جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به فیلمنامه «باغهای کندلوس » نوشته « ایرج کریمی»


نگاهی به فیلمنامه «باغهای کندلوس » نوشته « ایرج کریمی»
باغ های كندلوس در ادامه مسیر خاص فیلمسازی ایرج كریمی است. فیلمسازی كه صرف نظر از كیفیت كارش، كم كم دارد به زبانی منحصر به فرد و سبكی خاص دست پیدا می كند كه شاید به استناد آن بتوان از او به فیملسازی مؤلف تعبیر كرد.
در این مقال نگاهی مختصر- و البته امیدوارم مفید- خواهیم داشت به فیلمنامه «باغ های كندلوس» سومین دستپخت سینمایی ایرج كریمی.
شیوه روایت در فیلمنامه شیوه ای غریب و قریب است. قریب از آن جهت كه كریمی از یكی از متدهای آشنای شیوه روایت در اثرش بهره برده است و غریب از آن جهت كه سعی كرده ویژگی های شخصی فیلمنامه اش حفظ شود و به عبارت دیگر مشخص باشد كه این فیلمنامه متعلق به ایرج كریمی است. همین مساله یعنی رعایت ویژگی های شخصی شیوه روایت، فیلمنامه را قدری پیچیده می كند؛ اگر نخواهیم بگوییم مبهم و نامعلوم.
در «باغ های كندلوس» ظاهراً قرار است داستان یك زوج عاشق (با تاكید بر دیر و دور بودن و افلاطونی بودن عشق آن ها) توسط سه دوست قدیمی در مسیر جاده ای سرسبز و زیبا مرور شود كه منطقاً برای این چنین داستانی فیلمنامه نویس (كه در اینجا دست بر قضا فیلمساز اثر هم هست) از شیوه فلاش یك در مرور خاطرات این زوج استفاده كرده است.
نكته ای كه باید در مورد فیلمنامه به آن توجه كرد دوپاره بودن آن است. البته منظور از استعمال واژه دوپاره معنای منفی رایج در اذهان نیست، بلكه صرفاً به عنوان ویژگی ای باید مطرح شود كه بدون توجه به آن قضاوت منصفانه در مورد فیلم امكان پذیر نیست.
فیلمنامه «باغ های كندلوس» در واقع دو فیلمنامه مجزا از هم است. معمولاً در فیلمنامه هایی كه بخش مهمی از بار روایتی آن ها بر عهده فلاش بك هاست، فلاش بك زنجیره ارتباطی منطقی بین زمان حال و گذشته است و حلقه های مفقوده فیلمنامه را در فلاش بك ها باید جست وجو كرد، اما تفاوت بارز فیلمنامه ایرج كریمی كه از آن به عنوان ویژگی غریب و منحصر به فرد او نام بردم با چنین فیلمنامه هایی یا بهتر بگویم با فیلمنامه هایی با چنین سبكی این است كه در اینجا فلاش بك ها هیچ گرهی را از داستان باز نمی كنند یعنی دارای ساختاری كاملاً مستقل از جریاناتی هستند كه در زمان حال اتفاق می افتد. این مساله نوعی جنبه نوستالوژیك را بر فلاش بك های فیلم بار كرده، اما این فقط یكی از شروط نوستالوژیك بودن فلاش بك هاست كه صرفاً جنبه قالبی دارد. به نظر من فلاش بك های این فیلم شرط محتوایی لازم را برای نوستالوژیك شدن ندارند. به عبارتی رابطه بین كاوه و آبان معمولی تر از آنی است كه فیلم ادعایش را می كند.
این موضوع چند دلیل می تواند داشته باشد، یكی مثلاً این كه زمانی كه در فیلمنامه برای نمایش این رابطه پیش بینی شده مكفی نیست، بنابراین تماشاگر فرصت پیدا كردن حس همذات پنداری دو شخصیت حاضر در این رابطه را از دست می دهد و شاید یكی دیگر از دلایلش هم این باشد كه اساساً فیلمنامه مصالح كافی را برای قوام بخشی به این رابطه ندارد و یكی دیگر هم شاید نوع بازی ها باشد كه البته این دلیلی برون فیلمنامه ای است و فعلاً در صلاحیت این نقد نیست.
از سویی حكایت سه دوست كه در جاده در پی گور دو دوست قدیمی (كه در اینجا اتفاقاً همان عاشق و معشوق ذكر شده هستند كه البته با توجه به توضیحات قبلی مبنی بر مستقل بودن هر یك از دو جزء فیلم این دو نفر می توانستند هر كسی باشند چون مهم در این قسمت داستان سرنوشت این سه نفر است و این موضوع باید از سوی تماشاگر پیگیری شود) هستند، را بیان می كند. این قسمت از فیلم از لحاظ دیالوگ نویسی بسیار غنی تر از صحنه های عاشقانه فیلم است و در درون همین دیالوگ ها هم هست كه كریمی مسایل و دغدغه های مهمی را مطرح می كند. نتیجه این كه ما با دو فیلمنامه روبه روییم؛ یك فیلمنامه بد (صحنه های مربوط به رابطه كاوه و آبان) و یك فیلمنامه خوب (جست وجوی سه دوست قدیمی برای یافتن دو گور و مرور خاطره های دو دوست).
برخی تمهیدهای ایرج كریمی باعث راز آلود شدن فیلمش شده، در ابتدای فیلم این سه دوست با مینی بوسی تصادف می كنند. صحنه كات می شود به جست وجوی این سه نفر برای یافتن قبر كاوه و آبان و تماشاگر از بابت زنده ماندن این سه نفر خیالش راحت می شود، اما در پایان فیلم كه علی را بر روی برانكاردی غرق در خون می بینیم و با دیالوگی از زبان پرستار بیمارستان متوجه می شویم كه در اثر تصادف با یك مینی بوس دچار خونریزی شده به شك می افتیم كه آیا در تمام طول فیلم داشتیم خاطرات دو مرده را از طریق سه مرده مرور می كردیم.
آیا ما در دنیای مردگان سیر می كردیم و خودمان خبر نداشتیم؟ این تمهید باعث پیچیدگی روایت داستانی فیلم شده و ممكن است باعث نارضایتی تماشاگر شود، اما قبول كنید كه به لذتش می ارزید. مهمترین سوال بی جواب فیلم هم علت مرگ كاوه قبل از آبان است كه البته با توجه به عدم موفقیت فیلم در همذات پنداری تماشاگرش با شخصیت های اصلیش این مساله چندان هم مهم نیست چون اساساً مرگ كاوه برای تماشاگر زیاد مهم نیست تا چه رسد به نوع این مرگ.
فیلم دیالوگی دارد با این مضمون «ماها هممون پیكانیم ماشینمون پیكانه، موسومون پیكانه، شغلمون پیكانه، همه چیزمون پیكانه. تنها چیزی كه هنوز پیكان نشده همین طبیعته». معتقدم اگر فیلمنامه فیلم هیچ چیز- به معنای واقعی- نداشت جز همین دیالوگ شایسته ستایش بود. به نظر می رسد كریمی درست می گوید، زندگی ما آدم ها زیادی پیكان شده.
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید