پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

بازرگان: خدا و آخرت و حکومت دموکراتیک دینی


بازرگان: خدا و آخرت و حکومت دموکراتیک دینی
هر تغییر و بازنگری یا به پشتوانه «دلایل» است، یا «علل». دلایل، مقولاتی ذهنی‌اند و برای آنكه پذیرفته شوند باید منطقی، فهمیدنی و عقلانی باشند. اما «علت‌ها» از مقوله امور عینی‌اند، یعنی وجود خارجی دارند و می‌توانند افراد را به «واکنش»‌هایی تحریک کنند که ممکن است صحیح یا غلط، سودمند یا زیان‌آور، منطبق و یا متضاد با ارزش‌ها باشند. در تحقیق زیر دو پرسش به بررسی گذاشته شده است: ۱ـ آیا آخرین سخنرانی مهندس بازرگان باعنوان «آخرت و خدا» نشانه تغییر و بازنگری در تعریف پیشین ایشان از هدف و برنامه دین است؟ ۲ـ در صورت مثبت بودن پاسخ، آیا این بازنگری مبتنی بر «علل» برون‌دینی بوده است یا «دلایل» درون‌دینی؟
۱) آیا آخرین و در عین حال جنجالی‌ترین دیدگاه مهندس بازرگان با عنوان «آخرت و خدا» را می توان «بازنگری» و كنارنهادن دیدگاه پیشین تلقی کرد؟
برای پاسخ به این پرسش، باید دید وی پیش از آن، دین را چگونه تعریف می‌کرد. در یکی از نخستین آثار مکتوب وی، دین و برنامه بعثت انبیا شامل سه هدف اصلی است: «شناساندن خدا، اصلاح امور دنیا و آگاهی دادن از آخرت.» و اضافه می کند: «به‌تدریج كه اجتماعات بشری متشكل شده و رشد و تكامل بیشتری پیدا می‌كنند، بر اهمیت ماده دوم ادیان، خصوصاً آنچه به روابط مردم با یكدیگر و مقررات قومی و اجتماعی مربوط است، افزوده می‌شود. همان‌گونه كه در تعلیمات حضرت موسی، جنبه دنیایی دین قوت می‌گیرد»(۱) اما در آخرین سخنرانی یاد شده، ماده دوم از برنامه دین حذف شده و هدف آن به دو ماده خدا و آخرت محدود گشته است. یعنی اگر در تعریف نخستین، بیشتر روی مسئولیت‌های دنیوی و رسالت اجتماعی و رهایی‌بخش انبیا تأكید می‌شود و اعتقاد بر این است که: «حضرت موسی در درجه اول برای نجات اقلیت ضعیف بنی‌اسراییل از چنگال اسارت و ظلم شدید قبطیان مبعوث شد.» (۲) و مهم‌ترین وجه رسالت شعیب «مبارزه با كم‌فروشی بود. لوط و صالح بر ضد مفاسد اخلاقی و اجتماعی قیام کردند و بر امت اسلام وظیفه دینی امر به معروف و نهی از منکر واجب شد و مطابق آیه ۱۱۰ سوره آل عمران(۳) این امت می‌باید بر دنیا خروج نماید.»(۴)، در آخرین نظریه، این ماده از برنامه بعثت انبیا حذف می‌شود و مسئولیت‌های اجتماعی (دنیوی) پیامبران نادیده یا كم اهمیت و حداكثر به عنوان آثار و پیامدهای فرعی فعالیت‌های اصلی‌شان تلقی می‌گردند.
۲) با توجه به این‌كه بازرگان بیش از نیم قرن با آن تعریف اندیشیده و قلم زده بود، تجدیدنظر ناگهانی اخیر، فاقد انسجام و یگانگی كافی است. تعارض‌ها و ناهمگونی‌‌های چندی در آن دیده می‌شود كه ناشی از ادامه تعلق‌خاطر نویسنده به دیدگاه‌های پیشین و مستندات انكارناپذیر قرآنی در تأیید نقش اجتماعی و دنیوی دین و پیامبری است. بازرگان فرصت كافی برای تحقیق و تأمل بیشتر برای رفع این دوگانگی‌ از نظریه خود را نداشت و از این‌رو به پرسش‌ها و انتقادهای وارده به نظریه خود پاسخ‌های كافی و قانع‌كننده‌ای نداد. شاید به این دلیل كه این نظریه بر خلاف رویه معمول بازرگان بدون تحقیق و تأمل کافی صورت‌بندی شده است. از نظر بازرگان و بسیاری دیگر از نواندیشان و آزادیخواهان مسلمان، سیاست‌های حکومت جمهوری‌اسلامی، سنخیتی با حقیقت تعالیم دین ندارند، از این‌رو می‌توان حدس زد که این ایده نخست در واكنش به تأثیر منفی دیدگاه‌ها و اقدامات رسمی حكومت در قضاوت بسیاری از مردم نسبت به اسلام در ذهن نویسنده پدید آمده است(۵) و قصد اولیه‌ ایشان رد دعاوی و اقدامات رهبران سیاسی و دینی این حكومت بود كه به نام دین و شرع صورت می‌گرفت، اما در عمل به صورت یك نظریه مستقل و دیدگاه كلی درباره نقش و كاركرد اصلی دین، نزول وحی و بعثت پیامبران، مطرح شد. بدون توجه به این «علت اولیه» و صرفاً با استناد به «دلایلی» كه برای اثبات آن گردآوری شده است، توضیح تناقض‌ها و نارسایی‌ها و سرانجام اثبات نظر اصلی «مؤلف» و پیوند آن با آنچه از «متن» قابل فهم است، دشوار است.
برای پی بردن به ریشه این تناقض‌ها خط سیر فرضی شكل‌گیری این ایده را این‌گونه می‌توان ترسیم كرد:
۱) رهبران جمهوری‌اسلامی همه اقدامات و سیاست‌های خود را مستند به دین و احكام شرع می‌كنند. مطابق قرائتی که از دین ارائه می‌دهند، گویا صنف آنان، با چند واسطه، ازجانب خدا و برای حكومت بر خلق و اداره امور مسلمانان برگزیده و به این كار مأمور شده‌اند و اقدامات آنها عیناً از روی اصول و احكام و برنامه‌ای است كه خداوند اجرای آنها را بر عهده ایشان گذاشته و مكلف به انجام‌شان نموده است و در توجیه چنین قرائتی از دین، چنین استدلال می‌کنند: "خداوند خالق جهان و انسان است و این هر دو در خلقت خود ناقص‌اند و انسان جاهل و خطاكار و پیوسته در معرض گناه و لغزش، و با عقل ناقص خود قادر به تشخیص مصالح نهایی خویش و نیل به سعادت و حیات حقیقی نمی‌باشد. پس خداوند از سر «لطف» به بندگان، رسولانی مبعوث كرد تا مردم را در امور فردی و اجتماعی‌شان «راهنمایی» و «رهبری» كنند و برای این منظور، از بیان هر آنچه برای نیل به سعادت دنیوی و اخروی بندگان لازم است فروگذار نكرد. افراد نوع انسان چه به صفت فردی و چه در هیئت اجتماع، تنها با تسلیم‌شدن به رهبری و «ولایت» آن برگزیدگان یعنی، پیامبران، امامان و در نبود آنان ـ فقها ـ از گمراهی و سقوط در شقاوت و ضلالت مصون مانده، از سعادت این جهان و جهان بعد بهره‌مند خواهند شد."
در نظر آنها، دین در همه زمینه‌های زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ـ فردی و جمعی ـ برنامه و دستورالعمل دقیق دارد و آدمیان تكلیفی جز عمل به آنها و پیروی از فرامین رهبران دینی ندارند.
۲) مرحوم مهندس بازرگان می‌دید فقها در رأس حکومت، با تصمیمات و اقدامات خود نه تنها اسباب سعادت و عدالت و امنیت را فراهم نمی‌كنند، كه زمینه گریز از دین و رواج فساد و تباهی اخلاقی را نیز پدید آورده، امكان دستیابی به سعادت اخروی را نیز از مردم سلب كرده‌اند. با شناختی كه از گوهر و هدف اسلام داشت، نمی‌توانست بپذیرد كه ناتوانی و انحرافات حکومت اسلامی موجود، ریشه در اصل دین و برنامه سیاسی و اجتماعی پیامبر و امامان داشته باشد، زیرا خود نیز از سال‌ها پیش در استخراج و تدوین و تبلیغ برنامه‌های اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی یعنی ایدئولوژی اسلامی سعی بلیغ به عمل آورده بود.
۳) چند سالی سعی وی بر این بود که با استناد به آیات و روایات، آن سیاست‌ها را نقد و مخالف با نیت شارع معرفی كند و سیاست‌ها و روش‌های «درست» و «اصیل» دینی را معرفی بشناساند. در برابر، افق‌های حاکم نیز در دفاع از مشروعیت حكومت و حقانیت اقدامات خود به همان منابع و روایات استناد می‌كردند و اقدامات خود را هم مشروع جلوه می دادند.
۴) سرانجام بازرگان كوشش‌های خود را در این زمینه بی‌حاصل دید و به این نتیجه رسید كه در چارچوب همان تعریفی كه تا آن زمان از برنامه دین داشته است و با استناد به همان مبانی و مأخذ نمی‌تواند نادرستی سیاست‌‌های آنان را اثبات كند. در ضمن نمی‌توانست دخالت فقها در امور سیاسی و اجتماعی را خلاف شرع معرفی کند، زیرا خود پیش از این در شرح آیه ۲ سوره جمعه(۶) چنین اظهار نظر كرده بود: «این آیه كه مشابه آن در دو یا سه جای قرآن تكرار می‌شود، راجع به نبوت پیغمبر خاتم و رسالت او بر طبق ادعای حضرت ابراهیم است. رسالتی كه از زمان حضرت ابراهیم توأم با امامت یعنی پیشوایی از همه جهت از جمله حكومت و اداره امت نیز بوده است" و آن زمان رهبری فكری را از رهبری اجتماعی و سیاسی جدا نمی‌كرد و سیاست و حكومت را بدون ایمان قلبی و دینی بی‌معنا می‌دانست «و همان‌طور كه اسلام عمل نمود، رهبری عقیدتی و فكری با رهبری اجتماعی و اداری توأم می‌باشد. بیش از هزار سال زودتر از آنكه بشر متوجه شود كه حكومت و سیاست بدون ایدئولوژی با اعتقاد فكری و ایمان و عشق قلبی معنا ندارد، اسلام حكومت عقیده و ایمان را توأم با امامت افتتاح و اجرا نمود» و می افزاید که: «رسالت حضرت موسی نیز توأم با رهبری اجتماعی و تشكیل حكومت بوده است.»(۷)
سپس تأکید می‌کند که: «در اسلام از قدم اول ایمان و عمل توأم بوده و دین و سیاست ـ به معنای اداره امت ـ پا به پای هم پیش می‌رفت». و اضافه می‌كند كه «قرآن و سنت سرشار از آیات و اعمال مربوط به امور اجتماع و حكومت است بخصوص شیعه … كه امامت و عدالت نیز از اصول آن هستند. و این كه «اسلام هرگز بی‌طرف و بی‌علاقه نسبت به سیاست و اداره جامعه نبوده، بلكه مسئله حكومت (یا ولایت) را از اهم مسائل دینی می‌داند و شركت مسلمانان را در انتخابات و مشاركت در اجتماع امت و مراقبت از حكومت را در ردیف نماز، بلكه مقدم بر آنها می‌شمارد»(۸) و با استناد به متون اصلی یعنی، قرآن و سنت، تأكید می‌كند كه «در قرآن و سنت و در زبان ائمه اطهار، به تعداد بی‌شمار درباره مسئله حكومت و اداره امت دستور و تأكید و توصیه شده است»(۹) وی، «حاكمیت مطلقه خدا در قوانین بشری و تطبیق آنها با سرنوشت بشریت» را می‌پذیرد و در اثبات آن به آیات متعددی از قرآن استناد می نماید و سپس، نتیجه می‌گیرد كه «در اسلام حكومت از خود اختیاری نداشته، مأمور اجرای احكام و اوامر الهی از یك‌سو و نماینده مردم در مباشرت امور و اموال آنها ازسوی دیگرست».
بدیهی است كه با چنین اظهارات صریح درباره پیوند دین و حكومت، بازرگان نمی‌توانست رهبران جمهوری‌اسلامی را به این خاطر كه پرداختن به سیاست و تشكیل حكومت را تكلیفی دینی و رسالتی در ادامه رسالت پیامبران می‌خواندند، مورد انتقاد و سرزنش قرار دهد. در ضمن نمی‌توانست نیابت آنها را از سوی خدا و رسول برای به‌دست گرفتن مسئولیت اداره کشور و اقدامات و سیاست‌هایی که به آنها برچسب دین و شرع می‌زدند، بپذیرد. پس دو راه در برابر وی باز بوده؛ یکی این که دیدگاه‌های اولیه خود را درباره برنامه و هدف انبیا که همه مستند به آیات قرآن بودند حفظ کند، اما مبانی نظری و انسان‌شناسی فقهای حاکم و دیدگاه‌های آنان را درباره رابطه خدا و انسان و جامعه، حقوق مردم و مبانی مشروعیت حکومت، با استناد به آیات محکم و صریح قرآن در این باره نقد و ردکند. راه دوم آن بود که شخصاً دیدگاه خود را درباره رابطه دین و حكومت و سیاست تغییر ‌دهد و این امور را از برنامه دین و رسالت پیامبران حذف کند. می‌توان حدس زد که بازرگان در آن لحظات، بیشتر نگران دو چیز بود، یکی حیثیت و آبروی دین که در اثر عملکرد حکومت دینی، نزد بسیاری از مردم بویژه جوانان صدمه می‌دید و دیگری وضعیت ملک و ملت که در اثر بی‌کفایتی مدیران کشور، هر روز نسبت به گذشته بر مشکلات، نابسامانی‌ها و بی‌عدالتی‌ها افزوده می‌شد. اگر برای رفع این نگرانی ها راه حل دوم را که ساده و در عین حال اثر بخش بود، بر می گزید، در آن صورت با حذف مسئولیت مداخله در امور اجتماعی و سیاسی از برنامه دین و رسالت پیامبران، نه چهره دین در اثر آلودگی به سیاست مخدوش می‌گشت و نه فقها می‌توانستند به نام دین در سیاست مداخله کرده، حکومت را حق انحصاری خویش قلمداد كنند.
به‌طور قطع، نظریه جدایی دین از سیاست و تعریف دین به‌عنوان یک امر شخصی و درونی، برای بازرگان ناشناخته نبود. قدیمی‌ترین مرجع اسلامی که ممکن است این ایده از آن گرفته شده باشد، اندیشه های غزالی است. اگر بازرگان با غزالی آشنا بوده، به احتمال قوی تحت‌تأثیر نظریات او، آن تغییر کیفی در دیدگاه‌هایش رخ داده، افق نگاه وی به وحی، قرآن، دنیا، آخرت، رابطه انسان و خدا، از آنچه پیشتر بود، به کلی تغییر نموده است. البته غزالی خود متأثر از اشاعره و صوفیه بود، که رویاروی معتزله بودند. از نظر غزالی هم هدف اصلی وحی، شناساندن خدا و معاد به آدمی است، معرفت خدا، بالاترین و اصیل ترین معرفت (یاقوت سرخ) است و قرآن از دو قسمت مغز و پوست تشکیل شده، مغز آن جز معرفت خدا و معاد نیست که باطن قرآن است، و بقیه که به امور جامعه و دنیا ربط دارد، ظواهر و پوسته اند. غزالی، جدایی و دوگانگی میان دنیا و آخرت، عالم ظاهری (زمینی) و ملکوت (عالم باطن و روحانی) را به جدایی میان ذات خدا از صفات و افعال وی تشبیه می‌کند. و ذات خدا را از عالم بیرون می‌برد و عالم تنها نماد فعل خداست به ذات وی. او میان دنیا و آخرت تعارض و دوگانگی می‌بیند.
هدف اصلی دین معرفت‌الله است. غایت وجود آدمی رسیدن به مطلق (خدا) و فنا شدن در اوست. سعادت فرد در سیر الهی و رسیدن به اوست و دنیا تنها جنبه ظرفیت و راه عبور است.فرد نه به عنوان عضوی در جامعه، بلکه به تنهایی «باید» و «می‌تواند» این راه را طی کند و با رسیدن به مطلق به رستگاری برسد؛ از این‌رو نزد دین (وحی) زندگی اجتماعی و اساساً جامعه اصالت و اهمیت ندارد و هدف دین، ساختن و اصلاح امور جامعه نیست، نمی‌خواهد واقعیت‌های اجتماعی و دنیوی را تغییر دهد، از دنیا عبور می‌کند تا به آخرت، دیدار خدا و "فنا فی‌الله" برسد. با توجه به آنچه در سخنرانی "آخرت و خدا" بیان شده، و مطابقت کاملی که با افکار غزالی دارد، دور از واقع نیست اگر تصور کنیم، در آن موقعیت که در حل تناقضات مربوط به رابطه دین و دنیا و جامعه و سیاست، دچار بحران فکری شده بود، با افکار غزالی آشنا می‌شود (و یا تجدید آشنایی می‌کند). می‌دانیم که غزالی، در رویارویی با بحران‌های همسان با آنچه بازرگان درگیر بود، در اندیشه‌های پیشین خود بازنگری کرد و راه جدیدی پیش گرفت. لذا دور از واقع نیست اگر بازرگان هم در موقعیت مشابه که در درستی دیدگاه‌های پیشین خود دچار تردید شده بود، به غزالی تأسی جسته باشد. در نتیجه ایده‌ای را پذیرفت که با نظریه‌های همه سال‌های عمر وی تا آن روز مغایرت آشکار داشت. نیز می‌دانیم که بازرگان کسی نبود که ایده‌ای را بدون مستندات قرآنی و یا شواهد تجربی بپذیرد.
برای آگاهی از این دلایل و شواهد، باز هم به حدس و گمان متوسل می‌شویم، چون وی در این باره به‌طور مستقیم و صریح حرفی نزده است. او می‌پرسد: "چرا باید در برنامه پیامبران و وحی الهی تجدید نظر كرد؟" پاسخ مستدل و در تقدیر وی دو مقدمه دارد:
الف ) خداوند جز خیر و سعادت بندگان خود نمی‌خواهد و نزول وحی و بعثت پیامبران برای تأمین سعادت انسان‌ها بوده است.
ب ) برنامه حكومتی دینی و آنچه در جمهوری‌اسلامی ایران، به‌نام دین و شریعت در امور سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی به اجرا گذاشته شده، بیش از آنچه برای مردم اسباب سعادت، فراهم آورد، موجب شقاوت گشته است.
و اما نتیجه: پس اموری مانند حکومت، سیاست، اقتصاد و اجتماعیات (ایدئولوژی) نمی‌تواند جزء برنامه پیامبران و هدف نزول وحی باشد؛ چرا كه مغایر با الطاف الهی نسبت به بندگان اوست.
شواهد تجربی در این استدلال، عملکرد سیاسی رهبران جمهوری‌اسلامی و حکومت‌های همسان در گذشته است و به دلایل بسیار، برای این نتیجه‌گیری، قابل خدشه است، زیرا وقتی عملکرد سیاسی و اجتماعی این حکومت‌ها می‌تواند پایه داوری درباره درستی برنامه دین قرار گیرد، که ثابت شود آنها مطابق اصول و ضوابط اصیل دینی (قرآن و سنت رسول) به حکومت رسیده و عمل کرده‌اند و حال آنکه اثبات ناسازگاری این دو به‌هیچ‌وجه دشوار نیست. اما به‌نظر می‌رسد که بازرگان به جای این کار که به‌خوبی از عهده‌اش بر می‌آمد، این نتیجه را می‌پذیرد و با این هدف به مطالعه دوباره آیات قرآن می‌پردازد که برخلاف گذشته آنها را منطبق با نتیجه تازه‌ای تفسیر و یا تأویل كند.
در ضمن لازم بود به این پرسش هم پاسخ دهد که اگر هدف نزول وحی و بعثت پیامبران، تأسیس حكومت و تنظیم و اصلاح امور اجتماعی، سیاسی، اقتصادی «دنیوی» مردم نبوده است، پس آنها چه هدفی را دنبال می‌كردند.
۵)ـ بعد از این بازنگری پاسخ نهایی این پرسش را به شرح زیر صورت‌بندی می‌کند:
عمل و رسالت پیغمبران كه بنا به اعتقاد اهل ایمان، برانگیخته ازسوی خدا برای هدایت انسان‌ها هستند، در دو ماده خلاصه می‌شود:
۱) «انقلاب عظیم علیه خودمحوری انسان‌ها برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار ۲) اعلام دنیای آینده جاودان بی‌نهایت بزرگ‌تر از دنیای كنونی»(۱۰)، بازرگان پیش از آن برنامه و رسالت انبیا را در سه ماده خلاصه می‌کرد:
۱) دنیا را خدایی است واحد
۲) بشر مقید به وظایف و آدابی است (نسبت به خدا و خلق)
۳) پس از مرگ، بهشت و دوزخی در كار است»(۱۱)
وظایف بند دوم، امور اجتماعی، اقتصادی، سیاسی را نیز شامل می‌شود. شواهد قرآنی که بازرگان پیش از این در تأیید وجوه سیاسی و اجتماعی برنامه دین و بعثت انبیا گردآورده بود، فراوان‌تر و قوی‌تر از شواهدی هستند که در مقاله «آخرت و خدا» برای انکار آنها آورده است. در این مقاله، ورود دین به امور اجتماعی از «محصولات و آثار فرعی» رسالت معرفی شده‌اند، حال آنکه، در منابع پیشین، یكی از سه ماده اصلی برنامه پیامبران می‌باشند. برای نمونه، در اثبات اهمیت و اصل بودن این وظیفه، در شرح احوال یوسف(ع) می‌نویسد: «پس از آن در روزگاری كه جامعه تازه متمدن بشری مصادف با مسائل مالی عمومی می‌گردد، خداوند به‌دست یوسف تعلیم مالیه‌داری و جیره‌بندی و اداره امور اقتصادی می‌دهد. این مأموریت بند دیگری از ماده دوم ادیان است.»(۱۲) و یا چون قوم لوط گرفتار آسیب‌های اجتماعی و اخلاقی‌اند و لوط بنا به ماده دوم برنامه رسالت خود، ازجانب خدا مأمور مبارزه با آن مفاسد می‌گردد و سپس نتیجه می‌گیرد كه «اینجاست كه ماده دوم ادیان یعنی قید به وظایف و قبول آداب برای بشر دست و پا یافته پیش می‌آید و همین امر برنامه اصلاحی [اجتماعی] مأموریت لوط را تشكیل می‌دهد.»(۱۳)
بازرگان پیشتر معتقد بود كه با توسعه تكامل اجتماعات بشری، بیش از پیش بر اهمیت برنامه‌‌ها و مسئولیت‌های سیاسی و اجتماعی پیامبران افزوده می‌شود، «به‌تدریج كه اجتماعات بشری تشكیل می‌گردید و تمدن پیشرفت می‌نمود بر اهمیت ماده دوم ادیان خصوصاً در آنچه راجع به روابط مردم با یكدیگر و مقررات قومی است، افزوده می‌شد، بشر پیش می‌رود و پا به پای تكامل بشر انبیاء برانگیخته می‌شوند.» آنان مسئولیت دارند چون «دایه‌ای» بشر را در كودكی مراقبت و راهنمایی كنند و جاده طولانی و پرخطر زندگی را به افراد بالغ بشر نیز بنمایاند: «بنابراین حضرت موسی(ع) توجه زیادی به دستورات مربوط به زندگی فردی و تشكیلاتی نموده و به اصطلاح علمای دین، جنبه دنیایی آن خیلی قوت می‌گیرد»(۱۴)
بازرگان وقتی با پیش‌فهم برنامه سه ماده‌ای دین، آیات قرآن را بررسی می‌كند، تمامی مواردی را كه ناظر بر مسئولیت‌های اجتماعی و سیاسی و مبارزاتی پیامبران است، مستند و گواه آن نظریه می گیرد، اما وقتی در آن پیش‌فهم تجدیدنظر می‌کند و ماده دوم را از برنامه انبیا حذف می نماید، در هر بار مراجعه به قرآن، بر این‌گونه آیات چشم می بندد و یا به گونه‌ای معنا می‌كند که با تعریف تازه او از دین سازگار شوند. برای نمونه با اشاره به رسالت حضرت موسی می‌نویسد: «موسی مانند ابراهیم كاری به امپراتوری و قصد سرنگونی فرعون را نداشته به جای تندی و تخاصم، به دستور خدا، با كمال نرمی و آرامی سخن گفتن را پیش می‌گیرد و مطالبه رهایی بنی‌اسراییل را می‌نماید»(۱۵) اما وقتی همین آیات را با پیش‌فهم اول بررسی می‌كند این‌طور نتیجه می‌گیرد كه حضرت موسی توجه زیادی به مسائل و دستورات زندگی فردی و اجتماعی مردم داشته است. بعثت وی در مرحله اول برای نجات اقلیت ضعیف بنی‌اسراییل از چنگال اسارت و مظالم شدید قبطیان بود كه پسران را سر می‌بریدند و دختران را به كنیزی می‌گرفتند و تأکید می‌کند که در تاریخ انبیا برای نخستین‌بار با چنین مأموریتی مصادف می‌شدیم. در اثر توسعه اجتماع و پیشرفت حكام، قدرت در دست یک نفر متمركز می‌گردد، تكامل بشر مشیت خداوند است، جنبه مثبت آن باید پیش رود، ولی با جنبه منفی آن كه در این مورد فساد ناشی از قدرت و غرور و حاصله از خودمختاری است باید مبارزه شود. این مبارزه اولین مرتبه در جایی كه طرفین در شدیدترین اختلاف و در عدم تعادل كامل قدرت قرار دارند به‌دست پیغمبر خدا صورت می‌گیرد تا عبرت آیندگان شود و بدانند كه بنیان كاخ ظلم بالاخره سست بوده، چگونه ممكن است یك قوم، مسلط بر قومی و وارث آنها گردیده از ذلیـل‌ترین مقام به پیشوایی دنیا برسد.» (۱۶) باز هم به روایت بازرگان، موسی بعد از نجات بنی‌اسرائیل از مصر، و كوچ به سوی كنعان، به‌طور جدی‌تری، «وارد مرحله دوم مأموریت بعثت خود می‌گردد. آیات و الواح تورات كه جامع یك سلسله حكمت و موعظه و دستورات است بر موسی نازل می‌شود.»(۱۷)
با پیش‌فهم دو ماده‌ای در مقاله «آخرت و خدا»، حضرت عیسی «...كاری به مسائل دنیایی و امپراتوری قیصر و كسری نداشته و صرفاً به امور اخلاقی و معنوی می‌پرداخت»(۱۸) یعنی جز به سوی خدا و آخرت دعوت نمی‌نمود. اما با پیش‌فهم سه ماده‌ای، در زمان عیسی باز هم «احتیاج تكامل بشر چنین ایجاب می‌كرده كه به جنبه اخلاقی و تربیت احساسات لطیف انسانی بیشتر پرداخته شود... این جنبه كه در واقع مربوط به ماده دوم ادیان و فقط آن قسمت از ماده است كه راجع به روابط مردم با یكدیگر می‌باشد، طوری تعریف شده بود كه مواد اول و سوم دین یعنی جنبه‌های توحیدی و آخرت را پوشانید»(۱۹) در نگاه اول بازرگان، علت عدم درگیری نظامی و سیاسی آشكار عینی با حكومت امپراتوری رم را، نه پرهیز از سیاست و مبارزه، بلكه نیافتن فرصت و برتری نیروی سیاسی و نظامی قدرت حاكم می‌دانست. او می‌نویسد: «اگر حضرت عیسی و حواریون او جنگ نكرده‌اند، برای آن است كه حضرت عیسی فرصت آن را پیدا نكرد. بنا به مدارك تاریخی تمام مدت دعوت حضرت مسیح ۶ ماه و حداكثر سه سال بوده است، در حالی كه پیغمبر ما ۱۳ سال در مكه بدون جنگ و خونریزی دعوت می‌نمود به‌‌علاوه در برابر قدرت عظیم امپراتوری روم نه حضرت عیسی و نه حواریون امكان صف‌آرایی و جنگ نداشتند»(۲۰) اما وقتی از منظر دوم به کارهای عینی می‌نگرد، عدم پذیرش سكه پول از سوی وی و این‌كه به آورنده پول می‌گوید «آنچه به قیصر تعلق دارد به او برگردانید» این‌طور معنا می‌كند كه از نظر عیسی «كار اقتصاد و حكومت و فرماندهی «باید» به عهده قیصرها و دولت حاكم واگذار شود(۲۱) در حالی كه اولاً واقعیت قضیه غیر از این بوده است و ثانیاً، در مورد یوسف، قبول مسئولیت اداره امور مالی و اقتصادی را از جانب وی، مأموریتی خدایی و در ذیل بند دوم ادیان توصیف می‌کند. در قضیه سکه و حضرت عیسی، آن‌گونه که از خلال متون تاریخی بر می‌آید، رهبران دینی یهود با همکاری حاكم رومی در حال گردآوری دلایلی برای پرونده‌سازی علیه عیسی بودند تا او را به جرم تحریك مردم به شورش و نافرمانی از حکومت ، دستگیر و مجازات كنند. در این شرایط شخصی مبلغی پول را كه باید به‌عنوان مالیات به دولت بپردازد، نزد عیسی می‌آورد، به این عنوان که او را حاكم حقیقی می‌داند ـ [یكی از اتهاماتی كه بعد از دستگیری و پیش از مصلوب كردن به عیسی زدند این بود كه خود را شاه یهودیان، خوانده است.] ـ عیسی به او شك می‌کند و از روی احتیاط و برای آن که بهانه به‌دست دشمنان ندهد، به آورنده پول می‌گوید «سكه‌ای (یعنی مالیاتی) كه به قیصر تعلق دارد به او بدهید.» اگر به یاد آوریم که حاکم رومی با همین اتهام می‌خواست عیسی را محاکمه و مجازات کند بیشتر به ذکاوت و موقع سنجی وی پی می‌بریم.
۶) مقدور بازرگان نیست که شواهد فراوان موجود در قرآن و سیره پیامبران را که گواه مسئولیت‌های اجتماعی، سیاسی و مبارزاتی همه پیامبران از ابراهیم و نوح تا موسی، داود، سلیمان، عیسی و محمد به‌عنوان بخش مهمی از رسالت آنان است، انكار كند و یا نادیده رها نماید، لذا برای آنکه با نظر جدیدش تعارض پیدا نکند، آنها را از «موارد استثنایی» قرار می‌دهد.(۲۲) حال آنكه نظریه معرفی شده در «آخرت و خدا» استثنا بردار نیست و گزاره‌ای است ابطال‌پذیر كه مشاهده یك مورد خلاف، باعث تزلزل و بی‌اعتباری تمامی آن می‌شود. اگر سنت الهی در نزول وحی و بعثت پیامبران بر این قرار داشته است كه بشر را فقط متوجه دو حقیقت اساسی نماید كه خود قادر به فهم آنها نبودند، (یعنی آخرت و خدا) با توجه به اصل تغییرناپذیری سنن الهی نباید حتی در یك مورد خلاف آن عمل كند.
بازرگان در «استثنا» خواندن این موارد، به مسئولیت پیامبران در رهبری مردم و اداره جامعه و به‌دست‌گرفتن اقتدار حكمرانی استناد می‌کند، در حالی‌كه آمیختگی و ورود دین به عرصه حیات اجتماعی و سیاسی، از مقوله حكومت و حكمرانی بسی فراتر می رود؛ پیامبرانی نظیر نوح، ابراهیم، عیسی و بسیاری انبیای بنی‌اسراییل كه بر کرسی رهبری و حكمرانی تكیه نزدند، بدون استثنا دعوت دینی و عقاید و نظریاتی كه طرح كردند و اقدامات و موضع‌گیری‌های عملی كه انجام دادند، روابط و مناسبات اجتماعی و سیاسی موجود را تحت‌تأثیر قرار می‌داد. به‌طوری‌كه همواره واكنش خصمانه قدرت‌های مسلط مادی و سیاسی و دینی را ضد خود برانگیختند.
بازرگان تا پیش از تجدید نظر در عقاید خود پیوسته تصریح می‌كرد كه اسلام دین سیاست و مبارزه است؛ «در این كه اسلام دین مبارزه و جهاد است (دفاع و جهاد از احكام دین و در ردیف نماز و روزه قرار دارد و از ابتدای نشو و نمو سر و كارش با جنگ و جدل بوده) حرفی نیست»(۲۳) به نظر وی اسلام نه فقط دین سیاست و مبارزه، كه آیینی انقلابی است كه می‌خواهد رژیم‌های موجود را تغییر دهد. او می‌نویسد، «چه تغییر نظام و تغییر رژیمی انقلابی‌تر و زیر و رو كننده‌تر از خداپرستی و اسلام می‌شود؟ اگر سایر مكتب‌ها و انقلا‌ب‌ها نظام خانوادگی، محلی و ملی‌ ما و بالاخره طبقاتی را به هم می‌زنند، این یكی (اسلام) چون هدف و روال و محور افكار و عادات و حقوق و امتیازات و مقامات را واژگون می‌سازد، یك انقلاب نظام بشری و كلی است»(۲۴)
به عقیده بازرگان جنگ‌ و جهاد عبادت است.(۲۵) پس بخش جداناپذیری از برنامه ادیان و پیامبران است. خداوند، «جنگ را به‌منزله معامله با خدا تلقی می‌نماید» «قرآن، صریحاً دستور جنگ را می‌دهد و پیغمبـر مأمور تحریض‌و‌تحریك مؤمنیـن به جنگ می‌شود»(۲۶)البته وی توضیح می‌دهد كه دستور جنگ و مقاومت در اسلام ابتدایی نبود، به منظور دفع تجاوز صورت می‌گرفت و به محض رفع تجاوز، خاتمه می‌یافت. بازرگان مبارزه و مقاومت را یك ضرورت و مشیت حاكم بر زندگی و رشد و تكامل معرفی می‌كند: «اصولاً پدیده حیات و هر پدیده ضد مرگ و تكامل و رشد چون مخالف جریان طبیعی و خودبه‌خودی است و منافی با اصل دوم ترمودینامیك درمی‌آید، ایجاد تعارض و برخورد با عوامل موجود می‌نماید. مانند شنا كردن در جهت خلاف جریان رودخانه است كه بدون مقاومت و ابزار قدرت و فعالیت و خطر پیش نخواهد رفت.(۲۷)
۷) تا پیش از طرح نظریه آخرت و خدا، نزد بازرگان ورود در سیاست، خصلت ذاتی دین و امری حیاتی که از آن گریزی نبوده است، بوده. وی ضمن اشاره به مفهوم امروزی سیاست و دامنه تأثیر آن در زندگی فردی و اجتماعی و خانوادگی مردم، این‌طور نتیجه می‌گیرد كه، «اگر دین، سیاست را در اختیار و امر خود نگیرد، سیاست، دین را مضمحل خواهد كرد یا در سلطه اقتدار خود خواهد گرفت، چون كار دیگری نمی‌تواند بكند. جنگ (میان دین و حكومت‌ها) جنگ جلو و عقب رفتن با مماشات و مسامحه و معامله نیست، جنگ حیات و ممات، یا بود و نبود است.»(۲۸)
● بازرگان و حکومت دموکراتیک دینی
۸) چه كسی پس از خواندن مقاله آخرت و خدا باور خواهد كرد، نویسنده آن همان كسی است كه پیشتر چنین باورهایی داشته است؟! بازرگان همه مطالب خود را یك‌یك مستند به آیات و احادیث كرده است و لذا دشوار است كه بپذیریم پس از آن منكر همه نظریه‌های پیشین شده باشد. با شناختی که از روش سیاسی و ناخشنودی‌اش از سیاست‌های حکومت دینی در ایران داریم، برای این چرخش و تغییر نظر، توضیحی جز این نمی‌توان داد،كه او فقط خواسته است سیاست و حكومت دینی مورد ادعا و عمل رهبران جمهوری اسلامی را مردود و بیگانه با اسلام معرفی ‌كند. بازرگان پیشتر هم كه بر دخالت دین در امور سیاسی و اجتماعی تأكید داشت، معتقد بود كه اسلام امر اداره جامعه و حكومت را به خود مردم واگذار كرده است، البته بازرگان دموكراسی را به‌طور مشروط می‌پذیرد و می‌گفت قوانین اساسی را نباید به رأی اكثریت واگذار كرد. این قوانین همان‌ها هستند كه خدا حكم كرده است. وظیفه مردم و نمایندگان آنها محدود به تصویب قوانین جزئی مثل بیمه و برنامه اجتماعی، اقتصادی و نحوه اداره صنایع و اداره شهرها و نظایر آن است.» در واقع او به نوعی دموكراسی دینی باور داشت كه در آن «قوانین و احكام خداوند لازم‌الاجرا خواهد بود و دولت حق دخالت در این نوع قوانین را ندارد.» به نظر بازرگان «انتخاب زمامدار بر عهده مردم و با رأی اكثریت آنهاست و رهبر و زمامدار، وظیفه دارد در امور با مردم «مشورت» كند. در این مشورت باید طبق نظر اكثریت عمل كند، همانطور كه پیامبر چنین می‌كرد.(۲۹) اما این شور و نظرخواهی شامل احكام و قوانین دینی نمی‌شود، «... در صورتی‌كه هر كشور دموكراسی، دارای یك ایدئولوژی و یك قانون‌اساسی و اصول ثابتی است كه از طریق انقلاب یا اعتقاد (مانند مذاهب) قبول و مجری شده است و اداره حكومت و انتخاب مجلس و رأی‌گیری‌ها بر پایه و در سایه آن انجام می‌گیرد، هیچ‌گاه قبول یك حقیقت فلسفی یا علمی و حتی قضایی و سیاسی موكول به رأی مردم نیست و به صاحبان صلاحیت مراجعه می‌شود. آنچه واگذار به آرای اكثریت و عموم می‌شود، اداره كشور به لحاظ عزل متصدیان درجه اول، دریافت وجوه دولتی و مخصوصاً مصرف آنها در معاش و معارف و عمران مملكت، تصمیم به جنگ و صلح و عقد قراردادها با همسایگان و مانند آنهاست» و اضافه می‌كند كه «عمل دولت نیز چیزی جز ولایت، یعنی سرپرستی و تولیت در اموال و اموری كه مردم به‌صورت امانت در اختیار او گذاشته‌اند نیست. حكومت حق تعیین سرنوشت و وظایف و اعطا و سلب حقوق و وضع قوانین اصلی را نداشته و به وكالت و مأموریت از طرف ملت و با نظارت او (و البته به‌دستور خدا و با مسئولیت در پیشگاه خدا) سرپرستی كارها را می‌نماید».(۳۰) در دموكراسی دینی بازرگان، مردم و مجالس مقننه حق تدوین قوانین اساسی را ندارند زیرا او معتقد است «در ایدئولوژی الهی، قانون‌گذار اول و اولی خداست. احدی را چه سلطان و چه مردم و یا طبقات آن از طریق مجالس شیوخ و شورا در رفراندوم و غیره حق وضع قانون و تعیین تكلیف نیست.» البته منظور وی «قوانین اساسی» است نه قوانین فرعی و اداری و اجرایی كه معمولاً در مجالس مقننه تصویب می‌نمایند، مانند قانون بیمه‌های اجتماعی، قانون تأسیس فلان وزارتخانه، قانون تشكیل ارگان‌های اختصاصی، قانون انتخابات، قانون ملی شدن صنایع و ...(۳۱)
با توجه به همین اشتراک مبانی میان دموكراسی دینی بازرگان و آنچه رهبران جمهوری اسلامی از دموكراسی دینی می‌گویند، بازرگان نمی‌توانست بر پایه اعتقادات پیشین خود، عملكرد آنها را مورد انتقاد بنیادی و ساختارشکنانه قرار دهد. بدون تجدید نظر در آرای پیشین، نقد جدی و مؤثر روش‌های فقها در حكومت و اداره كشور ناممکن بود.
۹) با این حال، بازرگان نمی‌توانست عمومیت درگیری وحی و پیامبران را با مسائل اجتماعی و سیاسی كه خود پیشتر آنها را در ردیف مسئولیت‌های اصلی رسالت و ذیل ماده دوم دین قرار داده بود، نادیده رها كند و یا «استثنا بر قاعده» بشمارد. لذا برای رفع تناقضی كه نظریه آخرت و خدا با آن روبروست، به مفهوم «محصول فرعی» متوسل می‌شود و می‌گوید، «قرآن و رسالت پیغمبران نسبت به امور دنیایی نه بیگانه است و نه بی‌نظر و بی‌اثر، (اما) آنچه از این بابت عاید انسان‌ها می‌گردد محصول فرعی (by-product) به‌شمار می‌رود و به‌طور ضمنی به‌دست می‌آید، بدون آنكه اصل و اساس باشند یا به حساب هدف بعثت و وظیفه دین گذارده شود.»(۳۲)
● آیا آموزه‌های معطوف به حیات اجتماعی «محصولات فرعی» دین‌اند؟
۱۰) بازرگان ملاكی برای تمیز میان محصولات اصلی و فرعی رسالت وحی به‌دست نمی‌دهد، پیامبران به همان شیوه كه از خدا و آخرت سخن گفته‌اند، در اصلاح امور مردم و هدایت آنها به اخلاق، كردار نیك، داوری‌های عادلانه، انفاق، دستگیری از محرومان و پرهیز از تجاوز و تعدی در حقوق یكدیگر و رعایت اصول تقوا و امانت‌داری و وفای به عهد، مدارا با مخالفان، احترام به میثاق‌ها و بالاتر از آن توصیه و تأكید بسیار بر تعقل و دوراندیشی و پیروی از فرمان عقل و علم و مهربانی با یكدیگر و عفو و گذشت، سعی بلیغ ابراز داشته‌اند و گاه بنا به مقتضای شرایط و نیاز جامعه، بیشتر وقت و انرژی خود را صرف حل و فصل این‌گونه امور نموده‌اند. بیشتر انبیایی كه نامشان در قرآن آمده است، زمانی دراز از دوران رسالتشان به تبلیغ و مبارزه ضد جباران و مستبدین (طاغوت‌ها) و رفع ستم از مردم، نفی سلطه اربابان، آزادكردن ذهن، شعور و اراده آدمیان از وابستگی و اسارت از مذاهب و سنن آبا و اجداد و حكم و اراده بزرگان و سلطه شاهان و رؤسای اقوام و ترغیب به آزاد فكر كردن و داوری به حق و عدالت، بر ضد ثروت‌اندوزی، فساد، فحشا، جنگ، خشونت، ترغیب به صلح، دوستی، مدارا و مهربانی، اختصاص یافته است. بازرگان از این نكات غافل نیست و پیش از این همه را از هدف‌های اصلی، و در ردیف توحید و معاد و دومین ماده رسالت و وحی می‌شمارد، اما اكنون می‌گوید این تعلیمات، «در عین ارزنده و ممتازبودن جزء دین و شریعت حساب نمی‌شود و مشمول ـ ان هو الا وحی یوحی ـ نمی‌گردد.»(۳۳)
به عبارت دیگر، این تعالیم و سفارش‌ها، اصول و ارزش‌ها را خارج از مقوله وحی قرار می‌دهد و مدعی است كه پیامبران، «به‌عنوان انسان مسلمان و خداپرست باایمان، مبادرت به خدمت و تربیت همنوعان می‌كرده‌اند، تعلیمات آنها در این زمینه جزء وحی محسوب نمی‌شود» و این تنها معیاری است كه برای تمیز بخش اصلی كاركرد وحی پیامبری و «محصولات فرعی» آن معرفی می‌نماید.
این نظریه، پرسش دیگری پیش می‌آورد، مبنی بر این که از نظر بازرگان کدام گروه از آیات قرآن وحی الهی هستند و کدام آیات جزء وحی نبوده، محصولات فرعی‌اند؟ چون هر دو گروه، چه آنها که درباره خدا و آخرت و یا احکام شریعت‌اند و چه آنها که تأکید بر عقل و عدل و بخشش و نیکی و مهربانی و پایداری و صبر و تقوا و مبارزه با ستم و پلیدی و تجاوزند، همه در قرآن گرد آمده اند. آیا بازرگان بخشی از آیات و آن را مصداق «ان هوالا وحی یوحی» نمی‌داند و اگر چنین است، به چه دلیل آیات مربوط به كردار و گفتار نیك، عدالتخواهی و عدالت‌ورزی، آزادی و آفرینندگی، تعقل و تفكر در امور و پیروی از علم و ترویج صلح و مدارا و عفو و گذشت، نفی خشونت و اداره امور بر اساس شور و خردجمعی به جای خودكامگی و یكه‌‌تازی و ده‌ها تعالیم اخلاقی و اجتماعی و سیاسی (به معنای عام شیوه درست و اخلاقی و انسانی كاربرد قدرت و تعامل میان افراد، گروه‌ها، حكام، مدیران و مردم) از آیات قرآن و وحی الهی محسوب نمی‌شوند، ولی احکام مربوط به شریعت، نظیر قصاص و ارث جزو وحی هستند؟ به لحاظ وحی بودن چه تفاوتی میان آیات مربوط به آخرت و خدا از یك‌ طرف به آیات مربوط به اخلاقیات هنجارها، ارزش‌ها و مصادیق اجتماعی آنها وجود دارد؟ توصیه‌ها، رهنمودهای فکری، اخلاقی و اجتماعی انبیا بنا به ادعای خودشان و گواهی قرآن تجلی صفات خدا و در نتیجه خاستگاه وحیانی دارند. پیامبران، از نوح و ابراهیم تا موسی و عیسی و محمد (ص)، بدون استثنا از زبان وحی، رفتار، اخلاقیات مخرب، مناسبات شرک آمیز و ظالمانه موجود و فساد، ستم، تجاوز، خشونت، جهل، خودبیگانگی، تقلید و كورذهنی را که معلول سلطه استبداد سیاسی و فرهنگ (شرك) بوده‌اند، مورد انتقاد قرار داده، نفی می‌کردند و بنا به وحی الهی مردم را اعم از اربابان، رعایا و بندگان، به رفتار و زیست مبتنی بر خردورزی، عدالت، راستی، پاكی و تقوا... یعنی پیروی از صفات خدا دعوت می‌كردند. با وجود آیات صریح در این باره، چگونه می‌توان ثابت کرد که در این زمینه‌ها رهنمود و توصیه‌ای ازسوی خداوند به پیامبران وحی نشده است و به چه دلیل وحی الهی منحصر به دو مقوله خدا و آخرت است؟ اگر بگویند به این دلیل که وحی تنها به اموری تعلق می‌گرفت که مردم از آنها بی‌خبر بودند، باید گفت، مطابق همین استدلال، این دو مقوله هم جزء وحی الهی نیستند، چون پیش از پیامبر هم در اساطیر و ادیان ملل قدیم، از هر دو مقوله خدا و حیات پس از مرگ خبر داده شده بود. گذشته از این اگر قائل باشیم که وحی تنها شامل اصول و ارزش‌های جاودانه که خاستگاه الهی دارند، می‌شود، در این صورت توصیه به تعقل، عدالت، انصاف، امانت، مدارا، شورا و تقوا، بخشندگی، مهربانی و نیکوکاری، همه اصول و ارزش‌هایی هستند كه زمانی و مکانی بوده و خاستگاه الهی دارند، پس قطعاً وحیانی‌اند. دست آخر این که پذیرش این نظر بدان معناست كه بخشی از آیات قرآن «معرفتی غیر وحیانی» است در حالی‌که اشاره‌‌ای دال بر چنین اعتقادی در آثار بازرگان مشاهده نمی‌شود. جز این معیار، بازرگان دلیل دیگری برای اثبات مفهوم «محصولات فرعی» ارائه نمی‌دهد، در مقابل به شواهدی که دلالت بر وحیانی بودن این مأموریت‌ها دارد معتقد است. ازجمله در قرآن آمده که لوط به محض گرفتن وحی و برانگیخته شدن به رسالت، بر قوم خود وارد می‌شود و به فرمان خدا رفتار، مناسبات اخلاقی و جنسی آنان را مورد انتقاد قرار می‌دهد، «شما به كاری زشت می‌پردازید كه هیچ‌یك از مردم زمین در آن بر شما پیشی نگرفته است»(۳۴) و او که خود را ازسوی خدا مأمور و برانگیخته می‌دانست، می‌گفت: «آیا شما با مردها در می‌آمیزید و راه «تولید مثل» را قطع می‌كنید و در محافل «انس» خود زشتكاری می‌كنید»(۳۵)
جالب توجه است كه در این درگیری‌های اجتماعی، نه فقط به رهنمود وحی عمل می‌كند و مبارزه با فساد، ستمگری و بی‌دانشی را بخشی از رسالت الهی خود می‌داند، بلکه، هر زمان نیاز پیدا می‌کند و درخواست کمک می‌نماید خدا، مستقیماً به سود وی و صالحان و به زیان ستمگران، مفسدین و مجرمین، وارد عمل می‌شود. اگر برداشت نظریه، «آخرت و خدا» درست باشد و درگیری در امور اجتماعی، «محصول فرعی» رسالت و صرفاً ‌به انگیزه شخصی انجام گرفته باشد، برای اعزام رسولان (فرستادگان) جهت نابودی مفسدین و نجات مؤمنان كه البته به درخواست پیامبران انجام می‌گیرد، چه توضیحی وجود دارد؟ لوط گفت: پروردگارا مرا بر قوم فسادكار غالب‌ گردان و «چون فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آورده‌اند، گفتند ما اهل این شهر را هلاك خواهیم كرد زیرا مردمش ستمكار بوده‌اند» … چون لوط نگران شد، به او اطمینان دادند كه «مترس و غم مدار كه ما تو و خانواده‌ات را ـ جز زنت كه جزء آنان است ـ حتماً نجات می‌دهیم».(۳۶)
این نوع دخالت‌های مستقیم خدا در كشمكش و درگیری میان انبیا و مؤمنان از یك سو و ستمگران و مجرمان ازسوی دیگر، تقریباً در مورد همه انبیا رخ می‌دهد، و ثابت می‌كند كه خدا نه فقط نسبت به مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی درون جامعه‌ها بی‌تفاوت نیست و نه‌فقط توسط پیامبران برای غلبه بر جهل، بی‌خردی، خشونت، ستمگری، فساد و بیماری رهنمود می‌دهد، اضافه بر آن، مردم صالح را در تلاش و مبارزه بر ضد بی‌عدالتی و فساد، سلطه و استبداد به شكل‌های مختلف یاری می‌ کند.بنابراین آنچه بازرگان را وادار كرد تا نظریه آخرت و خدا را طرح كند، مستندات قرآنی و شواهد و دلایل مربوط به وحی و رسالت پیامبران نبود، بلكه چنان‌كه خود نیز بارها اشاره می‌كند،(۳۷) عملكرد مسئولان جمهوری‌اسلامی بود كه در زیر لوای وظیفه، رسالت دینی و انجام تكلیف مذهبی و اجرای دستورات الهی، كارهایی می‌‌كردند (و می‌كنند) كه با موازین خرد، عدل، انصاف، حق‌جویی و حق‌خواهی، سازگار نبوده و نیست. ازجمله، نقض حقوق مسلم شهروندان و دخالت‌های ناروا در زندگی خصوصی و اجتماعی و سلب حق حاكمیت و استقلال و آزادی فكر و وجدان مردم و چون همه را به‌نام دین و نیابت ازسوی پیامبر و امام انجام می‌دادند، بازرگان به جای اثبات تضاد و انحراف آنها از حقیقت تعالیم وحیانی و رهنمودهای الهی و رسالت پیامبران و سیرهٔ امامان، بهتر آن دید كه امور اجتماعی و سیاسی را از قلمرو مسئولیت‌های دینی و ایمانی جدا كند.
۱۱) بازرگان، از بررسی تجربه حكومت‌های دینی دوران معاصر و یا عصر امویان، عباسیان و صفویان، به این جمع‌بندی رسید كه انواع مفاسد، افراط‌كاری‌ها، نابسامانی‌ها و حق‌كشی‌ها كه در قلمرو حكومت‌های دینی رخ می‌دهد، همه معلول آمیختگی دین با سیاست و امور اجتماعی است. وی در این نتیجه‌گیری دو نكته بسیار مهم را مغفول می‌گذارد، اول، رفتار و اقدامات حكومت‌گران و دولت‌ها صرفاً‌ برخاسته از معتقدات رسمی و اعلام شده آنها نیست، بلكه بیشتر از آن و در اصل متأثر از منافع، علایق مادی، سیاسی، فردی و گروهی یا طبقاتی‌شان است. یعنی بیشتر از آنچه قصد عمل به اصول اعتقادی و ارزش‌های ایدئولوژیك (و دینی) داشته باشند، «مصالح» قدرت، یعنی حفظ و انباشت هر چه بیشتر قدرت‌های سیاسی و مادی و اقتصادی و تداوم سلطه را در نظر می‌گیرند و اگر به اصول و ارزش‌هایی دینی و ایدئولوژیك استناد می‌کنند، هدف توجیه اقدامات، مشروعیت‌بخشیدن به سیاست‌ها، جلب وفاداری و اطاعت مردم است. به همین دلیل این‌گونه حكومت‌ها در هر جا باشند، با آنكه در پوشش مذاهب و ایدئولوژی‌های متفاوتی عمل می‌كنند، ماهیتی همسان دارند و روش‌های نسبتاً یكسانی به‌كار می‌گیرند. البته نوع ایدئولوژی دینی یا غیردینی كه به كار می‌گیرند، تا حدودی در نحوه رفتار و یا شكل ظاهری سخن و عمل آنها اثرگذار است. روی هم رفته تفاوت‌ها بیشتر نمادین‌اند نه محتوایی.
دوم، در اغلب موارد میان آنچه حكومت‌ها و گروه‌ها به‌عنوان عقاید و ارزش‌های رسمی مورد قبول خود می‌گویند و آنچه در عمل به آن پای‌بندی نشان می‌دهند، فاصله زیادی وجود دارد و در مواردی نیز متناقض است.
۱۲) با اشرافی كه بازرگان به تعالیم دینی در قرآن و سنت و سیره پیامبر و امامان داشت و با آگاهی از موازین حقوق بشر برای وی دشوار بود كه بر اقدامات و رفتار رهبران جمهوری اسلامی صحه بگذارد و یا در برابر آنچه برخلاف مصالح ملك و ملت می‌دید سكوت كند. در عین حال احساس می‌كرد كه آنها تكالیف و احكام دینی را دستاویز اقدامات خود قرار داده‌اند و برای داوری درباره اعمال و سیاست‌های خود مرجعی جز «دین» نمی‌پذیرند و به رسمیت نمی‌شناسند. آنها تن به نقد و نظارت ملت و افكار عمومی و حتی قوانین مصوب و نهادهای منتخب نیز نمی‌دادند. هر نوع كوشش انتقادی و اصلاحی را از این طریق، به بهانهٔ «تكلیف» و «مشروعیت دینی» و حق نمایندگی انحصاری پیامبر و امامان، خنثی و بی‌اثر می‌كردند و منتقدان و اصلاح‌گران را با برچسب و اتهام مخالفت با احكام دین و قول خدا و رسول، از میدان به در برده یا محكوم و مجازات می‌نمودند. بازرگان پس از چند سالی تلاش، آزمون و تجربه به این نتیجه رسید كه از این طریق نمی‌تواند در رفتار حكومت‌گران تأثیر بگذارد و آنان را به رعایت حقوق ملت، موازین انصاف، عدالت و حقیقت وادار نماید و چون آدمی نبود كه دست از مجاهدت بردارد و به كنج عافیت، سكوت و عزلت پناه برد، راه تازه‌ای اندیشید. شاید به این فكر افتاد که برای بیرون آوردن حربه دین و شرع از دست حكومت‌گران كه با آن هر مخالفی را محكوم به سكوت و هر مخالفتی را منكوب می‌نمودند و حق انتقاد و اصلاح را از مردم سلب می‌كردند، لازم است «مشروعیت دینی» «اقتدار» سیاسی و اقدامات حكومت‌گران را سلب نماید یعنی ثابت كند كه خاستگاه و اساس اقتدار و حاكمیتی كه به‌نام دین برای خود تعریف كرده‌اند و اقدامات و سیاست‌هایی كه به اجرا می‌گذارند، ربطی به دین و رسالت پیامبری و تعالیم وحیانی ندارد و نمی‌توان به آنها صفت «دینی» داد و تكالیفی «شرعی» شمرد. تا این مرحله نمی‌توان بر كار وی خرده گرفت. تنها اقشار آگاه نبودند كه بسیاری از اقدامات حكومت را مغایر با ارزش‌های دینی، اخلاقی و حقوق انسانی ارزیابی می‌كردند، در وجدان عامه مردم ( common sense ) نیز تضاد آنها با تعالیم دینی و سیره پیامبر و امامان تقریباً آشكار بود.
بازرگان برای غلبه بر این مانع، راه نقد «درون دینی» رفتار و سیاست‌های حكومت‌گران جمهوری‌اسلامی را برگزید. در این مورد نیز رأی او صائب بود. زیرا با توجه به گفتمان غالب در این دوره، با نقد برون‌دینی، راه گفت‌وگو با رهبران مذهبی حاكمیت مسدود می‌گشت، زیرا آنها اصلی‌ترین گفتمان غیردینی را كه گفتمان مدرنیته و سکولاریسم است نمی‌پذیرند و حاضر به حضور در اتاق گفت‌وگو و نقد بر پایه برخی از ارزش‌های مدرن (مانند حقوق بشر) نیستند، بلكه با استناد به اصول و ارزش‌های، «دین سنتی» مورد قبول خود، برخی از اصول و ارزش‌های مدرن را مخالف با مذهب تلقی و رد می‌كنند. از این‌رو بازرگان با توجه به اشرافی که به مسائل دینی داشت، مناسب‌تر دید كه به نقد درون دینی متوسل شود و بر پایه معیارها و با استناد به «منابع« و «مراجع» دینی، اقدامات حاكمیت جمهوری‌اسلامی را مورد انتقاد قرار دهد. هرچند گروهی بر این عقیده‌اند كه با ورود جهان به گفتمان مدرنیته، نقد سنت جز از بیرون و از موضع معیارهای مدرن ناممكن است، اما این نظر مبتنی بر دو انگاری و رویارویی كاذب سنت و مدرنیته است كه به موجب آن، با ظهور عقلانیت مدرن، سنت بی‌اعتبار و متروك شده است و هیچ عنصر با ارزش و اصیلی ندارد كه با تكیه بر آن بتوان به نقد آگاهی‌ها یا رفتار كنش‌گران پرداخت. اما بسیاری از اندیشمندان، بویژه منتقدان عقلانیت مدرن، این نوع تقسیم‌بندی تقابلی و دوگانه‌انگاری را نمی‌پذیرند و راه نقد درونی سنت را مسدود نمی‌بینند.
● «دنیا» و «آخرت» «پیوستگی یا گسست!»
۱۳) فرضیه‌ای كه بازرگان برای نقد درون دینی حكومت جمهوری‌اسلامی برگزید، با دشواری‌ها و تناقض‌های زیادی روبه‌روست، تا آنجا كه آن را از اثربخشی انداخت و در برابر انتقادات، ناتوان ساخت. این سخن بدان معنا نیست كه این فرضیه گزاره‌های صحیح ندارد، اما اساسی‌ترین گزاره آن در رویارویی با «متن» به دشواری مورد تأیید قرار می‌گیرد و بیشتر مردود می‌شود. علاوه بر این، مفاهیمی در این بحث به كاررفته‌اند كه یا از روشنی كافی برخوردار نیستند و یا تعریفی كه از آنها به‌دست داده شده، با «متن» نمی‌خواند. فراموش نكنیم كه نقد درون دینی الزاماً «متن» محور است و لذا مفاهیم به‌كار رفته و كل فرضیه باید توضیح و معنای خود را از رجوع به «متن» به‌دست آورند.
مفاهیم اساسی و محوری این نظریه عبارتند از خدا، دنیا و آخرت. دست‌کم در این نکته تردید نیست که پیامبر و انسان‌های مخاطب وی در «دنیا» قرار دارند و سرگرم زندگی دنیوی‌اند. فرض بر این است كه آنها در محاصره واقعیت‌ها و لذات و علایق حیات دنیوی كه همگی گذرا، موقتی و محكوم به فنا و نابودی‌اند و از این دو حقیقت اصیل و جاودانه ـ خدا و آخرت ـ غافل‌اند و به همین جهت به زندگی و لذات دنیوی دل خوش كرده، خود را از زندگی جاوید و سعادتمند بعد از مرگ محروم می‌كنند. دین آمده است تا آنان را از این دو حقیقت آگاه كند و از توجه صرف به دنیا برگرداند و بیشتر متوجه آخرت (زندگی بعد از مرگ) نماید. از منظر تازه، رسالت انبیاء منحصر به خبردادن از این دو حقیقت و راهنمایی به سوی آنهاست. «دین برای دنیا» و یا «دین و دنیا با هم» دو عقیده انحرافی است كه آفاتی از جمله «شرك» در پی‌ دارد. می‌گوید: «اگر بهبود زندگی فرد و اجتماع و مدیریت مطلوب دنیا، پابه‌پای آخرت و خدا هدف دین قرار گرفت،... از آنجا كه اهداف و معبودهای بشری، برخلاف ایمان به خداوند یكتا، محسوس و مأنوس انسان‌ها و در دسترس آنها قرار می‌گیرد و زودتر مورد علاقه قرار می‌گیرد، اخلاص در دین و عبودیت خدا در محاق رفته، فراموش می‌شود و توحید تبدیل به شرك می‌شود.(۳۸)
۱۴) برای پرهیز از این آفت باید وظیفه ‌دین منحصر به آخرت و خدا بماند و از پرداختن به امور دنیوی خودداری كند. بازرگان این دلیل را مستند به تجربه جمهوری اسلامی می‌كند و این تجربه را این‌گونه جمع‌بندی می‌كند، «شعار دین و دنیا به صورت ادغام دین و سیاست و سیاست تابع روحانیت» كار را به جایی رساند كه بقای حكومت از اصالت و اولویت برخوردار شد و اگر مصالح دولت اقتضا كند، اصول از محتوا تهی، شریعت فدا می‌شود و تا نفی توحید پیش می‌رود. بازرگان به استناد آثار منفی این تجربه، نتیجه می‌گیرد كه برای پرهیز از چنان آفاتی باید هدف دین را محدود به آخرت و خدا كرد و از ورود دین در امور اجتماع خودداری نمود. اما به بیان این گزاره «تجویزی» بسنده نمی‌كند، بلكه سعی می کند نشان دهد كه هدف دین در اصل «چنین هست»، یعنی محدود به آخرت و خدا «می‌باشد». حال آنکه این گزاره توصیفی از جنس «است»، در رویارویی با واقعیت «متن» و سیره پیامبران آشكارا ابطال می‌گردد.چون اغلب پیامبران شناخته شده در كنار آگاهی دادن از خدا و آخرت، راهنمایی‌های ارزنده‌ای برای بهبود و بقای زندگی اجتماعی مردم در دنیا ارائه دادند و خود در اصلاح آن كوشیده‌اند. اما برخلاف شیوه مسئولان جمهوری‌اسلامی، به‌گونه‌ای عمل كردند كه گرفتار آن آفات «پنج ‌گانه» نشدند. آیا بهتر نبود كه بازرگان به جای تعمیم نتایج تجربه جمهوری اسلامی در ادغام دین و سیاست به كل تجربه دینی و رسالت انبیا، ابتدا به تحقیق در این نكته می‌پرداخت كه اولاً «دینی» كه در جمهوری اسلامی ملاك و راهنمای عمل دولتمردان است چه اندازه با «دینی» كه در قرآن تعریف و تعلیم داده شده و پیامبران پیروی كردند، سنخیت و همانندی دارد؟ و دیگر آن‌كه، آیا شیوه ورود و رویكرد «دین و پیامبران به امور اجتماعی و سیاسی، كمترین مشابهتی با شیوه رویكرد دولتمردان در جمهوری اسلامی دارد؟ اگر معلوم می‌شد كه میان این دو تجربه، نه تنها مشابهت و اشتراك ماهوی و معنوی وجود ندارد كه به عكس کاملاً متضاد و ناسازگارند، در آن صورت می‌توانست با تكیه بر مفهوم اصیل دین و كاركردها و نحوه رویكرد آن به هر سه مقوله خدا، دنیا، حیات بشری و آخرت، غیر اصیل بودن مفاهیم دین و سیاست و نحوه آمیختگی و تعامل آنها را در تجربه جمهوری اسلامی، آشكار نماید. این كه بازرگان این راه را پیش نگرفت، چندان هم تصادفی و یا از سر غفلت نبود، زیرا تعریف وی از مفاهیم اصلی دین در كلیت، بی‌شباهت با تعاریف سنت‌گرایان نبود و به همین دلیل نمی‌توانست دیدگاه و رویكرد دولتمردان مذهبی جمهوری اسلامی را در مبانی آن مورد نقد قرار دهد. برای نمونه:
الف ) نزد آنان «قیامت» فقط یك‌بار، آن هم پس از فروپاشی این منظومه رخ می‌دهد(۳۹) و عذاب دوزخ و یا سلامت و صلح و سعادت بهشت، یكسره به جهانی بعد از مرگ تعلق دارد، پیش از آن دگرگونی فیزیكی در زیست كره، هر چه هست دنیوی و خالی از هر «قیامت» و «آخرت» و یا «پاداش و عقاب»، است. گویا تنها یك دنیا و یك آخرت وجود دارد ب ـ ارزش‌ها و علایق مرتبط با زندگی بشر در دنیا، با ارزش‌ها و علایق زندگی اخروی در تضادند. هیچ سنخیتی میان معیارها، قواعد و سنت‌های حاكم بر زندگی، رشد و تكامل این دو نوع زندگی وجود ندارد، اگر هم رابطه‌ای میان این دو هست، همچون معادله‌ای یك‌‌سویه است. ‌به‌طوری كه «اگر هدف جامعه‌ای خدا و آخرت باشد و در جهت آن حركت نمایند، دنیای آنها نیز بهبود خواهد یافت و قرین سلامت و سعادت می‌شوند. اما عكس قضیه صحیح نیست؛ یعنی اگر هدف و مقصودشان سلامت و سعادت دنیا باشد، آخرت و رضایت خدا فراهم نخواهد شد»(۴۰) « اینها دو محیط و دو موضوع جدا و بی‌نهایت متفاوت هستند»(۴۱)
ج ) دین برای بهبودبخشیدن به زندگی انسان‌ها در این دنیا نیامده و تأمین سعادت دنیوی در دستور كار انبیا قرار نداشته است، بلكه هدف آن منحصراً معطوف به آخرت و خداست. به نظر وی انتظار از دین برای كمك به بهبودی زندگی دنیا، باعث می‌شود كه مردم خود دست به كوشش و تلاش نزنند و در امور عالم به تحقیق و تفحص نپردازند و به اكتشافات و اختراعات و چاره‌جویی مشكلات خود نیندیشند؛ بلكه پاسخ و راه‌حل همه مشكلات و مسائل را از دین و شریعت بخواهند و ضمناً تصور كنند كه «شریعت و فقهشان چون ازسوی خداست و كامل و جامع می‌باشد، به همان صورت كه هست، جواب همه نیازها و اشكالات و ابتلاهای همه عصرها و انسان‌‌ها را داده و نباید چیزی در آن وارد گردد و تغییری در آن داده شود. «همان مسئله و تعصبی كه جمهوری‌‌اسلامی ایران درگیرش بوده و مجبور به تجدیدنظرهای متوالی و تخریب‌های بنیادی گشته است»(۴۲)به علاوه وقتی مردم متوجه شدند كه دین و شریعت قادر به جوابگویی به همه مسائل بی‌شمار و نوظهور علمی و انسانی و حل مشكلات فردی و اجتماعی دنیا نیستند، از دین منصرف شده از آن سلب ایمان و امید می‌كنند. وی معتقد است "دین نه برای پاسخگویی به مسائل علمی و عملی ‌جهان و نه به منظور درمان دردهای آدمی و مشكلات دنیایی... چنین انتظار و پشتوانه محكم و مستندی در كتاب و سنت نداشته «و صرفاً مخلوق آمال و افكار بشری است."(۴۳)
آفات دیگری هم بر ورود دین به اجتماع و سیاست مترتب می‌داند، مانند "تصرف دین و دولت به دست رهبران شریعت، تبدیل‌شدن دین به كالای شیطان و تقویت شعارهای انحرافی دین برای دنیا یا ترك دنیا به‌خاطر دین" ... و دست آخر نتیجه می‌گیرد كه تأكید بر این اعتقاد كه پیامبران خدا صرفاً خبر دهندگان و تدارك‌ كنندگان قیامت و آخرت و معرفی‌كنندگان خالق یكتا بوده‌اند و دنیا كشتزار و معدن فعالیت و تربیت آدمی برای حیات جاودان و خدایی شدن انسان است، یك ضرورت نیروبخش برای بقای دین و دنیا و نگاهداری انسان‌ها در چنین روزگار سراسر رنج و بلا(۴۴) است . وی به رغم تأكیدی كه بر اهمیت نقش دنیا به عنوان بستر و كشتزار تربیت انسان برای آخرت دارد، التفات دین را به زندگی دنیا و امور مربوط به آن انکار می‌کند و آن را صرفاً معطوف به همان دو مفهوم خدا و آخرت می‌نماید.
● مفاهیم «دنیا، آخرت» و «مرگ و زندگی»
۱۵) بازرگان حتی این دو مفهوم را به‌درستی توضیح نمی‌دهد. برخلاف آنچه عنوان شده، مرگ و زندگی تنها بعد فیزیكی ندارند. قرآن از مرگ فكری و عقلی و معنوی (و روحی) هم سخن گفته است. قرآن، انسان جاهل و خودبیگانه را مرده‌ای می‌نامد كه تنها زیر تأثیر نور دانش و آگاهی كه از درون شعور وی شعله می‌كشد، زنده می‌گردد و در روشنایی آن راه خود را به جلو می‌گشاید: «آیا كسی كه مرده (فكری و ذهنی) بود و زنده‌اش گردانیدیم و برای او نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون كسی است كه گرفتار در گور تاریكی‌های (جهل و كوردلی) است و از آن بیرون آمدنی نیست»(۴۵) معاد، تجدید حیات و آخرت نیز تنها یك‌بار آن هم پس از مرگ و فروپاشی منظومه‌شمسی رخ نمی‌دهد، بلكه سنت مرگ و تجدید حیات در طبیعت در جامعه انسانی پیوسته تكرار می‌شود و دنیا و آخرت، مرگ و قیامت، پی‌در‌پی فرا می‌رسند. در آستانه بعثت، بیشتر مردم در مرگ معنوی ـ فكری و اخلاقی ـ بسر می‌بردند. به زبان قرآن آنها مردمی مرده (معنوی و فكری) بودند، پیامبران با دادن آگاهی و روشنگری، با فعال‌كردن نیروی شعور و بیدار كردن وجدان و اراده آزاد در درون آنها آن وجودهای مرده را زنده كردند. یعنی شعور و وجدان به خواب مرگ فرورفته شان را بیدار نمودند. این مرگ و زندگی‌ها كه از پی هم می‌رسند و رستاخیزها كه تكرار می‌شوند، همه برای تحول و تكامل انسان به‌سوی آگاهی و شعور و خلاقیت و رشد بیشتر یعنی نزدیكی و همانندی بیشتر به خداست؛ «چگونه خدا را منكرید، با آنكه مردگانی بیش نبودید و شما را زنده كرد، باز شما را می‌میراند و باز زنده می‌كند و به سوی او بازگردانده می‌شوید».(۴۶) او، پیوسته از دل مرگ، زندگی و از دل زندگی، مرگ را بیرون می‌كشد. مفهوم مرگ و زندگی گسترده‌تر از صرف مرگ و حیات جسمانی و بیولوژیك است.
در فرهنگ قرآن هر دوران و یا حالتی از غفلت و ناخودآگاهی یا از خودبیگانگی معادل مرگ است و زنده شدن مساوی خودآگاه شدن. ظهور خودآگاهی، از پی یك دوره غفلت و بی‌خبری است و آن به نوبه خود آغاز قیامتی است و تجربه آخرتی. یعنی مشاهده نتایج كرده‌های پیشین و رویارویی با حالاتی از رنج و درد (عذاب) ناشی از احساس ناتوانی و محرومیت و پشیمانی و حسرت و یا شادی، نشاط و رضایت‌خاطر ناشی از سبكباری، بالندگی، اعتماد به‌‌نفس و دیگر توانایی‌های وجودی مثل بهره‌مندی از قدرت فهمیدن، آفریدن، مهرورزیدن و گره‌گشایی از مشكلات و معماها. از همین‌روی، توالی مرگ و زندگی را در انسان و جامعه انسانی به مرگ و زندگی «زمینی» تشبیه می‌كند، كه به‌ظاهر مرده است؛ زیرا بذرهای زندگی در دل آن مدفون و بی‌حركت و خاموش‌اند. پس از آنكه باران بر آنها باریدن گیرد، بیدار و فعال می‌شوند و زندگی از سر می‌گیرند؛(۴۷) سپس نتیجه می‌گیرد که «شما نیز این‌گونه از گور جهل، ناخودآگاهی، مرگ فكری و اخلاقی خارج می‌شوید»(۴۸)
قرآن تصریح می‌كند كه زندگی و مرگ و تجدید حیات ما همه در همین زمین (جهان) صورت می‌گیرد.(۴۹)
زندگی كنونی تا مرگ و فروپاشی منظومه شمسی یكسره «دنیا» نیست، بلكه مجموعه‌ای از دنیا و آخرت‌ها، قیامت‌ها و دوزخ و بهشت‌هاست، البته در مراتبی پایین‌تر و محدودتر از آنچه در نهایت انتظار می‌کشیم. در سوره قلم نمونه‌ای زنده و آشنا از این نوع قیامت‌ها، عذاب و رنج‌هایی برخاسته از خودآگاه‌شدن و حسرت بر غفلت‌ها و زشتكاری‌ها و احساس محرومیت ناشی از ناتوانی و كژروی‌ها به تصویر كشیده شده است. از سرگذشت باغدارانی «غافل» و خودخواه سخن می‌گوید كه در آنها نیروی شعور و تعقل و عواطف انسانی و سرچشمه فضایل اخلاقی خشكیده و خاموش ، و دچار مرگ معنوی و درونی شده بودند. آنان، به داشته‌ها و دارایی‌های خود مغرور و نسبت به حقوق بینوایان و محرومان بی‌اعتنا بودند و نقطه اتكایی جز ثروت و مكنت خود نمی‌شناختند. تا این که روزی در کمال بی خبری برای چیدن محصول به سوی باغ به راه افتادند. در حالی که نجواکنان به یکدیگر می گفتند «امروز نباید در باغ، بینوایی بر شما وارد شود.» ولی غافل از این که در شب غفلت و بی‌خبری‌شان، بلایی از جانب پروردگارت برگیرد، آن دارایی (باغ) به گردش در آمد و بر آن آسیب و زیان سخت وارد نمود. صبح‌گاه در حالی كه خود را بر منع و محروم‌كردن بینوایان توانا می‌دیدند، در باغ درآمدند، (ابتدا باور نكردند و) گفتند راه گم كرده‌ایم لحظه‌ای بعد متوجه شدند) و گفتند نه (از خود) محروم گشته‌ایم». در اوج سرگشتگی و گیجی و بهت‌زدگی كه در جست‌وجوی مقصر بودند و درباره خدا اندیشه بد می‌كردند و او را به دشمنی با خود متهم می‌ساختند، خردمندترین‌شان گفت آیا به شما نگفتم: چرا خدا را به پاكی نمی‌ستایید؟ گفتند: پروردگارا تو را به پاكی می‌ستاییم. ما واقعاً ستمگر بودیم، پس بعضی‌، بعضی دیگر را نكوهش كردند و گفتند: وای که سركش و مغرور بودیم (و حال كه آگاه شده‌ایم) امید است كه پروردگار ما بهتر از آن به ما عوض دهد، زیرا اكنون به سوی پروردگارمان شتافتیم. «عذاب» (مادی و دنیوی خدا) چنین است و عذاب بعدی ( که روحی و اجتماعی است) اگر بدانند بزرگتر خواهد بود.(۵۰)
در این داستان، باغداران، هنوز دچار مرگ جسمی نشده بودند. با این وجود، مرگ و زندگی معنوی و اخلاقی خویش و مراحلی از دنیا و قیامت و آخرت را دیدند و تجربه كردند و خسران و عذاب مادی و روحی و اجتماعی را چشیدند. پس هشدارها و انذار‌های خداوند نسبت به وقوع قیامت و آمدن آخرت و چشیدن عذاب یا حضور در بهشت، منحصر به وقایع بعد از مرگ و فروپاشی منظومه شمسی نیست، بلكه پیش از آن و بیشتر نسبت به مرگ زندگی روحی و فكری انسان در همین جهان و زندگی امروز نظر دارد.
«دنیا» یعنی نزدیك، همین لحظه و آغاز یك فرایند و در ضمن «پست» و ناپایدار. در برابر«آخرت» یعنی بعدی و دور و فرجام و غایت یك فرایند. مفاهیم «دنیا» و «آخرت» صفاتی هستند که با موصوفی مثل زندگی همراه می‌شوند. صفت نزدیكی و دوری هر دو نسبی‌‌اند. «زندگی دنیا» زندگی ناپایدار در برابر «زندگی آخرت» كه پایدار است. زندگی دنیوی وقتی در برابر زندگی اخروی قرار می‌گیرد، ارزش و اعتبار كمتری دارد، اما این تفاوت مرتبه یا دوری و نزدیكی، نفی‌كننده اصالت آنها نیست. نوجوانی كه دوران دبستان و دبیرستان را می‌گذراند تا مقطع امتحان ورودی به دانشگاه، در مقایسه با دوره تحصیل در دانشگاه زندگی دنیوی دارد. فعالیت‌ها و سرمایه زندگی او در این دوره ممكن است با التفات به لذات و دستاوردهای فوری و كوتاه‌مدت و محدود به همین دوره باشد و در پایان این دوره چیزی از آن دستاوردها باقی نماند و او تهیدست به لحاظ دانش و اطلاعات و توانایی و مهارت‌ها درگیر آزمون ورودی و قدم به دوره جوانی گذارد؛ که مرحله «آخرت» دوران نوجوانی او است كه ضمن آن نتایج درازمدت فعالیت‌های او ظاهر می‌شوند. اگر نوجوانی را با دوراندیشی و التفات به اهداف بلندمدت و متعالی زیسته باشد، جوانی «آخرتی» پربار، شاد و توانا و بارور خواهد داشت و شاد و راضی خواهد بود. و اگر توجه وی منحصراً معطوف به لذات و هدف‌های كوتاه‌مدت و ناپایدار و بیشتر فریبنده باشد، آخرتی همراه با رنج و دشواری و ضعف و محرومیت و حسرت خواهد داشت. بیشتر مردم از آثار و نتایج درازمدت اقدامات خود غافلند و یا به‌علت نزدیك‌بینی (دنیاگرایی) بیشتر مجذوب فعالیت‌ها و سرگرمی‌هایی می‌شوند كه دارای لذات و نتایج فوری و ناپایدارست و بر توانایی‌های وجودی و سرمایه‌‌های معنوی و فكری‌شان که زاینده و رشدیابنده است نمی‌افزاید. به همین خاطر داشتن یك زندگی اخروی خوب و پربار و شاد و رضایت‌بخش منوط به زیستی همراه با خردورزی و دوراندیشی و با التفات به هدف‌ها و ارزش‌های متعالی و ماندگاری است. هشدار پیامبران متوجه انسان‌های غافل و نزدیك‌بین و عجول‌ است؛ آنها كه چنان شیفته و مجذوب لذات و منافع فوری و ناپایدار می‌شوند كه هر عمل خلاف اخلاق و هر تجاوز و ستمی به دیگران و به خویشتن را مرتكب می‌شوند. تا با تفكر و دوراندیشی و تغییر جهت التفات خود به سوی اهداف بلندمدت و ارزش‌های پایدار و درگیرشدن در عمل خلاق و رهایی‌بخش (صالح) كه قابلیت‌های وجودی‌شان بارور شود و شخصیتی توانا و خلاق پیدا کرده، زندگی ثمربخش و خودزایایی به‌دست آورند.
پس برای داشتن یك زندگی «اخروی» مطلوب و پایدار و رضایت‌بخش، باید همه توجه ما به اصلاح زندگی دنیوی معطوف شود. از درون یك زندگی خوب و مطلوب و خلاق دنیوی، یك زندگی خوب و خلاق و پایدار اخروی زاده می‌شود، دنیا و آخرت نسبی‌اند، زندگی كنونی (دنیوی) ما در واقع یک زندگی «اخروی» است که خود محصول یك زندگی دنیوی پیشین است و خود مقدمه یك زندگی «اخروی» بعدی است که در راه است.
راه عبور به زندگی "آخرت" از درون زندگی كنونی "دنیا" می‌گذرد. میان كیفیت زندگی اخروی و دنیوی رابطه‌ای علت و معلولی برقرار است. هر دوره جدید از زندگی با چنان كیفیتی آغاز می‌شود كه دوره قبل با آن سپری شده است. «هر كس در این دنیا كور (بی‌شعور و نادان) باشد، در آخرت هم كور ذهن و گمراه‌تر خواهد بود.»(۵۱) برای بهره‌مندی از یك زندگی پایدار، پرثمر، مولد، شاد و رضایت‌بخش، در مرحله بعد (آخرت) باید هنر خوب بودن و خلاق زیستن، در دنیا را فرا گرفت. ویژگی‌های یك زندگی خوب در دنیا، هماهنگی و هم افقی با ارزش‌هایی است كه مقوم زندگی، عامل رشد، آفرینندگی و ضامن پایداری آن هستند.
«بعثت‌ها»، در جامعه‌های خواب‌زده رخ می‌دهند. آنجا كه نیروی تفكر و تعقل افراد به بند كشیده شده و مردم از كاربرد آن برای دانستن و آزاد و عاقلانه زیستن و قابلیت‌های وجودی خود را شكوفا ساختن محروم و یا عاجزند. تا «بعثت» و انذار و بیداری نباشد، روز برانگیخته شدن از گور جهل، از خود بیگانگی، مرگ فکری و روحی (یعنی بعث) هم نخواهد بود. از این رو، نخستین آموزه یا رهنمود دین، دعوت به رها ساختن نیروی تفكر از اسارت مذاهب و سنن انجماد یافته (بت‌شده) آبا و اجداد یا اراده اربابان و قدرت‌های مسلط بر مردم است.
به عبارت دیگر، بهترین مضمون و هدف دعوت پیامبران، «رهایی‌بخشی» است، بعد از کسب موفقیت‌هایی در این زمینه، از كسانی كه فكر و وجدان خود را آزاد از سلطه قدرت‌های نیرومند ساخته‌اند، دعوت می‌شود تا شعور خودآگاه خویش را از حصار تنگ نزدیك‌بینی رها سازند و اعمال خود را معطوف به افق‌های دورتر كنند، این به معنای رهاكردن حال و كناره‌گیری از زندگی دنیوی نیست. به عكس، اهداف بلند و معطوف به آینده، تلاش و پشتكار و خلاقیت و سخت‌كوشی بیشتری می‌طلبد. توشه آخرت چیزی جز توانایی‌های وجودی فرد نیست كه طی فعالیت‌های كنونی، پرورش‌یافته، شكفته و بارور می‌شوند. یک آموزه کلیدی وحی توجه‌دادن به این حقیقت است كه انسان‌ها تكیه‌گاه اصلی زندگی كنونی و آینده را نه بر «داشته‌‌ها» و «دارایی‌ها» كه بر «بودن»ها یعنی توانایی‌های وجودی قرار دهند؛ زیرا كه دارایی‌ها محصول فعالیت‌های خلاق و توانایی‌های وجودی‌اند. آنها مصرف می‌شوند و از بین می‌روند و یا فاسد می‌گردند و نابود می‌شوند. اما توانایی‌های وجودی نه فقط از بین نمی‌روند كه هر اندازه بیشتر به‌كار گرفته شوند، نیرومندتر و پربارتر می‌گردند. قرآن میان آن زندگی كه فقط به سرگرمی و مصرف دارایی‌ها و تعلقات می‌گذرد و آن زندگی كه قابلیت‌های خلاقه وجودی را رشد و پرورش می‌دهد، فرق می‌گذارد. «این زندگی دنیا (نزدیك‌بین) جز سرگرمی و بازیچه‌ای نیست و زندگی حقیقی همان زندگی آخرت (آینده‌نگر) است»(۵۲)
دعوت پیامبران به انجام فعالیت‌هایی است كه مردم را از اسارت در مرگ معنوی (فكری و اخلاقی و روحی) رهایی می‌بخشد و به آنها زندگی پایدار می‌‌بخشد. «ای مؤمنان، فراخوان خدا و رسول را به چیزی كه به شما زندگی می‌بخشد، پاسخ مثبت دهید.»(۵۳)● مراد قرآن، از دین چیست؟
۱۶) موضوع دعوت خدا و رسول چیست، و مردم را به کدام اصول و ارزش‌ها فرا می‌خوانند؟ روشن است كه آنها دعوت به «دین» می‌كنند، آیا دین همان شریعت است، یا شریعت و احكام فقهی فقط از یک وجه متأثر از دین‌اند؟ دین مقوله‌ای مستقل از شریعت است. بازرگان در نظریه اخیر خود، دین را در دو اصل دعوت به خدا و آخرت محدود می‌كند و معتقد است كه تنها این دو هدف، از منبع وحی صادر شده‌اند. وی درباره خاستگاه و کارکرد دیگر آیات و آموزه‌های قرآنی توضیح نمی‌دهد. معدود آیات مربوط به شریعت، همگی پس از هجرت و در مدینه نازل شدند آیات معرف «دین»، علاوه بر دو مقوله خدا وآخرت، در دو گروه اصلی زیر جای می‌گیرند؛ اول آیاتی كه بیانگر جهان‌بینی توحیدی و سنت‌های خدا هستند و دوم، هنجارها و ارزش‌هایی كه مشتق از صفات خدا بوده عمل به آنها، فرد را در مسیر رشد و تعالی وجودی قرار می‌دهد و متصف به صفات خدا و صبغه و شیوه الهی می‌كند.
در تعریفی كه قرآن از دین ارائه می‌دهد، در وهله اول نظر به سنت‌ها و صفات‌ الهی دارد. آنجا كه خطاب به پیامبر خود می‌گوید، «پس روی خود را با حق‌پذیری تمام، به سوی دین كن! همان شیوه آفرینشی كه خدا بدان شیوه انسان را آفریده، آفرینش خدا تغییرپذیر نیست؛ این است همان دین پایدار، اما بیشتر مردم نمی‌دانند»(۵۴) آفرینش انسان و جهان بر اساس سنت‌ها و صفات‌ الهی انجام گرفته است، خداوند این اصول، روش‌ها و ارزش‌ها را دین نامیده و مردم را به پیروی از آنها یعنی خداگونه عمل کردن فراخوانده است.
خداوند، سرچشمه نیروی تعقل و شعورمندی، قدرت آفرینندگی، عدالت، مهربانی، شفقت، دوستی، یاوری، خیرخواهی و مدارا و عفو و گذشت است. او انسان و جهان را با همین شیوه‌ها آفریده به‌طوری كه هستی و رشد و ماندگاری آنها قائم بر همین ارزش‌هاست و انحراف از آنها زندگی را دستخوش عدم تعادل، بیماری، بحران و سرانجام فروپاشی و نابودی می‌كند و عمل به آنها موجبات رشد و اعتلا و سلامت و جاودانگی را فراهم می‌كند. توجه دادن به خدا و توصیه به حفظ ارتباط و اتصال با وی به خاطر آن است كه او چشمه فیاض و آفریننده این ارزش‌ها و توانایی‌هاست. خدا در شعور و وجدان آدمی حضور دارد، انسان خودآگاه و كوشا در راه رشد، در صورت ایجاد ارتباط و اتصال با خدا از درون شعور خود، به نسبت تقاضا و نیاز و ظرفیت خود از آن چشمه، نیرو و هدایت اخذ می‌كند. رستگاری در آخرت، محصول زیستن بر محور ارزش‌ها و صفات ‌الهی است.
با تأمل در نگرانی‌های مهندس بازرگان از پیامدهای «آمیختگی دین با زندگی سیاسی و اجتماعی» معلوم می‌شود، آفاتی كه وی بر این آمیختگی مترتب می‌داند و به مصادیق آنها در تجربه حكومت دینی جمهوری اسلامی اشاره می‌نماید، معلول مداخلات خودسرانه نهادها و مراجع مذهبی در امور متعلق به مردم اند. اجبارها و تحمیل‌هایی كه صورت می‌گیرد و حقوقی كه تضییع می‌شوند، نه فقط برخاسته از دین نیستند، كه مغایر و متضاد با سفارش‌ها و ارزش‌های دینی‌اند. برای مبارزه با آن آفات، بازرگان می‌باید با استناد به اصول و ارزش‌های دین در قرآن، روش‌ها و سیاست‌های نامناسب و ویرانگر را مورد انتقاد قرار می‌داد.
اصول و ارزش‌های دینی، هیچ‌یك تحمیلی و اجباری نیستند، خداوند عمل به آنها را به مردم توصیه كرده است و آزادی و اختیار آنها را در پذیرش یا انكار آنان به رسمیت شناخته و تنها به انذار نسبت به آثار مخرب بر غفلت و بی‌اعتنایی افراد به آن اصول و ارزش‌ها، بسنده كرده است. رهنمودهای دینی محدود به اصول و ارزش‌های كلی و اساسی جهانشمول‌اند، مثل فانوس دریایی، جهت حركت و معیارهای انتخاب و عمل را معرفی می‌كنند. انبیا نیامدند تا نیروی عقل و شعور و آزادی و اختیار مردم را به بند كشیده و یا آنها را نادیده گرفته، دور بزنند، همه مسئولیت‌های انتخاب راه و رسم زندگی و نوع رفتار و مناسبات میان افراد، برعهده خود مردم است. خداوند رهنمودهایی برای روشن كردن راه و رسم درست زیستن را تعلیم داد، اما كسی را مأمور حكومت بر مردم ننمود، پیامبران خود را مأمور تعلیم و هدایت مردم می‌دانستند و به آنچه می‌گفتند خود نیز عمل می‌كردند. هرگاه گروهی از مردم با گرویدن به دین و اعلام آمادگی برای عمل به اصول و ارزش‌های دینی، از آنها می‌خواستند، مسئولیت داوری میان آنها را برعهده گیرند، از انجام آن سرباز نمی زدند، بلکه به مسئولیتی كه مردم با رضایت به آنها محول می‌كردند، عمل می‌نمودند. توصیه خداوند به آنها و دیگر مردم این بود كه اگر شما را در مقام داوری و حكمیت قرار دادند، بر اساس حق و عدل داوری كنند، زیرا عمل منطبق بر حقیقت و عدالت یك ارزش و اصل دینی است. دین درباره شیوه اداره امور جامعه تنها به یك توصیه و راهنمایی كلی، ولی‌اساسی بسنده كرده است؛ این كه مسئولیت اداره جامعه، امری متعلق به همه مردم است و همگان در حفظ نظم و سازمان‌بخشیدن آن مسئولیت دارند و باید مشاركت كنند(۵۵) و این مهم را بر اساس شور و گفت‌وگو میان خود یعنی خردجمعی به انجام رسانند. قرآن یکی از ویژگی‌های گروندگان به دین را این می داند كه «امور جامعه خود را رأساً و با شور میان خود اداره می‌كنند»(۵۶)
مطابق این رهنمود، این مردم‌اند كه باید مسئولیت اداره جامعه خود را رأساً برعهده گرفته، با «شورا» و بر پایه خردجمعی، سازوكارها، مدل‌ها، نهادها، قوانین و قواعد و ترتیبات لازم و مناسب را كه حتی‌المقدور تحقق‌بخش ارزش‌ها و هدف‌های اخلاقی دین باشد، تعیین و انتخاب كنند. با آن‌كه خداوند انسان‌ها را آزاد و مختار گذاشته و اداره امورشان را به خودشان واگذار كرده و اراده خود را بر آنان تحمیل نكرده است، چگونه كسانی به خود حق می‌دهند، به نام خدا و با عنوان دین، حق حكومت بر خویش را از مردم سلب و اراده خود را به مردم تحمیل كنند؟ برای اثبات نادرستی این روش‌ها و مغایرت آنها با تعالیم دینی، لازم نیست كه این رهنمودهای اساسی و پر ارزش را كه ضامن رشد، سلامت، صلح و عدالت و همزیستی و دوستی و تعالی و بقای فرد و جامعه است، از دین و از اجتماع بشری حذف كنیم.
بازرگان اذعان می‌كند كه در «راه خدا»، (سبیل‌الله) همان در «راه مردم» است(۵۷) و می‌پذیرد كه بنا به گفته پیامبر «دنیا مزرعه آخرت است»(۵۸) یعنی هر آنچه «امروز» كشت كنیم، «فردا» می‌درویم. هر كس تنها محصول كشت خود را برمی‌دارد. همه همت و توجه دین، خدا و رسولان باید صرف تعالیم اصول و ملاك‌های ارزشی و رهنمودهای اساسی باشد كه موفقیت آنان را در زندگی دنیوی و فعالیت‌های امروزی تضمین كند. بدین‌ترتیب اگر میان دنیا و آخرت، معادله‌ای یك‌سویه و رابطه‌ای‌ ارگانیك برقرار باشد، جهت آن از دنیا به سوی آخرت است. نه بر عكس، یعنی اگر كسی مزرعه خود را از روی عقل و درایت و دانش كافی و با دوراندیشی و با انگیزه خدمت به خلق و رعایت مصالح و منافع ملك و ملت (سبیل‌الناس) كشت نمود و در فعالیت‌های مربوط به آن و برداشت و فروش محصول اصول و ارزش‌های دینی نظیر ابتكار و خلاقیت، عقلگرایی، عدالت و امانت‌داری و حقوق طبیعت و انسان‌ها و سلامت زمین، خاك، آب و همنوعان خود را مراعات نمود و در نتیجه بعد از هر بار تجربه و گذراندن یك دوره كشت و زرع، بر توانایی‌های علمی و عملی و قدرت ابتكار خود افزود و روحیات اخلاقی و عدالتخواهی و نوعدوستی و مهربانی و گذشت و انصاف و مدارا در وی تقویت شد، قطعاً با این كار سرمایه پرارزشی برای یك زندگی برتر و حقیقی در فردا و فرداها (آخرت) برای خود فراهم و انباشت كرده است.
اگر كسی در جریان فعالیت‌های امروزی خود، در هر زمینه و با هر مهارت و تخصص، تنها به كسب سود مادی یا ارضای خواسته‌های فردی با هر وسیله و هر روش ـ هر چند خلاف اصول و ارزش‌های اخلاقی و ویرانگر برای محیط زیست و زندگی و سلامت دیگران و به بهای تضییع حقوق دیگر مردم ـ تلاش كند، اگر از هوش و مهارت كافی برخوردار باشد، در مناسبات غیرتوحیدی موجود صاحب ثروت‌های كلان یا قدرت و مقام بالا خواهد شد كه ممكن است برای این زمان و درون این مناسبات او را به هدف‌هایش برساند. اما از سرمایه‌های معنوی یعنی نیروی آفرینش فكری، هنری و اخلاقی، از قدرت عشق و مهر‌ورزی، از روحیه عدالتخواهی و همدردی، و گذشت و ایثار، از نیروی بردباری و مدارا و انصاف و امانتداری محروم می‌ماند و از این‌رو در مناسبات فردا (آخرت) كه مبتنی بر عدالت و كار و تقواست، از داشتن یك زندگی خوب و سالم و آرام محروم خواهد ماند.(۵۹)
شناخت خدا یعنی شناخت صفات و شیوه عمل الهی و پیروزی از راه خدا، یعنی سرمشق قراردادن او در بازآفرینی مدام جهان و انسان. با این كار استعدادهای فرد و در صدر آن نیروی شعور از قیدهای مختلف رها می‌شوند و قابلیت‌های درونی، آزاد و شكفته می‌گردند. عمل رهایی‌بخش و احیاكننده و رشدیابنده كه ماهیتی خلاق و تكامل‌یابنده و خود سامان‌بخش دارد و در خویشتن و محیط پیرامون، محرك و مقوم زندگی، رشد، نشاط و بارور می‌شود، "عمل‌صالح" نام دارد؛ كه در ضمن پرورش‌دهنده استعدادهایی است كه زندگی سالم، بارور، پایدار و پرنشاط را برای فرد و جامعه امكان‌پذیر می‌سازد.
● دین، جامعه و سیاست
۱۷) اگر بازرگان
۱) عمل صالح را كه با ایمان به خدا و روز آخرت همراه است از برنامه دین و هدف وحی و رسالت حذف نمی‌كرد،
۲) شناخت و باور به خدا و روز آخرت را عینیت عملی می‌بخشید، یعنی بازتاب عینی و عملی آن را روشن می‌نمود و معلوم می‌‌كرد كه شناخت خدا یعنی شناخت صفات و شیوه و رنگ‌آمیزی (صبغه) الهی و سرمشق قرار دادن آن در زندگی دنیا و زندگی آخرت محصول عمل و كشت در این دنیاست و این دو یعنی دنیا ـ آخرت اولاً نسبی و ثانیاً پی‌در پی در آمد و هستند،
۳) دین را از شریعت و فقه و عملكرد رهبران و نهادهای مذهبی جدا می‌نمود، آنگاه برای جلوگیری از بروز آفات نامبرده، دین را از عرصه حیات دنیا یعنی زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ـ مادی و معنوی مردم جدا تلقی نمی‌كرد و پیروی آگاهانه، آزادانه و داوطلبانه افراد از اصول و ارزش‌های دینی ـ «سرمشق الهی» را با تحمیل عقیده و نفی اختیار و آزادی و حكمرانی و مداخله خودسرانه در زندگی فردی و اجتماعی، یعنی سلب آزادی و حق انتخاب و حاكمیت و مشاركت از مردم ـ هر چند به‌نام دین انجام گیرد ـ معلول آمیختگی دین با سیاست و اجتماع تلقی نمی‌كرد.
اصول و ارزش‌های الهی، از طریق خواست ارادی و شعور و عقلانیت گروندگان وارد جامعه می‌شود و در عرصه عمومی در رفتار فردی و روابط و مناسبات اجتماعی تبلور و انعكاس پیدا می‌كند و آنها را سمت و سو و رنگ و بویی خدایی می‌بخشد. اگر سیاست به معنای وسیع آن تعامل قدرت در سراسر جامعه میان همه افراد، نهادها و اقشار اجتماعی است و محدود به حوزه حكومت نمی‌باشد، ارزش‌های دینی از طریق افراد مؤمن در تعامل میان آنان در همه عرصه‌های زندگی تأثیر می‌گذارد و آنها را تلطیف، انسانی و الهی و عادلانه و همدلانه و مهرآمیز و عاری از خشونت و سلطه و تجاوز می‌كند. ورود ارزش‌های دینی در تعامل درون حوزه حكومت، بر طبق همین آموزه‌ها با رضایت مردم و در جریان گفت‌وگو و «شور» میان آنها، در میثاق‌های اجتماعی و قوانین و مقررات مصوب، با روش‌های دموكراتیك، انعكاس می‌یابد و در نظام تصمیم‌گیری و سیاستگذاری اثرگذار می‌شود. بدین ترتیب، بی‌آنكه آزادی و اختیار و حق حاكمیت مردم و اصول و روش‌های دموكراتیك نفی شوند، ارزش‌های دینی در جامعه می‌تواند پیامد ماندگار مطلوب از خود بر جای گذارد.
حبیب الله پیمان
پی‌نوشت‌ها:
۱ـ راه طی شده، ص ۵۳. ۲ـ همان. ۳ـ "كنتم خیر امه اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر." ۴ـ همان. ۵ـ خدا و آخرت، ‌ص ۹۲ و ۱۰۳. ۶ـ "هوالذی بعث فی‌الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزكیهم و یعلمهم الكتاب والحكمه." ۷ـ بعثت و ایدئولوژی، ۹ـ۲۷۸. ۸ـ همان، ص ۲۸۲. ۹ـ همان ص ۳۰۲. ۱۰ـ آخرت و خدا، ص ۳۷. ۱۱ـ راه طی شده، ص ۴۳. ۱۲ـ همان، ص ۵۱. ۱۳ـ همان، ص ۴۹. ۱۴ـ همان، ۵۳. ۱۵ـ خدا و آخرت، ص ۲۶. ۱۶ـ راه طی شده، ص ۵۴. ۱۷ـ همان، ص ۵۵. ۱۸ـ آخرت و خدا، ص ۳۳. ۱۹ـ راه طی شده، ص ۵۷. ۲۰ـ اسلام مكتب مبارز و مولد، ص ۹. ۲۱ـ آخرت و خدا، ص ۳۳. ۲۲ـ آخرت و خدا، ص ۲۹. ۲۳ـ اسلام مكتب مبارز و مولد، ص ۸. ۲۴ـ همان، ص ۱۰. ۲۵ـ همان، ص ۲۴. ۲۶ـ همان، ص ۱۸. ۲۷ـ همان، ص ۱۱. ۲۸ـ مرز میان دین و سیاست، ص ۷. ۲۹ـ بعثت و ایدئولوژی، ص ۳۲۶. ۳۰ـ بعثت و ایدئولوژی، ص ۳۰۶ و ۳۰۷. ۳۱ـ همان، ص ۲۹۶. ۳۲ـ آخرت و خدا، ص ۷۴. ۳۳ـ آخرت و خدا، ص ۷۶. ۳۴ـ عنكبوت، ۲۸. ۳۵ـ همان، ۲۹. ۳۶ـ عنكبوت، آیات ۳۰ تا ۳۳. ۳۷ـ ن.ك: آخرت و خدا، ص ۱۰۳. ۳۸ـ آخرت و خدا، ص ۹۲ـ۹۱. ۳۹ـ آخرت و دنیا، ص ۷۹. ۴۰ـ همان، ص ۷۷. ۴۱ـ همان، ص ۷۸. ۴۲ـ آخرت و خدا، ص۱۰۳. ۴۳ـ همان، ص ۹۳. ۴۴ـ همان، ص ۹۹. ۴۵ـ انعام، ۱۲۲. ۴۶ـ بقره، ۲۸. ۴۷ـ بقره،۱۶۴ و روم، ۲۴. ۴۸ـ روم، ۱۹ و زخرف، ۱۱. ۴۹ـ طه، ۵۵. ۵۰ـ قلم، آیات ۳۳ـ۲۹. ۵۱ـ اسراء، ۷۲. ۵۲ـ عنكبوت،۶۴. ۵۳ـ انفال، ۲۴. ۵۴ـ روم، ۳۰. ۵۵ـ "كلكم راع و كلکم مسئول عن رعیته". ۵۶ـ شورا. ۵۷ـ آخرت و خدا، ص ۷۷. ۵۸ـ همان، ص ۷۶. ۵۹ـ شورا، ۲۰ و اسراء، ۱۸تا۲۰.
منبع : ماهنامه چشم انداز ایران


همچنین مشاهده کنید