جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

سه تحول در یک قرن


سه تحول در یک قرن
اگر از ایرانیان درباره فلسفه قرن بیستم بپرسیم به ویتگنشتاین، دریدا و فوكو اشاره می كنند و عده ای هم راسل را به یاد خواهند آورد اما من گتیر، كواین و سلرز را انتخاب كردم چون هر سه شان به اندازه دریدا، فوكو و راسل در دنیای فلسفه مطرح هستند ولی متاسفانه جز چند استاد فلسفه در ایران كه آنها را می شناسند، این سه فیلسوف در جمع ایرانیان ناشناخته مانده اند.
از گتیر شروع می كنم: گتیر فیلسوفی‌ست كه با نوشتن یك مقاله تنها دو صفحه ای در فلسفه قرن بیستم تحولی غیر منتظره ایجاد كرد.
از زمان افلاطون تا قرن بیستم، فیلسوفان سه شرط را برای داشتن شناخت از یك گزاره لازم می دانستند:
۱) گزاره صحیح باشد.
۲) فرد به درستی گزاره معتقد باشد.
۳) فرد درباره درستی گزاره مدرك داشته باشد.
افلاطون قرنها پیش این سه شرط را به عنوان سه شرط لازم و كافی برای شناخت مطرح كرد و سالیان متمادی فلاسفه این سه شرط را برای شناخت، لازم و كافی می دانستند تا این كه گتیر در قرن بیستم مطرح كرد كه اگرچه این سه شرط برای شناخت، لازم است اما كافی نیست.
برایتان مثالی می زنم:
فرض كنید یك روز صبح بسته ای دریافت می كنید. شما فكر می كنید كه در این بسته چای است. بنابراین گزاره: "این بسته، یك بسته چای است" یك گزاره درست است. پس اولین شرط افلاطون درباره شناخت برقرار است. شما به درستی این كه بسته ای كه دریافت كرده اید بسته چای است اعتقاد دارید. پس دومین شرط افلاطون درباره شناخت هم برقرار است و اما شرط سوم: شما به این بسته نگاه می كنید و می بینید كه روی بسته نوشته شده: چای. پس بنابراین سومین شرط هم برقرار است. طبق نظری كه افلاطون داده با داشتن این سه شرط، شما درباره این بسته شناخت دارید. بسته را باز می كنید. با كمال تعجب می بینید كه به عوض چای در این بسته، شكلات است!!! به چه نتیجه ای می رسید؟ بله، درست است. شناخت شما از بسته دریافتی كامل نیست. یك جای كار اشكال دارد و شما نمی دانید كجا؟
در زندگی بسیار پیش می آید كه ما فكر می كنیم كه درباره چیزی یا كسی شناخت داریم درحالی كه اشتباه می كنیم چرا كه سه شرط لازم برای شناخت كه در بالا نوشتم كافی نیستند. این موضوع را گتیر مطرح كرد و در فلسفه تحلیلی تحول ایجاد كرد. بعد از گتیر فیلسوفان به این فكر افتادند كه شرط چهارمی را هم به سه شرط افلاطون اضافه كنند كه دو نحله فلسفی fiabilism و defaisabilism را پیشنهاد كردند.
دومین فیلسوف مورد بحث ما كواین است. كواین با رد كردن دو نظریه (دو دگم dogm) فلسفه "حس گرایی" در فلسفه تحلیلی تحول ایجاد كرد. فلسفه حس گرایی در تضاد با فلسفه "عقل گرایی" است و این دو به عنوان دو نحله از زمان افلاطون (كه با حس گرایی مخالف بود و تنها عقل را برای شناخت لازم می دانست) و ارسطو (كه برخلاف افلاطون، به حسیات برای رسیدن به شناخت توجه داشت) مطرح بوده است.
در نحله "حس گرایی" این دو دگم مطرح است:
۱) حكم تحلیلی از حكم تالیفی متفاوت است.
۲) بین گزاره ها تفاوت است به طوری كه می توان گزاره ها را به دو دسته كلی تقسیم كرد: دسته اول، گزاره های پایه كه گزاره های حسی یا تجربی هستند و دسته دوم،‌ گزاره های تئوری كه غیر حسی و غیر تجربی هستند (این نحله فلسفی به foundationalism موسوم است).
كواین هردو نظریه را رد می كند. از نظر كواین، نه تنها تفاوتی بین حكم تالیفی و تحلیلی وجود ندارد، بلكه نمی توان گزاره های حسی (یا تجربی) را مبنای گزاره های تئوری قرار داد. بنابراین از نظر كواین، هر دو دگم بالا كه طرفداران "حس گرایی" مطرح می كنند اشتباه است. كواین معتقد است كه فلسفه باید به سمت علم برگردد و نظریه ای به نام naturalisation را مطرح می كند.
طبق نظر او، همه گزاره ها را می توان با هم به صورت یك مجموعه درنظر گرفت (این نظریه در فلسفه تحلیلی به holism معروف است) كه در وسط این مجموعه، گزاره هایی هستند كه كمتر با حسیات تجربی در ارتباطند (نظیر گزاره های ریاضی و منطقی) درحالی كه گزاره هایی كه در وسط مجموعه گزاره ها نیستند بلكه در حاشیه و مرز هستند (نظیر گزاره های فیزیك تجربی) در ارتباط نزدیكتر و مستقیم تری با حسیات تجربی هستند. طبق نظر كواین، اگر حسیات تجربی باعث تاثیر روی گزاره های حاشیه ای - كه در مرز مجموعه گزاره ها هستند - بشوند می توانند روی گزاره های وسط مجموعه هم تاثیر بگذارند. بنابراین، هیچ گزاره ای حتی گزاره های ریاضی و منطقی نمی توانند از تاثیر حسیات تجربی به دور بمانند. پس تقسیم بندی تالیفی و تحلیلی بی مورد خواهد بود.
سلرز، سومین فیلسوف مورد بحث ما، برخلاف كواین به استانداردهای جامعه و فرهنگ توجه دارد. از نظر او، ‌این استانداردها همان قراردادهایی ست كه جامعه می پذیرد و هر بك از اعضای آن،‌ این استانداردها را قبول دارند. سلرز اصطلاح "فضای عقلی" را به كار می گبرد. از نظر او، فضای عقلی فضایی ست كه جامعه به اعضایش امكان ورود به آن را می دهد و در قبال این ورود، از آنها مسئولیت می طلبد.
به عنوان مثال،‌از سن بلوغ به بعد افراد جامعه در قبال اعمال و رفتار خود و شناختی كه به دست می آورند مسئول هستند. اگر فرد بالغی درباره شیء و یا كسی مطلبی بگوید و ادعای شناخت كند چون وارد فضای عقلی جامعه شده و جمع،‌ او را در این فضا پذیرفته بنابراین، درقبال ادعایی كه از شناخت آن شیء و یا آن شخص دارد مسئول است.
منبع : فلسفه دات كام
ترانه جوانبخت
منابع:
۱. S. Hetherington, “Good knowledge, bad knowledge- On two dogms of epistemology”, Oxford: Clarendon Press, ۲۰۰۱.
۲. P. Thagard and C. Beam, “Epistemological metaphors and the nature of philosophy”, Metaphilosophy LLC and Blackwell Publishing Ltd., ۲۰۰۴.
۳. B. Hjorland, “Arguments for philosophical realism in library and information science”, Library Trends, Vol. ۵۲, No. ۳, p. ۴۸۸-۵۰۶, ۲۰۰۴.
منبع : شبکه فیزیکی هوپا


همچنین مشاهده کنید