چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


به همه چیز شک کن


به همه چیز شک کن
● مارکس هنگام فروریزی کمونیسم
▪ یوسف اسحاق پور
▪ ترجمه؛ ویدا حاجبی تبریزی
▪ ناشر؛ بازتاب نگار
▪ چاپ اول؛ ۱۳۸۵
یوسف اسحاق پور را در ایران بیشتر با کتاب هایی که درباره سینما نوشته شده و باقر پرهام آنها را ترجمه کرده است، می شناسیم. این روشنفکر ایرانی ساکن پاریس اخیرا کتابی نوشته درباره مارکس که به تازگی نیز به فارسی ترجمه شده است. اسحاق پور در این باره می نویسد؛ آنچه از خود مارکس آموختم این بود که برداشت ها و تحلیل های او را همچون وحی و امری مقدس یا حل المسائل در نظر نگیرم.
بلکه اندیشه او را، همانند اندیشه هر اندیشمند بزرگ دیگر، وسیله ای بدانم برای تامل و اندیشیدن.پس از پایان تحصیلات، به خاطر شرایط سیاسی حاکم بر ایران و نیز نگاه انتقادی به آن شرایط، دیگر به ایران بازنگشتم، گرچه جزو هیچ تشکیلات سیاسی نبودم. در آن زمان حزب توده تنها تشکیلات سیاسی خارج از کشور بود. دوست قدیمی من، پرویز نعمان، که عضو حزب توده بود تمایل داشت مرا هم به عضویت آن حزب درآورد.
از این رو یک بار هم دیداری میان من و چند عضو سرشناس پاریس تدارک دید. در آن دیدار با شگفتی متوجه شدم که آن اعضای سرشناس جز چند مقاله در روزنامه حزب کمونیست چیز دیگری نخوانده اند حتی «چه باید کرد؟» لنین را. در واقع متوجه شدم از آنچه مبلغ آن هستند اطلاع چندانی ندارند. در حالی که من که مدعی فعالیت سیاسی نبودم «سرمایه» مارکس را خوانده بودم. آن دیدار باعث شد که از آن پس همواره با نوعی فاصله به فعالان سیاسی نگاه کنم. البته فعالان سیاسی هم «کتاب خواندن دائمی» مرا مسخره می کردند.
در آن دوره بود که به فکر تهیه فیلمنامه ای افتادم که درباره باکونین و رابطه او با مارکس بود. باکونین که آدم بسیار جذابی بود و پرتحرک، در پی راه اندازی انقلاب و رفت و آمدهایش به این شهر و آن شهر، مرتب با مارکس روبه رو می شد که درست برخلاف او تمام وقتش را روی صندلی کتابخانه ها می گذراند.اما در خارج از ایران، دیگر شرایط و امکان ساختن فیلم برایم فراهم نبود. در نتیجه به تامل درباره سینما پرداختم و از این رهگذر به اندیشدن درباره تاریخ، فلسفه و هنر کشیده شدم که به نوشتن چند کتاب در این زمینه ها انجامید.این نوشته که با عنوان «مارکس هنگام فروریزی کمونیسم» به چاپ رسیده، متعلق به ۱۶ سال پیش است. زمانی که آن را نوشتم اتحاد شوروی در حال فروپاشی بود.
زمانی بود که شک و تردید نسبت به اندیشه و آثار مارکس در همه جا و بر همه کس، به خصوص در میان کسانی که در گذشته طرفدار شوروی یا طرفدار چین بودند، غلبه کرده بود. کسانی که چند سال پیش از این «فروپاشی» به من به عنوان روشنفکر خرده بورژوا انتقاد می کردند، حال چنان موضعی گرفته بودند که انگار از زمان توفان نوح به این طرف هر بلایی که بر سر بشر آمده ناشی از افکار و نوشته های مارکس بوده است.در آن زمان، این نوشته گویی به نوعی حرف زدن در برهوت بود. وقتی آن را در پاییز ۲۰۰۵ به طور مستقل به چاپ رساندم خیلی ها را شگفت زده کرد.
چون تصور می کردند که من ناگهان آدمی سیاسی از آب درآمده ام. تفاوت من هم با یک فرد تشکیلاتی در انتخاب نوعی آزادی فکری بوده و نه پرهیز از اندیشه سیاسی. گو اینکه فکر و عمل در ارتباطی نزدیک هستند، لیکن یکی نیستند. به نظر من تا زمانی که بشریت به آزادی واقعی دست نیافته، فکر کردن و شک کردن به نوعی آزادی نیاز دارد که خود به خود انسان اندیشمند را یا به انزوا می کشاند یا در کنار تشکیلات و بیرون از الزامات و ملاحظات تشکیلاتی قرار می دهد. این آزادی اندیشه برای خود مارکس هم بسیار مهم بود، تا بدان حد که در برابر این پرسش که بیش از هر چیز به چه باور دارد، پاسخ داده بود «به شک کردن به همه چیز.»
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید