جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


یک فیلم معمولی


یک فیلم معمولی
● «روز برمی آید» بیژن میرباقری
بیژن میرباقری پس از كسب موفقیتهایی در عرصه فیلم كوتاه، با فیلم بلند «ما همه خوبیم» آغاز خوبی در سینمای حرفه ای داشت. فیلمی كه با طرح موضوعی ساده و تمركز بر جزئیات زندگی یك خانواده متوسط، تبدیل به اثری گرم و ویژه شد. میرباقری در فیلم های كوتاه خود هم به اقتباس ادبی توجه داشته و این بار در فیلم جدید خود نمایشنامه «دوشیزه و مرگ» را مورد اقتباس قرار داده است. اقتباسی كه با علایق و دغدغه های فیلمساز بستر تاریخی و شخصیتهایی خاص را نشانه می رود: مقطع پر التهاب نزدیك به انقلاب.
«روز برمی آید» با سفر نابهنگام یك زوج آغاز می شود. در چنین فیلمنامه ای كه به نوعی با چرخش بازی و هویت دوگانه شخصیتها سر و كار داریم، طبعاً نحوه معرفی شخصیتها اهمیتی ویژه پیدا می كند. بخصوص كه شخصیتها محدود به سه شخصیت اصلی (فروغ-جلال-مهندس دانشور) و شخصیت فرعی (مأمور پلیس محلی) هستند.
در سفر بدون آنكه به پیشینه فروغ و جلال اشاره شود، فقط به زمانی طولانی پرداخته می شود كه با هم به سفر نرفته اند. همینطور وجود اسلحه داخل داشبورد كه در كنار تلفن ضروری جلال از بین راه، به نوعی شغل حساس او را یادآور می شود. فروغ هم به عنوان زنی با پیچیدگیها و بحران روحی معرفی می شود كه به توصیه پزشك برای استراحت به ویلای خارج از شهر آمده است.
ویلا مكانی است كه مواجهه حیاتی فیلم در آن اتفاق می افتد. فیلمساز برای ایجاد فضای لازم و زمینه سازی این ماجرا چند كد درونی می دهد كه به نوعی احساس خطر و نگرانی را به قصه تزریق می كند. مانند دیالوگ جلال به فروغ كه ویلا را جای امن و راحتی می داند كه كسی نمی تواند مزاحمشان شود. دیالوگ او هنگام ترك ویلا درحالی كه محیط را امن می داند ولی اسلحه را به فروغ می سپارد و حتی حرفهای مأمور منطقه كه تأكید می كند با وجود او مزاحمی نمی تواند آن اطراف پیدایش شود.
اینها همه نشانه هایی است در جهت تأكید بر امنیت و آرامشی كه باید در آن مكان باشد، ولی عملاً نیست و حضور تازه وارد همه ناامنی و تشنج را با خود به همراه می آورد. تازه واردی كه حضور ناخواسته اش پرده از گذشته فروغ برمی دارد و موقعیت به ظاهر با ثبات ابتدایی به صحنه یك گروگانگیری و بازجویی دیرهنگام تبدیل می شود.
نكته مهم دیگر در مورد ساختار روایی فیلم است كه آن هم دچار نوعی رخوت و كهنگی است. فیلم با سكانس داخل ماشین آغاز می شود كه جلال به طرف صندلی عقب برمی گردد و از فروغ می پرسد چند سال است با هم سفر نرفته اند؟ زن بدون آن كه دیده شود دستش را روی شیشه ماشین می گذارد و می گوید، پنج سال است. سكانس پایانی فیلم با چند تغییر در موقعیت اولیه، همین طراحی را دارد. تغییر موقعیت هم این كه: آنها در راه بازگشت هستند، فروغ تیر خورده و امیدی به زنده بودنش نیست و دست خونی اش را روی شیشه می كشد و... نهایتاً این كه نگاه جلال به فروغ به عنوان یك بیمار متوهم روحی تغییر كرده است.
در فاصله این دو سكانس و مواجهه بخش میانی آنچه بیش از هر چیز برجسته می شود به نوعی موازنه قدرت و تغییر موقعیت فروغ و مهندس به عنوان بازجو و متهم است. فیلم در این بخش هم از ساختار قابل پیش بینی و كهنه ای استفاده می كند. اصولی كه هر چند كلاسیك وار ولی نیاز به بازنگری دارند تا حداقل مخاطب آشنا و هوشمند را از حدس زدن آنچه در پیش است بازدارد و غافلگیری برای او تدارك ببیند.
از همان ابتدا به خوبی مشخص است فروغ دچار توهم نشده و مهندس را درست شناخته، همان طور، كه زنبورداری، غذا بردن برای سگ، اطلاعات گیاه شناسی و... مهندس نمی تواند او را از چهره یك بازجو با خلق و خوی حیوانی متمایز كند. به خوبی مشخص است كه تمارض مهندس به وخامت حالش برای فرستادن جلال به خانه برای آوردن قرصهای او و تنها ماندن با فروغ و گیرانداختن او است و... اما مسأله این است كه چرا همه این بدیهیات را جلال متوجه نمی شود كه هم فروغ را بهتر می شناسد و هم شغل حساسی در ارتباط با وكالت و چنین مسائلی دارد. اینجاست كه دیگر جلو افتادن مخاطب از فیلم آن هم نه یك قدم، بلكه فرسنگها، منطق كلیت فیلم را زیر سؤال می برد و همه پرداخت و طراحی های انجام شده را به نوعی آسان می كند.
«روز بر می آید» فیلمی است متكی بر هویت دوگانه شخصیتهایش. لو رفتن زودهنگام هر یك از آنها، باز شدن گره ها و نقاط عطف حساس فیلم با چند حدس كوچك در كنار موضوع كهنه ای كه هیچ وجه امتیاز جدیدی برای طرح شدن ندارد، فیلم را به اثری خنثی تبدیل كرده است.
سحر عصر آزاد
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید