلسفه اسلامی، نسبت میان خدا و جهان است. «ابن رشد» هم به این بحث مهم وارد شده است. او در كتاب «تهاف التهافهٔ» كه جوابی به كتاب «التهافهٔ الفلاسفهٔ» غزالی است، به این موضوع می پردازد. غزالی در كتاب خود دو مشكل مهم را در باب فیلسوفان اسلامی پررنگ می كند.
مشكل اول، كاربرد اشتباه ابزارهای فلسفی است؛ یعنی استدلالهای این فیلسوفان از معیارهای معتبر فلسفی كه خود فلسفه مشخص می كند تبعیت نمی كنند. مشكل دیگر نیز این است كه نتایج حاصل از كار فلسفی آنان با آموزه های اسلامی در تعارض قرار گرفته اند. این در حالی است كه فیلسوفان می خواهند این گونه وانمود كنند كه فلسفه، مؤید آموزه های اسلامی است.
غزالی تقریرهای درست استدلالهای فلسفی را ارائه كرد و سعی نمود آنها را ابطلال نماید . او در این راستا از همان اصول فلسفی ای استفاده كرد كه مخالفانش ( فیلسوفان) به كار می گرفتند.
او استدلال كرد هرچند فیلسوفان می خواهند اثبات كنند فلسفه صرفاً یك ابراز تحلیل پیشرفته از طبیعت واقعیت است كه این ابراز در دسترس مسلمانان عادی نیست، اما آنها تصوری از خدا، زندگی بعد از مرگ و خلقت را زیر نقاب این ایده فلسفی ارائه كرده اند و ترویج نموده اند.
غزالی در این راستا به آرای فارابی و بخصوص آثار ابن سینا بسیار توجه داشت. «ابن رشد»، اما تصور می كرد هرچند سمت و سوی مخالفت غزالی این دو نفر هستند اما او با كل فلسفه به مخالفت پرداخته است. از این رو، در صدد دفاع از فلسفه برآمد.
یكی از نكات محوری حمله غزالی این بود كه فیلسوفان تفسیر اشتباهی از نسبت میان خدا و جهان ارائه داده اند. همانطور كه می دانیم، خداوند در قرآن بر خلق جهان اشاره می كند، این در حالی است كه فیلسوفان می خواهند نشان دهند جهان ازلی است. اگر خدا علت جهان است، چرا او نباید بتواند آن را از نیستی به وجود آورد. اما به نظر «ابن رشد» میان عامل ازلی و عامل زمانی تفاوت وجود دارد. ما می توانیم قبل از انجام كاری منتظر بمانیم و در باب اعمال آینده مان تردید داشته باشیم و اما این امور برای خدا معنا ندارد . برای او شكافی میان خواستن و انجام دادن موجود نیست.
غزالی این جواب را ناشی از تنبلی ذهنی می داند. او به گونه ای به خدا نگاه می كند كه گویی عامل واقعی است و نه یك راز و رمز. به نظر «ابن رشد» مشكل غزالی این است كه میان علم و اراده خدا تمایزی ایجاد نكرده است. از آنجا كه خدا، دانای كل است، میان تصور وی و ساختن جهان شكافی نیست. او نیاز ندارد زمانی را داشته باشد تا جهان را خلق نماید.
از سوی دیگر، غزالی به عنوان یك اشعری نمی تواند ضرورت طبیعی را بپذیرد، چون به نظر وی این امر با اراده و قدرت خداوند در تعارض قرار می گیرد.
«ابن رشد» اما تأكید می كند این نظریه هرگونه معرفت از جهان را منكر می شود. بحثهای ابن رشد با غزالی بدان جا ختم می شود كه وی ناگزیر می شود گونه ای معناشناسی را نیز ارائه كند تا علیه مثالهای غزالی قد علم نماید.
همان طور كه مشخص است، این بحثها همه در ذیل موضوع مهم علم الهی مطرح می شوند. غزالی تأكید می كند خدا از هر حادثه و پدیده ای كه خلق كرده، علم جزیی دارد. این در حالی است كه ابن سینا علم خدا را محدود به كلیات می داند، زیرا به نظر وی علم خدا به جزییات، تجرد و ازلیت خداوند را دچار خدشه می كند. اما به نظر «ابن رشد»، علم خدا به جزییات هم او را در حد یك موجود مادی پایین می آورد. بدین جهت، موضع وی در این زمینه به موضع ابن سینا نزدیك است. ابن رشد تأكید می كند بهترین و مهمترین علم، علم به كلیات است و با اتخاذ این مشی، ما مقام ذات اقدس الهی را تنزل نداده ایم.
اتهام دیگر غزالی به فیلسوفان این بود كه آنها معاد جسمانی را قبول ندارند، از این رو جزای مادی عمل امكان ناپذیر است. نفس از دو بخش مادی و غیرمادی تشكیل شده و نبود بخش مادی، هویت را از نفس می گیرد.
اما نظر ابن رشد این است كه وقتی ما با معرفت غیرمادی ، ازلی و ازلی روبه روییم، ذهن ما هم با موضوعات این معرفت رابطه این همانی دارد. بنابراین، هنگامی كه از جهت فكری خود را كامل می كنیم و از واقعیت مادی علم كسب می كنیم دیگری چیزی نیست كه برای ما تازگی داشته باشد، زیرا موضوعات این علوم كه جهان باشند، نزد ما موجودند؛ یعنی همه جهان مادی در علم ما و به تعبیری در نفس ما موجود است. او پیشرفت در زمینه علم را به معنای اطلاع یافتن از اجزای مادی مان می داند. این نظر البته با برخی دیدگاههای عرفانی و معنوی موجود در جهان اسلام سازگاری دارد.
همچنین «ابن رشد» نقد شدیدی بر نظریه زبان اخلاقی اشعری دارد كه خوبی و بدی را كاملاً در تطابق با دستورات خداوند تفسیر می كند. هدف از این نظریه اشعری، تأكید بر قدرت و اقتدار خداوند بر هر چیزی ، حتی بر مفهوم اصطلاحات اخلاقی و قوانین عقلی است.
«ابن رشد» معتقد است از آنجا كه هر چیزی ماهیتی دارد و این ماهیت غایتی، ما نیز به عنوان یكی از این امور ماهیتی داریم و در جهت رفتارمان به غایت می رسیم. هدف یك گیاه رشد كردن و هدف یك اره، بریدن؛ اما هدف یك موجود انسانی چیست؟
یكی از اهداف نهایی ما شاد بودن و خودداری از اقدامهایی است كه به ناخوشی منجر می شود.در این جا همتراز پنداشتن اصول اسلامی و ارسطویی مشكل نیست؛ فضیلت اخلاقی به خوشبختی منجر می شود و در صورتی كه ما مطابق ماهیتمان رفتار كنیم ، قادر خواهیم بود به خوشبختی برسیم. یك بعد اساسی برای خوشبختی انسان وجود دارد كه شناخت خوشبختی را با رفتار دینی و اخلاقی صحیح بسیار آسانتر می كند. ممكن است شخصی بخواهد برای تمركز كامل بر قوای فكری اش، به كلی دور از اجتماع زندگی كند، اما این نوع روش زندگی نسبت به زندگی كه در آن تمركز بر تفكر همراه با اقدامهای اجتماعی خاص است، در درجه پایین تری قرار دارد.
زمانی كه ما بد رفتار می كنیم ، به شانس خود برای رشد انسانی آسیب می رسانیم و این بر فرصتهای شخصی مان برای رسیدن به خوشبختی و رشد به عنوان یك فرد تأثیر می گذارد. همچنین، بر روابطمان با افراد دیگر تأثیر می گذارد ، به طوریكه منجر به ضعف جامعه می شود.
«ابن رشد» در بحث خود درباره جمهوری افلاطون، او را با دیدگاه ارسطویی اش بررسی می كند و متن آن را برای دولت معاصر به كار می گیرد. وی از نظریه تغییر و رو به زوال گذاشتن دولت ایده آل افلاطون، در قالب چهار دولت ناقص برای نشان دادن جنبه های سازمان سیاسی گذشته و معاصر در جهان اسلام استفاده می كند. او از متكلمان دوره خودش به عنوان یك خطر واقعی برای دولت و خلوص و پاكی اسلام یاد می كند.
«ابن رشد» در این اثر و آثار دیگرش اهمیت فهم دقیق رابطه بین مذهب و فلسفه را در دولت بیان می كند. وحی بر فلسفه ارجحیت دارد، زیرا پیام آن نسبت به فلسفه به میزان بیشتری در دسترس است. پیامبر قادر به انجام كارهایی است كه از عهده فیلسوف خارج است، مانند آموزش گروهها ، پیش بینی آینده، ایجاد قوانین مذهبی و كمك به خوشبختی كل بشریت.
پیامبر از طریق وحی الهی یا الهام، قوانینی را ایجاد می كند كه از طریق آن، مردم به این درك و آگاهی می رسند كه چگونه باید رفتار كنند. اعتبار پیامبر از طریق مهارت سیاسی به دست می آید.
فیلسوف دانش نظری پیامبر را داراست ، اما تنها پیامبر می تواند این دانش را به صورت قانون درآورد و توده مردم را به اطاعت از آن مجاب كند. پیامبر علاوه بر دانش نظری كه فیلسوف هم از آن برخوردار است، دانش عملی هم دارد، اما محتوای شریعت با محتوای قانون فلسفی تفاوتی ندارد. پیامبر در رساندن این محتوا بهتر از فیلسوف است، و می تواند ایده های انتزاعی درباره خوشبختی انسان را در قالب نظریات سیاسی و هنجارهای اجتماعی به مردم انتقال دهد و از این طریق زندگی مردم را تنظیم كند.
از دیگر موارد، نقش فلسفه نیز بسیار مورد توجه «ابن رشد» قرار داشت. او اشاره دارد به اینكه ارسطو مردد بود تا جزو اصلی زندگی خیر را فعالیت فكری بداند یا مؤلفه ای دیگر را پررنگ نماید. به نظر او هریك از این مواضع را كه اخذ نماییم الزامهای اخلاقی خاصی را در پی خواهد آورد. او با تمایز قایل شدن میان افراد عادی و افراد فیلسوف سعی می كند نشان دهد خیر برای افراد عادی توسل به برهان نیست، اما برای افراد فیلسوف و متفكرتوسل به برهان است. اینجاست كه دوباره نسبتی میان فلسفه و دین در آرای ابن رشد مشخص می شود.
به نظر وی اسلام نظامی جامع است كه سعی كرده با زبانی ساده و راحت مفاهیم اساسی دینی را در اختیار مسلمانان قرار دهد. از این رو در این آموزه ها زبانی اخذ شده كه افراد بتوانند به راحتی با اصل آموزه های آن ارتباط برقرار نمایند. مردم عادی البته عقلانیت پشت سر این آموزه ها را نمی دانند و فیلسوفان به این دانایی دسترسی دارند، اما این نكته بین دین و فلسفه تعارضی ایجاد نمی كند.
به نظر ابن رشد، یكی از دلایل اهمیت و مرجعیت دین اسلام هم همین است كه توانسته اصیل ترین آموزه ها را با ساده ترین بیان ابراز نماید.آموزه دوگانگی حقیقت عده ای را بر آن داشته تصور كنند ابن رشد قایل بدین نكته است كه فیلسوفان بر دینداران مرجح اند، در حالی كه این نكته از اندیشه های ابن رشد نیست. او فقط خواهان نشان دادن این آموزه است كه برای شناختن چیزی، راههای گوناگونی وجود دارد و همین نكته راه را برای ورود بحث تأویل در اندیشه های وی می گشاید . او در كتاب «فصل المقال» اشارت دارد به اینكه بالاترین درجه اندیشه، تعارضی با آموزه های دینی ندارد.
حسین فرزانه
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید